« می دانیم که اندوهمان باز نمی ایستد...» (۱)
می دانیم که اندوهمان وطن ماست و جهان وطنی ما.
می دانیم که اندوهمان ما را نخواهد کشت بلکه به زیستنمان هل خواهد داد.
اندوهمان دوست ماست و دشمن ما. و یا شاید دوست و دشمنمان اندوه ماست.
و تو چه می دانی از بی وطنی که بی وطن نیست؟
و تو چه می دانی از وطنی که وطن نیست؟
و تو چه می دانی که فراز این دیانت ها و الوهیت ها و دین ها دست خدایی که خدا نیست در کار است. شیطنت ابلیسی که ابلیس نیست در کار است.
پس آنگاه اندوهمان راه افتاد، به بیراهه رفت، به قله رسید و چیزی نشد.
پس آنگاه اندوهمان به اندوهمان بازگشت. ما را دید که در ادبیات و سیاست و زندگی هلاک تشنگی انسان هستیم.
اندوهمان همیشه علیرغم موضوع جدی انسان، خارج از موضوع بود.
ما از عدن رانده نشدیم. دروغ است. اندوه ما از عدن رانده شد. خدا و فرشتگان شادیها و امیدهایمان را برداشتند تا فیلسوف ها و جامعه شناسان و ادیبان و دینداران پیوسته برای مردم از امید و رهایی بسرایند.
و آنگاه از هایدگر و مارکوزه تا در همین کوزه که خیام است و ما به سر می کشیمش اندوهمان را به ابژکتیویته و سوبژکتیویته چسباندیم و سرگرم پژوهش هایی از تمدن های اولیه و متاخر شدیم تا تمدنهایی را که هنوز نساخته ایم به بند بکشم و به گند بکشیم.
و « هنگامی که ماهی ها دریازده اند» (۲)
و هنگامی که سگ ها هرگز دریازده نمی شوند
و هنگامی که گرگ ها به صحرا نمی زنند و به ماه تمام می زنند
اندوهمان در زرد و سپید و قرمز آلاداغلار ، در خطوط قرمز آلاداغلار به سرزمین و جهانی که سرزمین و جهان نیست « خرگوشی از پشت بوته ها فراری خواهد داد».(۳)
و اگرچه غرب و شرق و همین خاورمیانه، اندوه مشترک ماست اما مرزها و شهرهایش متفاوتند و رنگارنگ با زبان و فرهنگ و تمدن مختص به خویش.
نه اینکه شمس تبریزی اندوه تبریز باشد و یا تبریز اندوه شمس باشد، نه، موضوع ساده است؛ اندوه شمس، تبریزی است!
و می دانیم که این اندوه باز نمی ایستد...
———————
پی نوشت ها:
۱- ویسلاوا شیمبورسکا ( می دانم که اندوهم باز نمی ایستد...)
۲- سینا صفایی نژاد
۳- کوْل دیبیندن دووشان چیخیب قاچاندا (شهریار)
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید