رفتن به محتوای اصلی

خشت کج و دستهای مُخلص
25.05.2012 - 20:07

بامدادِ چهارم خردادِ سال ۵۱، گلوله های داغ، ازتنِ گرمِ سعید و اصغر و محمد، گذشتند و بنیانگذارانِ سازمان بر زمین افتادند اما به سنتِ روزگار ایرانی، این نه پایان گلوله بود و نه آخرِ ایستادن. حماسه ی معاصرِ اسلحه بر دست شدنِ جماعتی از دانشجویان و تشکیل سازمانی مسلحانه به قصد بر اندازی شاه که اتفاقا از بزرگترین خریداران اسلحه بود، در زمانه ای که جنگ بین امپریالیسم و ارتش های آزادیبخش در آمریکای لاتین غوغایی داشت و همسایه ی ایران را برادرِ بزرگتر همه انقلابهای جهان صدا می زدند و سُرب، فلزی مقدس بود، برای حروفچینی اعلامیه ای آتشین و پُر کردنِ خشاب خالی، اینکه چند جوانِ دلزده از هر چه اصلاح و مدارا، هر چه داشتند از مسلمانی میراثی، تا آموخته های دانشگاهی را صیقل زنند و دشنه تیز شاه کشی بسازند، عجب نبود و به نوعی جبر زمانه نیز به حساب می آمد ولی نه آنقدر که اختیار آدمیزاد، نتواند راه دیگری انتخاب کند. بسیار کسان هم بودند که نه از سر ترس که از رویِ دور اندیشی، مُسلسل را نخواستند و با دست خالی مبارزه کردند. می توان مطمئن بود که بنیانگذاران سازمان در همه چند سالی که به خودسازی ایدئولوژیک پرداختند و از قرآن و نهج البلاغه، آیات جهاد و خطبه ی شهادت بیرون کشیدند، لحظه ای به این نیدیشند که اگر پیروز شدند، مُبلغ چه نوع رژیمی خواهند بود و چه نسبتی با اقتصاد بر قرار خواهند کرد و اسلام آکنده از باروتی که آنها رابه ظفر رسانده تا چه حد آزادی را تاب خواهد آورد. خونِ قربانیان ۱۵ خرداد ۴۲ ، پرده ای سرخ بر چشم بنیانگذاران افکنده بود که جز خونخواهی چیزی نمی خواستند و اگر کسی، حُسنی در رژیم پهلوی بر می شمرد، به حساب وسوسه های شیطان می گذاشتند. بنیانگذاران قرار بود تا همراه قافله ی مردمی شوند که یک روز از ورامین به فتح ناکام تهران آمدند و همان طور با کفن. بنیانگذاران شاید خود را از همان ابتدایِ تشکیل سازمان شهید دانستند و این یعنی محو در مبارزه شدن و با این حال چنان در پهنه ی کارزار گم شدند که پاک از یاد بردند که باید به کجارسید. پیروزی و تشکیل مدینه فاضله اسلامی سو سیالیستی که به جامعه ی بی طبقه کارگری تنه می زد در چنان افق دوری بود که مجاهدین به چگونگی اداره ی این آرمانشهر و احیانا رفع مشکلات اش فکر نکنند. این بحث ها که چه خواهد شد ، آنها را از اینکه چگونه باید مبارزه کرد و از چنگ ساواک جست و سلاح آورد و مخفی کرد و آموزش داد، دور می کرد. نقدینه ای که در دست داشتند جان بود و پاداشی که می خواستند شهادت. مجاهدین در اولین گام برای مبارزه با شاه از زندگی بریدند، محمد حنیف نژاد حتی اعمالِ زناشویی را حجابی در راه آرمان می دانست. هر لذتی حرام شد تا مبادا روحیه سلحشوری و کینه انقلابی را از مجاهد بگیرد. امیال و غرایز منکوب و سرکوب می شدند و در خانه های تیمی، مجاهد در واقع انسانی بود خالی از جنسیت و زندگی اش با سلاح به همزادی رسیده بود. بیراه نیست اگر بگوییم مجاهدین پیش از آنکه با شاه سرِستیز داشته باشند، زندگی را هدف گرفتند. آموزش های سیاسی – عقیدتی که تنها در دایره ی سازمان انجام می گرفت و اعضا را از خواندن و مداقه در متون متعارض نهی می نمود، آدمها را تبدیل به گونی های شن سنگر می کرد. همه شکل هم و تابع فرمانِ مرکزیت سازمان می شدند. این مرکزیت پیش از آنکه نام چند نفری را به ذهن تداعی کند به خودی خود هویتی داشت و شخصیتی و بی نیاز نام کسی بود. بنیانگذاران سازمان زنده نماندند تا ببیند یک خشت کج تا کجای ثریا می تواند کژ رود و ساواک نیز چنان با اعدام های دست جمعی، مخلصینِ مجاهدین را به دم تیر سپرد که عاقبت، جز مسعود رجوی کسی نماند. ”سازمان مجاهدین خلق ایران” با همین چهل و پنج سال عمرش، تاریخ مینیاتوری ایران معاصر است، سر شار از موقعیت های خطیراخلاقی که حس ترحم و نفرت را توامان بر می انگیزد. خشت کج سازمان آن بود که بی محاکمه وشنیدنِ دفاعیات، عزم ترور انقلابی کارگزاران پهلوی می کرد. شیوه ی کشتن برای اصلاح، مثل درو کردن است پیش از کاشتن. نیچه می گفت هر که بر مغاکی خیره شود، درونش تیره و خوی ویرانه می گیرد. همین هم شد، آنگاه که اسلام در بُرنده کردنِ دشنه ی مجاهدین کارساز نیفتاد و رهبران جدید به فکر تغییر ایدئولوزی افتادند، همان تنها راه اصلاح که می دانستند را بر سر برادران دیروز آوردند. قتل فجیع “مجید شریف واقفی” که هنوز مسلمان مانده بود به دستِ مجاهدین ایدئولوژی تعویض کرده، به رهبری “تقی شهرام”، نشان می داد که دست آلوده به خون چنان مجنون است که برادر و دشمن نمی شناسد، تنها ماشه می چکاند. مجاهدین خلق هیچ گاه نمی توانستند حکومتی بر سر کار بیاورند، ارتباط محدود با عامه -که لاجرم آنها باید بر پا می خاستند تا رژیم فرو ریزد- دیگرگون شدنِ هویت اعضا در انزوای امنیتی و فصلِ مشترک نداشتن با مردم و خوشایند نبودنِ مبارزه مسلحانه در میان توده جامعه، راهی برای براندازی رژیم پهلوی هم نگشود تا چه رسد به مقبولیت عمومی یافتن و سکان داری سیاسی. با این حال اثر مجاهدین در چهره رقبا شان معلوم بود. روحانیان با انقلاب آمده و آیت الله خمینی مجاهدین را به چشم رقیبی در کمین نگاه می کردند که از همان روش تند و حماسی و شعاری و اسلامی در جذب کادر بهره می برد که رهبران روحانی برای تهییج عامه استفاده می کردند. بخت با روحانیان و حزب اللهی های پیرو آیت الله خمینی بود که کاریزمای پیرشان می توانست به راحتی شور جوانی و کیش شخصیت مسعود رجوی را نابود کند، تنها یک کار می ماند که دو گروه خوب بلد بودند. کشتن. در این نزاع برای بقا، گاهی جمهوری اسلامی مظلوم می شد و گاه مجاهدین خلق، با پایان سال ۶۰ البته نظام توانست ، هیبت مجاهدین رابشکند و آنقدر کوبنده و بی عدالت، اعضای سازمان رابه جوخه های مرگ بفرستد که گروههای منتقدِ بی سلاح هم حساب کار خود بکنند. مجاهدین کمکی شایان کرده بودند تا جمهوری اسلامی بتواند حریرِ “آزادی” را مچاله کند و به بهانه ی میلیشیای مجاهدین و نعمتِ جنگ، درآتشدانِ آرمانهای نظام بیندازد. مجاهدین اما با این شکست در مظلومیت نماندند و آن خشتِ کج که مبارزه را به هر وسیله ای و با هدف بر اندازی توجیه می کرد، مسعود رجوی را در کنار صدام حسین قرار داد و درست در آن سوی مرزهای ایران و در کنارِ بعثی ها مجاهدین به فارسی، فرمان حمله به ایران می دادند. هشت سال جنگ، ماه عسل رجوی و صدام بود و دوران طلایی جمهوری اسلامی. دشمنان هر دو دلیل خوبی برای کشتار داشتند. جنگ که تمام شد، با اینکه مجاهدین خلق کاری کرده بودند که به هر قاموسی خیانت معنا می شد اما باز هم جمهوری اسلامی نگذاشت تا نام سازمان به نحسی کامل درآید. سال شصت و هفت و اعدام مجاهدین زندانی که از قضا حکم هم گرفته بودند، سازمان را قدری به خون تطهیر کرد و حالا وقتِ مظلومیت مجاهدین بود و این چرخه ی معیوب ادامه یافت. این روزها ازمجاهدین عبوس و سرشار از نفرت و آماده ی انفجار چیزی نمانده، مسعود رجوی ازعرصه روزگار محوشده و جایش را استغاثه های مریم رجوی گرفته که جایی می جوید برای درماندگان اردوگاه اشرف. جمهوری اسلامی نیز آنقدر در هزار خم بحران فرو رفته که یادی ازمجاهدین نمی کند، مگر برای تبیه منتقدانش که مجاهد نیستند. حالا پر مخاطب ترین ابزار مبارزه مجاهدین خلق، تهیه ی کلیپ های مفرح و رقاصی های مضحک است که رهبران جمهوری اسلامی را به سخره می گیرند و چند امتیازی در سایت بالاترین، همه ی عایدی تشکیلاتی مجاهدین است. از بامداد چهارم خرداد سال ۵۱ انگار قرنی گذشته است، شاید بنیانگذاران سازمان که شکر گویان به پای مسلخ رفتند، اینک از پنجره ی برزخی دنیای باقی نگاهی به عاقبت کِشته خویش کرده و در تحلیلی پس از چهل و پنج سال می گویند: تنها اخلاص کافی نیست، مبارزه هدف نیست و به اسلحه نیازی نبود.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.