یادداشتِ مترجم کتاب " چرا سیستم اطلاعاتی شکست میخورد؟"
ترجمهی کتاب "چرا سیستم اطلاعاتی شکست میخورد؟ " درسهایی از انقلاب ایران، و تهاجم آمریکا به عراق" نوشتهی رابرت جرویس پیش روی شماست. جرویس نظریهپرداز و استاد سیاست بینالملل دانشگاه کلمبیا، عضو موسسهی مطالعات جنگ و صلح سالتزمن و از همکاران برجستهی آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا (CIA) میباشد. در این کتاب دلایل و علل دو مورد ناکامی و "شکست" "خجالتآور" دستگاه اطلاعاتی ایالات متحده آمریکا - از بابت ناتوانی و این که چرا متوجه نشدند که اتفاقات سال 57 در ایران بالمآل به انقلاب و سرنگونی شاه منجر خواهد شد، و دیگر این که گفتند صدام تسلیحات کشتار جمعی دارد و به همین بهانه به عراق حمله کردند، بعد معلوم شد که نداشت - در جزئیات و به تفصیل مورد بررسی و کنکاش قرار گرفته است. این بررسی به گفتهی خود کتاب در ابتدا اساسا برای مدیران آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا نوشته شد، با این حال جرویس از همهگان و به خصوص و با "اصرار" از کسانی که اهل "تحلیل" و تحقیق هستند میخواهد که از خواندن این کتاب غفلت نکنند.
جرویس همزمان با بررسی کاستیهای اساسی و کاهندهی سرویس اطلاعاتی آمریکا در برخورد با مواردی مانند شرایط بروز انقلاب در ایران، و یا برنامهی احتمالی صدام برای دستیابی به تسلیحات کشتار جمعی، اصلاح و ارتقاء این سیستم را نیز مدّ نظر داشته و در همین زمینه از جایگاه یک متخصص و کارشناس سیاست بینالملل راهکارهایی را ارائه داده است. از این رو، محتوا و متن بخشهایی از کتاب بعضا و به ناگزیر لحنی فنی به خود گرفته و همراه با اصطلاحات و واژهگانی تخصصی بیان شده است.
جرویس در این کتاب با یادآوری مکرّر این که تمام اطلاعات مربوط به تسلیحات کشتار جمعی عراق غلط از آب درآمد تاکید میکند که کشورها و قدرتهای بزرگ اگر بخواهند دست به اقدامی بزنند اساسا نیازی به اطلاعات - چه درست و چه غلط - ندارند. چنان که بوش تصمیم خود را برای تهاجم به عراق و به زیر کشیدن صدام گرفته بود و از آن پس هر اطلاعاتی هم که به او میدادند البته در تصمیم او تاثیری نداشت.
با خواندن این کتاب و آگاهی از ضعفهای جدی اطلاعاتی آمریکا آدمی به یاد این گفتهی یکی از تاریخنگاران برجسته و معاصر ایرانی میافتد که گفت "هیچگاه نباید بی اطلاع بودن" آمریکائیها را "دست کم گرفت". بدون قصد ذرهای کم بها دادن به قدرت قاهرهی آمریکا در حوزههای مختلف به طور عام، و در اینجا تواناییهایی اطلاعاتی آن به طور خاص، باید این کتاب را خواند و دید که از قضا این گونه تواناییها - حتی در سطح تنها ابرقدرت جهان - به هیچ وجه مطلق نبوده و حتما کاستیها، ضعفهای شکننده و خُلل و فُرج آسیب پذیر نیز از جمله در سیستم اطلاعاتی آن وجود دارد. جالب این که به گفتهی نویسندهی کتاب، ساواک شاه نیز با دادن اطلاعات نادرست، و در مواقعی با سانسور و ندادن تعمدی اطلاعات به آمریکاییها، سیستم اطلاعاتی ایالات متحده را گمراه و ناکارآمدتر میساخت.
خوانندهی ارجمند شاید باور نکند که در بحبوحهی انقلاب در ایران، دستگاه اطلاعاتی آمریکا حتی از تهیه کردن یک نوار کاست سخنرانی در ایران که فراوان هم دست به دست میشد، ناتوان بود. در این باره جرویس مینویسد "در حالی که نوار کاستهای خمینی در سراسر ایران آزادانه میچرخید، سفارت و مرکز، یا قادر نبود کاستها را پیدا کند و یا گمان میکرد ارزشی ندارد". جرویس همچنین با اذعان به این که آژانس اطلاعاتی آمریکا از "آنچه در ایران در حال وقوع بود درک بسیار اندکی داشت"، مینویسد "مرکز ملی ارزیابی خارجی نه تنها فاقد اطلاعات روز در طول بحران در ایران بود، بلکه همچنین اطلاعات پیشزمینه¬ی با اهمیتی نیز در باره¬ی روند اولیه نگرش عمومی که صحنه را برای انقلاب مهیا می¬کرد در اختیار نداشت". او در ادامه تاکید میکند که همین مرکز "موفق نشد مسیر رویداهایی را که در 1978 در ایران اتفاق افتاد پیشبینی کند".
نیازی به یادآوری ندارد که این اظهارات متعلق به دشمنان آمریکا نیست بلکه این گفتههای یکی از متخصصان و دست اندر کاران سیستم اطلاعاتی آمریکاست که تهیهی گزارشی در بررسی و یافتن علل شکست و نارساییهای اطلاعاتی آمریکا در ارتباط با انقلاب ایران و برنامهی تسلیحات کشتار جمعی عراق به او واگذار شده است.
جالب این که سیستم اطلاعاتی آمریکا نه تنها دارای ضعفها و نقصانهای فنی اطلاعاتی در حوزهی اجرا و عمل بود، بلکه از اشکالات دیدگاهی و جامعه شناختی نیز رنج میبرد، به طوری که بنا به نوشتهی جرویس نه مدیران سیا و نه هیچیک از مقامات آمریکایی اساسا تصور نمیکردند که رژیمی در شرایط رژیم شاه که از حمایتهای مادی و سیاسی خود آمریکا نیز وسیعا برخوردار بود و آن را "جزیرهی ثبات" میدانستند، به گفتهی آنها با "چهار مورد تظاهرات غیر مسلحانه" از پای بیفتد و اسقاط شود. چون باز هم به گفتهی خودشان این تصور در ذهن مقامات اطلاعاتی و سیاسی آمریکا بود که معمولا تهدید رژیمهای دیکتاتوری از نوع رژیم شاه عمدتا از طرف چپ و کمونیستهاست و نه از جانب مذهب و مذهبیها. البته درک ضعیف و آسیب پذیر و "بی اطلاعی" آمریکاییها نسبت به مذهب به همین جا ختم نمیشود و بسا فراتر از اینهاست.
نکتهی دیگری که برای خوانندهی فارسی زبان کتاب حاضر میتواند حائز اهمیت باشد این است که با پذیرش تام و تمام آنچه در مورد تحولات مربوط به انقلاب سال 57 ایران در این کتاب گفته شده، "تئوری توطئه" (conspiracy theory) یا "توهم توطئه" - اگر در ذهن خواننده باشد - خواهد شکست. تئوری توطئه، گرفتاری درازدامنی است که براساس آن همواره قوای خارجی و نیروهای استعماری را فاعل مایشاء و قادر متعال تمامی امورات عالم میداند و هیچ نقشی از هیچ بابتی برای نیروهای خودی و داخلی قائل نیست. توهم توطئه البته فقط به کشورها و مردمی نظیر مردم ایران اختصاص ندارد، بلکه در غرب نیز بسیارند کسانی که به تئوری توطئه فکر میکنند اگرچه غربیها آن را فرعی و حاشیهای میدانند. تئوری توطئه در ایران و برای ایرانیها در ابعاد قابل ملاحظهای پذیرفته شده و جا افتاده است. شما حتما با این نظر یا این گفتهی مشهور آشنا هستید که "کار کار انگلیسیهاست". این همان دائیجان ناپلئونیسم ایرانی است که با سادهگی، تمام اتفاقات، تحولات و نیز پدیدههای سیاسی جامعهی ما از اختلافات سادهی میان "دو فامیل" گرفته تا "جنگ ممسنی" و انقلاب سال 57، و همهی رویدادهای تاریخی دیگر را توضیح میدهد. نباید گمان کرد که معضل دایی جان ناپلئونیسم صرفا دامنگیر عوام مردم است، نه، بلکه بعضا نخبهگان و اِلیت جامعه نیز متاسفانه به این گرفتاری مبتلا هستند. از برخی شاعران و به اصطلاح روشنفکرانی که در همین ایام و پس از گذشت چهل سال از انقلاب هنوز هم میگویند و از جمله در صفحهی فیسبوکشان مینویسند که "خمینی را آمریکاییها آوردند"، که بگذریم حتی خود شاه نیز گرفتار توهم توطئه بود و به غلط گمان میکرد معترضین تظاهر کننده از آن سوی مرزها میآیند و "جنبش تطاهرات" علیه او توسط آمریکاییها به راه افتاده و حمایت میشود! رابرت جرویس در همین کتاب مینویسد "ناظران، تاثیر عملکرد ذهن توطئهپذیر شاه را می¬دانستند، اما احتمالا آن را دست¬کم میگرفتند. . . . شاه مردم کشورش را بازتاب میداد؛ در سال¬های بعد از انقلاب بسیاری از ما، ایرانیهای تحصیلکرده¬ای را دیدیم که از ایران خارج شدهاند، ایرانیهایی که صادقانه می¬پرسند که چرا ایالات متحده خمینی را به قدرت رساند."
بدیهی است که وجود تئوری توطئه، هر علت و هر توجیهی که داشته باشد، میتواند خطرات و صدمات جبران ناپذیری را به همراه بیآورد که کمترین آن نفی فاعلیت مردم و بیتفاوتی تودهها نسبت به سرنوشت و مقدراتشان است. اما اینجا کتاب "چرا سیستم اطلاعاتی شکست میخورد؟" در مجموع فاکت قابل تاملی است که حداقل این تصور ناصواب در مورد انقلاب 57 و این که آمریکاییها یا انگلیسیها زمینهی انقلاب را در ایران فراهم کردند، ابطال میکند.
جالب این که در همان حال که برخی افراد و پارهای رسانهها و شبکههای تلویزیونی فارسی زبان مدعیاند که شاه را آمریکا و انگلیس بردند و خمینی را آنها آوردند، عدهی دیگری میگویند که از قضا آمریکا و انگلیس قصد داشتند شاه را حفظ کنند و از بازگشت خمینی به ایران جلوگیری نمایند. این افراد درگیریهای 40 سالهی اخیر ایران و آمریکا و نیز شرایط کنونی و سیاست خصمانه و "رژیم چنچ" دولت دونالد ترامپ علیه جمهوری اسلامی را شاهد و گواه مدعای خود میدانند.
البته معلوم است که قدرتهای بزرگ جهانی به دلیل خوی جهانخوارگی و این که خود را به اصطلاح "آقای جهان" میدانند همواره خواستهاند که در امور سایر کشورها مداخله کنند و تا آنجا که ممکن بوده به انواع طرق، چه سیاسی، چه اقتصادی و چه نظامی مداخله کرده و باز هم خواهند کرد. متاسفانه تاریخ سرزمین خود ما نیز در مقاطع و موارد متعدد با این مداخلات تجاوزکارانه مواجه شده و خسارات جبران ناپذیری هم متحمل شده است.
علاوه بر این گیریم که "تئوری توطئه" درست هم بوده باشد، باید ببینیم که وظیفهی مردم و به خصوص روشنفکر ایرانی در این زمینه چیست. روشن است که باید در قبال این نظم غلط بینلمللی ایستاد و با پذیرفتن نقش، شخصیت و هویت سیاسی اجتماعی تودهها، این تصور به غایت نادرست و ارتجاعی را از پیش پا برداشت و با بیانی قاطع از تودهها خواست تا تماشاچی سرنوشت خویش نباشند و نقش و وظیفهی قاطع خود را در رقم زدن مقدراتشان به عهده بگیرند.
کتاب "چرا سیستم اطلاعاتی شکست میخورد؟" همچنین نکات بسیار ارزشمند دیگری نیز دارد و سرشار از دادهها و اطلاعات دست اولی است که شاید کمتر در جای دیگری بتوان یافت. در این کتاب از جمله با مخمصههایی که شاه برای خودش به وجود آورده بود و نیز بعضا با تحلیلی متفاوت از زمینهها و علل فروپاشی و اسقاط نظام سلطنت آشنا خواهیم شد.
کتاب، اساسا به رویدادهایی میپردازد که با روند انقلاب سال 57 در ایران ارتباط مستقیم دارد، و لذا برخی رویدادهای جانبی اما موثر و مرتبط با این انقلاب و از جمله برگزاری کنفرانس مهم گوادلوپ و موضوعات مطروحه در آن در کتاب مطرح نمیشود. کنفرانس گوادلوپ گردهمایی سه روزهی سران چهار کشور آمریکا، فرانسه، انگلستان و آلمان است که درست در بحبوحهی انقلاب در ایران، از چهاردهم تا هفدهم دیماه 57، یعنی کمتر از دو هفته مانده به پیروزی انقلاب و سرنگونی شاه برگزار گردید.
دستور کار کنفرانس گوادلوپ، همآهنگی رهبران این چهار کشور اروپایی و آمریکا در زمینهی چند بحران مهم جهانی و از جمله انقلاب ایران بود. به دلیل اهمیت کنفرانس گوادلوپ و موضوعاتی که در ارتباط با تحولات آن روز ایران در آن مطرح شد، گزارشی از نشست سران در گوادلوپ را به عنوان ضمیمه در پایان کتاب میآوریم. همچنین برخورد آمریکا با تحولات ایران در مرحلهی نهایی و روزهای پایانی رژیم شاه به روایت ابراهیم یزدی که خودش طرف مذاکره و گفت و گوی با آمریکاییها بود را نیز به عنوان ضمیمه افزودهایم.
بدینترتیب خواننده نسبت به رویدادهای مربوط به انقلاب سال 57 و تحولات آن مقطع و آن برهه از تاریخ ایران آگاهی و اشراف نسبتا همه جانبهای پیدا خواهد کرد.
یادداشتها و پانوشتهای کتاب را نیز ترجمه نکردهایم و آنها را عینا به همان زبان اصلی در انتهای کتاب میآوریم تا کار پیگیری و بررسی احتمالیی بیشتر از طرف خوانندگان علاقمهمند راحتتر باشد.
در خاتمه خاطر نشان میکنیم که از نظرات خوانندگان در مورد این ترجمه، و نیز دیگر نظرات آنها استقبال خواهیم کرد.
درود بر شما
فرهاد مهدوی
بهـار 1397
farhaadmahdavi@hotmail.com
جهت سفارش کتاب،
ایمیل farhaadmahdavi@hotmail.com
و یا در فیسبوک به اینجا کلیک کنید
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید