رفتن به محتوای اصلی

مدخلی بر بحث "ملت" و "حق تعیین سرنوشت"
30.05.2012 - 22:08

 

مناسبت این نوشتار یورش غیربهداشتی یکی از معارضان گمنام "ملت"خواندن تُرک و کُرد و ... و مخالفان حق تعیین سرنوشت آنها بود.

خلاصه‌:

یک)   بحث اصلی این اجمال تعریف "ملت" است.

دو)   بر اساس آن نتیجه‌ گرفته‌ می‌شود که (برای نمونه‌)‌ کُرد همزمان بر اساس سه‌ پارادایم

                ا) زبان مشترک،

                2) اراده‌ی مشترک و

               3) روح و روانو احساس تعلق مشترک

            "ملت" است،

سه‌)  گفته‌ می‌شود که‌ ایران نیز چون محصول یک فرآیند تاریخی "ملت" است.

چهار) در این مقال استدلال‌ می‌شود که‌ کردستان حق تعیین سرنوشت خود را دارد و در این چهارچوب آگاهانه‌ و داوطلبانه‌ در جستجوی تحقق آمالهایش در چهارچوب ایران است.

پنج) تأکید می‌شود آنچه‌ احزاب کردستان می‌خواهند "قوم‌گرایی" نیست و از قضا مبارزه‌ با قوم‌گرایی حاکم است.

شش) اشاره‌ می‌شود که‌ شووینیسم تنها منحصر به‌ حکومت نیست؛ در اپوزیسیون نیز رگه‌هایی گاها قوی از آن قابل رؤیت است. در بخشی نیز استدلال‌ می‌شود که‌ قیاس مناطقی چون کردستان با مهاجرین اسپانیولی آمریکا فاشیستی و با سوئدیهای فنلاند و فرانسویهای سویس اگر بجا هم باشد، بیشتر برهانی بر له‌ و نه‌ علیه‌ آنچه‌ هست که‌ کردستان مطالبه‌ می‌‌کند.

هفت) همچنین تصریح می‌گردد که‌ از نظر راقم این سطور حکومت ایران حکومت مردم فارس نیست.

 

حق تعیین سرنوشت به‌ چه‌ معناست؟

 در حقوق بین‌الملل و علم سیاست در ارتباط با "حق تعیین سرنوشت" [و بسیاری دیگر از مقولات نظری، حقوقی، سیاسی، جامعه‌شناختی] همواره‌‌ تعاریف، مکاتب و آراء مختلفی وجود داشته‌اند.

  • یکی از این آرا می‌گوید که‌ این حق محدود به‌ کشورهای مستعمره‌ بوده‌ است.
  • طیفی دیگری می‌گوید که‌ مقصود از این اصل حق حاکمیت مردم [ملت] در مقابل دولت است .
  • یک دسته بر آن است که‌ این شامل هر ملتی می‌گردد که‌ خواستار حاکمیت ملی خویش گردد.
  • و بلاخره‌ عده‌ای نیز معتقد هستند که‌ این حق زمانی مصداق و وجه‌ بیرونی پیدا می‌کند که‌ وجه‌ درونی آن، یعنی حق خودمختاری سیاسی خلقی بپاخاسته‌، با خشونت زیرپاگذاشته‌ شود.

 به‌ باور من حق تعیین سرنوشت حقیست خدشه‌ناپذیر و مشمول هر قوم و خلق و ملتی می‌گردد که‌ از اراده‌ی روشن برای دستیابی به‌ آن برخوردار باشد. حق تعیین سرنوشت درونی، یعنی حق برخورداری از خودمختاری سیاسی در چهارچوب همان کشور، نوعی از آن است و حق تعیین سرنوشت برونی که‌ شامل حق تشکیل حاکمیت ملی و سیاسی و دولت می‌گردد، نوع و بُعد دیگری از آن می‌باشد.

 تا جایی که‌ به باور‌ من مربوط می‌گردد من جانبدار تحقق حق تعیین سرنوشت داخلی در چهارچوب یک نظام فدرال در ایران هستم. حق تعیین سرنوشت برونی و جدایی از ایران تنها زمانی باید در دستور کار قرار گیرد که‌ وجه‌ درونی این حق بکلی نامیسر گردد. اما من به‌ آینده‌ی مشترک در ایران بسیار خوشبینم و آن را نه‌ تنها به‌ سود مصالح عمومی کل ایران، بلکه‌ کردستان نیز می‌دانم. من آگاهانه‌ سرنوشت خود را از سرنوشت مردم ایران جدا نمی‌سازم، بدون آنکه‌ دستگاه‌ فکری آنانی را که‌ تاکنون بر این سرزمین حکومت کرده‌اند، معیار ارزیابی‌ام برای آینده‌ی ایران قرار دهم. من هم چه‌ به‌ مثابه‌ی کُرد و چه‌ به‌ عنوان یک شهروند ایرانی محقم برای ایده‌آلهای خود در ارتباط با نظام سیاسی آینده‌ی ایران مبارزه‌ کنم. ایران "ملک مشاع" و "قدرت مشاع" شووینیسم غالب و مغلوب نیست که‌ آن را دو دستی تحویلشان بدهیم.

 معارضان این اصل می‌گویند که‌ این حق تنها محدود به‌ ملل است و اقوام ایرانی ملت نیستند. لذا ضروری است مدخلی داشته‌ باشیم به‌ بحث "ملت".

  

"ملت" چیست؟

 آنچه‌ در مورد 'حق تعیین سرنوشت" بیان شد، به‌ نحوی در مورد واژه‌ی 'ملت' نیز مصداق می‌یابد، بدین معنی که‌ برای این مفهوم نیز تعاریف متفاوتی وجود دارد.

با بیانی ساده‌ می‌توان گفت که‌ دو تعریف عمده‌ از 'ملت' وجود دارد: تعریف آلمانی و تعریف فرانسوی. تعریف آلمانی بر زبان و فرهنگ مشترک استوار است و تعریف دومی بر حقوق شهروندی مساوی. درک آلمانی درکی است بر پایه‌ی محترم شمردن تنوع  و درک فرانسوی درکی است بر محترم شمردن همسانی. اولی در بعد سیاسی خود بر فدرالیسم بنا شده‌ و دومی بر تمرکز و تراکم قدرت سیاسی.

نظام سیاسی ایران نیز بر طبق درک از ملت و الگوی نظام سیاسی فرانسوی بنا شده‌ است و نه‌ آلمانی. "ملت‌سازی" در آلمان پروسه‌ای نسبتا طبیعی طی کرد و سوای دوران فاشیستی و سنترالیستی ناسیونال سوسیالیسم بر فدرالیسم و حکومتهای ایالتی و منطقه‌ای استوار گشت. "ملت‌سازی" فرانسوی اما بس خونین بود و با کشتار "فدرالیستها" و اشاعه‌ و تحمیل زورمندانه‌ی زبان "فرانسوی" که دامنه‌ی سخنوران آن‌ ابتدا تنها محدود به‌ پاریس و حومه‌ی آن بود، آغاز گشت. این نظام سیاسی هر چند پروسه‌ی تمرکز و تراکم سیاسی خود را بسیار زود آغاز نمود و هر چند بلاخره‌ در انتها از دمکراسی تهی نگشت، با این وجود آن چنان نیز موفق نبود؛ با این پیامد که‌ دهه‌های پیش پروسه‌ی معکوسی را برای تمرکززدایی آغاز کردند و با این پیامد که‌ مسأله‌ی کورسیک هنوز حل نشده‌ است. نظام سیاسی در آلمان اما ـ چون سیری غیرخشونت‌آمیز طی نمود ـ خود از پراکندگی به‌ نوعی از تمرکز فدرال در عین پابرجایی ساختارهای منطقه‌ای رسید. هر چند 16 دولت ایالتی در این کشور داریم، هر چند اقلیت دانمارکی‌زبان خودمختار داریم، همه‌ خود را متعلق به‌ یک آب و خاک مشترک می‌دانند.

برقراری نظام فدرال بعد از جنگ جهانی دوم خواست متفقین بود، اما بدون زمینه‌ و سابقه‌ی تاریخی نبود. در آلمان همچنان آگاهانه‌ تلاش می‌شود از تمرکز پرهیز شود. تراکم سیاسی و اقتصادی و بانکی و رسانه‌ای در انطباق با هم قرار ندارند. باوجود اینکه‌ فرانسه‌ سابقه‌ی روابط از خیلی لحاظ بیشتر و طولانی‌تری با ایران دارد، کمتر ایرانی داخل ایران می‌تواند غیر از پاریس دو ـ سه‌ شهر فرانسه‌ را نام ببرد. این از سر کم‌سوادی ایرانیان نیست. ورودی و خروجی سیاست و اقتصاد و .... در فرانسه‌ پاریس است [همانطور که‌ در ایران تهران است]. اما آیا این در مورد آلمان هم چنین است؟ خیر. شاید بیشترین تعداد از ایرانیان نام فرانکفورت و مونیخ و هامبورگ، ... را بیشتر شنیده‌ باشند تا برلین. این تفاوت در برداشت از سیمای سیاسی و جغرافیایی در تفاوت از درک از ملت سرچشمه‌ می‌گیرد. آنچه‌ در رسانه‌ها و ادبیات سیاسی آلمان پیوسته‌ شنیده‌ می‌شود، در قیاس با فرانسه‌ "ملت" و "آلمان" نیست، بلکه‌ دولت فدرال و فلان و فیصار دولت ایالتی است.

درک غیرمتمرکز و به‌ نظر من دمکراتیک‌تر آلمانی از "ملت" در کشورهای دیگر آلمانی‌نشین نیز در مقطع بعد از جنگ جهانی دوم منشاء صلح و ثبات بیشتر شده‌ است. کافی است از اتریش و سویس و "زودتیرول" ایتالیا نام ببریم که‌ بعد از مبارزه‌ای قاطع بر تمرکزگرایی ایتالیایی تفوق پیدا کرد و خودمختار شد. مع‌الوصف بحث "ملت" و "ملت‌سازی" در آلمان نیز برای همیشه‌ بسته‌ نیست، آنچنان که‌ بحث "ملت" و "ملت ایران" عده‌ای از هم‌میهنان ما تابو و مقدس بوده‌ است.

فرانسوی‌ها ملت جالبی هستند: آنجا که‌ خود قدرت و اکثریت دارند، از نظام متمرکز دفاع می‌کنند و خواهان بسط "ملت‌سازی" بر اساس زبان فرانسوی هستند. اما در جاهای دیگر که‌ توازن قوا بطور قطع به‌ سود آنها نیست، طرفداران پروپاقرص فدرالیسم می‌شوند. تلاشهای تمرکززدایانه‌ی فرانسوی‌زبانها در سویس و بلژیک و کانادا و تمرکزگرایانه‌ی فرانسویها در خود فرانسه‌ شاهد این مدعاست.

"ملیت" نیز هم به‌ مفهوم تعلق ملی بکار می‌رود، هم تابعیت دولتی و هم مترادف "ملت". واژگان "ملت"، "ملیت"، "خلق" و "قوم" ارتباط تنگاتنگی با هم دارند.کارل ولفگانگ دویچ، 1958 ـ 1967 پروفسور دانشگاه كمبریچ، 1977 ـ 1985 مدیر انستیتو تحقیقات قیاسی جوامع مختلف در مركز علوم برلین، در باره‌ی این پیوند می‌گوید: چنانچه یك بخش مهم از یك خلق برای دستیابی به قدرت سیاسی برای گروه قومی و زبانی خود تلاش ورزد، می‌توانیم از آن به عنوان "ملیت" نام ببریم. چنانچه این "ملیت" به این قدرت ـ كه معمولاً [و بنابراین نه‌ همیشه‌] به معنی تشكیل یك دولت می‌باشد ـ دست یافت، «ملت» نامیده می‌شود."

برخی نیز چون فدریش ماینکه‌ بین "ملت دولتی"(دولت ـ ملت) و "ملت فرهنگی" [بدون برخورداری الزامی از دولت ملی] تمایز قائل هستند.

از آنچه‌ گذشت برمی‌آید که‌ "ملت" تعریفی جامع و مانع و غیرقابل مناقشه‌ و تعریفی که‌ در همه‌ جا به‌ یک شیوه‌ و نسبت مصداق یابد، ندارد. هر تلاشی که‌ معطوف به‌ تحمیل یک تعریف واحد و فرض‌کردن آن بر دیگران باشد، محکوم به‌ شکست است و نتیجه‌ی معکوس دارد.

  

"ملت کرد" یا "ملت ایران"؟

 از نظر من بیشتر واژه‌های جامعه‌شناختی و سیاسی در ایران یا ترجمه‌ی درست نشده‌اند و یا تعریف درستی از آنها ارائه‌ نگردیده‌ است. واژه‌های عربی "ملت" و "قوم" نیز از آن دسته‌اند. این واژه‌ها در زبان فارسی ـ برعکس زبان عربی ـ همخوانی کاملی با معنای واژه‌های مشابه‌ در زبانهای اروپایی ندارند. اصولا خیلی از واژه‌های عربی آنگاه‌ که‌ وارد زبان فارسی شده‌اند، معنی واقعی خود را از دست داده‌اند. حال، خارج از این موضوع، گیریم در زبان فارسی "ملت" "ناسیون" اروپایی است و "قوم" مترادف "اتنیک" اروپایی. وارد ریشه‌های لاتینی یا یونانی آن هم نشویم. آیا این واژگان واقعا تناسبی با بافت و ترکیب جمعیتی و نظام سیاسی ـ تاریخی ایران دارند؟ به‌ باور من خیر.

اصولا بر خلاف درکی که‌ در ایران غالب است، "ملت" و "ملت‌سازی" و "دولت ملی" به‌ قول پروفسور دکتر کریستیان پ. شرر یک "پروژه‌ی استعماری" و غیردمکراتیک است. غلظت دمکراسی‌ستیزی این "ملت‌سازی" به‌ویژه‌ آن زمان تقویت می‌یابد که‌ سازوکارهای ابتدایی دمکراسی از آن زدوده‌ شود و با تمرکز قدرت سیاسی و آسیمیلاسیون و تبعیض همراه‌ گردد. من جایی را سراغ ندارم که‌ چنین پروسه‌ای فرجامی مثبت پیدا کرده‌ باشد.

از نظر من 'ملت" محصول یک فرآیند گاها طبیعی و گاها دست‌ساز تاریخی و سیاسی است، نه‌ ازلی است و نه‌ مقدس. سیر تکوین جهانی‌شدن و ادغام جوامع در هم بافت ملتهای کنونی را کیفیتا تغییر خواهد داد. به‌ این ترتیب امروز حاکمیت ملی، اقتصاد ملی، سرمایه‌ی ملی، تکنولوژی ملی، ... جایگاه و اهمیت و تقدس پیشین‌ خود را از دست داده‌اند.

در ایران نیز واژگان "ملت" و "ملت ایران" نو هستند و بیشتر بعد از مشروطه‌ و به‌ عاریت از فرانسه‌ و الهام از عصر روشنگری فرانسه‌ کاربرد پیدا کردند. در درک اروپایی آن زمان "ملت" مردم در مقابل حاکمیت تعریف می‌شد و حتی همه‌ی مردم را نیز دربرنمی‌گرفت. در ایران اما واژه‌ی "ملت" سوءتعبیر شد و پیوسته‌ مشمول حاکمیت بوده‌، اگر نگوئیم که‌ در آن خلاصه‌ می‌شده‌ است. اما آیا آنجا که‌ این مفهوم به‌ مردم ایران نظر دارد، می‌توان از "ملت ایران" سخن راند؟

به‌ هر حال، هر کدام از دو تعریف پایه‌ای (آلمانی و فرانسوی) فوق را معیار قرار دهیم، ایران طبق این تعابیر "ملت" نیست، چون نه‌ شهروندان برابر حقوق دارد که‌ به‌ تعبیر فرانسوی 'ملت" باشد و نه‌ مردمان ‌همزبان دارد که‌ به‌ تعبیر آلمانی "ملت نامیده‌ شود.

حال پاسخ به‌ این پرسش که‌ آیا گروههای زبانی‌ای که‌ در ایران زندگی می‌کنند و یا بهتر بگوییم ایران را پدید آورده‌اند، "قوم" هستند یا "ملت"، بستگی به‌ یک پارادایم سیاسی دارد: آیا این اجتماعات از وجه‌ زبانی و فرهنگی به‌ وجه‌ سیاسی فرا روئیده‌اند یا نه‌؟ تا آنجا که‌ به‌ مردم فارس‌زبان کشورمان مربوط می‌شود، البته‌ که‌ "ملت" هستند، نظام سیاسی مشخص دارند، نظام آموزشی مشخص دارند، نظام اقتصادی مشخص دارند، نظام رسانه‌ای مشخص دارند، نمادهای سیاسی و ملی مشخص دارند، نمایندگان سیاسی مشخص دارند و غیره‌. از این حیثها آنها کم و کسری ندارند.

اینکه‌ این نظامها و نمایندگان، مطلوب مردم خود باشند یا نباشند، موضوعی دیگر است. چه‌ بسیارند ملتهایی که‌ از سوی دولتهای استبدادی و بخشا حتی فاشیستی حکومت می‌شوند.

در روانشناسی و فرهنگ عامیانه‌ی مردم فارس‌زبان کشورمان نیز و همچنین در افکار عمومی بین‌المللی هم واژه‌ی "فارس" مترادف "ایران" است. همین دیروز شاهد بودم که‌ دختر خانمی ایرانی، با تحصیلات آکادمیک، با زبان مادری فارسی خود خطاب به‌ دوست پسر ایرانی ارمنی خود که‌ با مادرش به‌ زبان ارمنی تکلم می‌کرد، می‌گفت: "خونه‌ بیشتر با مامانت ایرونی صحبت می‌کنی یا ارمنی؟" دوستش گفت: "دیونه‌، این چه‌ سوالی‌یه‌ می‌کنی؟ مگر من ایرونی نیستم؟" دختر خانم گفت: "خُب، نه‌! تو ارمنی هستی." دوست پسرش گفت: " مگر من متولد و بزرگ‌شده‌ی ایران و پدر و مادرم اهل آن نیستند؟" دختر خانم گفت: "خُب، آری، ولی با این وجود تو ارمنی هستی و نه‌ ایرونی، چون ایرونی صحبت نمی‌کنی؟" دوست پسرش ادامه‌ داد: "منظور تو از 'ایرونی' زبون فارسی‌یه‌. ولی در ایران همه‌ که‌ فارس نیستند و زبونشون فارسی نیست. ما کُرد هم داریم که‌ زبونشون فارسی نیست، با این وصف ایرانی هستند...."

این نمونه‌، خصلت‌نماست برای مردمی که‌ با فرهنگی خاص آموزش دیده‌اند. به‌ هر حال، از نظر من گروه‌ قومی فارسی‌زبان میهنم "ملت" با تمام مؤلفه‌های آن هستند.

البته‌ بر این امر هم واقفم که‌ بسیاری از هم‌میهنان فارس‌زبانم از زاویه‌ی اومانیستی و آزادیخواهانه‌، خود را ملت و حتی قوم تعریف نمی‌کنند. به‌ قول دوستی آنها نیازی هم به‌ این ندارند که‌ برای من نوعی اثبات کنند که‌ "ملت" و "قوم" هستند یا نیستند. آنها از این مرحله‌ گذشته‌اند.

عده‌ای نیز از سر "زرنگی" می‌گویند که‌ "ملت" یا "قوم" نیستند، تا انگیزه‌ و واکنش مشابهی در (از نظر آنها) "اقوام" دیگر ایران ایجاد نکنند.

من ایران را ملتی تاریخی ـ باستانی با تمدنی بزرگ می‌دانم، اما به‌ "ملت ایران" به‌ مفهوم سیاسی و جدید آن باور ندارم، چون تصنعی است، مهندسی شده‌ است، تبعیض‌گرایانه‌ بوده‌ است. حتی اگر به‌ نظام سیاسی ایران که‌ تبلور این درک تبعیض‌آمیز از "ملت" بوده‌ است، کار نداشته‌ باشیم، مدافعان امروزین "ملت ایران" در اپوزیسیون لیل و نهار به‌ ما یادآور می‌شوند که‌ تنها خودشان جزو "ملت ایران" هستند و مابقی "قوم". سیاست ستیزه‌جویانه‌ و تحریک‌آمیز آنها بر استراتژی "حمله‌ بعنوان بهترین دفاع" و تحقیرشمردن آنانی استوار است که‌ مکتب شووینیسم آنها را دم‌افزون زیر سوال می‌برند. سر و ته‌ حرف آنها این است که‌ مثلا کرد در ایران "قوم" است!

واژه‌ی "قوم" غیر از آنکه‌ در این مباحث بار منفی گرفته‌ است و حساسیت‌برانگیز شده‌ است، حکایت از این دارد که اجتماعی که‌ "قوم" نامیده‌ می‌شود به‌ زعم آنها‌ مجاز به‌ مطالبه‌ی حقوقی سیاسی نیست!

گفتیم "قوم" گویا ترجمه‌ی "اتنیک" است. نمی‌دانم در کشورهای دیگر اروپایی چقدر از این واژه‌ استفاده‌ می‌شود، اما در مورد آلمان و حوزه‌ی زبان آلمانی می‌توانم به‌ یقین بگویم که در آن‌ اتنیک اولا بار منفی ندارد و دوما کمترین استعمال ممکن را دارد. آلمانی‌ها غالبا از واژه‌ی "خلق" (Volk) استفاده‌ می‌کنند.

حال سماجت طیف راست اپوزیسیون ایران در کاربرد واژه‌ی "قوم" [اتنیک] به‌جای "خلق" از بهر چیست، باید توضیح بدهند. کاربرد اصطلاح "خلق" که‌ غالبا طیف چپ سیاسی ایران بکار می‌برد، به‌ جهت اینکه‌ بار منفی برای کسی ندارد و تحریک‌آمیز نیست، به‌ جهت اینکه‌ موجد بحثهای بی‌سرانجام نیست، اصولی‌تر است. اصولا چپ در قیاس با راست تاکنون پاسخ بهتری را به‌ مسأله‌ی مورد بحث ما داده‌ است. این طیف در عین حال که‌ شب و روز در شیپور "تمامیت ارضی" و "ملت ایران" و "ملت کرد" و 'ملت ترک" و .... نمی‌دمد، در تلاش است بر بستر حق تعیین سرنوشت خلقها و بنای یک ایران دمکراتیک و عادلانه‌ تناسبی معقول از سویی بین خودمختاری درونی خلقهای ایران و مشارکت آنها در نظام سیاسی کل کشور و از سویی دیگر حفظ همبستگی مردم ایران با هم ایجاد نماید. ضعف طیف وسیع چپ در ایران نمی‌تواند به‌ مفهوم تقویت "ناسیونالیستها" از دو سو و تلاشی ایران در میان‌مدت نباشد. لازم به‌ ذکر است که‌ من دمکرات و کومله‌ و پژاک را در طیف چپ ایران می‌بینم.

در مورد کُرد و تُرک و بلوچ و ترکمن و عرب نیز همین‌قدر ذکر شود که هر‌ اجتماع فرهنگی ـ زبانی بخواهد قواره‌ی سیاسی خود را داشته‌ باشد و در این مسیر از اراده‌ و جنبش سیاسی کم و بیش متشکل و مشخص و ریشه‌دار برخوردار باشد، 'ملت" است. احزاب سیاسی در بین ملتهای فاقد دولت در مجموعه‌ی خود نقش "دولت موقت ائتلافی" با سیاستهای ملی، داخلی، خارجی، نظامی، رسانه‌ای و دیپلماسی ویژه‌ را ایفا می‌کنند.

اما از سوی عده‌ای دیگر "ملت" به‌ اجتماع همگون و ناهمگونی اطلاق می‌شود که‌ زیر چتر یک نظام سیاسی و در یک چهارچوب جغرافیایی معین زندگی می‌کنند. به‌ زعم این عده‌ هر جا دولتی بود، ملت هم است. در قاموس این طیف آن "اقوام" یا "گروههای زبانی" که‌ صاحب دولت نیستند، شایسته‌ی این نیز نیستند، خود را "ملت" بنامند!

این تعریف از دید من کاستی‌ها و تناقضات بسیاری دارد. آیا فلسطین که‌ هیچگاه‌ از یک دولت ملی خود برخوردار نبوده‌، ملت نیست، اما کویت هست؟! تکلیف چیست اگر نظام سیاسی و چهارچوب جغرافیایی مورد اتکا برای تعریف "ملت" زورمندانه‌ و یا توسط دولتهای استعماری برپاشده‌ باشند، همانند عراق؟ آیا عراق با حکومتهای وحشتناک خود و قوانین و چهارچوب جغرافیایی مشخص خود در 90 سال اخیر "ملت" بوده‌، اما باسک اسپانیا که‌ دهه‌هاست برای حق تعیین سرنوشت خود مبارزه‌ می‌کند، "ملت" نیست؟!

گفته‌ می‌شود که‌ حق تعیین سرنوشت ملتها به‌ ملل تحت استعمار نظر دارد. از نظر من این تنها بخش کوچکی از واقعیت است. میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی از جمله‌ می‌گوید: "تمام ملتها/خلقها حق تعیین سرنوشت دارند. آنها به‌ واسطه‌ی این حق وضعیت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و توسعه‌ی فرهنگی خود را آزادانه‌ تعیین می‌کنند." و این میثاق بسی دیرتر از استقلال هند و الجزایر، یعنی در سال 1976 از تصویب گذشت. در ضمن اگر ملت به‌ لحاظ ترتیب زمانی بعد از دولت می‌آید، یعنی اگر اجتماعی با تشکیل دولت است که‌ تازه‌ "ملت" می‌شود، دیگر "حق ملل در تعیین سرنوشت" به‌ چه‌ سبب در میثاقهای بین‌المللی آمده‌ است؟! نفس این عبارت حکایت از این دارد که‌ این جوامع مورد نظر باید قبل از اینکه‌ حق تعیین سرنوشت سیاسی و دولت خود را داشته‌ باشند، "ملل" باشند. به‌ بیانی دیگر باید از این "ملل" موجود حق تعیین سرنوشت سلب شده‌ باشد که‌ تأکید بر این اصل ضروری تشخیص داده‌ شده‌ است. و بلاخره‌ اینکه‌ در این پیمانها "ملت" و "خلق" به‌ یک مفهوم بکار برده‌ شده‌ است و اثری هم از "قوم"، واژه‌ی مورد علاقه‌ی به‌ اصطلاح طرفداران "تمامیت ارضی ایران"، یافت نمی‌شود.

همچنین این پرسش قد علم می‌کند: اگر مبنای "ملت‌سازی" و "دولت‌سازی" نه‌ زبان باشد و نه‌ اراده‌ی سیاسی مردم، پس چه‌ باید باشد؟ از نظر من "ملت" محصول تاریخی اراده‌ی مشترک است. "تعلق ملی" قبل از اینکه‌ ارتباط به فاکتور‌ زبان یا دولت داشته‌ باشد، به‌ دلبستگی و وابستگی روحی و روانی و عاطفی دارد. من می‌توانم برای همیشه‌ در چهارچوب ایران زیست کنم و ایرانی هم باشم و دولت کردی هم نداشته‌ باشم و با این وصف خود را متعلق به‌ ملت کُرد بدانم، چون از روح و روان مربوطه‌ که‌ به‌ قول رنه‌ی فرانسوی لازمه‌ی "ملت" است، برخوردار هستم. پاره‌های این ملت در عراق و ترکیه‌ و سوریه‌ را از خود می‌دانم. به‌ آنها احساس دلبستگی عمیق دارم. و به‌ تَـبَـع آن هر گونه‌ همکاری دولتهای حاکم بر ایران با دولتهای حاکم بر عراق و ترکیه‌ و سوریه‌ برای سرکوب این پاره‌ها را یورش به‌ خود و ضربه‌ای بر روح و روانم و بر هویتم می‌دانم.

روزی وارد بحثی با استادم در دانشگاه حول حمله‌ی دولت ترکیه‌ به‌ عراق‌ شدم. چند روز بعد همین استادم مرا در کریدور دانشگاه‌ دوباره‌ دید و پرسید: یک پرسش از صحبتهای آن روزمان برایم پیش آمده‌؛ شما از ایران می‌آئید. من متوجه‌ شدم که‌ اتفاقاتی که‌ در ایران جای خود دارند، در عراق و سوریه‌ و ترکیه‌ نیز می‌افتند، دلمشغولی شما را تشکیل می‌دهند. جدا شما خودتان را چگونه‌ تعریف می‌کنید: کرد، ایرانی، عراقی، ترکیه‌ای، سوری؟" پاسخ من آن هنگام (21 سال پیش) این بود: "اینکه‌ خود را چگونه‌ تعریف می‌کنم، هنوز بطور صددرصد خودم هم نمی‌دانم، چون تاکنون دغدغه‌ام نبوده‌ و به‌ آن زیاد فکر نکرده‌ام. اما آنچه‌ که‌ می‌دانم این است که‌ هم خود را با کل مردم ایران هم‌سرنوشت می‌دانم، هم با بخشهای مختلف کردستان. کدام تفوق دارند، در هر مقطع بستگی به‌ رویدادهایی دارند که‌ اتفاق می‌افتند. اگر جنایتی در ایران از سوی حکومت اسلامی اتفاق می‌افتد، مثلا زنی سنگسار می‌شود، به‌ مثابه‌ی یک ایرانی وجدانم جریحه‌دار است و می‌شورم، اگر رهبران فرهیخته‌ام در وین و برلین مظلومانه‌ طعمه‌ی حکومت خفاشان اسلامی می‌شوند، یک کرد ایرانی هستم، و اگر جنایتی چون حلبجه‌ در کردستان عراق روی می‌دهد، دیگر کرد هستم و خشم و طغیانم بر علیه‌ حکومت عراق فوران است..."

با اطمینان می‌گویم این حال و وضع ناصر ایرانپور در غربت نیست، این روان هر کرد سیاسی و بیدار است. اوجلان را در آفریقا گرفتند، پیش و بیش از هر جا سنندج قیام کرد، در بغداد قانون اساسی حکومت فدرال را امضا کردند، مردم در مهاباد به‌ خیابانها ریختند.... این واقعیت را باید بپذیریم که‌ برای هیچ کردی بخشهای دیگر کردستان خاک و مردم بیگانه‌ نیست. این به‌ قول اتو باور اتریشی "هم‌سرنوشتی" است که‌ از کرد "ملت" ساخته‌ است.

برای تکوین این "ملت" و هویت ملی می‌توان، اما به‌ باور من لزوما نباید دولت کردی تشکیل داد. اساسا اگر تحت ستم نباشم، نیازی به‌ چنین روندی نخواهم داشت. این امر اما زمانی ناگزیر می‌شود که‌ حق کرد بودن و حاکمیت بر خودم و کشورم را از من همچنان بستانند، تازه‌ مضاف بر آن هر از چندگاهی قربانی یک جنایت هولناکی نیز بشوم.

  

"قومگرا" کیست؟

"صداقت" برخی از مدافعان اشتباهی یکپارچگی ایران آنقدر بالاست که‌ اتهام وارده‌ بر خود را به‌ دیگران منتسب می‌سازند و تصور هم می‌کنند کسی پی به‌ این ترفند بلیهانه‌ی آنها نمی‌برد. آنها برای نمونه‌ مدعی‌اند که‌ مخاطبانشان "قوم‌گرا" هستند، چون اینان ("قومگرایان") می‌خواهند بر اساس یک زبان "ملت‌سازی" کنند!

درحالیکه‌ این دقیقا همان اتهامی است که‌ متوجه‌ خود آنها ("ملیون") بوده‌ است. پیدایش جنبشهای ملی ـ دمکراتیک در مناطق مختلف ایران چون کردستان در پاسخ به‌ همین قومگرایی عقب‌مانده‌ و فاشیستی و "ملت‌سازی" آنها بر اساس یک زبان بوده‌ است که‌ شکل گرفته‌ است. این به‌ اندازه‌ی کافی تبعیض‌‌گرایانه‌ بوده‌ است، تازه‌ عنصر مذهب نامبارک تشیع را هم به‌ آن افزوده‌اند. گاها حتی عنصر اسلامیسم آنها بر ناسیونالیسم‌شان چربیده‌ است. شخصی چون بازرگان خود و "ملیون" را اول "اسلامی" [شیعه‌] بعد "ایرانی" می‌خواند. اتفاقی نیست که‌ رسمی‌بودن دین اسلام و مذهب شیعه‌ یکی از اجزاء اصلی قانون اساسی ایران از بدو مشروطه‌ تاکنون بوده‌ و هیچگاه‌ نیز از سوی به‌ اصطلاح 'ملیون" مورد پرسش قرار نگرفته‌ است. آیا با رسمی بودن تنها زبان فارسی و تنها دین اسلام و مذهب شیعه‌ این دولت ـ ملت حاصله‌ی آن به‌ کسانی که‌ زبانشان فارسی نیست و مسلمان و شیعه‌ نیستند، تعلق خواهد داشت؟ البته‌ که‌ نه‌. آیا این را چیزی جز "قومگرایی" می‌توان نامید؟ البته‌ که‌ نه‌. آیا این را چیزی جز استعمار داخلی می‌توان نامید؟ البته‌ که‌ نه‌. مبارزان کرد و ترک و ترکمن و عرب و بلوچ کشورمان بر علیه‌ این قوم‌گرایی است که‌ طغیان نموده‌اند.

"ملیون" ایراد می‌گیرند که‌ ملت‌سازی بر اساس یک زبان ممکن نیست! خارج از اینکه‌ این ادعا نادرست است، یک پرسش از سوی آنها بی‌پاسخ می‌ماند: چگونه‌ است نمی‌توان در جامعه‌ و منطقه‌ای که در آن به‌‌ یک زبان واحد تکلم می‌شود، دولت [دولت ـ ملت] تشکیل داد، اما این کار (یعنی تشکیل دولت و ملت) در جامعه‌ای چندزبانه‌ بر اساس تنها و تنها یک زبان از سوی آنها مورد دفاع قرار می‌گیرد؟؟ این یک واقعیت تلخ بوده‌ است که‌ در هشت ـ نه‌ دهه‌ی گذشته‌ "ملت‌سازی" به‌ اصطلاح "ایرانی" بر اساس زبان فارسی و مذهب شیعه‌ بوده‌ است. چه‌ جرمی کرده‌ایم که‌ نه‌ زبانمان فارسی است و نه‌ پدر و مادرمان شیعه‌ اثنی عشری؟! در ضمن اگر "ملی‌گرایی" برای آنها خوب است، چرا باید برای کرد و ترک و ترکمن و بلوچ و عرب بد باشد؟

 

 تکلیف ما با ایران چیست؟

به‌ زبان ساده‌ بگوئیم که‌ ما (کرد، ترک، عرب، ترکمن، بلوچ) تاکنون از این پروژه‌ی "ملت‌سازی" منتهی به‌ به‌ اصطلاح "ملت ایران" غیر از آسیمیلاسیون، انکار، استعمار، تبعیض، عقب‌ماندگی، تحقیر، سرکوب به‌ درجات مختلف چیزی ندیده‌ایم. ابزارهای این "ملت‌سازی" تنها یک زبان و تنها یک مذهب و تنها یک مرکز قدرت و تصمیم‌گیری و این اواخر حتی یک جنس بوده‌ است. این را چیزی جز شووینیسم قومی ـ مذهبی ـ جنسی نمی‌توان نامید. اگر تغییری بنیادین در این نگرش ایجاد نشود، نمی‌توان به‌ آینده‌ای دمکراتیک و مشترک در ایران زیاد امیدوار بود. اما چنانچه‌ مردم هر کدام از مناطق ایران جه‌ بصورت فردی (شهروندان کشورمان) و چه‌ بصورت منطقه‌ای (کلکتیو) یک) در تعیین سرنوشت مناطق خود و دو) در هدایت کلان کشور مشارکت داده‌ شوند، و چنانچه‌ عنصر زبان، دین، مذهب و جنس نقشی در سیاست و سیاستگزاری کشور ایفا نکنند و چنانچه‌ مراکز قدرت و تصمیم‌گیری سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، رسانه‌ای و حتی امنیتی در یک جا متراکم و متمرکز نباشند، آنگاه‌ و تنها آنگاه‌ قادر خواهیم بود جامعه‌ای متمدن به‌ نام ایران بسازیم. این جامعه‌ را ما آن هنگام چه‌ می‌نامیم، "ملت ایران" یا چیز دیگری، فارس و ترک و ترکمن و بلوچ و عرب و کرد را چه‌ می‌نامیم، "ملت"، "خلق"، "قوم" یا چیز دیگری، به‌ قول قدیمیان کاملا علی‌السویه‌ خواهد بود. من خسته‌ نمی‌شوم برای چنین جامعه‌ای مبارزه‌ کنم. سازوکارهای لازم آن سکولاریسم (حاکمیت سیاسی غیردینی)، فدرالیسم (حاکمیت سیاسی غیرمتمرکز)، دمکراسی پارلمانی (متناسب کشورهای با بافت ملی ـ قومی متنوع و نه‌ اکثریت‌گرا)، دولت حقوقی و دولت اجتماعی می‌باشند. توجه‌ شود که‌ همه‌ی اینها با هم معنا پیدا می‌کنند و آلترناتیوی برای همدیگر نیستند. من بالشخصه‌ اگر نظامی که‌ اجزاء آن آنچه‌ که‌ برشمرده‌ شد، باشد در شکل مشروطه‌ نیز می‌پذیرم.

آیا می‌توان این را "قوم‌گرایی" نامید؟!!

  

چه‌ رابطه‌ی بین کسب هویت ملی "اقلیتها" با نظام سیاسی حاکم بر آنها وجود دارد؟

 جنابی در پاسخ به‌ من نوشته‌ بود: "شنیده‌اید که کسی اسپانیایی زبانهای آمریکا را «ملت ِ (مثلاً) «مکزیک» بنامد؟ یا سوئدی‌های فنلاند خود را «ملت سوئد» بخوانند؟ یا فرانسویان سوئیس خود را «ملت فرانسه» بنامند؟!"

شگفت‌زده‌ شدم ا از این ‌ قیاس با درایت چرا که‌:

  1. قیاس کرد و ترک و ... ایران که‌ هزاره‌هاست در سرزمینهای خود زیست می‌کنند، با مهاجران پراکنده‌ی آمریکا نشان از یک بینش و فرهنگ فاشیستی دارد تا دمکراتیک. این حضرت به‌ ما می‌گوید که‌ ما در سرزمین خود مهاجر هستیم! به‌ جدی باید گفت "هر دم از این باغ بری می‌رسد، تازه‌تر از تازه‌تری می‌رسد"؛ امروز مهاجر شدیم، فردا مهمان و پس‌فردا هم لابد عذر ما خواهند خواست!  
  2. شهروندان مهاجر آمریکایی که‌ از حقوق شهروندی خود محروم نیستند. احتمال می‌دهم این مهاجرین کاتولیک باشند. تصور نمی‌کنم آنها اجازه‌ی بنای یک کلیسای کاتولیک را در واشنگتن نداشته‌ باشند. تصور نمی‌کنم آنها اجازه‌ی تحصیل زبان اسپانیولی، اجازه‌ی تأسیس حزب، اجازه‌ی مشارکت در سرنوشت سیاسی کشور میزبان خود به‌ دلایل زبانی و مذهبی را نداشته‌ باشند. هر آینه‌ یک بلوچ در ایران توانست رئیس جمهور بشود، شاید جرم نباشد ایران متمرکز و شووینیستی احمدی‌نژاد را با آمریکای دمکراتیک و فدرال اوباما مقایسه‌ کرد. در ضمن با همه‌ی این احوال هویت و اصل و نسب مهاجرین بعد از نسلها انکار نمی‌شود؛ مکزیکی‌ها هنوز مکزیکی‌تبار، ایرانی‌ها ایرانی‌تبار و غیره‌ معرفی می‌شوند. این حضرات بطور واقع هنوز هضم نکرده‌اند که‌ کرد در خاک خود و در خارج از آن خود را بعنوان کرد معرفی کند؟
  3. قیاس ایران با فنلاند دمکراتیک هم جرم است، چرا که‌ سوئدی‌زبانهای فنلاند در جزایر آلاند با جمعیتی کمتر از 30 هزار نفر به‌ مساحتی 6784 کیلومتر مربع از سال 1920 خودمختاری دارند و زبان رسمی‌شان هم از قضا سوئدی است. کردستان ایران 66 سال آزگار است طالب خودمختاری است و پاسخش اما زندان و شکنجه‌ و گلوله‌ بوده‌ است. آیا ایشان می‌دانند کردستان چند برابر جمعیت سوئدی‌های فنلاند را دارد، اما با این حال از خودمختاری نوع سوئدی‌زبانهای فنلاند چه‌ عرض کنم، از حقوق برابر شهروندی نیز محروم بوده‌ است؟! با این وضعیت چه‌ انتظاری از کردستان می‌توان داشت؟ آن را در مجموعه‌ "ملت ایران"شان قرار نداده‌اند، وی را مورد استثمار قرار می‌دهند، بر وی امر و نهی استعمارگرانه‌ نیز می‌کنند، هر از چندگاهی هم فانتوم آمریکا و تانک روسیه‌ را برای درهم‌شکستن اراده‌اش ارسال می‌کنند. صددرصد بدیهی است که‌ این خلق در پی راه‌ چاره‌ی دیگری باشد.
  4. همین وضعیت را فرانسوی‌های سویس نیز دارند. زبان فرانسوی در کنار زبان آلمانی و ایتالیایی زبانهای "رسمی و ملی"، تکرار می‌کنم، "رسمی و ملی" سویس هستند. وای به‌ روزی که‌ زبان فرانسوی در رسانه‌ها، در نظام آموزش و پرورش، در نظام اداری و قضایی ممنوع شود، وای به‌ روزی که‌ نظام فدرال سویس متمرکز شود و کانتونهای بسیار خودمختار فرانسوی‌زبان سویس منحل، آنگاه‌ خواهیم دید که‌ فرانسوی‌زبانها خود را چگونه‌ تعریف خواهند کرد. ایشان مثلا می‌دانند که‌ مردم فرانسوی‌زبان سویس خود را "ملت فرانسه‌" تعریف نمی‌کنند، اما نمی‌دانند که‌ در کل قانون اساسی سویس حتی در یک مورد از "ملت سویس" یا از "اقوام" سخنی به‌ میان نیامده، بلکه‌ تنها از "خلق سویس"‌ و از کانتونهای خودمختار سویس!!
  5. هویت در هر جایی از این گیتی در مرزبندی با "دیگری" است که‌ شکل می‌گیرد. کردستان دیرزمانی است برای آنها "غیرخودی" و "دیگری" شده‌ است. آیا راه‌ دیگری برای آن باقی گذاشته‌اند غیر از اینکه‌ مسیر "دولت‌سازی" را طی کنند؟ اینان اگر به‌ تعامل فرانسوی‌زبانهای سویس نظر دارند، باید نظری هم به‌ نظام سیاسی آن بیاندازند. مگر نه‌ این است که‌ این دو ارتباط لاینفک با هم دارند؟
  6. و بلاخره‌ نمی‌دانم، حال اگر مقایسه‌ می‌کنند، چرا با فلسطین مقایسه‌ نمی‌کنند. فلسطین حق دارد خود را بر اساس زبان تعریف کند، حق دارد به‌ حق تعیین سرنوشت استناد کند، حق دارد دولت تشکیل دهد، اما هیچکدام از این حقها را مثلا مردم عرب ایران نباید داشته‌ باشند!! و یا حال که‌ قیاس می‌کنند، چرا وضعیت کرد را با کوبک کانادا، باسک اسپانیا، آلمانی‌های ایتالیا، ... مقایسه‌ نمی‌کنند؟

  

مبارزه‌ بر علیه‌ کیست و برای چیست؟

 فوقا گفته‌ شد که‌ فاشیسم و شووینیسم مکتب است، فرهنگ است و محدود به‌ حاکمان نیست. این فاشیسم به‌ نوع دیگری می‌تواند شامل من کرد و ترک و عرب و ... نیز گردد. نمونه‌هایی هم از آن در انترنت و در برخی تلویزیونها یافت می‌شوند.

در جایی دیدم که‌ شخصی نوشته‌ی خود را با بحث "ژن فارس" آغاز نموده‌ بود که‌ به‌ محض مشاهده‌ی آن مطالعه‌ی مطلب را دیگر ادامه‌ ندادم. سلاح و صلاح مقابله‌ با شووینیسم بحثهای نژادی نیست.

آری، من هم حاکمیت "ایران" را حاکمیت تمام ایرانی نمی‌دانم. حاکمیت ایران بر اساس تلقی معینی از "ملت ایران" بنا شده‌ و در این تلقی بخشی از مردم ایران به‌ دلایل زبانی، بخشی دیگر به‌ دلایل دینی، بخشی به‌ دلایل مذهبی، بخشی به‌ دلایل سیاسی، بخشی به‌ دلایل جنسی جایی ندارند. لذا حاکمیت برخاسته‌ از این تلقی نیز نمی‌تواند متعلق به‌ آنانی باشد که‌ در چهارچوب این نگرش قرار نمی‌گیرند. من همچنین معتقدم که‌ در چهارچوب ایران نیز نوعی از استعمار وجود دارد.

اما آیا از این بحث می‌توان استنباط نمود که‌ حکومت ایران حکومت فارسها، شیعه‌ها، مسلمانها و مردها است؟! مطلقا. تعداد مبارزین فارس‌زبان و مسلمان و شیعه‌‌مذهب (مثلا در شمایل مجاهدین خلق ایران) و مردانی که‌ از سوی حکومت اسلامی کشار شده‌اند، بسی بیشتر از غیرفارس‌زبانها و سنی‌مذهبی‌ها و زنها بوده‌ است. در ایران نوعی از شووینیسم حاکم است، اما مردم فارس حاکم نیست. در عراق برای نمونه‌ حاکمیت صدام عربی بوده‌ است، اما آیا حاکمیت مردم عرب هم بوده‌ است؟ البته‌ که‌ نبوده‌ است. کافی است نگاهی به‌ انفال عرب شیعه‌ مذهب در این کشور بیاندازیم، تا متوجه‌ شویم که‌ این حکومت چقدر ضدعربی هم بوده‌ است.

در هر خلقی تمایلات و پیشداوریها و کلیشه‌های تبعیض‌گرایانه‌ و حتی فاشیستی وجود دارد. بعنوان یک کرد ادعا می‌کنم که‌ این تمایلات در میان مردم و روشنفکران فارس وطنم در کمترین حد خود می‌باشد. در بخشی از آنها کم یا زیاد ناآگاهی به‌ نسبت هموطنان غیرفارس خود حاکم است، در آنها گرایشات خودمحورانه‌ و نوعی هم از تکبر شرقی دیده‌ می‌شود، اما این بسیار ضعیف است. کافی است تعامل فارس با ترک در ایران را با تعامل ترک با کرد و ارمنی در ترکیه‌ مقایسه‌ کنیم، متوجه‌ خواهیم شد که‌ تفاوتها در کجاست. خامنه‌ای در اردبیل به‌ ترکی با مردم این شهر سخن گفت، آب هم از آب تکان نخورد. آیا قابل تصور بود که‌ اوزال متوفی در دیاربکر با مردمش کردی حرف بزند؟ البته‌ که‌ نه‌.

حال که‌ چنین پیشداوریها و کلیشه‌هایی در مردم فارس‌زبان کشورمان چنین ضعیف هستند و حال که‌ حکومت برخاسته‌ از اراده‌ی آنها نیز نیست، چگونه‌ می‌توان از "حکومت استعماری فارس" سخن گفت؟!

باز تأکید می‌کنم: وجود روابط و مناسبات استعماری در ایران را تأیید می‌کنم، اما آن را الزاما به‌ مردم فارس‌زبان کشورمان منتسب نمی‌سازم، هر چند اعمال استعمار داخلی به‌ زبان فارسی صورت پذیرفته‌ باشد. یک نمونه‌ از ظلم استعماری [و نه‌ تنها استبدادی] را همین امشب در یک مهمانی خصوصی خارج از این بحثها از یکی از دوستان صمیمی‌ام شنیدم. وی که‌ میزبان بود، از خاطرات گذشته‌اش سخن می‌گفت تا لبخندی بر لبهای ما بیاورد. یک خاطره‌ را که‌ سابقا نیز از وی شنیده‌ بودم، اما امشب‌ که‌ در حال و هوای این نوشتار بودم، برایم برجسته‌تر جلوه‌ نمود. وی تعریف کرد: "روزی به‌ مادر یکی از رفقایمان [در کردستان] که‌ برای ملاقات فرزندش به‌ زندان رفته‌ بود، می‌گویند که‌ باید هر چه‌ به‌ فرزندش می‌گوید‌ 'به‌ فارسی' باشد." وی می‌پذیرد و داخل می‌رود و هر چه‌ به‌ فرزندش در پشت میله‌های زندان می‌گوید، یک "به‌ فارسی" چاشنی‌اش می‌کند و به‌ کردی می‌گوید: "خیلی تو را زدند؟ به‌ فارسی"، "دستشان بشکند، به‌ فارسی"، "قربانت شوم، به‌ فارسی".... آیا چنین جریانی برای مادر داغدیده‌ی یک هموطن زندانی فارس‌زبان اتفاق می‌افتد؟ 

با همه‌ی این احوال در خاتمه‌ی این بخش بعنوان یک فعال کرد و مدافع مستقل جنبش کردستان نه‌ تنها هیچگاه‌ مرز بین حکومت و مردم فارس‌زبان کشورمان را مخدوش نمی‌سازم، بلکه‌ به‌ همزیستی با مردم فارسی‌زبان کشورم در کنار باقی مردم غیرفارس ایران مباهات نیز می‌ورزم و آگاهانه‌ و با عشق و علاقه‌ی خود می‌خواهم سرنوشت و آینده‌ی مشترکی را با آنها رقم بزنم. به‌ هر حال تصور نمی‌کنم نیرویی قادر باشد، مرا در مقابل بخشی از مردم کشورم قرار بدهد، چرا که‌ در دامان جنبش عدالتخواهانه‌ی فدائی و جنبش آزادیخواهانه‌ی کردستان پرورش یافته‌ام. این دو جنبش نفرت به‌ بی‌عدالتی و زورگویی را در من سازمان دادند، اما به‌ نفرت به‌ مردم خاصی سمت و سو ندادند. در دهه‌های اخیر از قاضی محمد پایداری بر اصول و از قاسملو فرهنگ سیاسی آموختم. امروز به‌ جنبش مردم کردستان افتخار می‌ورزم که‌ نمونه‌های از این فرهیختگان را در نحله‌های مختلف خود از دمکرات و کومله‌ و پژاک و بسی نیز خارج از آنها پرورش داده‌ است.

یک اصل بسیار مهم را از یاد نبریم: مبارزه‌ی ما علیه‌ اندیشه‌ و عمل شووینیستی است و نه‌ علیه‌ مردم خاصی. در این مبارزه‌ همه‌ی مردم ایران ذینفعند.

 18 مه‌ 2012

 www.nasser-iran.com

info@nasser-iran.com

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.