سنگین تر از آنیم
که دهد سَیْل تکانی
دل و اندیشهی آسودهی مارا
مُلّایی آزمایش داده شده، برعلیه اصلاحات ارضی ، آزادی زنان، دشمن سر سخت مدرنیته و مدرنیسم، رساله نویسی هشتاد ساله که هوسرانی های جنسی با کودکان گهواره ای را تشویق میکرد، پیریِ خرفت که ایرانی بود و تا هشتاد سلگی فعل و فاعل را در جمله نمیتوانست تشخیص دهد. کسی که ادعای پیشوایی دینی عربی داشت و کتاب دینی اش را به عربی میخواند و ۳۰ سال در یک کشور عربی زندگی میکرد، امّا با عرفات باید برایش مترجم می آوردند. چنین موجودی، ادعای رهبری کرد. چپ ها و جبهه ملّی ها و دمکراتهای کشور، بر علیه چنین هیولای با شاخ و دُمی، یک جبههی واحد نگشودند.
جبهه ای واحد نگشودند که هیچ، به بهانهی ضد امپریالیستی بودن ، حتّا رهبری اورا نیز پذیرفته و متحدش شدند.
جالب است که درین باره نیزبه روشنی می دیدند:
۱ ـ ملّا را از عراق برداشته، پاریس برده اند.
۲ ـ در منطقه ای از پاریس، مکانی بنام نوفلو شاتو برایش آب و جارو کرده و ستادی بزرگ با بلند گو و تشکیلات در اختیارش نهاد و هر روز، سخنرانی هایش نیز با برنامه از پیش تهیه شده، در رادیوی بی بی سی پخش می گردند.
۳ ـ می شنیدند که مقامات آمریکایی، مرتب باوی به گفتگو نِشسته اند.
۴ ـ دولت فرانسه خلبان ویژه و میراژی آراسته و تضمین امنیت داده شده برایش تهیه کرده و با اسکُرت او را در فرودگاه مهر آباد بر زمین می نهند و دست در دست خلبان فرانسوی از پلکان هواپیما اجلال جلوس می فرماید.
۵ ـ چپ ها و دموکراتها، همگی، باوجود اینکه می دانستد جنرال هایزر آمریکایی بدون اجازهی رییس دولت وقت، به تهران آمده، ارتش ایران را به این ملّای جنایتکار تسلیم نموده است. با آگاهی از همهی این موارد پنجگانهی بالا، باز هم به دنبال او راه افتاده و شعارهای ظاهری او را ضد امپریالیست دانسته، همهی تمهیدات کشتار افسران و درجه داران وحتّا نیروهای مترقی از چپ تا راست خود را، به دست خود پی ریزی کرده همراه و همدل و همصدا، با بدتر ازشیخ نوریِ اعدام شدهی در میدان توپخانهی دیروزی شدند و دکتر بختیار تحصیلکردهی دارای دو دانشنامهی دانشگاه سوربن فرانسه را نوکر بی اختیار خواندند و کابینه اش را بی یار و یاور رهاکرده ملّایی قرون وسطایی را رهبر خویش قرار دادند.
او سپس، هر چه توانست، نه تنها از شاهی ها که از یاوران و حتّا همراهان خود نیز کشت و کشت، بازهم تا آنجا از واقعیتها آنجا چشم فرو بستیم که:
*استعفای منهدس بازرگان دین زده و زندانی کردن وزیر امور خارجه اش نیز ما را از هیولای استبداد دینی و نادانی خویش بیدار نکرد.
*بستن احزاب و سازمانهای سیاسی و بگیر و ببندهای نیروهای مترقی، تکان مان نداد
* حملهی فتوای دینی ۱۴۰۰ ساله اش به کردستان، ما را نلرزاند
*ترور وکشتن رهبران مردم ترکمنستان، دلهای مان را به تب و تاب نیاورد
* کشتن بیش از یکسد نفر از اولین نسل تحصیلکردگان بلوچ، موجب کمترین دردی نشد
* ازکشتار روزافزون مردم اهواز و جوانانشان آزرده نشدیم
* حتّا جنگ هشت ساله و نابودی بیش از یک ملیون فرزندان جوان سرباز در این جنگ، همه و همه ما را بر علیه این جانیان قرون وسطایی، متحد و همدل ننمود.
* ترورسران اپوزسیون سیاسی در حد افسران عالیرتبهی نظام پیشین، سربریدن نخست وسزیر قانونی در خارج از کشورو ترور رهبران سیاسی ای چون قاسملو و شر افکندی، ترور دکتر حسین بر رییس سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان ورحیم زردکوهی، هنرمندانی چون فرخزاد، سربریدن وزیر کار و همسرش در خانه، سربریدن یگانه و فرزند نوجوانش در کرمان، پرت کردن مجموعه ای از هنرمندان کشور در درّه ها، دزدیدن هنرمدانی چون فرج سرکوهی بقصد کشتن، رواج بی ناموسی و تن فروشی مادران و خواهران هم میهن مان در کشورهای عربی، رواج اعتیاد و نفله کردن نسلی از ایرانیان در اعتیاد
* بربادی سرمایه های کشور در اختلاس های میلیارد میلیاردی
* خیزش بزرگ جنبش سبزــ
* حتّا خیزش گستردهی همهی شهرهای ایران زمین در دیماه، هیچکدام ما را بسوی یک همبستگی ملی نکشانده است.
باری دوستان! هیچکدام ازین وقایع شوم ، تلخ و ناگوار، که هر کدام شان برای مثلا "مراکش و تونس" کافی بود تا ده نظام بالاتراز ملّا ها را سر نگون کنند، ما تاریک اندیشان خودخواه چهره نمای به ظاهر روشنفکر را بر نمی انگیزد تا از "خود خواهی و خود محور بینی های روز افزون"، به نفع مردم بلا کشیدهی خود در گذریم.
اینها که هیچ، خیل بزرگِ این رفاه درافتادگانِ جامعهی مدرن واروپایی را "باد و باران و سیل و طوفان" خانمان برانداز همهی شهرها که هیچ، حثّا بربادی همهی کشور نیز، آنها را برای همبستگی ملّی، بر نمی انگیزاند.
مرا باش جانم! آخر با کی و و از چی دارم سخن می گویم؟!
این جمعیتِ ۵ ملیونی، آن نیروی دانشجویی کنفدراسیونی دیروزی نیست. آنها درشهرها و دانشگاهای اروپایی" بذری از دانش می کاشتند تا هر چه زودتر به میهن بازگشته، از کشتزار خود در آنجا، پست و مقامی درو کنند. چون امیدِ برگشت داشتند، غیرتی شده برعلیه سفیران شاه در دول اروپایی با خشم و پرخروش گردآمده، تخم مرغ پرت می کردند، حتّا بخودِ پادشاه .
امّا ما چی؟! ما، بله ما. مایی که اکنون پس از آموزش دو سالهی زبان، در تمدن و رفاه اروپایی:
* پیه آنرا پشت گردن های رُسته و لُپ های سرخ مان می بینیم و احساس می کنیم.
*استخدام رسمی ادارات و بورکراسی این جامعهی مدرن شده ایم.
* کار و کاسبی های تجاری نیز داریم و صاحب چندین ویلا و اتومبیل های لوکس گشته ایم.
* دارای نوه های دوست داشتنی چاق و چله و تُپُل مُپُلی هم می باشیم که ترک کردن شان دشوار است.
*سالی حداقل دو بار به کشور سفر کرده و پُزو افادهی اروپایی بودنمان را در دل و دماغ بسیاری از هم مهینان مان می پیچانیم و احتمالا صاحب چندین بساز و بفروشهای داخلی نیز گشته ایم.
باری دوستان! "با توجه به همهی اینهاست که :
کشور را آگر آب ببرد ما را خواب"
ما را با همبستگی چکار؟
برخی از ما که ظاهرا سالها، آغشته به این بیماری مُزمن، یعنی سیاست زدگی شده ایم، برای خالی نبودن عریضه، همین کافیست تا برای پُزّ درکردن و سیاسی بودنمان، وارد گفتگویی سیاسی بشویم، آنهم به قصد ویرانگری اپوزسیون و به نیّتِ سر به تنش نباشد. تا بگوییم:
ای بابا! مجاهدین که اپوزسیون نیستند، آنها خائن اند چون عراق رفته اند.
چپ ها که کمونیست و بیگانه پرست و عامل روس اند؟!
مصدقی های جبههی ملّی که مشتی آدم پراکنده و پیر از از میدان به در شده ای بیش نیستند
شاهی ها که چه عرض کنم؟ آنها همه خوردند و بردند و دزدهای گذشته اند.
شاهزادهی فعلی هم که "نقد پدر و رضا شاه" نمی کند و ازین زاویه دموکرات نیست .
شورای مدیریت گذار که برخی از سیاسوین کشور در آنند، جای مهندس شریعتمداری است که فرزند آیت اللهی است
آقای دکتر آهی که شخصیتی بیگانه پرست است و آقای سازگارا که تا دیروز با سپاه بوده است و.و.
"ستوده وچندی وکیل و آقای بخشی کارگر و دو معلم ِ" هم که زندانیان بیچاره ای هستند و کاری از دستشان ساخته نیست و تازه با این شورای مدیریت گذار می باشند که گفتیم.
ما که انقلابی هستیم تنها ماندیم و از دستمان کاری ساخته نیست. آنچه از دست ما ساخته است این است که:
تا میتوانیم "سازمانی، حزبی، جبهه ای"، با "پسوند دموکراسی" به این پراکندگی گسترده و روز افزون بیفزاییم.
باری، دوستان! چنین است منطق بهانه جویان رفاه زدهی اروپایی و گرفتارِ منافع فردیِ روزگارِ خویش.
شگفتا! شگفتا!
چونین ستون های محکم و مُهر و استواری هستند این روشنفکرانِ نِشستهِ در"بتونهای سیمانی" رفاه اروپا، چه سرب های سنگینی در انبان اندیشهی آنها بکار رفته است که حتّا:
این سیل خروشان براه افتاده که:
پُلها، راه آهن ها و شهرهای همهی کشور را نیز درهم کوبیده است، آنها را بسوی همبستگی ملّی، تکانی کوچک هم نمی تواند دادن.
پیروز باد همبستگی ملّی بدون هیچ قید و شرطی به جز:
سرنگونی رژیم ملّایان، بر قراری دموکراسئی، حقوق بشر و جدایی دین از حکومت در ایران.
ازیز دادیار۴ـ آپریل ۲۰۱۹
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید