رفتن به محتوای اصلی

تحليل داستان سياوش، تعزيه و قرائت هاى راسيستى
05.10.2017 - 16:55

سودابه نمونه ى بارز هرزگى است. اين هرزگى تا جايى مى رسد كه براى رسيدن به آغوش سياوش حاضر است تا دختر خود را به سياوش بدهد. فردوسى حتى با دزدى از مضامين داستان يوسف و زليخا، پيراهن سودابه را جر مى دهد تا كاووس بالاخره رضايت به خيانت سياوش مى دهد. فردوسى عاشق اين بود كه از داستانهاى دينى و اسطوروى مضامين و تصويرات را كش برود و بچپاند به شاهنامه. در همين داستان سياوش دو تصوير را دزديده است. يكى جر دادن پيراهن سودابه توسط سياوش كه از داستان يوسف و زليخا دزديده است و ديگرى گذشتن سياوش از آتش كه از داستان " انداختن ابراهيم در آتش " دزديده شده است. جالب اينكه بعضى از نويسندگان فارس داستان يوسف و زليخا را برگرفته از شاهنامه مى دانند و البته همه مى دانيم كه به لحاظ تاريخ خلق شاهنامه اين ادعاها حماقت است.
سياوش اما دردى با خود دارد كه فردوسى زياد به آن نمى پردازد. فردوسى همچنانكه از مادر سياوش نامى نمى برد و فقط در اول داستان و نحوه ى پيدا شدنش سخن مى راند از اين درد سياوش هم حرف نمى زند. درد سياوش درد بى مادرى است. او به دنبال مادر و اصل و نسب مادرى خويش است. او درد هويت دارد. به احتمال زياد اصل و نسب تورانى سياوش دردسر بزرگى براى او بوده است. فراموش نكنيد كه داريم از داستانى تخيلى حرف مى زنيم نه از تاريخ و واقعيت. اما همين تخيلات و چرنديات را پانفارسيسم ريشه ى تاريخى خود مى داند.
به هر حال سياوش را تصور كنيد كه در دربار مدام مادر او را به رخش كشيده و تحقيرش مى كنند و از سويى سودابه هم همين هويت سياوش را بهانه ى هرزگى هاى خود ساخته است. از طرف ديگر خود سياوش هم كه از طرف مادرى ترك است بدش نمى آيد سرزمين و فاميل هاى مادرى خود را ببيند و بشناسد. اين تفكر در درون سياوش است و كسى از آن خبر ندارد.
به نظر مى رسد هرزگى سودابه در سياوش خلاصه نمى شود. اگر بانوى اول مملكت به پسرى كه در اصل، پسر خودش محسوب مى شود اين چنين دل ببازد و به خلوتش بخواند يقيناً كسان زيادى را به كنج خلوت ملوكانه اش راه داده است و چنين به نظر مى رسد كه فردوسى، كاووس شاه را تا حد صفات زشت تنزيل مقام داده است. سودابه حتى دخترش را به سياوش در قبال پذيرفتن مهر و عشق خويش پيشنهاد مى كند. يعنى براى سودابه عدول از مقام انسانى تا اين حد راحت است. هرزگى فقط در فروختن تن و روان خود نيست بلكه فروختن تن و روان يك فرهنگ است، اگر فرهنگى در كار باشد. حرمسراى كاووس شاه فحشاخانه اى است كه به شكلى ملوكانه اداره مى شود و ديگر هيچ.
( درباره مادر سیاوش نظر دیگری هم هست. ن. ک. به: جلیل دوستخواه، "مادر سیاوش"، حماسه ایران، سوئد 1377، صص 225-171.) " سودابه دختر افراسیاب و مادر سیاوش بوده که سپس عاشق پسر خود می گردد. ولی چون عشق مادر به پسر را خوشایند ندانسته بودند، برای سیاوش مادر تورانی دیگری از خاندان افراسیاب ساخته و در آغاز داستان افزوده اند. محتمل است که این دگرگونی در اواخر دوره ساسانی یا اوائل دوره اسلامی رخ داده باشد و از این رو اولا" خود روایت، یعنی سرگذشت مادر سیاوش که در آغاز داستان سیاوخش در شاهنامه آمده است، در مأخذ دیگر راه نیافته و ثانیا" درگذشت این زن ( مادر تورانى سياوش ) پس از زادن فرزند که برای رفع نقص داستان ضروری است، هنوز به خوبی جزم داستان نگشته بوده و از این سبب در شاهنامه و بسیاری از مأخذ دیگر نیامده و نیز هنوز برای این زن نامی تعیین نشده بوده است. "
نام نبردن فردوسى از مادر سياوش و بى اعتنايى به او و حذف او از داستان، نشانگر روحيه ى شوونيستى و راسيستى آشكار است. همان سياست حذف و محو و استحاله اكنون هم ادامه دارد. فردوسى دوست ندارد سياوش در آغوش مادرش و در آغوش فرهنگ و زبان او بزرگ شود، براى همين او را از مادرش مى قاپد و به رستم مى سپارد تا تربيتش كند. به بيان ديگر مادر سياوش را از داستان مى قاپد. رستم هم كه معلوم نيست بچه نگهدار مهد كودك است يا قهرمان و منجى دربار، اين وظيفه را قبول مى كند. فردوسى خود را وارد ماجرايى كرده است كه هضمش براى خود شاعر بسيار سخت است. اين سوژه ى دوگانگى هويت، براى فردوسى ديگرى ستيز، كلاهى گشاد است و براى همين فردوسى نمى تواند ضد و نقيض گويى هايش را پنهان كند.
در دربار كاووس شاه زنى وجود دارد كه بچه اى از اهريمن در شكم دارد و پر از مكر و افسون است و هيچ پدر آمرزيده اى كارى به بودن و زيستن او در دربار ندارد. سودابه آن زن را مجبور مى كند تا دارويى بخورد و بچه اش را مرده بيندازد. احتمالاً فردوسى براى اينكه آدمكُشى و بچه كُشى سودابه را ماستمالى كند آن زن را به افسونگرى و بچه اش را به اهريمن ربط مى دهد. و البته اين دربار خودش دربار اهريمن است. سودابه براى ارضاى خواسته هاى جنسى خويش شاه و وطن و دربار را بازى مى دهد و هيچكس هم عين خيالش نيست.
سرانجام سياوش را بر آتش مى اندازند. اين را قبلاً هم در نقدى بر سهراب نوشته ام كه اصولاً در شاهنامه قهرمانانى كه خون و نژاد ديگرى دارند و به نوعى در دامن فرهنگ هاى ديگر بزرگ شده اند محكوم به مرگند. در نظر فردوسى تنها مرگ است كه اينها را پاك مى كند. سياوش براى اثبات خودى بودن خويش بايد از آتش بگذرد تا پاك شود. چون مثل سهراب در دامان تورانى ها و در فرهنگ آنها رشد كرده است و فرهنگ پارسى فردوسى آن را بر نمى تابد. در داستان ابراهيم فقط اين خود ابراهيم است كه بر آتش انداخته مى شود چون تنها ابراهيم را مستحق آتش مى دانند اما فردوسى ، سياوش سپيدپوش را بر روى يك اسب سياه ذليل مرده مى نشاند و جالب اينجاست كه اسب هم نمى سوزد. نقصان داستان در اين است كه يك نويسنده آنهم وقتى در مقام اثبات بيگناهى قهرمان بر مى آيد بايد مقدمات را طورى بچيند كه قهرمان يكه و تنها ( نوعى مجادله با نفس ) به مجادله و يا امتحان دادن برخيزد. در پايان فيلم ارباب حلقه ها اين فرودو است كه بايد بين آتش و حلقه يكى را انتخاب كند و بايد تنهايى اين كار را بكند. يونس بايد به تنهايى وارد شكم نهنگ شود نه با اسب و قاطر و غيره. ايچنين به نظر مى رسد كه سياوش را بيگناهى او از آتش نرهانيده بلكه اسب سياه، او را از آتش گذر داده است. اسبى كه در موردش زياد نوشته نمى شود و اينهم يكى از نقايص فاحش داستان است. بى گناهترين موجودى كه همه بر بى گناهيش شاهد و ناظرند، و نيازى به پس دادن امتحان ندارد همان اسب است پس چرا بايد از آتش عبور كند؟ مگر اسب، شريك جرم سياوش است كه بايد بر آتش انداخته شود؟ اما فردوسى به راحتى آب خوردن اين كار را مى كند. من خود نظر ديگرى هم دارم و آن اينكه احتمال دارد اين اسب سياه، اسم خود سياوش باشد. در اوستا سياوش به شکل سیاوَرَشن syâvaršan به معنی دارنده اسب گشن یا سیاه گفته شده است. شايد گفته شود اسب سياوش تمثيلى از خود سياوش است و ما با سياوشى كه تركيبى از سفيدى و سياهى است طرفيم. اما اين هم دليلى نمى شود كه فردوسى، " معصوميت آشكار " را بر آتش بيندازد. موضوع حتى بر سر سوختن و يا نسوختن اسب نيست، موضوع بر سر راضى شدن و تسليم شدن فردوسى در سوزاندن سياوش است. فردوسى نمى تواند اين " معصوميت سوزى " را با كشتن سودابه توسط رستم ( بعد از شنيدن خبر مرگ سياوش ) بزدايد.

سياوش براى جنگيدن با افراسياب به سوى مرزهاى ايران و توران نمى رود بلكه براى گريز از دسيسه ها و بدگمانى هاى دربار و سودابه اين پيشنهاد را به كاووس شاه مى كند و شاه هم قبول مى كند. جدال سياوش با افراسياب نيست، جدال سياوش با خودش است. او حتى بى ميل هم نيست كه سرزمين مادرش را ببيند و با فرهنگ و زبانش آشنا شود. سياوش در جستجوى نيمه ى ديگر خويش است و البته اين جستجو كاملاً شخصى و مخفى است.

سياوش با افراسياب پيمان صلح مى بندد. حالا فردا پس فردا از درون شيعه ى شعوبى اگر يكى بر آمد و صلح امام حسن با معاويه را به مثابه صلح سياوش با افراسياب دانست تعجب نكنيد. اگر يكى بر آيد و صلح سياوش را يك نرمش قهرمانانه در برابر افراسياب بخواند شاخ در نياوريد. يك تعبير مسخره اى ديدم كه عزادارى شيعيان را برگرفته از سوگ سياوش مى دانند. شيوه ى سوگ سياوشان كه خاك بر سر ريختن و پيرهن دريدن و جر دادن سر و صورت است با شيوه ى سوگوارى عرب ها اشتراكاتى دارد . البته هم در اعراب و هم در فارسى خاك به سر شدن و خاك بر سر شدن وجود دارد و احتمالاً شيعه هاى شعوبى كه خود را گِل آلود مى كنند از همين شيوه ى خاك بر سر كردن مى آيد. گِل مالى در تعزيه و " هگل مالى " در فلسفه از شاهكارهاى بينش فارسى در اين روزهاست. در تركى خاك به سر شدن نداريم بلكه خاكستر بر سر شدن داريم. " كول باشيما"، كول باشيوا" مى گويند. يعنى خاكستر بر سر شدن مختص تركانگى است. نوع تعزيه اى كه در آن از خاكستر استفاده مى شود به شيوه هاى عزادارى تركها در گذشته ربط دارد.

شيعه هاى شعوبى بيشتر به شيوه ى زنانگى تعزيه پر و بال مى دهند و شيعه هاى ترك به شيوه هاى مردانگى تعزيه. شما به راحتى مى توانيد فرق تشيع آزربايجانى با تشيع شعوبى و همچنين فرق تشيع شعوبى با تشيع عراق و تركيه و ساير كشورها را از نحوه ى عزادارى هاى آنها تشخيص دهيد. من اين را در كتاب جديد خويش كه در مورد شيعه ى شعوبى است و هنوز چاپ نشده مبسوط شرح داده ام و اينجا فقط به ذكر دو سه نمونه بسنده مى كنم. در تشيع آزربايجانى حضرت عباس تا حد امامان و خدايگان ارتقا درجه داده مى شود. شيعيان آزربايجانى بيشتر با صدا زدن نام ابالفضل حال مى كنند و تسكين مى يابند اما شيعه ى شعوبى بيشتر به امام حسين و حضرت زينب مى پردازد. نحوه ى صف بندى ها و دسته بندى ها در هيئت هاى حسينى و مراسم هاى زنجيرزنى و سينه زنى برگرفته از آداب و رسوم آغ قويونلوها و قره قويونلوهاست. نوعى تعزيه در تشيع آزربايجانى داريم به نام " شاخسئى واخسئى " كه برگرفته از سوگوارى تومروس در عزاى پسرش كه به دست كوروش كشته شد مى باشد. ٥٥٠ سال پيش از ميلاد مسيح زنان آزربايجانى همدوش مردان مى جنگيدند و اتفاقاً ملكه و پادشاهشان يك زن شجاعى بود كه كوروش را سر بريد. تصوير تشت خون كه بيشتر در شعرهاى تركى تعزيه ذكر مى شود بر گرفته از رسومات آن دوران است. در بين عرب ها و فارس ها تشت خون سبقه اى در مراسم هايشان ندارد و تنها حاكمان ترك بودند كه سر خونخواران را بر تشت هاى خون فرو مى بردند تا بدين روش سمبوليك، انتقام كشته شدگان را بگيرند.. " شاخسئى واخسئى " رسمى است كه شيوه ى عزادارى دوران تومروس را نشان مى دهد. عزاداران گرد اوجاق مُرده ( مزار دايروى شكل و بزرگ ) حلقه مى زدند و در حالى كه با دست به سينه و زانو مى كوبيدند اشعارى ( اوخشاما ) در رثاى متوفى مى خواندند. نكته ى ديگر در تعزيه ى شيعيان كه مى خواهم بدان اشاره كنم بر سر زدن است. ترك ها هرگز بر سر خويش نمى زدند اما فارس ها و شيعه ى شعوبى اين كار را مى كنند. ترك ها اعتقاد دارند كه سر انسان عزيز و مقدس و اقليم تفكر انسانى است و نبايد بر سر انسان زد. يعنى آن شيوه از تعزيه كه بر سر مى زنند مربوط به تشيع شعوبى ، و آن شيوه از تعزيه كه بر سينه و زانو مى زنند مربوط به ترك هاى آزربايجان است. بحث اين موارد اينجا نيست، تنها خواستم يادآور شوم كه آن كسى كه تعزيه ى شيعيان را به سوگ سياوش ربط مى دهد كاملاً بى ربط ساز مى زند. شايد بخش مربوط به شيعه ى شعوبى بخواهد نوع تعزيه ى حسينى را در راستاى باستانگرايى خويش به رسومات جعلى باستانى ربط دهد اما اينها ربطى به شيوه هاى تعزيه ى شيعيان آزربايجان و عراق و لبنان و تركيه ندارد.

مثلاً در مقايسه ى نحوه ى عزادارى ها رجوع كنيد به شيوه ى عزادارى ام المومنين حضرت عايشه بر حضرت محمد كه به همراه زنان بر سر و صورت و سينه ى خود مى زد.

" وقتی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از دنیا رفتند ، سر ایشان را روی بالشتی گذاشتم . بلند شدم و به همراه زنان به سر و صورت و سینه خود می زدم ."
( مسند احمد ، با تحقیق احمد الزین ، چاپ قاهره ، ج ۱۸ ، روایت ۲۶۲۲۶ ص ۱۹۹ )

و يا رجوع كنيد به شيوه ى عزادارى زنان براى حمزه.
در بين شيعيان رگه هايى از عزادارى يعقوب در فراق يوسف ديده مى شود كه جاى ذكرش اينجا نيست. راجع به شيوه هاى عزادارى ديگر كشورها جاى بحث اينجا نيست و اگر كتابم چاپ شود خواهيد خواند.

