از شهرهای خاطره ، می آیی
از باغ های عشق.
زیبایی ِنگاه ِ تو
دیری ست
بر یاس ها
باران روشنایی ِمهتاب است.
بانوی مهربان !
بانوی سال های پریشان !
تشویش ِ بیکرانه ی رنج ِ کدام عشق
در التهاب ِ قلب تو مانده است؟
ای خوب !
با ما سخن بگوی!
این کیست ؟
شعر ِ شکوفه های جوان را
باجان بیقرار ِتو خوانده است.
جانی که در قلمرو ِ پاییز
هربار
پُربارتر ز پیش
گل آورده است .
بانوی خاطره !
بانوی سالهای شب ِ درد !
آواز ِ پُر نوازش ِ دست ِکدام مرد
در عطر ِخوابگونه ی گیسویت
خانه کرد ؟
کاین گونه در صداقت ِآیینه
گلخنده ی بلند ِ رهایی
ازصبح ِ چشم های تو جاریست .
با رنج ، زیستن
با یاس ها زمانه ی زیبا را
چون رود
عاشقانه سرودن
این ، در سرشت ِتوست .
وینگونه بی بهار ، شکفتن
در سر نوشت ِ توست .
...............
8 مارس1985
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید