من نیز بارها و بارها، پس از خواندنِ سرنوشتِ آن بزرگترین ابَـــر مــــردِ ملّیِ تاریخِ کشوَر و دست آوردهای سترگش، برای "هستی بخشی جغرافیای سیاسی ایران" همیشه درین اندیشه بودم که چرا روشنفکران، نویسندگان و سیاسیون ایران، در ارجگزاری شایسته و بایستهی این "فردوسی سیاسی" ما یعنی نادرشاهِ بزرگ، بی مِهری "عامدانه و آگاهانه "نشان می دهند.
می دانیم که پیش از نادر شاه افشار، بخش های بزرگی از کشوَر، به خاطرسیستم دینی حکومت صفویه در دست روسیه و بخشی نیز زیر مهمیز حاکمیت امپراتوری عثمانی و بخشی زیر تاراج و یورشِ مداومِ خانهای خراسان بزرگ که افغانستان امروز نامیده میشود بودند.
نادر، این فرزندِ سرباز، مدرسه ندیدهی ایران، با باوری ملّی، جان بر کف نهاده، نخست همهی بخش های از هم گسسسته و دریدهی کشوَر را بهم دوخته سپس، برای نخستین بار پادشاهی را با رای مردم و نه بزورِ شمشیر، به شیوَهی بهترین کالب دمکراسیِ سادهی آن روزگار، بر پای داشت. او برای رهایی بخشیدن مردم از دست "استبداد دینی شاهان صفوی و ملّایان ستمگر و خرافات، همچنین رهایی از آتش جنگهای برادرکشانهی دینی شیعه و سُنّی"، دست به سه کار بسیار پُر ارزش زد، که انجام هر کدام از آنها در آن زمان، از اندیشه و توان همه بیرون بوده و نشدنی می نمودند:
۱ـ اینکه پادشاهی، باید بر پایهی شور و مشورت گفتگو و با مردم و نمایندگان آن و سپس شایستگی افراد صورت گیرد .
او برای این کار، دردشت مغان، کنگره ای تاریخی بر پای می دارد و برای بر پایی چنین کنگره ای که نمایندگان همهی شهرهای مرکزی ایران ، نمایندگان همهی اقوام ایرانی از فارس، کرد و بلوچ و عرب و ترکمن گرفته تا بزرگان دینی و مردان برجستهی کشور، که به گواهی تاریخ، نزدیک به یکصد هزار شرکت کننده بوده اند، "بیست هزار مکان" برای گردهمایی می سازد.
۲ ـ او درین گردهمایی بزرگ، با پیش کشیدن زیان های وارده از سوی ملّایان که "زکات وخمس و اوقاف " را ازمردم می گرفتند و به جای هر کاری به سود مردم ، به پخش خرافه پرستی وباورهای ستیزه گرانهی "علی و عمری" می پرداختند، دست ملّایان را از این سرمایهی بزرگ کوتاه کرده آنرا برای راه انداختن لشکرو ارتشی توانمنند بکار گرفت تا ازین پس، دست همهی متجاوزان به مرزهای حتّا دور دست کشور را کوتاه کند و با این هزینه، آن چنان نیروی دریایی را بر پای دارد تا دست روسها وترکهای عثمانی را برای همیشه از کشور کوتاه سازد. آنگاه، برای رسمی بخشیدن به این آرزوی میهن پرستانه ، دلیرانه، به ملّایان گفت:
میدان کار شما مکتب و مکتب خانه و مسجد است و به عبادت خانه های خود رفته با کتاب و نوشتار و راه انداختنِ درس و مکتب، روزگار خود را فراهم آورید.
۳ ـ او با بستن این آبراه مالی ملّایان ، دست آنهارا از پرداختن به کارهای اجتماعی کوتاه کرد و به راستی برای نخستین بار در تاریخ، یک گام بزرگ برداشته، "سکولاریزمی نخستین ــ ابتدایی" را پایه گزاری نمود.
۴ ـ دروازهی گل گشاد مرید و مرادی شاهان به راستی جن زده و دیوانهی صفوی را که تنها برای ازدست دادن تاج شاهی، هزار کَس از فرزندان و نوه های خود را سر می بریدند و سگ وار با دهانی کف کرده، به زیارت امام و امام زاده ها در مشهد وقم کربلا می شتافتند، گِل گرفت. او برای بی صدا کردن شیپور جنگهای برادرکشانهی دینی شیعه و سُنّی، پافشارانه و با استواری بی پایان، شرط پادشاهی خود را دست برداشتن از این گونه دشمنیها بیان داشته و با گردآوری همهی ملّایان دینی در یک نشست بزرگ، ازآنان خواست تا مسلمانی خود را تنها و تنها در سه چیز بدانند و به اللّه، قرآن و محمد شان بسنده کنند.
۵ ـ این پادشاه خِردمند، مدیر، کارسازِ و به راستی پهلوان، برای به کُرسی نشاندن این یگانیگی دینی و بستن راه های کینه توزی های دینی، برای نخستین بار، از سلاطین عثمانی پافشارانه می خواهد تا شیعیان ایرانیان را نیز به مراسم دینی حجّ بپذیرند. او برای اینکه رای مخالفت سلاطین عثمانی را درین خواستِ نیکوی خویش ببندد، خود به نجف رفته وشیوخ و بزرگان دینی شیعه و سنّیان راگرد هم آورده از آنان می خواهد تا اتحاد خود را رَسمَن در نوشته ای فتوا داده، بیان دارند. پس از به دست آوردن چنین فتوایی، آنرا برای سلاطین عثمانی روان می دارد تا دست شان را از پشت بسته باشد.
