اما از آنجا که خود بهتر میدانم تمامی سونامیها و سیلهای ویرانگر؛ از قطرات کوچکی تشکیل میشوند، به دلیل نتایج بسیار فاجعه آور آن انقلاب خود را گناهکار میدانم. اما نمیدانم از بازماندگان کدامین قربانیان طلب مغفرت نمایم؟. افسران و مقامات تیرباران شده وابسته به رژیم شاه حتی آنهایی که با خمینی بیعت کردند، یا ترکمن ها، کُُردها، عرب ها، بلوچ ها، بیش از یکصد افسر اعدامی به اتهام شرکت در کودتای نوژه آنهم بدون هیچ اقدام عملی، جنایت فرهنگی با نام جعلی انقلاب فرهنگی که سرنوشت زندگی دهها هزار دانشجو و استاد را تباه کرد، از هزاران هزار شاغل اخراج شده با اتهام طاغوتی، ربودن و کشتار پنهانی و اعدام بهائی ها، یهودیان و غیره، تیرباران دهها هزار جوان و نوجوان طرفدار مجاهدین که اغلب به جز پخش اعلامیه و فروش نشریه آنهم در فعالیتهای علنی جرمی مرتکب نشده بودند، اعدام بسیاری از طرفداران گروهها و احزاب چپ حتی آنهایی که از خمینی خبیث حمایت میکردند، تلفات انسانی یک میلیونی از مردم بیگناه دو کشور ایران و عراق در جنگ، یا بازماندگان قتلهای زنجیرهای و ...
در سالگرد ۳۹ مین سالگرد حاکمیت منحوس جمهوری اسلامی، فجایع ادامه دارد؛ ماشین کشتار و اعدام هیچگاه متوقف نشده است. غارت گسترده بیت المال تا این حد در هیچ کشوری و در تاریخ بی سابقه بوده است. هزینههای چند هزار میلیارد دلاری بر باد رفته در جنگ با عراق، پروژه دست یابی به بمب اتم، فعالیتهای موشکی، تأسیس گروههای تروریستی در کشورهای دیگر از جیب ایرانیان و تامین هزینههای جنگ در سوریه که با حمایت عملی ایران، به کشتاری نیم میلیونی انجامید و تا نسلهای آینده مردم ما مورد نفرت سوریها خواهند بود. نتیجه آن؛ به لحاظ اقتصادی فلاکت بخش بزرگی از مردم امروز ایران است. اوضاع مردم مناطق سیستان و بلوچستان آنقدر وخیم که گفته میشود در حال مرگ تدریجی اند. اوضاع مناطق محروم دیگر هم بهتر نیست، همین هفته گذشته گزارشی خواندم از یک روستای کرمان بدون هیچ امکاناتی نظیر آب و برق و غیره، که از یونجه تغذیه میکنند!. زلزله زدگان منطقه کرمانشاه که با وجودیکه گسترده نبودن، اما بدلیل عدم امکانات چندین نفر بازمانده از زلزله بر اثر سرما جان باختند.
از خانوادههای هزاران اعدامی در رابطه با مواد مخدر، که اغلب در حاکمیت همین نظام متولد شده و به آن مسیر رفته اند. یا مناسب باشد از پدران و مادرانی که همه عمرشان در جستجوی فرزندان دفن شده در خاوران و خاورانهای ناپیدا، که اغلب در حسرت آن چشم از دنیا فرو بستند. از کلیه و قرنیه چشم و اعضای بدن فروشان، یا میلیونها معتاد و خانوادشهایشان و رنجی که خود میکشند و بر نزدیکان خود تحمیل میکنند. از میلیونها جوان بیکار و بی آینده، میلیونها کارگر که در شرایط بردگی زندگی و کار میکنند، یا همه مردم ایران که صاحبان اصلی دریاچه ها، برکه ها، تالاب ها، رودخانهها و سرزمینهای خشک و نابوده شده و یا ... از زنان تن فروش خیابانی...
من از فاصله ای دور در مقابل یکی از زنان تن فروش خیابانی تهران، مشهد و یا جای جای ایران، که سهم آنان از ثروت کشورشان صرف کشتار و جنگ در خاورمیانه میشود، زانو میزنم و دامن پاک لباسش، که پاک تر و مطهرتر از سجاده نماز آیت اللهها و مراجع تقلید است را به دست گرفته، ملتمسانه میگویم؛ خواهرم، دخترم، تو به نمایندگی از تمامی قربانیان فجایع ۳۹ ساله اخیر مرا ببخش.
* * *
پی نوشت؛ بدون اینکه در صدد تبرئه خود از شرکت در انقلاب بر آیم، مختصری از دیروز و امروز را به آگاهی میرسانم. ما جوانان و نوجوانان دانشجو و دانش آموز دوران انقلاب، حق اعتراض و عصیان داشتیم، آنهم در سنینی سرشار از احساسات و عاطفههای انسانی. انگیزههای فردی و اجتماعی کافی بود که هر یک از ما را به تظاهرات بکشاند. من خود تا سنّ ۱۴ سالگی فقر را با تمام وجودم حس کرده و به یاد داشتم، که چگونه پدرم با کار طاقت فرسا در راه آهن، قادر به تامین خانواده هشت نفره نبود. در سنین نوجوانی، وقتی عکسهای رضا پهلوی را میدیدم که هم نسل من بود، در محوطه کاخ با ماشینهای واقعی اما کوچک رانندگی میکرد و موتور سیکلت میراند، همزمان وسیله بازی من و دیگر همسن و سالانم تایرهای کهنه دوچرخه بود، احساس تحقیر و همزمان نفرت به من دست میداد. به مرور که وضع زندگی کلی مردم رو به بهبود میگذاشت، از درک آن عاجز بودم که توسعه سریع اقتصادی، آنچنان جامعه را متحول خواهد کرد که آن خاطرات کدر محو شوند. من چه میدانستم که با بلاهت جمعی، از چالهای کم عمق در آمده، اما در چاهی عمیق از تحجر، توحش و نابودی سقوط خواهیم کرد.
شکنجههای وحشتناک و غیر انسانی مجاهدین و چریکهای فدایی و کشتن آنها حقیقت داشت و یکی از عوامل تحریک من به تکرار فریاد مرگ بر شاه بود، هر چند از سال ۱۳۵۶ اعمال شکنجه در زندانها متوقف شد. اما همان زمان هم نمیدانستم؛ در دموکراتیکترین کشورهای غربی هم، شکنجه نبود در عین حال کوچکترین گذشتی به گروههای مسلح نمیکردند و حتی امروز هم نمیکنند. نحوه برخود حکومتهای دموکراتیک با گروههای مسلح؛ بادرماینهوف آلمان، آکسیون دیرکت فرانسه، ارتش سرخ ژاپن، بریگادهای سرخ ایتالیا و غیره بسیار شدید بود. همین دو سه ساله اخیر در فرانسه، پلیسها در حمله به اقامت گاه اسلامیست ها، کمتر آنها را زنده دستگیر کردند.
در دوران انقلاب دنباله رو گروهها و احزاب سیاسی بودم، همه آنها در اتحاد با خمینی خواستار سقوط شاه بودند. حتی با کنفرانس گووادلپ که دچار تردید شدم، اما باز هم هیچ تغییری در مواضع گروههای سیاسی نداشت. بیش از همه از مخالفت عموم با شاپور بختیار متحیر ماندم، زیرا او در آن مدت کوتاه نخست وزیری اش تمامی خواستههای روشنفکران را جامعه عمل پوشاند. سانسور روزنامهها به صفر رسید، همه زندانیان سیاسی آزاد شدند و ... او قول داد که قانون مشروطه را مو به مو در عمل اجرا کند. اقدامات اصلاحی آنزمان بختیار پس از گذشت ۳۹ سال، یکی از آرزوهای محال امروزی ماست. اما گویا همه جمهوری اسلامی را میخواستند، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش! . توهم ما از آنرو که علاوه بر روشنفکران شناخته شده ایران، شخصیتها و حتی فیلسوفهای غربی هم از انقلاب حمایت کردند.
پس از پیروزی انقلاب، که از همان روزهای اول با اعدامهای فلّه ای توحش حاکمان جدید آشکار گردید، گروههای سیاسی به خود نیامدند. شعارهای ضدّ امپریالیستی و دشمن هراسی، باعث فریب تودهها و تردید روشنفکران شد. تا جائیکه اولین جنبش اعتراضی زنان تهرانی به حجاب اجباری، آنهم چند هفته پس از انقلاب، به دلیل عدم حمایت گروههای سیاسی به شکست انجامید. استدلال آنها مبارزه با امپریالیسم اصل بود و نه هدر دادن انرژی نیروهای انقلابی از جنبش بورژوایی زنان!. مطرحترین حزب چپ آن زمان با اعتقاد به مارکسیسم، که دین را افیون جامعه میدانست، به زیر بیرق عوامل گسترش افیون یعنی آخوندها و خمینی رفت. به آن هم اکتفا نکرد و بزرگترین گروه چپ مستقل آن زمان را نیز بلعید و اکثریت آنرا به خط امام کشاند!. دیگر گروههای سیاسی هم یا توسط لاجوردی با کشتارهای گسترده متلاشی شدند و یا با مواضع نادرست، تاثیر گذاری خود را از دست دادند. بخصوص بزرگترین گروه که به لحاظ انسجام تشکیلاتی و نیرو میتوانست کار رژیم را یکسره کند، به دلیل خطای محاسبه و اشتباه فاجعهٔ بار در استراتژی و تاکتیکها از حرکت باز ماند.
با تمامی افت و خیزها و شکستهای کوچک و بزرگ مبارزات آزادیخواهانه، فردای روشنی در انتظارمان است. با قابلیتی که در کشور و نیروی انسانی متخصص وجود دارد، یقین دارم در حکومت دموکراتیک آینده، در کوتاهترین مدت دیگر نه شاهد کارتون خوابی خواهیم بود و نه گور خواب و کودکان کار و تن فروشان خیابانی. ما خواسته و یا ناخواسته در دورانی حضور داریم که نقطه عطفی در تاریخ ایرانمان رقم خواهد خورد. چه کسی باور میکرد که مردم جامعهای غرق در جهل و خرافات عقب مانده با مذهب صحرای کربلایی که تا عمق وجودمان ریشه دوانده بود، به این حد از آگاهی و مدرنیته امروزی برسد. اگر امروز حکومت عقب مانده در صحرای کربلا، تاب تحمل پارتیهای چند ده نفره مختلط را ندارد، من از هم اکنون غریو کر کننده موزیک و خندههای هزاران دختر و پسر را در کنسرتهای ایران میشنوم. آن روز نزدیک است که همه فجایع سیاه چهل ساله رژیم آخوندی، تنها به مانند کابوسی به پایان رسیده، در اذهان خواهد ماند. وظیفه ما به عنوان نسل جوان و نوجوان دوران انقلاب، یاری رساندنِ به جنبش امروزی مردم ایران است. تکرار شعارهای پس مانده و شکست خورده گروههای سیاسی سنتی، دیگر خریداری ندارد. زنده باد انقلاب آگاهانه و آزادیخوانه مردم ایران.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید