رفتن به محتوای اصلی

استاد بهرامِ مشیری! بر و بارِ نفرت و کینه کوری و بی انصافی مطلق است
11.03.2019 - 21:00

 

استاد بهرامِ مشیری!

بر و بارِ نفرت و کینه

کوری و بی انصافی مطلق است

 

گفتـاری از استاد مشیـری را کـه بسیار نیز دوستش دارم و او را در آگاهگـری  اجتماعـی ایرانیان، می ستایم، در یک گفتگوی تلویزیونی به نام"سخنان استاد بهرام مشیری در باره رضا پهلوی" گوش می دادم.

دمانی چند از خود بیخود شدم و از حیرت و ناباوری و درد، بر خود پیچیدم واز هرچه  روشنفکر و روشنفکری بود، بیزار گشتم.

در چنین بی باوری و بیزاری  بود که کُنهِ آن سخنِ لنین را در اعتراض به گورکی فهمیدم که گفته بود:

"آقای گورکی ازیز! من از پدر سوختگی و بیماریهای روشنفکران روسی جان به لب شدم، تو مجموعه ای از روشنفکران قاره‌ی اروپا را نیز به آنان افزوده ای؟

دوستان! من که این نقدِ بر آن استاد را می نویسم، از پیش بگویم که یک سوسیالیت جمهوریخواه

می باشم. البته در همینجا بعنوان یک هوادار کمونیزم، که ایشان سخت از آن بیزار می باشد و در هر جا که توانسته جنبش کمونیستی ایران را کوبیده است، جدا سپاسگزاری می نمایم.

 پیش از شنیدن سخنان بسیار کینه توزانه‌ ‌ی افراطی ایشان، نسبت به رضا پهلوی و پدرش، از"نفرت و کینه ورزی" سخت  بیزار بودم. امّا ازآنجایی که در سخنان استاد، "کینه و نفرت" سبب شده بود تا ایشان از کمونیستها هم دلسوزی رواد داشته باشد و تا حدّ اشک ریختنِ بر اجسادِ افسران کمونیست  ایرانی ناراحت باشد. آتش بیزاریم  از کینه و نفرت داشت فروکش می کرد، تو گویی استاد گرامی با هنرمندی خود برسر"کینه و نفرت" عِطر گل و سُنبُل می پاشید و آنرا دوست داشتنی می نمود.

لذا، برایشان آفرین میگویم که به راستی در استادی، نه تنها "گوی انصاف و منصف بودن در قضاوت تاریخی را  از همه‌ی منصفان روزگار ربوده است، بلکه هنرمندی بس تواناست که "نفرت و کینه های بودار" را نیز معطر می گرداند.

استاد مشیری گرامی!  شما بهتر از من می دانید که در میدان سیاست، جنگ و دعوای دو طرفه ای بر قراراست. لذا باید "عملکردعملی و تئوریکی"  دولت و اپوزسیون هر دو باید مورد بررسی قرار داد. امّا شما در بیش از یک ساعت، به عنوان استادِ جمهوریخواهی که مدعی آگاهگری اجتماعی نیز هستید و به همین منظور نیز، برنامه های تلویزیونی به مقصد آگاهگری دارید، بر علیه رضا پهلوی و خاندانش هر آنچه می باید و نمی باید، یکطرفه سخن گفتید.

امّا یک کلمه درباره‌ی سیاست و عملکردهای مجموعه‌ی اپوزسیون سیاسی ایران، بویژه از سالهای ۵۰ـ ۴۵ ـ محمد رضاشاه پهلوی کوچکترین سخنی نگفتید.

شما درین قضاوتهای چپ روانه، افراطی و سالهای  پنجاهفتی خود، که سرا پا بوی دیدگاه مجاهدی و چریکی داشتند، دایره‌ی تنگ نظری راتا آنجا بستید و دروازه‌ی نفرت و کینه را تا به آنجا گشودید که  حتّا از نقدِ یکی دو واژه های ضرب المثلیِ هم مهین جوانی به نام  رضا پهلوی را که نوجوانی خود را به دور ازمیهن در کشورهای اروپایی گذرانده بود نیز نگذشتید.

دریغا، دریغا از نفرت، دریغا!

جناب مشیری گرامی! درست است که شاه، قانون مشروطه را درآن اصولی که نباید در دولت و  در ارتش و مداخله نماید شکست. از سال پنجاه، روزنامه های اپوزسیون را بست و حتّا احزاب دولتی و مربوطه به خود را نیز ممنوع اعلام داشت. نمایندگان پارلمانی را ساواک باید تایید می کرد. قبول. اینها محکومیتِ اوست و حقِ من و شماست که نقد جانانه کنیم. هر چند که باید به این نکته‌ی مهم نیز بپردازیم که او در پی کدام خطای اپوزسیون، چنین کرد؟

آری! شما از"زمینه‌ های عملِ این دیکتاتوریها" هرگز سخنی حتّا به کوتاهی نیز نمی گفتید. اگر هرعملی، عکس العملی دارد، باید از "عاملِ" این عکس العمل های شاه نیز سخنی می گفتید. مگر نه؟ امّا اگر چنین می کردید، روشن است  که آنگاه چادرِ پوشاندنِ آن کینه‌ی آتشین چریکی و مجاهدینی مانده درپس ذهن و ضمیرتان را از دست می دادید وموضع جمهوریخواهی تان، تضعیف می گردید، مگ نه؟

بلی جناب مشیری گرامی!  در حکومت همین محمد رضا شاه، در دوره ای، حزب توده‌ی ایران دارای بیش از پنجاه نشریه و روزنامه بوده است و حتّا روزنامه‌ی توفیق، به نخست وزیر پاکدامن سرزمین نفتی اش که یک خانه‌ی معمولی نیز نداشت، هزاران شِکلک می کشید.

در دوره ای از سلطنت همین مشروطه شکن، حزب توده‌ی ایران، یعنی حزب:

 من، حزب اسکندری و رحمان هاتفی و کسرایی و به آذین و آن افسران میهن دوستِ جان بر کف، دارای صف تظاهراتهای ملیونی در پایتخت کشوربوده است.

البته شما می گویید: این کار، در آن زمانی بوده است که او توان کُشتار نداشته است.

 استاد گرامی!

عجیب است و سد دریغ ودرد که، منطق چون شمایی نیز، آنجا که "شترِ کینه و نفرت"  پیله در آورده و می غرّد، "شتر مرغی" می شود و نقدتان لباس نقدِ همان جوانان کینه توز ضد شاهی دوره‌ی بهمن می گردد. دریغا دریغ.

استاد گرامی!  در کدام یک از دولتهایی که در آنها روندِ دمکراتیکیِ مصدقی وجود داشته است اپوزسیون، اجازه‌ی داشتن آن چنان ارتش مخفی ای را دارد که نیروهای دستگیر شده اش بیش از ۵۰۰ افسر و سرگرد باشند؟

پادشاه مستبدی که روشنفکران بر اندازی اش، چون پرویز نیکخوه، دکتر باهری و محمد تقی جعفری را نه تنها آزاد می کند، بلکه پُست مدیریت اجتماعی می دهد.

خاوری رییس حزب توده را آزاد می کند و همه‌ی رهبری حزب توده را آنقدر در زندان آب و نان می دهد تا به فرار دست جمعی و گروهی موفق گردند.

به گفته‌ی زنده یاد انقلابی‌ با وجدان جنبش ملی ایران، جناب غنی بلوریان، که  به راستی وجدانی بلورین داشت  و گفت:

ِ ما در زندانِ همین شاهِ مستبدِ استاد مشیری: "نِشست های حوزه ای و سازمانی و کمونیستی خویش را بر قرار می کردیم "ما در زندان همان شاه:

تا پیش از ورودِ جوانان به ظاهر سیاسی نادانی که جدا جوان بودند و" جویای نام" آمده بودند و بدنبال قهرمانی می گشتند، "دارای جا و مکان گرمی بوده، ازغذای خوب و احترام بسیار والایی بر خوردار بودیم. بعدها ما، هرآن رنج  وستمی که کشیدیم، از دست چپ رویها و حرکات غیر سیاسی، افراطی وعیر دمو کراتیک  چریکهای فدایی و مجاهدین و مذهبی های نادان کشیدیم. دیکتاتوری را آنها از سوی رژیم، بر شانه های ما انداختند.

بلی استاد گرامی! ایرانیان ضرب المثل های پند آموز نکویی دارند اگر بجا کار گرفته شوند. آری اگر بجا کار گرفته شوند، انسانی به ویژه چون آن گرانمایه را ازآتش سوزان چنین کینه ونفرت هایی نجات می دهند.

نگاهی به امروزِ کشور، مردم و ملت بزرگتان بیندازید و ببیند چه چیزهایی را در آن استبداد به گفته‌ی شما "سیاه" داشته اید و امروز در آرزوی چه چیزهایی از همان دوره می باشید؟

چرا این سخن رئالیستی ، واقعی و راستینِ رضا پهلوی را در آن گفتارتان تقدیر نکرده و آنرا به یک گفتگوی تجربی و پند آموز تبدیل ننمودید که خود از قول وی می گویید:

آری نظام پدر من اشکالاتی داشت، امّا قابل اصلاح بود و نیازی به آن شورش ملّایی و روشنفکران نادانی  نداشت.

آیا شده است برای یکبار منصفانه، از خود بپرسید،

*در کشوری که ظرفیت یک ملیون نیروی کار خارجی را در خود داشت

* در کشوریکه در آن آصلاحات ارضی پیش می رفت

* درکشوریکه سپاهی از دانش، در دورترین روستاهایش روان شده بود

* در کشوریکه سپاهی از پزشکان و پرستاران دختر، در بشاکرد و دهات سیستان راه اندازی شده بود

* در کشوریکه  پنج نوع اتومبیل نسبتا خوب، با ستانداردهای جهانی تولید می شد

* در کشوریکه جهانی، آرامش و آسودگی یک منطقه‌ی بزرگ بین المللی را دربودن آن می دید.

* در کشوریکه همسایگانش، پایتخت آنرا پاریس خاورمیانه می دانستند

* در کشوری که به لحاظ مدنی و مدرنیته تا جایی پیش رفته بود که یک بلوچ سنّی پادشاه لرستان و کرمانشاه می شد و بلوچی دیگر آنهم سنّی، در مقام قاضی القضاتی "رییس دادگستری شهری بزرگ چون بندرعباس می گردید.

* درکشوریکه بهایی و سنّی، شیعه و زردشتی، به وزارت و رییس دانشگاهی می رسیدند

* در کشوریکه زنی وزیر، بدون چادر و لَچَک، وزیرفرهنگ آن می شد

نیازی به انقلاب  داشت؟

چرا استادی چون شما با دیدن همه‌ی این موارد، حداقل پس از آنهمه نقدهای توام با کینه و نفرت از یک نظام، حداقل این جمله شاهزاده رضاپهلوی را نستودید و آنرا مورد یک  بررسی درست قرار نداده، به ارزیابئ استادانه ای ننشستید، تا شنونده‌ی شما احترامی بر نقدتان گذاشته باشد.

شما یک کلام از اشتباهات و خطاهای نیروی سیاسی ای نکردید که حثّا تشیخیص بین دکتر بختیار دارای دو مدرک دانشگاهی سوربن فرانسه را با ملّایی  که آخرین دانش اَش "عشق بازی با نوزادان در گهواره" است را نداشتند؟!.

استادم! من جهوریخواه مشروطه‌ی لیبرالی هستم و یک هودار سوسیالیست علمی و عضو حزب چپ سوئد که رای فردایم را مانند شما در صندوق جمهوریخواهی خواهم انداخت، امّا سخن را باید به حق گفت اگرچه دشمن باشد. بگفته‌ی پیشینیان، که آنهم ضرب المثلی است:

 سوزنی بخود و جوالدوزی به دیگران.

جناب مشیری گرامی! آن روزی که محمد رضا شاه پهلوی، تاریخ حجازیان را با شجاعتی بی نظیر و یک جانبه، با دلیری تمام، در کشور پایان داد و تاریخ کورش بزرگ را تاریخ ملّی کشور اعلام  نمود، شما و دکتر شایگانها و دکترصدیقی های ملّی کجا بودید؟!

در آن شرایط بسیار آماده و آن اقدام تاریخی چرا از شاه نخواستید اکنون که به این امر ملّی مهم پرداخته اید بیاییم و دست پنج ملّا را از "وتوی ملّایان" بر قانون اساسی برداریم؟

اگر آن روز هر کدام از شما به این ملی ترین اقدامِ بگفته‌ی شما همان شاه مستبد" سخنی می گفتید، مقاله ای می نوشتید و حتّا شادباشی" می گفتید، امروز ما دچار این بلای خانمانسوز و ننگین جهانی نمی شدیم . امّا همه و همه، از ذهنیت توده های جاهل شهر" قم و مشهد مقدستان" ترسیدید و یا با همین کنینه و نفرت شتری، از آن به دفاع بر نخاستدید.

دریغا دریغ!  از کینه و نفرت، که تحلیل های انسانهای خوبی چون شما را نیز مورد شَک و تردید  قرارداده و با آلودگی در نفرت و کینه های شخصی قرار می دهد. من جدا شما را دوست می دارم، امّا ای کاش چنین غیر منصفانه، آنهم "یکجانبه" به قضاوت نمی نشستید.

                                                                                                                                                                                                                                ازیز دادیار" بلوچ" ۸ مارس

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ازیز دادیار

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.