رفتن به محتوای اصلی

براهنی و ایرانه خانمش !!!
08.03.2019 - 16:31
  • در جولای 1997 در تورنتو فاجعه ای به نام « ایرانه خانم » رخ می دهد. البته از منظر چپ ها اگر به قضیه بنگریم براهنی رخداده ای در قلب ادبیات فارسی است و به آزربایجان دخلی ندارد. 
    حال تمامَم از آن تو بادا گر چه ندارم خانه در این جا خانه در آن جا 
    سَر که ندارم که طشت بیاری که سر دَهَمَت سر 
    با توام ایرانه خانم زیبا! 
    تمامیت براهنی ایرانیت اوست و یا بهتر است بگویم که ایرانیت، تمامیت اوست. 
    براهنی سرسپردگی خویش به ایرانیت را فریاد می زند و در مجلس ایرانیت از بی سر رقصیدن ترسی ندارد. حیدربابای شهریار و دیوان ترکی او توجیه آشفته حالی او در متن فارسی است اما براهنی را چگونه به آزربایجان توجیه کنیم؟ با این گندی که روشنفکران « تردید » از خود به جا می گذارند چگونه باید کنار آمد؟ 
    روشنفکر استعمار شده ی ما آنقدر غرق در اقتدار و غالبیت استعمارگرها گشته که بدون حضور سلطه و اشغال، گدایی بیش نیست. 
    بی‌تو گدایم ببین گدای کوچه‌ی دنیا 
    با توام ایرانه خانم زیبا!

    رضا براهنی می‌گوید: هرگز تمامیت ایران را از نظر دور نداشته‌ام و گفته‌ام که اسلحه دست می‌گیرم و برای آن می‌جنگم، ولی عده‌ای دفاع من از زادگاه و زبان مادری‌ام را برای مقاصد خودشان بهانه کرده‌اند.

    من از چندگانگی براهنی در شگفتم. یعنی صف براهنی مشخص است. او به آزربایجان سیاسی اعتقاد ندارد و به خاطر حفظ تمامیت ارضی ایران حاضر است اسلحه اش را به سوی من که از جغرافیای سیاسی و استقلال سرزمینم آزربایجان حرف می زنم بگیرد و ماشه را بکشد. این صحنه را تصور کنید و فرق براهنی را با حکومت و سلطنت طلب ها و دیگر عوامل ایرانشهری و ایرانیت برایم بگویید. همه شان سلاح را به سمت ما نشانه رفته اند. 
    زادگاه براهنی کجاست؟ آیا براهنی به زادگاهش که اشغال شده می اندیشد یا به زادگاهی که در نقطه ای از تمامیت ایرانه خانمش است؟ مسلما اندیشندگی براهنی در دامن زبان استعمارگری می لولد و برای همین در مصاحبه ها و نوشته هایش مدام فریاد می زند که ؛ « من تجزیه طلب نیستم.» براهنی در سمت ادبیات استعمارگران ایستاده و با گفتار و پندار آنها ساعتش را کوک می کند. 
    مشکل بزرگان مستحیل ما در این است که ذهنشان تسخیر شده است. 
    من یک « استقلال طلب » هستم و گفتمان آزربایجانچیلیق و تورکچولوک منشا رهایی من از اسارت است. 
    به نسل جدید توصیه می کنم که از سرنوشت براهنی عبرت بگیرند. ایرانیت او را می راند اما او به زور و ادا می خواهد به ایرانیت برگردد. 
    کشته که بودم تو را چرا دوباره کشتی‌ام آخر، فلان فلان شده خانم خانم زیبا
    با توام ایرانه خانم زیبا! 

  • کشته مرده ی ایرانیت است و از این می نالد که چرا همین سرسپردگی را هم از او قبول ندارند. 
    تاکید براهنی بر ایرانه خانم زیبا، نشانگر این است که او ایرانشهری و ایرانیت را زیبا می بیند. او اشغال و استعمارگری را زیبا می داند. زبان مادری اش را به خاطر ایرانه خانم زیبا قورت می دهد. او از زبان مادری اش دفاع می کند اما در چهارچوب ایرانیت. اما دقیقاً این قسمت از کارنامه ی او مبهم است. بهترین دفاع یک نویسنده از زبان مادری در این است که کتابهایش را به همان زبان بنویسد، اما براهنی چکار کرده است؟ 
    چپ و اشتباهات فاحش آن باعث اصطکاک در روند حرکت ما برای رهایی شده است. نامه ی براهنی به خمینی و رهبر خواندنش خط نگرش سیاسی اوست. چیزی که شرمگینی می زاید این است که همین مستحیل شدگان در استعمارگری و استبداد را بر ما به عنوان مغز و منجی می چپانند. 
    با توام ایرانه خانم زیبا! 
    روز که افیونی توام شب که تو افیونی منی جا نگدازی مرا که می‌دوم از خود
     
  • براهنی افیونی استعمارگری است. افیونی اشغالگری است. افیونی و معتاد ایرانیت است و این را به وضوح داد می زند. 
    من چکنم بی تو من چکنم وَ‌زنِ این چکنم بی تو من چکنم را من چکنم خانم زیبا؟ « وزن این چکنم » ما بی آزربایجان هیچ است. براهنی سئوال « بی تو چکنم » را از استعمارگر می پرسد. 
    به خشونت ایرانشهری لباس ظرافت و زنانگی می پوشاند و عاشقانه هایش را در هجر او می گرید. 
    او از نویسندگان ترک که برای استقلال آزربایجان می نویسند می گریزد. 
    براهنی التماس می کند که ایرانه خانم او را جا نگذارد. البته او را بر اتوبوس ایرانشهری جا داده اند منتهی بر ته اتوبوس نشانده اندش. 
    مشکل این طیف از نویسندگان این است که حاضرند برای جای گرفتن در اتوبوس ایرانشهری افیونی آن باشند اما برای آزربایجان و استقلال آن و برای نویسندگان رهایی اخم و تخم می کنند و از منظر سالاریت بر آن می نگرند. ما اما رها شدگانیم. رها از اتوبوس های حامل ایرانشهری و ایرانه خانم. 
    براهنی می گوید: من بر خلاف دیگر روشنفکران از جمهوری ‌اسلامی ناراحتی به دل ندارم. 
    من می خواهم بگویم ما همیشه ناراحت از استعمارگری و اشغال هستیم. ناراحتی ها و راحتی های براهنی در حوالی تهران می چرخد.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

محمدرضا لوایی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.