رفتن به محتوای اصلی

سه نشانه و پایهِ سوژگی، فردیت، خلاقیت
04.06.2012 - 14:35

سه نشانه و پایهِ سوژگی، فردیت، خلاقیت

داریوش برادری روانشناس/ روان درمانگر

اولین نشانِ قوی «سوژگی، فردیت»، توانایی «فاصله گیری با دیگری»، چه با زندگی و واقعیت خودت یا با نظر و برخورد دیگری و با واقعیت جمعی است. هر چه این توانایی و هنر که همیشه ناتمام است، قویتر شود، آنگاه فرد قابلیت سنجش بهتری از هر «پدیده و رخداد» بدست می آورد، توانایی بدست گرفتن هر پدیده و اتفاق در دستهایش و سنجش آن از جوانب و چشم اندازهای مختلف دارد. او می تواند آنگاه به شیوه مدرن «سوژه/ابژه ای» هر پدیده یا حقیقت و خویش را در دست بگیرد و بسنجد، طبقه بندی بکند و یا ساختاری نو و حالتی نو از آن بیافریند و یا اینکه حتی از خطای دکارتی و مدرن رد شود و متوجه گردد که همان لحظه که دیگری و خویش یا اتفاق را در دست می گیرد، در واقع حادثه و رخداد را، پدیده را تا حدودی تغییر داده است و اینگونه وارد درک  والاتر و «چشم اندازی» خویش و دیگری شود، به فاصله گیری و سنجش نوین و پارادوکسی دست یابد. یعنی به «نگرش پارادوکسیکال یا متفاوتی» دست یابد که از «نگاه چشم اندازی نیچه»، تا در بسیاری از نگرشها و مکاتب فلسفی یا علمی مدرن یا پسامدرنی، چون لکان، دلوز، دریدا و غیره، به اشکال مختلف و در ساختارهای مختلف خلق، بازآفرینی و یا تکمیل شده است.

 

 در یک حالت قوی و لکانی این «سوژگی»، آنگاه سوژه یا فرد پی می برد که چگونه در برخورد با دیگری، چه با تمنا و حادثه زندگی خویش یا دیگری، حدااقل سه نوع برخورد امکان پذیر است. یعنی وقتی حادثه ای برایت اتفاق می افتد یا در گفتگو و سنجشی، رخدادی فردی، گروهی یا جمعی حضور داری، آنگاه سه شکل عمده از برخورد و ارتباط با حادثه، با دیگری و با خویش می تواند بوجود آید: یا می توانی اصلا فاصله ای نداشته باشی و در وسط آتش و هیاهوی احساسی یا تنانه آن حادثه و رخداد گیر بیافتی، بسوزی و به «شکل کور.1» عکس العمل  و واکنش نشان بدهی و در نهایت از سوختن و سوزاندن تمتع و لذت ببری، که  لکان این را در نقد قویش بر داستان «نامه دزدیده شده»، «حالت رئال یا رُل و پوزیسیون کور» در گفتگو و دیدار می نامد. یا می توانی کمی از دیگری و حادثه فاصله بگیری اما فقط تا این حد که حال دو حالت سیاه/سفید پدیده و خودت را می بینی و دچار این توهم شوی که  حتما می دانی «چرا این اتفاق رخ داده، کی مقصر بوده و یا دیگری چه منظور و نیتی داشته است». این حالت را لکان «حالت نارسیستی یا نقش و پوزیسیون خیالی.2» در رابطه و گفتگو می بیند. حالت سوم، «نقش و رُل سمبولیک.3» است و وقتی است که حال با فاصله بهتر و نمادین می توانی از جهات مختلف به موضوع بنگری، اگر برای مثال میان خودت و عشقت یا دوست ات و رقیب فکری یا سیاسی ات درگیری  و چالش است، اگر یکدفعه در زندگیت، در رابطه و عشقت، کارت با بدشانسی و یا با شکست روبرو می شوی، حال می توانی مرتب جایت را عوض بکنی و از چشم انداز دیگری، از چشم انداز همسر یا رقیب، به خویش و یا به دیگری بنگری و علت حرکت دیگری و نظرش را درک بکنی و اینگونه قادر باشی وارد دیالوگ و چالش پارادوکس با دیگری و با خودت بشوی و بهترین راه ممکن برای برخورد یا سنجش را بیابی و همزمان بدانی که همیشه راه و چشم انداز دیگری ممکن است.

