رفتن به محتوای اصلی

امروز نياز به تفكري استراتژيك به جاي تفكر نظامي
02.06.2012 - 13:10

اشاره

پيش از اين كه به موضوع اصلي بپردازم، ضروري است تا دو موضوعي را كه مرتبط با موضوع اصلي و بسيار موثر براي بحثم هستند، تشريح كنم. طرح مسائلي كه وراي جهان بيني نظامي است و به يك استراتژيست اين امكان را مي بخشد تا وراي محدوديت هاي تفكرات خود، ببيند، بيانديشد و تصميم بگيرد. موضوع "انواع جهان بيني" و تأثيرشان را را بر پيشرفت جامعه و مسأله تفاوت بين "ثروت" با "سرمايه" مباحثي هستند كه بدان مي پردازيم؛ به خصوص "جهان بيني" مردم هر جامعه، كه كليدي ترين نقش را در تحول جوامع بازي مي كنند و آن زماني مهمتر جلوه مي كند كه بخواهيم در ابعاد تحولات كلان، آن را دنبال كنيم.

 

عوامل توسعه يا عدم توسعه جوامع مختلف

بسيارى از نظريه پردازان و پژوهشگران در جستجو براي تجزيه و تحليل عواملي گشتند كه موجب توسعه فزاينده برخي از جوامع و عقب ماندن جوامع ديگر مي شود. ماكس وبر –جامعه شناس و نظريه پرداز معروف- يكي از مطرح ترين آن ها بود، كه نظريات اش از معدود آرايي بود كه توانست در اوج اقتدار نظريات ماركسيستي، نظريه اي متفاوت ارائه كند، كه "انديشه ها" را در مقابل عوامل اقتصادي، براي هر پيشرفتي كليدي معرفي كند. او هم در اثر مطرح اش "اخلاق پروتستان و روح سرمايه داري" به مباني كلان آن پرداخته است و هم با طرح ابعاد خردتر از طريق كنش ها، آن را تبيين كرده است. نمونه آن تفكر عقلايى است كه يكي از اصلى‏ترين عوامل پيشرفت در غرب ارزيابى مى‏شود كه امكان طرح‏ريزى، برنامه‏ريزى و ارزيابى علمى را فراهم مى‏آورد، در حالى كه تفكر سنتى در شرق از يك طرف، بيشتر احساسى و عاطفى و از طرف ديگر مبتنى بر سنت و رسم است كه مورد توجه و مطالعه نظريه پردازان و برنامه‏ريزان قرار گرفته است. در كشور ما نيز نمونه‏هايى از اين الگوها را مى‏توان شناسايى و تجزيه و تحليل نمود. اما مباحث وبر و نظريه پردازان ديگر هنوز به شكلي مكفي پاسخگوى طرح مسئله ما نيست و ما با تداوم آن راه، علل ديگرى براى پيشرفت جوامع مختلف بيان مي كنيم.

نقش جهان بيني ها در پيشرفت جوامع

از منظر ما، جهان بيني مردم هر جامعه، كليدي ترين نقش را در تحول جوامع بازي مي كنند و آن زماني مهمتر جلوه مي كند كه بخواهيم در ابعاد تحولات كلان، آن را دنبال كنيم. در سطح خرد نگارنده در مقالات گذشته و در مجامع علمي مختلف، كنش هايي كه براي توسعه مفيد و كنش هايي را كه مانع از آن مي شود، ارائه و تبيين كرد و اينك پرداختن مجدد بدان ها را ضروري نمي بينم و تنها مي خواهم به نقش عوامل كلان تحول جوامع كه به زعم ما از جهان بيني هاي مختلف ناشي مي شود، بپردازم.


جهان بيني جاهلي و بدوي؛ جهان بيني منفي

مردم شناساني كه به ملانزي سفر كرده و اقدام به مطالعه و پژوهش در جوامع بدوي آن منطقه كرده اند، گزارش نموده اند كه بسياري از مردم فقير ملانزي كه تنها محصول و درآمد مهم زندگي شان را سيب زميني هاي هندي تشكيل مي دهند، اما بيش از آن كه نگران فقر خود باشند، در جستجوي آن اند كه زمين همسايگان شان چقدر محصول داده است. آن ها حتي با وجود تنگدستي مبالغ هنگفتي خرج مي كنند و به جادوگران قبايل مي دهند تا از طريق سحر باعث خرابي و كم باري محصولات همسايگان شان شوند! آنان مدام بدين رقابت منفي و حتي دشمني ادامه مي دهند و بر فقر و فلاكت خود مي افزايند. مي دانيد چرا؟ چون بنا بر توضيحات فوق، چنين استنباط مي شود كه آنان حاضرند، حتي به قيمت بدبختي خود، ديگران بدبخت شوند! اين است جهان بيني عقب ماندگي مداوم. مردمي كه ارضا مي شوند حتي به قيمت بدبختي خود، ديگران را بدبخت ببينند و حتي بدبخت كنند. در اين جهان بيني منفي، همين كه ديگراني باشند كه دشمن اند، كافي است تا براي خود مشروعيت ايجاد كند، تا هر كاري كه دلش مي خواهد بكند و حتي كارهايي را كه نسيه دشمنان اش را بدان محكوم مي كند، خود نقد انجام مي دهد و هيچ اشكالي نيز ندارد، چون اساساً اين دشمنان هستند كه بايد داوري شوند و خودشان كاملاً آزادند!! اين است جهان بيني جوامع بدوي و جاهلي و ديكتاتوري كه خود را رها كرده اند و به ديگران چسبيده اند و ديگران را نيز بسان دشمن مي بينند و همچون دشمن با آنان رفتار مي كنند و طبعاً ديگران حتي اگر ابتدا با آنان دشمن نيز نباشند، به سبب تداوم رفتار منفي آنان، عملاً به دشمن بدل مي شوند و خودشان نيز آزداند تا هر كاري كه مي پسندند نه تنها با دشمنان كه با مردم خود انجام دهند. چنين جامعه اي محكوم به عقب رفتن مداوم و حكومت اش محكوم به فناست.

جهان بيني خنثي

جهان بيني ديگر به جوامعي مربوط مي شود كه اصطلاحاً جهان سوم خوانده شدند و امروزه در حال توسعه ناميده مي شوند و دوره گذار از عقب ماندگي به پيشرفت را آهسته طي مي كنند و بين سنت و مدرن دست و پا مي زنند. در نزد مردم اين جامعه، سود يك نفر به مفهوم ضرر ديگري است و وقتي كسي دارد از طريقي منفعت مي بيند، حتماً دارد كسي ضرر مي كند! و سود ديگران مساوي با ضرر خودشان است و سود خودشان به مفهوم ضرر ديگران تعبير مي شود. مثالي مي زنم تا قضيه روشن تر شود. در اين جهان بيني نفس داشتن ثروت زياد به مفهوم ضرر رسانيدن به ديگران و دزدي است و كافي است چنين جامعه اي در اخلاقيات سقوط كرده باشد تا در عمل نيز چنين باشد و راه هاي غيرقانوني و مهمتر از آن غيرانساني براي كسب دارايي ها در جامعه متداول شود. در سطح تصميمات كلان وقتي اين جهان بيني در سياستگزاران و برنامه ريزان جامعه متجلي مي شود، نتيجه اش اين است كه اگر كشوري در مجاورت ما دارد سود مي برد، پس ما حتماً داريم ضرر مي كنيم! و اگر كشوري منفعتي در برنامه پروژه اي دارد، حتماً به ضرر ماست و بايد به طريقي جلوي آن گرفته شود. اين جهان بيني خنثي است كه اگر تحولي نيز در جامعه رخ مي دهند، بنيادي نيست و بيشتر صوري است و مبتني بر ظواهر و تكنيك هاي جديد است، و پيشرفت مي كند، اما كند و آرام و تحولاتش تا حد زيادي به حوادث و تحولات غيرقابل پيشبيني و برنامه وابسته است. اين نظريه به خوبي توضيح دهنده تفاوت پيشرفت در كشورهايي است كه همزمان به برنامه هاي توسعه روي آوردند و حتي بعضاً برخي زودتر از جوامع ديگر گام در اين مسير گذاشتند، اما هرگز به توسعه همپاي كشورهاي ديگر نرسيدند. اين تفاوت، يكي از بزرگترين مسائل امروز برنامه ريزان و نظريه پردازان توسعه در 50 سال اخير است. جوامعي كه با وجود مدرن سازي، پيشرفت نكردند و جوامعي كه در همان مدت اينك به كشوري پيشرفته بدل شدند؛ همچون ژاپن و كره جنوبي كه با وجود تفاوت در بسياري از زمينه ها با جوامع غربي، همچون آنان پيشرفت كردند، در حالي كه بسياري از كشورهاي در حال توسعه و آمريكاي لاتين در اين راه چندان موفق نبوده اند.


جهان بيني عامل پيشرفت مداوم؛ جهان بيني مثبت

اما جهان بيني اي كه منتهي به پيشرفت مداوم و تصاعدي مي شود. مردم اين جوامع، سود ديگران را به مفهوم ضرر خود نمي بينند و تصور مي كنند كه نه تنها سود ديگران مي تواند همراه با سود آنان باشد، بلكه چه بسا منجر به سود بيشتر آنان نيز شود. همچون زماني كه در يك كار تجاري با هم مشاركت مي كنند و سرمايه گذاري مشترك مي كنند، هم همگي سود مي كنند و حتي كساني نيز كه با آن ها طرف معامله هستند، سود مي برند. در اين جهان بيني دشمنان به تدريج به رقيب بدل مي شوند و رقبا چه بسا به اتحاديه هايي مشترك المنافع. اين جهان بيني ياد مي دهد، حتي راه مقابله با دشمنان، افتادن در دام جهان بيني خنثي و منفي نيست، بلكه آنان بايد به جهان بيني مثبت خود پايبند باشد. اين است راز پيشرفت جوامع و كشورهايي كه به شكلي فزاينده ترقي مي كنند و در هر جا كه منافع خود را دنبال مي كنند، با اشتراك با كشورهاي ديگر و چه بسا كشورهاي منطقه، بدنبال اهداف شان هستند، چون سود ديگري را به معناي ضرر خود نمي بينند و بر برنامه هاي مشترك در جهت منافع همه طرف ها- حتي رقيب- روي مي آورند و به جنگ روي نمي آورند مگر اين كه به ايشان تحميل شود و همواره نيز براي قطع درگيري ها و فشردن دستان صلح آماده اند. در اين جوامع، سياستمداران مدام در حال اثبات اين نكته نيستند كه كشوري ديگر چون بدنبال منافع خود است، پس ما بايد مانع آن شويم، زيرا منفعت ديگري به معناي ضرر خودشان نيست و بي شك هر كشوري بدنبال منافع خويش است (و اگر غير از اين باشد جاي تعجب دارد)، ولي اين به مفهوم خسران ديگر كشورها نيست و آنان مي توانند به منافع مشترك شان بيانديشند. نكته اي كه بيشتر كشورهاي خاورميانه از آن غافل مانده اند.

 

ثروت و سرمايه

در علم اقتصاد ما با دو پديده و تعريف "ثروت" و "سرمايه" روبرو هستيم. نظريه پردازان علم اقتصاد مدت هاست كه دريافتند، مابين كشورهايي كه در گذشته موفق و پيشرفته به شمار مي رفتند، با كشورهايي كه اينك موفق و پيشرفته هستند، تفاوتي پنهان، ولي بسيار مهم وجود دارد. تفاوت آن ها بين كشورهاي "ثروتمند" با كشورهاي "سرمايه گذار" است. آن از تفاوت بين ثروت با سرمايه برمي خيزد. ثروت مبلغ هنگفتي است همچون يك گنج كه آن را حفظ مي كنند و به صرف خود ارزشمند است. سرمايه چه بسا مبلغ اندكي است كه مدام با آن كار و سرمايه گذاري مي كنند تا به مبلغي هنگفت بدل شود. كشورهاي ثروتمند معطوف به حفظ ثروت شان هستند و چه بسا به خاطر آن جنگ هايي خونين راه مي اندازند تا حفظ شود. در حالي كه كشورهاي سرمايه گذار معطوف به افزايش سرمايه و تبديل آن به كالا و خدمات براي رفع نيازهاي جامعه هستند. طلا، جواهرات و مرواريدي كه پادشاهان گذشته حفظ مي كردند و براي تصاحب اش دست به كشورگشايي هايي بسيار مي زدند، مشكلي از مردم و نيازي از جامعه را برطرف نمي ساخت و چه بسا براي حفظ يا تصاحب آن، خون هاي بسياري نيز ريخته مي شد، اما جاروبرقي، اتومبيل، تلفن و غيره كه اينك با سرمايه گذاري توليد مي شوند، كارهاي خانه و محل كار و به طور كلي، تمام زندگي انسان را راحت تر مي سازد و مشكلات متعددي را بر طرف مي سازند يا كارها را برايمان آسان تر مي كنند و سرمايه مشخص شان نيز پس از مدتي توليد براي جامعه "ارزش افزوده" توليد مي كند و بر كالا و خدمات يا سرمايه مي افزايد، كه براي كسب آن نياز نيست با هم جنگيد، بلكه كافي است تا رقابت بكنيد و چه بسا همكاري مشترك موجب سود بيشتر نيز مي شود. اين نمونه اي بارز از تبديل تهديد به فرصت است؛ يعني تبديل ثروت بدون استفاده، به كالا و خدمات قابل استفاده، تبديل دشمني، به رقابت و مهمتر از همه، تبديل تقابل و جنگ، به تعامل و همكاري مشترك. (اميدوارم كساني كه به اشتباه تبديل تهديد به فرصت را با سرشاخ شدن با ديگران و اصطلاحاً جواب "هاي" را با "هوي" دادن، عوضي گرفته اند، به اشتباه شان پي برده باشند). اينك ما در كشورهاي جهان سوم و پيشرفته، صور مختلف همين نگاه متفاوت به ثروت و سرمايه و فرصت و تهديد را مي توانيم ببينيم كه به پاره اي اشاره مي كنم.

 

آب ها و سرزمين ها؛ تهديد يا فرصت؟

چقدر از مناطق مرزي كشورهاي خاورميانه به خصوص اگر منابع انرژي در آن خفته باشد، محل درگيري هاي بي پايان بوده كه بعضاً هنوز نيز ادامه دارد؟ اروند رود و مناطق مرزي ايران و عراق، مناطق مورد اختلاف كويت با عراق، مناطق مورد اختلاف اعراب و فلسطين با اسرائيل و جنگ هاي خونين هند و پاكستان بر سر كشمير و اخيراً موارد اختلاف جزاير سگانه و به ويژه جزيره ابوموسي. چقدر درگير شده ايم كه خليج فارس است يا خليج عربي؟ و متوجه نيستيم كه آنجا حالا خليج هيچ كدام نيست، بلكه عملاً چه خوشمان بيايد و چه بدمان بيايد، واقعيت آن است كه خليج ايالات متحده امريكا و متحدان اش است. آنجا خليج كسي است كه بداند، به جاي جنگ و خونريزي مي توان از ذخايرش براي توسعه و بهبود وضع همگان استفاده كرد. اروند رود براي هشت سال درحقيقت نه مال ايران و نه از آن عراق بود و نه فايده اي برايشان داشت كه هيچ، باعث خونريزي هاي بسيار و زيان هاي ميلياردي به هر دو كشور ايران و عراق شد! موقعي كه يكي از ناوهاي آمريكا در يكي از بازديدهايش از سواحل كشورهاي عربي عنوان خليج عربي را درج كرده بود، مورد اعتراض برخي از ايراني ها قرار گرفت. فرمانده ناو مذكور توضيح داد كه ما به هر جا كه برويم، بنا به باورها و ارزش ها و هويت همان مردم رفتار كرده و بدان احترام مي گذاريم. ترجمه گفتارش اين است: آن خليج كسي است كه بداند چگونه از تهديدات اش اجتناب كند و از فرصت هايش بهره برد.

براي جزيره ابوموسي سال هاست كه روابط امارات و ايران و حتي روابط اعراب با ايران تحت شعاع قرار گرفته است، هيچ يك نيز هيچ استفاده اي از آن نكرده اند. تبديل فرصت به تهديد يعني اين. يعني جزيره اي كه موجب زيان يك منطقه شده و در صورت بالا گرفتن كار به سوي جنگ، پاي كشورهاي خارجي نيز به منطقه كشيده مي شود و تهديد به خسران و حتي فاجعه بدل مي گردد. مدعي هستند جزيره ابوموسي منطقه اي سوق الجيشي است؟ درست است، اما مگر در منطقه، جنگي رخ داده كه ايران از آنجا براي ضربه به دشمن استفاده كند و اساساً وقتي امروز جنگ تا سطح "شبكه" و هدايت ماهواره اي ارتقاء يافته، تعابير كلاسيك سابق را به هم ريخته و بازتعريف كرده است، از اين سبب آمريكا مي تواند از اقيانوس هند يا حتي آرام به سوي هدفي در خليج فارس شليك كند و دقيق به هدف بزند، آن ديگر بي معني است. مهمتر از همه، مگر قرار است در قرن بيست و يكم نيز جنگ كنيم كه بُعد سوق الجيشي آن برايمان مهم است و مدام بزرگنمايي مي كنيم؟ وقتي قرار است صلح و تعامل باشد، از همين جزيره كه طبق تعهداتي كه قبلاً هر دو كشور داده اند، مي توانند اداره و مديريت مشتركي داشته باشند كه سود حاصل از تجارت و سرمايه گذاري آن به هر دو برسد، نه زيان اش به هر دو كشور.

خوشبختانه كشورهاي منطقه در مورد "آب" هاي منطقه خليج فارس به اين بينش رسيده اند كه مناطقي را به شكلي مشترك به عنوان ميادين نفت و گاز از آن برداشت مي كنند و جنگي نيز راه نيانداخته اند، اما در مورد "خاك" هنوز نسبت بدان حساسيت به خرج مي دهند. همين ايده آب را درخصوص هر سرزميني نيز مي توان به مثابه سرزمين هاي مشترك، و با همكاري مشترك به يكي از كانوني ترين نقاط منطقه براي تجارت و توريست و بسياري از تعاملات سودمند ديگر براي توسعه هر چه بيشتر هر دو كشور بدل كرد و آن جزيره را از بهانه اي براي تهديد و جنگ، به فرصتي براي تعامل و پيشرفت متقابل بدل ساخت.

اين امر در خصوص ساير نقاط مورد اختلاف خاورميانه نيز صادق است. تركيه با قبرسي كه به سبب داشتن اقليتي ترك مي تواند پيوندهاي بيشتري داشته باشد، به سبب نگاه نظامي حاكم در گذشته، روابط اش با قبرس سال هاست تيره است و اقليت ترك از بسياري از حقوقي كه يوناني هاي قبرس از آن برخوردارند، عملاً محروم اند، بعد اسرائيل مي آيد و در همكاري با قبرس از ذخاير انرژي مناطق ساحلي به استخراج نفت و گاز مشغول است!؟ البته، ساده انديشي و حتي كوته بيني است اگر تصور كنيم كه آنان از طريق زور چنين مي كنند يا با فريب و غيره، بلكه آن حاصل جهان بيني شان است كه مي دانند چگونه تهديدها را به فرصت تبديل كرده و به تماشاي فرصت ها نيز اكتفاء نكنند، بلكه از فرصت ها براي تعامل و پيشرفت مشترك استفاده برند. تصرف تمامي جزاير خليج فارس امروزه چه نتيجه اي مي تواند داشته باشد؟ اساساً آن چه سود ماندگاري دارد؟ آن تفكر مبتني بر قرون 17 است! جنگ و تصاحب صرف، خسران چند طرفه است، در خالي كه از طريق تعامل و سرمايه گذاري مشترك با كشورهاي منطقه، همگي سود بيشتري مي برند و كشور، منطقه و جهان به سوي پيشرفت گام بر خواهند داشت و مهمتر اين كه از جنگ و خونريزي به سوي صلح و دوستي پيش مي رود.

 

آمريكا و كشورهاي پيشرفته سود خود را به معني ضرر ديگري نمي دانند و ثروت نيست كه يكي تصاحب كند و ديگري ضرر كند، بلكه سرمايه است كه تعامل مشترك موجب سود مشترك مي شود و آن ها با هم منافات ندارند. آمريكا و كشورهاي پيشرفته سال هاست كه ديگر نفت و منابع انرژي را مجاني يا با قيمتي نازل نمي برند و اتفاقاً با قيمتي بسيار گران نيز مي خرند، اما هنوز پيشرفته و ابرقدرت اند، چون سود تفكر و جهان بيني درست شان را در اين خصوص –كه ذكرش رفت- مي خورند.

 

قدرت يا اقتدار؟

نكته ديگري كه در سخنان مقامات و نظاميان ديده مي شود، عدم شناخت "اقتدار" و تفاوت اش با "قدرت" است. اقتدار يعني قدرت مشروعيت يافته و پذيرفته شده. يعني كسي كه از زور و تهديد استفاده كند، قدرتمند است، اما به هيچ وجه مقتدر نيست. مقتدر كشوري است كه بدون اعمال زور و تهديد، قدرت اش پذيرفته شده باشد. مثل تركيه امروز كه بدون توسل به زور تأثيرگذار است و كشورهاي عرب منطقه اينك خودشان مي خواهند كه تركيه در امور مختلف منطقه همكاري و دخالت كند، اما دخالت بسياري از كشورهاي ديگر را نمي پذيرند. آن دقيقاً تفاوت كشوري قدرتمند با كشوري مقتدر را نشان مي دهد.

 

جزيره ابوموسي از تبديل تهديد به مثابه يك فرصت

طرح تشكيل استان خليج فارس پيشنهادي است كه مي تواند يك فرصت يا يك تهديد براي ما باشد و اين بسته به آن است كه ما تا چه حد آگاهانه و حساب شده آن را دنبال كنيم و دچار رفتار احساسي و مقابله جويانه نشويم. طرح بايد علاوه بر اين كه جزاير خليج فارس را با نگاه متخصصاني كه در توسعه و برنامه ريزي جزاير منطقه، تجربه و آينده نگري دارند، توسعه داده و پيش ببرد، مي بايست امكان استفاده از مشاركت امارات منحده عربي در سرمايه گذاري و برنامه ريزي جزيره ابوموسي را باز بگذارد، تا كشورمان بتواند از ظرفيتي كه امارات براي جلب سرمايه گذاري هاي خارجي در اين جزيره دارد، بهره مند شود. از اين سبب ابوموسي نبايد به عنوان مركز استان شناخته شود، چون مديريت مشترك جزيره با مشاركت امارات، تعهدي است كه ايران در گذشته داده (برحسب تفاهمنامه 1971) و براي جلب نظر امارات نيز مناسب نيست و اساساً مركزيت آن به عنوان استان تنها حساسيت برانگيز است و مي تواند تا حد لجبازي نسبت به سروصداهاي رسانه اي امارات تقليل يابد. بنابراين، مركزيت استان بايد به يكي ديگر از جزاير انتقال يابد تا امكان مشاركت امارات در جزيره ابوموسي فراهم شود و همزمان قضيه با گفتگو و به شيوه اي مسالمت آميز حل گردد. مديريت متفاوت جزاير از استان ها، واقعيتي بود كه قبل از اين نيز بايد در نظر گرفته مي شد و اينك اين وقايع، عاملي شد تا توجه اي افزون به برنامه ريزي و مديريت اين مناطق كنيد و اميد است كه هر يك از جزاير خليج فارس نيز در حوزه اي تخصصي به مثابه يك قطب ايفاي نقش كند و ابوموسي پازلي كليدي در امتزاج سرمايه گذاري هاي خارجي و داخلي گردد.

رايزني با امارات پس از مدت كوتاهي توقف مذاكرات كه به نشانه آن باشد كه بلواي رسانه اي اخير امارات، كاري مفيد و پخته نبوده و اين گونه هيجانات نمي تواند كمكي بدان ها و راهي براي پيشبرد مذاكرات دو كشور باز كند، مي بايست دوباره شروع شود. سپس مذاكرات با اشخاصي از كشور امارات يا شيخ نشين ها دنبال شود كه داراي روحيه تعامل و ظرفيت تفاهم بيشتري هستند و رسيدن به قراردادي مشترك با آن ها بتواند به مفهوم پذيرش تفاهمات توسط ساير شيخ نشين ها و كشور امارات و كشورهاي حاشيه خليج فارس باشد.

 

يك توصيه

تأكيد روي اسامي فارسي يا هر نوع معماري و هويت فارسي براي جزيره ابوموسي، كاري از اساس اشتباه است، چون ايران كشوري است كه برخلاف بسياري از كشورهاي منطقه، از اقوام ترك، عرب، بلوچ، سيستاني، لر، كرد، تركمن، فارس و غيره تشكيل شده و فارس ها يا پارسيان، تنها يكي از اقوام ايراني هستند. بنابراين، عرب بودن ساكنين جزيره و معماري و ساير وجوه هويتي، دليلي بر تعلق آن به امارات يا كشوري عربي نيست، چون ايران از اقوام عرب نيز تشكيل شده كه بايد از حقوق يكسان با سايرين برخوردار باشند و تغيير اسامي و ساير جلوه هاي هويتي جزيره به فارسي، پس از گذشت اين همه سال، تنها بدين معني است كه ما پذيرفته ايم كه جزيره عربي است و حالا با تغييراتي (جعلي) مي خواهيم آن را با هويت فارسي نشان دهيم!

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

لاله موذن

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.