رفتن به محتوای اصلی

تحلیلی بر شعار "دشمن مرده بهتر از دشمن زنده است"
24.08.2017 - 21:52

تحلیلی بر شعار شکنجه‌گران زندان‌های جمهوری اسلامی، مبنی بر اینکه: دشمن مرده بهتر از دشمن زنده است!
قبل از ورود به بحث اصلی، توضیح کوتاهی در خصوص چرایی و علت این نوشتار را خواهم نوشت. اینگونه پیش آمد که دیشب به صورت تلفنی و در مکالمه‌ای طولانی چند ساعته، با یکی از یادگارهای زنده یاد غلام حق بیان که یار دیرین دوران مبارزه علیه جمهوری است؛ و پس از تحلیل روند کلی مبارزات آن دوران تا کنون؛ نتیجه‌ی بحث به چند نکته رسید که یکی از آنها همین شعار شکنجه‌گران زندانیان سیاسی داخل زندان‌های جمهوری اسلامی ایران است... چیزی که بارها هنگام شکنجه شدن خودم از زبان‌شان شنیدم. اینکه دشمن مرده بهتر از دشمن زنده برای ماست. البته هدف هردو بازجوی اصلی من این بود که پرونده‌ی من نهایتا به اعدام ختم بشود و به قول خودشان، برای آنها دشمنی مرده باشم و از سویی نیز اصولا سر دادن این شعار در شکستن روحیه‌ی زندانی سیاسی موثر خواهد بود؛ چه او در خواهد یافت که با مرگ روبرو شده است. حالا تحلیل اینکه زندانیان سیاسی در چنین شرایطی چه عکس‌العملی را نشان داده یا می دهند؛ بسته به توان درک مبارزاتی و به نوعی فرهنگ درونی و فردی دارد _ کسی مثل زنده یاد غلام حق بیان وقتی که او را برای اعدام می‌برند بدون کوچکترین واهمه‌ای  فریاد می‌زند: زنده باد سوسیالیسم و دو مورد دیگر که شخصا با آنها دوست نزدیک بوده و فعالیت داشته‌ام یکی زنده یاد جمشید پرند و دیگری زنده یاد کاظم اسدزاده که هر دو در رابطه با فعالیت در اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران(سربداران) اعدام شدند ولی این هر سه نفر یاد شده‌ی بالا با رفتار سر بلندانه‌شان غرور انسانی را نگاه داشته و لرزه بر اندام اعدام کنندگان می‌اندازند_ در مقابل کسان دیگری دارای این توان نیستند و از همین گذار است که پدیدار توبه و تواب، نمود پیدا می‌کند و فهم درست این پدیده به نظر من نیاز به بررسی فلسفی دقیقی دارد که در همین نوشتار به این موضوع و به صورت فشرده اشاره خواهم کرد.
اما شعار شکنجه‌گران؛ به نظر می‌آید که این شعار دارای نموداری واقعی است چرا که بسیاری از فعالین عرصه‌ی مبارزه برای آزادی از هر تشکلی، بعد از رهایی از زندان؛ به نوعی دنباله‌ی اندیشه و فهم خود را گرفته‌اند چونکه واقعیت ساختارهای موجود اجتماعی و موقعیت‌ها و رویدادهای بیشماری، این شخصیت‌ها را واداشته است تا جانب واقعیت را گرفته و به شکلی از اشکال؛ مبارزه را ادامه بدهند. مسلما نیز به عکس این دریافت، کسانی هم به طور کلی پاسیو و منفعل شده و چشم بر واقعیت‌ها و رویدادهای اجتماعی بسته و گروهی نیز به همکاران دلسوز نظامی مبدل شدند که سر تاپایش جنایت و خونریزی، اعدام و کشتار و شکنجه بوده است و این گروه اخیر نام توابین را بر پیشانی خود دارا هستند. از اینرو تحلیل درست پدیدار تواب نمی‌تواند به سادگی و بدون مولفه‌های علمی، صورت گیرد. زیرا که برای نمونه بایستی به این نکته توجه نشان داد که فرد توبه کننده، تا قبل از دقایق دستگیری‌اش، واقعا به روند مبارزه و به خود پدیدار آزادی و جامعه‌ی پویا و سالم و درست، باور داشته است و هر حرکت او در جهت  پیشبرد مبارزاتی بوده که هدف و مقصد نهایی آن آزادی و ارزش‌های واقعی فردی و اجتماعی بوده است. انکار این نکته دریافت و فهمی خام و ناپخته و حتی احمقانه است زیرا که نمی‌توان به صورت متافیزیکی ادعا نمود که توبه کننده، از لای ابرهای آسمان به زمین افتاده باشد. از اینرو نتیجه چنین است که واقعا آن شخص تا قبل از دستگیری، به مبارزه باور داشته و برای تحقق خواسته‌ها و اهداف همآن مبارزه، حرکت کرده است. منتقدین امور سیاسی اگر این واقعیت را ندیده بیانگارند و یا عمدتا آنرا به کناری نهاده و بدون شناخت درست و دقیق از پدیدار توبه و توابین، به داوری بنشینند؛ داوری ایشان از نظر من مفهومی متافیزیکی را در بر خواهد داشت. چه «توبه» موضوعی سطحی و ساده نیست و می‌بایستی به فاکتورهای فراوانی توجه نمود و علت‌ها و تاثیرهای این پدیدار را شناخت_ و در این صورت بایستی عنوان کرد که توابین دارای تنها یک ساختار نیستند بلکه همین توابین، در برگیرنده‌ی رده‌ها و تقسیماتی هستند که هرگروه از آنها را طبق تاثیر ایشان بر روند مبارزه و همچنین بر اجتماع موجود؛ بایستی مورد بررسی قرار داد.
همانطور که در بالا توضیح داده شد، بسیاری از همین توابین، باز دوباره به روند مبارزه علیه ساختار نظامی پیوسته‌اند که دیگران نیز در همآن راستا گام  بر می‌دارند_ داوری کردن تند و غیر علمی و ترد کردن ایشان از پیوندهای مورد نیاز اجتماعی، در اولین گام سر خوردگی- منزوی شدن و نهایتا بی خیالی و منفعلی را در پی خواهد داشت که واقعا یکی از اهداف جمهوری اسلامی است. از اینرو نمی­توان هم به مبارزه و آزادی باور داشت و هم از سویی به چنین اشخاصی که نام توابین را بر دوش می کشند؛ پشت کرد و این دو نقطه حتی در نظام ارسطویی در برگیرنده‌ی تناقض خواهد بود.
دیگر اینکه بایستی توجه داشت که زندانی سیاسی در فهم اولیه، یک انسان است! او نه از آهن و طلا ساخته شده و نه موجودی نامیرا و هرکول مانند است و به همین خاطر او دارای اندازه‌هایی است ولی به این حدود و اندازه‌ها توجه نمی‌شود. ای بسا اگر همآن دسته از کسانی که مدام توابین را مورد انتقاد کوبنده قرار می‌دهند، خودشان در همآن شرایط سخت شکنجه از همه‌ی لحظات (شکنجه‌ی فیزیکی و شکنجه‌ی درونی) قرار می‌گرفتند؛ به همین توابینی تبدیل می‌شدند که مورد نقد خودشان هستند!
نکته‌ی بسیار مهم در موضوع پدیدار «توبه»این است که فرد توبه کننده، زیر فشار و آزارهای شدید و محدود بودن توان او، مبارزه را نفی می‌کند و اگر آن آزارها و شکنجه‌ها در میان نباشد، چگونه ممکن است که شخص باورها وافکار خود را مردود بشمارد؟ و حتی از او چیزی بسازند که در جهت همکاری با نظام شکنجه، یاران و رفقای خود را لو بدهد؟! و در مواردی کار به جایی برسد که همین یاران و رفقای پیشینِ دوران مبارزه، توسط خود او شکنجه بشوند؟! و این تکان دهنده است! در همین نقطه است که ارزش‌های انسانی تخریب می‌شوند و اصولا نظام شکنجه بر هیچ پرنسیب و ارزش انسانی باور ندارد و این را عملا و آشکارا عنوان کرده و در همین جهت نیز به پیش می‌رود.
نکته آنچنان از مو باریکتر است که توضیح صورت آن،واقعا مشکل است. من در همین مکالمه‌ی تلفنی دیشب در این بخش گفتم: من کسانی را که تواب بوده و رفقا و یاران مرا اعدام کرده و خودشان به عاملین شکنجه مبدل شده‌اند، هرگز نخواهم بخشید_ اگربه فرض هم، تو که فرزند یک جانباخته‌ی راه آزادی هستی و ایشان را ببخشی؛ من چنین توان فکری و عملی را در خود نمی‌بینم!
خوب! اینجاست که آشکار می‌شود؛ نکته واقعا باریکتر از موست! چه،من آندسته از توابینی را که واقعا به پرنسیب‌های مبارزه آزادی و ارزش‌های انسانی و اجتماعی باور داشته و باز هم در همین راستا فعال هستند، بخشیده و اگر نیاز باشد با ایشان همکاری خواهم کرد ولی آن کسی را که تا به این اندازه از ارزش‌های انسانی تهی گشته که دست به شکنجه و آزار وحشیانه‌ی یاران راه آزادی زده و یا کسی است که دست به اعدام زده است؛ هیچگاه و به معنای واقعی کلمه هیچگاه نخواهم بخشید.
این عدم بخشایش در مقابل گروه اخیر، به نوعی در تضاد با گفتار پیشین قرار می‌گیرد ولی توضیح من چنین است که سرتاسر هستی دچار تضاد ودگرگونی است و از طریق همین لوگوس و تضاد موجود در هستی است که مجموع یونیورسال؛ به هستندگی خود ادامه می‌دهد. ازاینرو نبخشیدن جنایتکارانی که دست به اعمال وحشیانه زده یا می‌زنند در این دریافت، چندان صورت تضادگونه نخواهد داشت.
نقطه‌ی تقابل قضیه در این است که شرمسار کردن انسان‌ها، به نظر من کاری درست وانسانی نیست؛ به خصوص اگرفرد شرمسار شده، خود از کرده‌ی خود شرمنده باشد به همین خاطر پیشتر عنوان کردم که پدیدار تواب و توابین، در چند دسته قرار دارند که هرکدام از آنها رامی‌بایستی جداگانه مورد بررسی قرار داد؛ نه اینکه سریع و خام و بدون شناخت از اگزیستانس و واقعیت آن؛ دست به داوری زد. من شخصا آن دسته از کسانی را نمی‌بخشم که در بالا توضیح دادم و دیگرانی را که پس از آزادی از اسارت و بندهای رژیم دار و شکنجه، در دفاع از ارزش‌های انسانی – اجتماعی-آزادی و پدیدار «واقعیت» فعالیت می‌کنند؛ بخشیده و حتی اگر لازم بدانم با ایشان همکاری خواهم کرد. این فهم من از موضوع است. دیگری شاید این توان را دارد که خشک و تر را با هم می‌سوزاند ولی من اصولا چنین کوره‌ای را از اساس قبول ندارم. ازاینرو دریافت‌های ما می‌تواند در تضاد با هم قرار بگیرد. ولی نکته و مشکل خطرناک دیگری نیز هست که به آن اشاره نشده است. توبه کنندگانی نیز هستند که هنوز و حتی در تبعید، با نظام جمهوری اسلامی همکاری می‌کنند و ایشان در لباس پیشبرد مبارزه (در ظاهر!!) داخل تشکلاتی فعالیت می‌کنند که این تشکلات خاص از لحاظ بنیان و ساختار به دفاع از زندانیان سیاسی باوری عمیق دارد...! اینکه چنین اعجوبه‌هایی چگونه به این تشکلات پیوسته‌اند؟! از عجایبی است که تحلیل آن نیز دشوار است و به نظر من این یکی از هنرهای دشمن است!
موضوعی که هرگز ندیده‌ام به آن توجه نشان بدهند «هنرهای دشمن» است! برای مثال فعالین سیاسی اپوزیسیون موجود، هنوز نمی‌دانند که دلایل بروز و پدیده‌ی «امامزاده‌های سیار» چه چیزهایی هستند؟ اگر از ایشان همین پرسش را بکنی؛ سرگیجه خواهند گرفت زیرا که بیشتر ایشان نیز دنبال یکی از شبح‌های مارکس در سقف آسمان اروپا و آسیا؛ آواره‌اند. شبح‌هایی که برای مثال نام مارکس زمانه به خود گرفتند، در صورتی که خود این مارکس‌های زمانه به دنبال یکی از شبح‌های مارکس اروپایی بوده‌اند و هرگز فهم درستی از متون مارکس نداشته‌اند! و این به نظر من عمیق‌ترین و اساسی‌ترین علت سردرگمی و از هم پاشیدگی چپ است. در صورتی که به تعبیردرست ژاک دریدا، فیلسوف معتبر فرانسوی و نویسنده‌ی کتاب « شبح‌های مارکس»، «آینده بدون مارکس قابل تصور نیست»! ولی این در صورتی لباس واقعیت خواهد پوشید که متون مارکس بازخوانی و مارکس واقعی شناسایی بشود... تازه اینکه جناح راست دائماً بر طبل ارتجاع و سرمایه و شکنجه و زندان؛ می کوبد و به همین خاطرنگاه‌ها و امیدها تنها به جناح چپ برمی‌گردد ولی چنانکه رفت، چپ فعلی با رهبران موجود سنتی و پیر که خود اسیر شبح‌های آواره‌ی مارکس هستند؛ مسیری را به پیش می‌روند که غیر از فرسایش این تشکلات از هر دو لحاظ کمّی و کیفی؛ چیزی را عاید مبارزه برای آزادی و رهایی انسان‌ها نکرده است! وگرنه می‌بایستی پس از دهه‌ها و سده‌ها تلاش؛ نتیجه‌ی کار چیزی می‌بود مغایر با آنچه موجود است یعنی «جامعه‌ی جهانی مدرن برده داری»!!
به نکته‌ی اولیه در مورد شعار شکنجه‌گران در زندان‌ها بر می‌گردم. آنجا و در همآن ابتدا عنوان کردیم که این شعار شکنجه‌گران و خود جمهوری اسلامی، واقعی است ولی اینجا ودر این نقطه به مسائلی توجه می‌کنیم که به عکس دریافت متافیزیکی این عاملین خون و جنایت، مبارزینی که جانشان را برای آزادی و ارزش‌های راستین انسانی واجتماعی فدا کردند، هنوز هم در همین فهم و راستا موثر هستند! و این درست برعکس دریافت دشمنی است که فکر او خام و نارس است. اما چگونه و چرا؟
قبل از هر چیز، بایستی دانست و فهمید که همآن جانباختگان، هنوز هم در دل مبارزه زندگی می‌کنند چون ایشان چراغ‌هایی هستند که هرکدام نوری را در تقابل با سیاهی نظام موجود از خود منتشر می‌کنند و بیوگرافی هر کدام از آنها حاوی درس‌هایی است برای مبارزین فعلی و آزادیخواهان جوان آینده. دیگر اینکه درست برخلاف فهم ناپخته‌ی جمهوری اسلامی، تعداد زیادی ازاین جان‌باختگان دارای فرزندانی هستند که همآن مفاهیم و عملکردی را دارایند که در تقابل دقیق و درست با موجودیت شما خونخواران، قرار گرفته است. فرزندان ایشان امروزه با فهمی تازه‌تر و نوین‌تر از پیشبرد مبارزه علیه ساختار کلی سرمایه، با نیرویی سرشار و روان و شاد به پیش می‌روند و بعضی از ایشان در رده‌های جالب توجهی و به صورتی بسیار واقعی در میان اجتماع موثر هستند. پس نتیجه می‌گیرم که دشمن شما پیکره‌ی فیزیکی یک مبارز نبوده و نیست بلکه چیز‌های دیگری است که هرگز در تصور شما نخواهد گنجید. بگذارید دقیق‌تر و ساده‌تر بگوییم که دشمن اصلی شما یک پدیدار به نام «واقعیت» است که جانباختگان و اعدامیان راه مبارزه، همآن واقعیت گرایانی هستند که آثارشان همواره ماندگار خواهد بود چه از طریق نقش خوردن ایشان در لوحه‌های دیرینه شناسی مبارزه و تاریخ و چه بودنِ فرزندانی از ایشان که دارای همآن بارهای قوی هستند که دائماً و در هر حرکتی ساختار شما و کلیت سرمایه را به چالش می‌گیرند. شما شعار سر می‌دهید که_ دشمن مرده بهتر از دشمن زنده است اما به حضورتان عرض کنم که دشمن شما نامیراست و این نامیرایی توسط بسیاری از فلاسفه‌ی متافیزیکی پیشا سقراطی و پسا سقراطی نیز آشکار و فهم نشده بود. بگذارید آب پاکی روی دستهای خونین‌تان بریزم «واقعیت» آن چیزی است که دیر یا زود، اگزیستانس شما را واژگون خواهد کرد و به تعبیر اهالی شیرین لهجه‌ی جنوب تهران: این کار دیرو زود داره، اما سوخت و سوز نداره!
در ضمن تعدادی از ما‌ها، با دقتی وسواس گونه، هنرهای شما را مورد بررسی قرار می‌دهیم و نزد ما، این کارهای شما مثل رقص میمونی است که هر چه زشت‌تر است بازی‌اش خوش‌تراست؛ اما روند زمان، بازی شما را به هم می‌ریزد و بروز واقعیات هر لحظه نمایانگر این است که خود «واقعیت» سرتاسر ساختار شما را به هم خواهد ریخت و اینگونه است که بایستی گفت: سرنگونی شما قطعی و حتمی است.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

امرالله ابراهیمی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.