برای خواننده آشنا به مباحث لکانی نیازی به یادآوری نیست که این سه حالت در واقع همان سه ساحت روانی و بشری «سمبولیک یا نمادین،  خیالی، رئال یا واقع» هستند و این سه ساحت بیانگر سه «نوع ارتباط با دیگری» هستند. این سه راه اولیه ای است که در هر رابطه و رخدادی و در هر گفتگویی ممکن است و به قول لکان معمولا بدور هر حادثه فردی یا جمعی یک چنین مثلث ارتباطی بوجود می آید و هر کس بنا به درجه توانش و قدرتش، نقش کور یا نقش نارسیستی و یا نقش سمبولیک را در آن بازی می کند، یا گاه ابتدا نقش کور و در مرحله بعدی با یادگیری نقش سمبولیک را بازی می کند. همانطور که این حالات می توانند به درجات مختلف با یکدیگر ترکیب شوند و برای مثال برخورد آدمی سمبولیک/خیالی باشد. یعنی اصل نگاهش دارای فاصله سمبولیک باشد ولی همراه با یک بخش قوی خیالی و سیاه/سفیدی. اینگونه امکانات و حالات مختلف از آن بوجود می آید و درجات مختلف از خلاقیت و سوژگی.

مهم درک این موضوع است که بنا به نوع ارتباط و فاصله با «دیگری و پدیده»، درجه سوژگی، فردیت و عقلانیت یا کامجویی تغییر می کند. در حالت کور که فاصله ای نیست و ما در «کوران حوادث» هستیم و فقط واکنش بر اساس درد و یا خشم نشان می دهیم، در واقع ما دارای فردیت نیستیم، نا_سوژه هستیم یا در حال از دست دادن فردیت و سوژگیمان هستیم که به آن در روانکاوی حالت «آفازی» می گویند، مثل وقتی که در یک بحث فرهنگی یا علمی ما دچار حالات ناموسی شدید می شویم و از روی این حالات به شیوه کور عمل می کنیم، یا مثل حالتی که ما در یک وسوسه جنسی، خشماگین، کین توزانه گیر می کنیم و فقط واکنش کور نشان می دهیم و این واکنش در پی کیف و خوشی سریع و همراه با خشونت یا با حس بی مرزی است. در حالت «نارسیستی یا خیالی» ما گام اول برای فاصله گیری و به سوی فردیت یا «من» شدن را برمی داریم اما باز هم اینجا هنوز فردیت خام یا گرفتار است، دچار توهم است. ازینرو انسانهای گرفتار در این حالت یک دفعه بشدت «من یا خودمدار» می شوند و خیال می کنند به راز دیگری یا هستی پی برده اند، همه چیز را می دانند و دیگری چیزی نمی داند، یا برعکس پی برده اند که دیگری  همه چیز را می داند و خودشان هیچ چیز نمی دانند. یا برای درد زندگیشان یا خودشان را مقصر و سرزنش می کنند یا دیگری را. ازینرو در این حالت آدم دچار حالات دوگانه شیفتگی/تنفر، مسحورشدن/پارانویید شدن، یا عاشق بودن یا متنفر بودن است. این حالت نیز می تواند مرتب در یک موضوع جدید برای هر سوژه و یا فرد بالغی نیز رخ بدهد تا آنگاه که دوباره در جایگاه سوژگی و سمبولیک خویش قادر به نقد خویش و تغییر جایگاه و فاصله اش در برخورد به دیگری و به موضوعش شود. زیرا «سوژگی» یک حالت است و یک چیزی نیست که ما یکبار بدست آوریم و آنگاه روی این ثروت بتوانیم بخوابیم و با آن زندگی بکنیم. سوژگی به معنای «هشیاری مداوم» و نقد مداوم خویش و دیگری است و هیچکس در همه حال «سوژه» نیست و یا همیشه نقش سمبولیک، نقش سوژه سمبولیک در مثلث ارتباطی و در ساختار سمبولیک بدور «نامه گمشده یا مطلوب گمشده و پدیده مورد بحث» را ندارد.

 سوژگی یک «نقش و جایگاه در ساختار رابطه میان فرد/دیگری»، یک حالت و نقش در رابطه میان من و تو و زندگیمان و دیگری است. سوژگی یا فردیت یک «شدن» است. ازینرو ما در تحول مدرن نیز شاهد عبور از حالات اولیه سوژگی و فردیت یعنی از حالت «من مدرن» به حالات نوین و مختلف آن مانند «سوژه منقسم» لکانی یا «سوژه پسامدرنی» فوکو، دریدا و دیگران و یا شکل دیگر آن «جسم هزارگستره دلوز/گواتاری» هستیم  و این تحول در ساختار و حالت سوژه و فردیت، با حفظ مبانی پایه ای سوژگی مانند توانایی فاصله گیری و نقد، ادامه داشته و خواهد داشت. همین تحول را ما در روانکاوی و روان درمانی و عبور از «روانشناسی من» به «روانشناسی خود» و سپس حال «روانشناسی یا روانکاوی سوژه منقسم لکانی» می بینیم و این تحول بازهم ادامه خواهد داشت. دقیقا به همین خاطر روانشناسی و روانکاوی در مسیر تحولش هر چه بیشتر بر «رابطه میان فرد/دیگری» تاکید می کند تا بر توهم انسان مدرن و حالت تفاخر «من مدرن» چیره شود که خیال می کند می تواند کنترل زندگی را داشته باشد و یا فقط به فکر خودش باشد. زیرا «من» بدون «تو» ممکن نیست. در حالت بهتر این نگاه آنگاه ما به نظرات لکان و امثالهم می رسیم که اصولا سوژه یا سوژگی به عنوان یک حالت لحظه تلاقی میان فرد/دیگری است و تمنای سوژه، تمنای دیگری است. این از یک سو به این معنا است که اصولا نمی توان به درجه نوینی از لمس سوزگی یا تمنا و عشق دست یافت مگر اینکه با دیگری، با عشق، با رقیب، با زندگی، با خودمان و تمناهایمان که در خواب و بیداری به شکل یک دیگری به سراغ ما می آیند، وارد رابطه و دیالوگ شوخ چشمانه شویم. زیرا نمی توان به اوج عشق دست یافت بدون یاری که تو را و مرا در این مسیر یاری و تکمیل کند و مرتب با واکنشهایش به تحولی نو وارد. نمی توان به تحولی فردی یا جمعی دست یافت بدون آنکه دیگری نیز به همان اندازه قوی و والاتر شود و تغییر یابد. یا تغییر« مفهوم زن» در یک گفتمان و فرهنگ برای مثال بدون تغییر متقابل «مفهوم مرد» ممکن نیست و الی آخر. با این تحول در واقع روانکاوی به شیوه خویش به نقد و به مقابله با گفتمان مدرن می رود که در آن به قول فوکو «انسان می خواهد حاکم بر تمنایش باشد»، در حالیکه انسان یک «سوژه تمنامند و همیشه نیازمند دیگری» است، چه دیگری درونش یا دیگرهای اطرافش، چه «دیگری کوچک» مثل یک یار یا رفیق یا رفیق یا «دیگری یا غیر بزرگ» چون قانون، فرهنگ و زبانش، اخلاق و غیره. نکته دیگر این موضوع  این است که در چنین نگاه نوینی در واقع سوژگی ما فقط در لحظه تلاقی میان فرد/دیگری خویش را نشان می دهد. برای مثال سوژگی  دقیقا در لحظه تلاقی دیدار من و متنی که می خواهم بنویسم و می خواهد بیان شود، یا در لحظه دیدار  خواننده و دیگری/ با متن کنونی  خویش را نشان می دهد و اینکه برای مثال خواننده بتواند هم از قدرتهای متن استفاده بکند و آن را عزیز بدارد و هم قادر به نقد آن و ایجاد خوانش خویش به شیوه های خویش باشد بتواند هم از آن استفاده بکند و هم چشم اندازی دیگر در کامنت یا در ذهن اش بر آن بگشاید و سوال ایجاد بکند،  مطالب را برای خودش هضم و جذب بکند و  آنچه را که نمی پسند دفع بکند. سوژگی در واقع  «روی پوست یا زیر پوست» حضور دارد، در « لبه مرز» و لحظه ای که من و تو با دیگری با رخدادی ساده، معمولی یا بزرگ روبرو می شویم و حال در حالیکه دیگران از این رخداد یا حادثه شوکه یا مسحور شده اند، سوژه در واقع زمان را نگه می دارد و از جوانب مختلف به خودش/دیگری و به حالت رابطه شان می نگرد، تعلیق ایجاد می کند و امکانات دیگر را در آن می بیند و شروع به ایجاد روایت و خوانش نوین خویش می کند. بدون حس و ارتباط پارادوکس یا سمبولیک با دیگری، بدون لمس نیازمندی به دیگری که با خویش حس همدردی و عزیز دانستن دیگری و همزمان  امکان نقد را بدنبال دارد، سوژه بیشتر یک «من» هنوز باز هم در خود بسته و گرفتار تفاخر نارسیستی است. یا در حالت ایرانی آن آنگاه این «من اولیه» تبدیل به یک «خودمدار نارسیستی و مطلق گرا» می شود که واکنشی به ناتوانی قبلی و عقده حقارت قبلی است.

 

نشانه دوم رشد «سوژگی و قدرت» در یک فرد یا در یک گروه و یا در یک گفتگو و گفتمان این است که فرد پی می برد که بخش اعظم وجود او در ناخودآگاهی، در ضرورت ناخودآگاه شرایط عینی زندگی، در فرهنگ و زبانش و تاریخش و بنابراین در تمناهای ناخودآگاهش  حضور دارد. یعنی  پی می برد که او در واقع یک «سوژه ناخودآگاه، سوژه ناآگاه» است. ازینرو  می داند که وقتی او به عنوان سوژه یا فرد «فکر می کند»، در واقع این «فکر است که او را می کند»، این فکر است که او را «می گیرد». وقتی سوژه یا فرد می گوید «می خواهم» در واقع این تمنا است که او را «خواسته است». وقتی سوژه یا فرد «می نویسد و عمل می کند»، در واقع «نوشته می شود، عمل می شود».  با این شناخت سوژه به توهم کنترل ارادی و عقلانی خویش بر حوادث پی می برد و از طرف دیگر پی می برد که چگونه تمنا و خواستش، تمنای دیگری است، ضرورت است و اینکه «سوژگی» یک عمل «بازتابشی» است و اینکه سوژگی همیشه به نوعی نگاه کردن به «پشت و گذشته» است و اینکه حال با این حادثه و رخداد چکار بکنم. ما در حالت «سوژگی و فکر کردن» حال با عملمان، تمنایمان، واقعیتمان و ضرورتمان روبرو  می شویم و اینکه قبول کنیم که این کار یا آن کار را کرده ایم، این راه یا آن را رفته یا می رویم. آزادی واقعی سوژه، یک آزادی حدااقلی و  در این عرصه «بازتابی و رفلتیکو» است. آزادی سوژه و فرد یک «آزادی و انتخاب بلاجبار» است و اینکه او، من و شما به «سرنوشت خودمان، واقعیت و شرایط مان آری بگوییم و به آن عشق بورزیم». اینکه به جای اینکه اسیر  «درد واقعیت یا بحرانمان» شویم و در «کوران حوادث»  خودمان یا دیگری را زخم بزنیم، یا اینکه به حالت نارسیستی خودمان و واقعیتمان را سیاه/سفید ببینیم، بتوانیم حال به کمک فاصله گیری سمبولیک روایتی نو از گذشته و حال خویش بسازیم. ضرورت خودمان و واقعیت و لحظه را بپذیریم، عقلانیت نهفته در واقعیت و لحظه و شرایطمان را ببینیم و حال به شکلی نو و از مسیرهای متفاوت تن به آن دهیم، بهترین راه و در حد امکاناتمان را برای دستیابی به خواستمان و عبور از موانع زندگی فردی یا جمعی مان بیابیم.

 

نشانه سوم و نهایی این «سوژگی» این است که او می داند هر راهی که می رود، هر انتخابی که می کند، هر برخوردی که به واقعیت و شرایطش می کند، هر سنجش یا خوانشی که از پدیده و دیگری برمی گزیند، همیشه یک امکان است و همیشه امکانات دیگری و راه دیگری ممکن است. یعنی سوژه دارای یک توانایی «تثلیثی» است و می تواند از «ضلع سوم» و از چشم اندازهای مرتب متفاوت به خویش و دیگری بنگرد و می داند که چگونه با تغییر چشم انداز، نه تنها پدیده، بلکه خود او به عنوان بخش دیگر ارتباط و به عنوان نگرنده و همچنین کل  متن تغییر می کنند.  «پوزیسیون کور یا رئال» ناتوان از هرگونه انتخاب و سنجش است زیرا او با «دیگری»، با موقعیتش «یکی و یگانه» شده است، در آن حل شده است و فقط ابزار و ابژه این شرایط  یا درد است که می خواهد فریاد بزند، قتل ناموسی بکند، ملحد را بکشد و یا خودکشی بکند، زیرا ناتوان از فاصله گیری است. پوزیسیون خیالی یا نارسیستی به فاصله اولیه دست یافته است اما این فاصله اندک و  مبتلا به توهم است، یک نگاه و رابطه با دیگری به حالت «دوگانه» است، یعنی در سنجش اش یا دیگری خوب است یا بد، یا موقعیت و دیگری بزرگ و سحرآمیز است یا بد و زشت و قابل تنفر. ازینرو فردیت انسان نارسیست و یا انسان گرفتار در این پوزیسیون نارسیستی اندک است، یک فردیت دچار اختلال و دچار دروغ و توهم است و بنابراین خلاقیت اش نیز اندک و محکوم به تکرار بحران نارسیستی خویش تا آن زمان که به درجه والاتر و حالت «تثلیثی» دست یابد. یا می توان این سه حالت و رُل در دیدار و گفتگو را اینگونه نیز به تصویر کشید که در «حالت کور و رئال» آدمی در  «نگاه دیگری، در دیگری» حل شده است و فقط آنچه را بیان می کند که دیگری می خواهد، مثل حالت یک روبوت یا به حالت .چشمان  بیروح  یک دیوانه کاتاتون، یا حالت  و چشمان«بیمار روانی» فیلم «پسیکو» هیچکاک.در حالت نارسیستی آنگاه آدمی اسیر رابطه «نگاه/نگاه» با دیگری است. یعنی یا مسحور است یا پارانویید و هراسان. در رابطه و نقش سمبولیک و سوژه وار آنگاه آدمی به رابطه «چهره/چهره» و رودرو با دیگری دست می یابد و می تواند مرتب جایش را تغییر دهد این سه حالت سه منظر و چشم انداز از «واقعیت و دیگری» هستند. در  حالت کور و رئال «واقعیت بشدت عینی»است، همانطور که یک فرمان اخلاقی می تواند مثل یک واقعیت عینی برای فرد دچار حالت کور باشد و بدون شکی به خاطر آن دست به کشتار دیگران بزند. در حالت و نقش ، خیالی« واقعیت و دیگری تنها سحرآمیز یا هراس آور» است و در حالت و نقش سمبولیک ما با «واقعیت نمادین» روبروییم که همیشه یک ساختار است و چشم اندازهای مختلف دارد و هیچگاه کامل و نهایی نیست.

 

در یک حالت والای این  سوژگی و تحول سه جانبه، آنگاه فرد در  برخورد با زندگی و واقعیت خویش و حتی با بدترین دردهای خویش، این فاصله و سبکبالی را دارد که گویی با «زندگی و درد دیگری» روبرو می شود و می تواند از دور یا از جوانب مختلف آن را بسنجد و راههای نو برای عبور از آن و دستیابی به خواستش بدست آورد و هم از طرف دیگر می تواند حال سبکبال دوباره به لحظه اش تن دهد که همان لحظه دیگری و ضرورت زمانه است و تن به بازی اش دهد و نقش اش را به بهترین حالت و پرشور بازی بکند و به خواستش دست یابد که همان خواست و ضرورت دیگری و زمانه اوست. او اینگونه برای واقعیتش به «برگزیده» تبدیل می شود و می داند حضور او به معنای چشم اندازی است که اینگونه دیگر وجود ندارد، همانطور که او اکنون قادر به این است که ببیند چگونه هر فرد دیگری، یک راه دیگر و یک چشم انداز و امکان دیگر، یک ضرورت دیگر است. در این حالت والا آنگاه سوژه هم سبکبالی و بیگناهی لحظه و واقعیت را حس و لمس می کند، پیوند و تفاوت خویش با دیگری را در جذر و مد حوادث و روابط حس و لمس می کند، بازی را حس می کند و هم قادر است مسئولیت لحظه و زندگیش را بدست بگیرد و سوار بر امواج زندگیش به سوی خواستش بتازد و حس بکند که تمامی زندگی، تمامی فرهنگ و زبانش و دیگران همراه او هستند. زیرا او همیشه در یک شرایط  و وضعیت قرار دارد و یک «دازاین» دارد با امکانات متفاوت  و روایات متفاوت و ممکن.

 سوژه اینگونه سبکبال به « خمیدگی زمانه» و شرایط خویش تبدیل می شود و در عین حال به خنده دیونیزوسی دست می یابد. در حالت ایرانی آن به  «عارف زمینی، عاشق زمینی و خردمند شاد و رند ایرانی»  و همیشه متفاوت دگردیسی می یابد. آنموقع او حتی زیر بدترین فشار فقر، تنهایی یا دیکتاتوری یا انسداد می تواند با این قدرت سمبولیک مرتب راههایی نو، فضاهایی نو برای خندیدن و تمناورزیدن و ارتباط، تغییر و کامجویی بیابد و بداند که این لحظه و شرایط نیز  «وضعیت و سناریویی، ساختاری» است با پتانسیلهای مختلف و راههای مختلف و کامجوییهای متفاوت خویش و همزمان بدنبال خواست خویش باشد که بر این فقر و مانع خویش، به تنهایی یا به همراه یار و خانواده اش، یا بر دیکتاتوری و انسداد فرهنگی، بر تراژدیهای مشترک و جمعی به  همراه دیگران و یاران چیره شود و به خواستش و تمنای دیگرش دست یابد که ضرورت دیگر اوست، ضرورت دیگری و زمانه اوست، ضرورت و مسئولیت مشترک آنها، بازی و عرصه خلاقیت مشترک آنهاست. در این حالت والا آنگاه سوژه چون «جسمی خندان و زمینی» وارد لحظه و واقعیتش می شود و این واقعیت، لحظه و جسم « هزارگستره» می شود. آنگاه سوژه و دیگری و بازی و ارتباط همیشه ناتمام و هزارگستره می شود و او در عین اینکه به این زندگی و زمین اعتماد دارد و تن به او می دهد، همزمان این هزارگسترگی و حضور هزار امکان، یا امکانات دیگر  را لمس و زندگی می کند. او اینگونه ضرورت و لحظه خندان، بازیگر بازیگوش، نظرباز و هزارگستره می شود و آنگاه بازی بزرگ آغاز می شود و خلاقیت بزرگ و همیشه ناتمام. آنگاه نسل رنسانس وارد صحنه و حاکم بر صحنه و گفتمان می شود. یعنی آنچه ضرورت و تمنای لحظه و اکنون، تمنای واقعیت در حال وقوع یکایک ما و کشور ما و خواست گفتمان مدرن ما است. ندا و تمنای ضمیر ناآگاه فردی و جمعی ما است.

 

ادبیات:

1-2-3- Stellung des Subjekts. Christoph Braun. S.204

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ناشناس

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.