خلاصه به گفته ى فردوسى، كاووس در عزاى سياوش، صورتش را جر مى دهد و ديگران هم گريبان مى درند و بر خاك مى افتند ( مى غلتند ). اين كاملاً درست است. در تعزيه ى شيعيان صورت جر دادن و از آن خون جارى كردن مربوط به رسم و رسومات عرب ها و فارس هاست. به ياد بياوريد عزادارى هنده را. حتى قمه زنى و شكافتن سر هم برگرفته از همين صورت جر دادن فارسهاست است كه به مرور زمان در بين شيعيان ديگر هم رواج يافت.

سياوش طرفدار صلح بود و پيمان صلحى كه او بست را كاووس قبول نكرد و اين بر سياوش گران آمد. از نحوه ى قرار گرفتن سياوش در آغوش افراسياب ( پاى پياده به استقبال او آمده بود) چنين بر مى آيد كه انگار سياوش به آغوش انگاره هاى مادرى خويش برگشته و راضى و خوشحال است. سياوش از دو چيز رضايت تام دارد؛
١- گريز از دسيسه هاى سودابه و دربار
٢- وصل شدن به سرزمين مادر، و كشف دنياى جديد

حال سياوش را مى توان از كسانى كه در ايران والدينشان ترك و فارس هستند پرسيد. آنها درگير هويت اند. درست مثل درگيرى سياوش با خود و محيط اطراف بر سر كيستى خويش. سياوش مخلوطى از خودى و غير خودى است. سياوش به نوعى هم ديگرى است و هم خودى، و البته به نوعى ديگر نه ديگرى است و نه خودى. بهانه اى است براى صلح و جنگ. به راحتى مى توان با يك شانتاژ حقوقش را از او سلب كرد و طردش نمود. و البته به راحتى مى توان با يك تبصره او را تا مقام پادشاهى بالا برد.

نحوه ى انس گرفتن سياوش با دربار افراسياب و قلمروى وسيع تركان از ريشه هاى مادرى او سرچشمه مى گيرد. شايد بايد احتمال جاسوس بودن سياوش را به گوشه اى بگذاريم و فراموش كنيم. اما مى توان آلت دست سياست شدنش را احتمال داد. هم كاووس و هم افراسياب، مسئله ى هويت سياوش را آلت دست خويش ساخته اند تا بر يكديگر غلبه كنند. زندگى و يا مرگ سياوش بهانه اى براى آغاز نبردها و زورآزمايى هاى جديد است. اما حتى به اعتراف خود فردوسى، سياوش در سرزمين تورانى مادرش خوشبخت بود. در ايران سياوش تهمت و افترا و دسيسه و سياهى ديد و به نوعى از دست آن تهمت ها فرار كرد اما در توران زمين، سياوش صاحب زن و فرزند و شهرى مختص به خود شد و بهترين روزهاى زندگيش را سپرى كرد.

سياوش يادش مى رود كه يك پناهنده است اما در مقايسه با شهروندان تورانى از حقوق و مزاياى ويژه اى برخوردار است. سياوش كه از دست دسيسه هاى دربار ايران گريخته بود اينبار گرفتار دسيسه هاى ديگر مى شود. آيا گناه سياوش توطئه و جاسوسى و عصيان است؟ بيشتر از همه ى اينها شايد گناه سياوش اين است كه فرزند مادرى ترك و پدرى فارس مى باشد و اين دوگانگى هويت به فردوسى اين امكان را مى دهد تا سياوش را از دريچه ى سياست و قدرت به بازى بگيرد و يا به قول تئاترى ها از سياوش بازى بگيرد. نگاه فردوسى به هويت كاملاً سياسى است و اجتماع و فرهنگ در بينش او رنگى ندارد.

سخن آخر اينكه ز گفتار دهقان يكى داستان هم چنين بود و از چرنديات فردوسى يكى هم همين است كه حكايت شاهان و درباريان را از زبان دهقان بينواى بيچاره كه در طول داستان ها نه سر پياز است و نه ته پياز، روايت مى كند. اگر اين راسيسم سودابه صفت مجالمان دهد شرح اين نكته را به مجالى ديگر وا مى گذارم.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

محمدرضا لوایی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.