رفتن به محتوای اصلی

حکایت رودست خوردن ساده دل ها
08.02.2019 - 13:52

 آن روزهای بثمر رسیدن انقلاب، که هوا دلپذیر شد گل از خاک بردمید، روزهای پر تب و تابی بود. چه حس خوبی بود. اما بوی خشونت کم کم هوا را غیر قابل تنفس میکرد.  از هوادارن خمینی در مدرسه فیضیه قم که بجز طلبه ها بقیه حتا تصدیق کلاس شش را هم نداشتند بگیرتا افراطیون مجاهدخلق و چریک فدایی و توده ای که اسلحه بدست سازمان یافته و نیافته به در و دیوار میزدند که از این خوان قدرت نصیبی ببرند بدون آنکه بدانند با آن چه میخواهند بکنند. فقط در مورد یک امر مطمئن بودند: تا میتوانید مراکز قدرت را بدست بگیرند و کنترل کنند تا بعد ببینیم چه میکنیم. حمله به رادیو و تلویزیون، حمله به نمایندگی اسرائیل، حمله به سفارت آمریکا و حمله به پادگانهایی که دیگر نیروی ارتشی در آن باقی نمانده بود و غارت اسلحه ها، آموزش کار با اسلحه به این بهانه که ممکن است ارتش دوباره جان بگیرد، همه و همه الگوبرداری از یکی دو جزوه کپیه شده از جنگهای چریکی و چکیده آموزه های لنینیستی در این جزوات آمده بود که البته حتا از آن هم سر در نمی آوردند اما اینقدر را در میافتند که اسلحه را بگیرند و بدوند. 

«فرصت طلب» کسی است که شناخت کافی روی هدفش دارد و در فرصت مناسب آن هدف را میرباید. اما «ساده دل» کسی است که نه شناخت کافی روی هدفش دارد و نه راه درست رسیدن به آن را میداند. فقط دست و پایی میزند بلکه شد! و این ساده دلی حکایت همین افراطیونی بود که از آنها یاد شد. اما فرصت طلب خمینی کبیر بود! وقتی دید همه گروههای سیاسی ایرانی، مجاهدخلق، جبهه ملی، حزب توده، چریک فدایی، راه کارگر و غیره و حتا برخی موافقان شاه برای سواری دادن به او دولا شده اند و میدوند و از هم سبقت میگیرند، فرصت را غنیمت شمرد و افسار همه شان را بدست گرفت و سوارشان شد و از نوفل لو شاتو تا تهران تاخت. آنگاه وقتی در مدرسه فیضه با قدرت و قلدری تمام گفت: مدرسه، دانشگاه، سینما، جامعه و غیره باید اسلامی باشد و فقط جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیشتر نه کمتر... گروههای سیاسی نه شنیدند که او چه میگوید و نه اهمیت میدادند. رفتن خمینی برای آنها معلوم بود. لذا آنها همچنان در کابوس رویاهای شان داشتند بهم لگد میزدند و در پی گردآوردن عده بیشتری از حیران ماندگان نسل جوان انقلاب در گروههای خودشان بودند. از میان همه اینها، تنها این فرصت طلب بزرگ خمینی بود که به اهدافش رسید. بقیه فدای راه او شدند و تاوان سختی پرداختند.

سوال اما اینجاست که آن «ساده دلان » اشتباه میکردند؟ پاسخ به این سوال کمی پیچیده است. در اوایل انقلاب که جوان بودم تصور میکردم کسانی مانند خمینی، مائو، هیتلر، گاندی و سایر رهبران بزرگ انقلابها که سالها مبارزه کردند انسانهای خارق العاده ای بودند و از اغاز بر دوش مردمان بسیاری حرکت کردند. اما وقتی تاریخ انقلابات جهان را ورق میزنید ملاحظه میکنید که واقعیت به گونه دیگریست. هیتلر که پس از جنگ جهانی اول در اطلاعات ارتش آلمان خدمت میکرد و از اوضاع کشور برای مافوقش گزارش تهیه میکرد، در یک بعد از ظهر با گروهی چند نفره در یک زیر زمین آبجوفروشی آشنا شد. اینها هسته های اولیه یک حزب چند نفره و ناشناخته ناسیونال سوسیالیست یا نازی بودند. عقاید یهودستیزانه آنها کاملا با عقاید هیتلر جور در می آمد و هیتلر با حضور در این جمع و چند سخنرانی غرا توانست دل پایه گزاران حزب را بدست بیاورد. خوب که نگاه کنیم می بینیم ده دوازده نفر در یک شهر در یک آبجو فروشی چند ماهی کنار هم آبجو میخوردند و بحث سیاسی میکردند و رفیق بودند. حال هیتلر هم به آنها پیوسته. تا اینجا مساله بزرگی نیست و کسی اینها را نمی شناسد. هیتلر هم یک خبر دهنده بود نه بیشتر. این گروه آنگاه شروع به رشد میکند که از جانب ارتش بودجه مالی سری و اندکی دریافت میکند و جانی میگیرد. چند سال بعد هیتلر آلمان را به عظمتی میرساند که در جهان بی سابقه بود.  فیدل کاسترو نمونه دیگری که او هم زمانی در آمریکا خوش میگذراند و فکر این که روزی رهبر کوبا بشود در هیچ نقطه مغزش نمی گنجید. او هم با چند نفری از جمله چگوارا آشنا  شد و پس از بحثها و شرایط مبارزه اش را با گروه کوچک چریکی از جنگلهای کوبا آغاز کرد. گروههای چریکی در بسیاری از مناطق جهان به تقلید از کاسترو بوجود آمد که برخی به هدف رسیدند و برخی هدف نرسیدند و  سرکوب شدند که چگوارا از جمله کشته شدگان این راه بود.

گروههای چریکی مسلح مجاهد خلق و فدایی خلق نیز هم نوع تشکیل شدن شان کمابیش به همین ترتیب بود. آنها اما هم در زمان شاه و هم در زمان خمینی بشدت سرکوب شدند. اینها همه نشان میدهد که جنگ چریکی و یا بسر بردن در خارج از کشور بعنوان مخالف مانند لنین، خمینی و کاسترو، الزاما معنی اش بقدرت رسیدن نیست. اینطور نیست که هر مخالفی که به خارج کشورش رفت و فعالیت کرد الزاما روزی قدرت را بدست میگیرد. تصوری که شاهپور بختیار داشت و مسعود رجوی بصورت بسیار زننده اش، یعنی مهاجرت به عراق داشت که بر ضد مجاهدین تمام شد. همین رهبری مجاهدین را نگاه کنید. رهبران شان عده ای رفیق شفیق قدیم هستند که قدرت نداشته را در دست دارند. اینها اگر روزی در ایران بقدرت میرسیدند هرکدام برای خودشان وزیر و وکیل و رئیس میشدند.

برگردیم به ایران بعد از انقلاب، با توجه به آنچه که رفت امید گروههای مسلح چریکی برای رسیدن به قدرت از طریق تسخیر مراکز گوناگون کشور از قبیل رادیو و تلویزیون و سایر ادارات دولتی و مخابرات پر بیراه نبود، اما در مقابل قدرت فرصت طلب بزرگ، خمینی، چیزی بیش از خرمردرندی بنظر نمیرسید. آنها گز نکرده پاره کرده بودند. نفوذ کلام امام بیش از تصورشان بود. مضافا به اینکه فعلا «وحدت کلمه» برای حفظ انقلاب برای خود این گروههای چریکی از هر امر دیگری مانند آزادی پوشش زنان مهم تر بود. خرمردرند جماعت نمیتوانست درک کند که وقتی فرصت طلب بزرگ میگوید همه چیز باید اسلامی باشد، و زنها یا روسری یا توسری (و چه بسا بسیاری از هواداران همین گروهها هم در این شعار با خمینی همراه بودند) دارد قبر اینها می کند. 

این انقلاب بی اندازه نالازم، بی اندازه بی موقع، و بی اندازه خشن بود. بسیار میگویند که دراین انقلاب انقلابیون مثل سایر انقلابات عمل نکردند و از کارگزاران رژیم شاهی زیاد اعدام نکردند. این اعتراض بیشتر از جانب گروههای چریکی بود. پاسخ این است که رژیم شاهی هم در مقایسه با روسیه و کوبا و چین مخالفانش را در آن اندازه ها نکشت که چریک ها توقع تلافی داشتند. اصلا قابل مقایسه نبود. اگر آن اندازه از افسارگسیختگی اندیشه و روان در میان آنها نبود میتوانستند نرم تر باشند که هم به نفع خودشان در اینده تمام میشد و هم جامعه زودتر آرام میگرفت و توجه اش را به خمینی و اهداف او میدوخت. اما گروههای چریکی تا زمانی که خمینی دست و پایشان را گرفت و بهم بست و گوشه ای انداخت ول کن معامله نبودند و چوبش را هم خوردند. 

امروز چه؟ آیا چریک فدایی و مجاهد سابق هنوز همان آدم است که پس از خواندن دو پر جزوه جانش را کف دستش گرفت؟ آیا او به فرزندش توصیه میکند که فقط با خواندن دوپر جزوه خودش را تا پای جان فدای یک هدف موهوم کند؟ خود اینها چرا هنوز در این گروهها مانده اند؟ آقای فدایی و مجاهد که هنوز پس از 40 سال ول کن نیستی، تو نه با چند سال مطالعه که با دوتا جزوه جذب این گروه شدی. آن زمان نوجوان و جوان بودی.. آیا امروز هم نوجوان هستی؟ چه دلیلی داری که در این گروه مانده ای؟ آیا این گروه پاسخ نیازهای فردای ایران را در منشور خود دارد؟ اگر ندارد، علاقه و انس و الفت قدیم را کناری بنه و طرحی نو در انداز. چرا یک گروه سوسیال دمکرات جدید تاسیس کنید که بار گناهان و اشتباهات سابق را بر دوش نداشته باشد؟ چرا یک دگر دیسی که خواست زمانه است به خود ندهید؟ چه نیازی دارید که برای تروریستهای سابق بزرگداشت بگیرید و آنها را «رزمنده» بنامید؟ که چه؟ حسن نیت داشتند؟ این عذر بدتراز گناه است. این یعنی تایید روش آنها و این که شما هم حاضرید همان راه را دوباره بروید. این هیچ بزرگداشتی ندارد. همانگونه که «خدمتکاران ساواک» هم بزرگداشتی ندارند و سلطنت طلبان نباید آن راه را بروند. ما با آموختن از گذشته باید کشوری بسازیم که با مخالف سرو کار داشته باشیم نه با دشمن. بپذیریم که همه خواستار نیکبختی ایران هستند اما از راههای مختلف. تلاش کنیم ایرادات راههای یکدیگر را در رسانه ها و مجلس شورای ملی رفع کنیم تا مناسبترین راهها پیدا شود. راه درست سیاست از تحزب و فعالیتهای سیاسی و اجتماعی صلح آمیز میگذرد. 

نتیجه این که امروز اگر گروههای سیاسی دیگری را در میدان می بینیم، بجای سنگ انداختن در راه یکدیگر، نگاه کنیم ببینیم چه نقاط اشتراکی داریم. در آن موارد به گفتگو بنشینیم. این عمل نتیجه اش بسیار نیکوتر از حذف یکدیگر است. این نشستها تجربه ای است که نشان میدهد دیگری هم به اندازه ما دلش برای ایران می طپد. 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

محسن کردی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.