۶ ـ برای پییشگیری ازهمبستگی سیاسی میانِ حاکمان هندی و ترکان عثمانی، درین باره چندین بار به حکمرانان هندی التیماتوم می دهد که دست از شیطتنت برداشته و حکّامِ ترک را بر ما نشورانند. هنگامی که میداند آنها ازین کار خود کوتاه نمی آیند، به هندوستان لشکر کشی میکند تا با گوشمالی دادن شان، آنها را ازین کار باز دارد. پس، لشکر کشی به هندوستان این پادشاه خِردمند، آن چنان که برخی از تاریخ دانان مغرض می گویند برای کشوَرگشایی نبوده بلکه در جهت پایان دادن به دشمنی و خشونت و توطعه نچیدن بر علیه یکدیگربوده است ، اگر نه آنرا دوباره به دستشان رها نمی کرد و باز نمی گشت.
۷ـ او برای سوزاندن کینه و روح اتتقام گیری خاندانی، حکام ونمایندگان شاهان صفوی و نمایندگان آنها را نمی کشد. از همین روی، در سفر به هند، از روی پرهیز، نگهداری جان شان را به دست فرزندش می سپارد تا هیچ کَس به جان و مال آنها دست درازی نکند. امّا بدبختانه این فرزند بی خِرَد سفارش پدرا به کار نبسته و بلکه تحت تاثیر توطعه گران و بدخواهان قرار گرفته و چنان که پدر فرمان داده است چنین نمی کند.
با توجّه به این همه گامهای بزرگ تاریخی و سیاسی و افتخار آفرینی که این پادشاه میهن دوست آن هم در برابر دشمنانی چون دو" امپراتوری ترک و روس و آن همه دشمنان مرزی انجام داده است، چنین نمی اندیشید که سرانِ آن دو امپراتوری بزرگ، از "پیشروی های این پادشاهِ دلیر و کاردان" دهشت کرده، نقشهی بد نام کردن و کشتنش را پیش نکشیده باشند؟ آنها برای پیشبرد چنین نقشه ای، از دشمان داخلی، رقیب های سیاسی و بد خواهان خاندانی نادر بهره برداری نکرده باشند؟
تاریخ، با زبانی بسته و هزاران اشارهی انگشت به ما می گوید:
آنها پس از گام برداشتن نادر برای "راه انداختن نیروی دریایی بهر خرر"، دست به کار می شوَند تا با نقشه و توطعه های بیشماری از جمله نارضایتی فرزندش، او را از سر راه بردارند.
باری همیهنانِ گرامی!
می دانید پایهی دیوانگی دروغگپردازانهی دشمنان نادرشاه بزرگ و جرم سیاسی او در کجاست؟
آری! روشن است، کَسی چون نادر که با آن جان فشانیهای بی همتا، کشوری را از هزار پارگی نجات بخشیده و به توانمندی جهانی رسانده و "مرکزیتی پرتوان" فراهم آورده، نمی تواند دشمنِ این هستی بزرگ را آسان به بخشد، حتّا اگر چه چنین دشمنی، فرزند و جگر گوشه اش باشد. جرم چنین کسی اگرچه فرزند باشد مجازاتی است که در آن روز بکارگرفته و معمول بوده است، اگر نه کشتن ، اما گرفتن عضوی از بدنش، تنبیهی سنّتی در آن روزگاران به شمار رفثه و او درین راه و برای چنین "مرادی ملّی، که همانا نگهداری آن مرکزیت استوار بوده است ، از جان و سلامت فرزندش نیز می گزرد.
تو ای ایرانی باشرف!
در کجای جهان، چنین اقدامِ ملّی ای را دیوانگی شمرده اند که آنرا ابلهانی بی میهن و کوردل، همراه و همزبان و همدل با دشمنانش، به نامِ نادر شاه، نقش بندی می نمایند.؟! امّا همین تاریخ نویسانِ به راستی، راستین؟! لقبی چنین را از پادشاهان صفوی که دو هزار کس از فرزندان و خویشان و حتّا نوه های خویش را سر می بریدند، دریغ می دارند؟!
هم میهنان گرامی !
ناسپاس تر از همه و دهتشناکتر و شگفت انگیز تراز روشنفکران و مورّخان این میهن بلاکشیده، ملّایانِ بی همه چیزی هستند که " ادعای وحدت دینی شیعه و سنّی سر می دهند و حتّا روز وحدت می آفرینند " حتّا کلامی در بارهی آن کارِ سترگ نادرشاه بزرگ، آن رادمرد تاریخ کشور به میان نمی آورند!!!!!
اکنون پرسش من این است که اگر: روشنفکران و اندیشمندان سیاسی کشورمان به ارزش کارهای نادرشاه پی می بردند و به گام بزرگ سکولاریستی او، خِردمندانه می اندیشیدند؟
اگر: به دست نوشتهی "منشور کنگرهی تاریخی دشت مغان" سیاستمدارانه وهنرمندانه می نگریستند و آنرا درست پرداخت میکردند و بر روی آن پای می فشردند، پس از چند سده هر گز،"از مرید و مرادی صفویه به امام و امت ملّا خمینی در می افتادند؟
اگر: به آن کار پر ارزش نادرشاه بزرگ، جلای سیاسی می دادند وآنرا نخستین کارپایهی سکولاریزیم تاریخی خود می شمردند، امروزدر آتش امام و امت می سوختنتند تا پنجهزار پنجهزار در خاوران های دینی چال شوند و امیر انتظام قهرمان ، معاون نْخست وزیر ملی شان، بدانگونه مظلومانه بدون کفش و با پایی لخت، تا بیمارستان به دُم الاغی بسته شود؟!
به راستی همانگونه که گفته اند: تاوان ندانم کاری، ارزان نیست و آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند
ازیز بلوچ دادیار.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید