فاجعهی گفتارسروش
در کجاست؟
در دیدار با یکی از دوستان خود در شهر یوتوبوری سوئد، سخنی در بارهی تهدید ملّاها برجانِ دکتر سروش بمیان آروده گفتم:
چنین می اندیشم که آن ستایش های اغراق آمیز دکتر سروش از ملّا خمینی، براثر تهدید ملّاها بر جانش بوده است. آن دوست، پس ازشنیدنِ سخنانم، نکته ای گفت که سخت در خورِ اندیشه کردن بود.
چندین هفته پیش، چیزی دربارهی سروش و "ستایش های پرسشناکِ" او در بارهی ملّا خمینی درایران گلوبال نوشته بودم. در آن نوشته، دیدگاه من چنین بود که :
هیچ انسان حتّا سادهی سیاسیِ ایرانی که از کمترین درجهی اندیشمندی و خِردوَرزی برخوردار باشد، با توجه به آنچه آن ملّای قرون وسطایی و جنایتکار دینی، در ایران انجام داده است، نمی تواند او را به جز یکی از جنایتکاران تاریخی بشناسد و یا بشناساند، چه رسد به اندیشمندی دانا و توانا چون دکتر سروش. کسی که ازهمهی شخصیت های سیاسی وعلمی تاریخ ایران، از کورش گرفته تا امروز، آشنایی کامل دارد.
او چگونه ملّا خمینی بیسواد را که از بکاربردنِ درستِ فعل و فاعل دریک جملهی سادهی فارسی که زبان مادری اوست عاجز است و پس از سالها ماندن در حوزهی دینی و درسهای عربی و ماندگاری بیش از ۱۵ سال در یک کشورعربی با وجود این، در گفتگوی با یاسرعرفات، نیازمند به مترجم باشد، او را دانشمند بشناساند.
آنهمه ستایشها را، در بارهی نادانی بگوید که بزرگترین مسئلهی زیست انسانی یعنی"اقتصاد را مسئلهی خران بنامد". چنین فردِ جاهل و جنایتکاروارتجاعی و قرون وسطایی را نه بزرگترین رهبرسیاسی و دانشمندِ امروزِایران، که عالمترینِ همهی روزگاران نیز بنامد؟!
سروشی که به درستی، هم از"کورشِ بزرگ" و کار و گفتارهای ماندگارش خبر دارد و هم از وزیری چون"بوذرجمهر" دوران انوشیروان، هم از امام ابوحنیفهی دینوری خراسانی امام اعظم دین درهمهی جهان اسلام، هم از ابوبکر زکریا رازی گرفته تا ابن سینا و امام محمد غزالی، بویژه ارادتی که خود او به مولانا رومی دارد، سروشی که هم ازدکتر بهار و نقش او و از دانش علّامه دهخدا و فروغی در ایران نوین به درستی خبردارد با این همه، ملّایی آن چنان بیسواد وجنایتکاررا، هم بهترین رهبر سیاسی وهم بزرگترین عالم و دانشمند ایران زمین بشناساند.؟!
با توجه به چنین شناختی از او در دیدگاه من، برای همه آشکاراست که وی با دانستن و آگاهی از آن همه بزرگان سیاست و دانشِ کشوری چون ایران، نمی تواند چنین به آسانی ستایشهای آنچنان اغراق آمیزی را در بارهی ملّاخمینی گفته باشد.
با چنین فاکتورهایی، یقینم که او به روشنی با طنزی بزرگ و رمزآلود، آن مُلّای بیسوادِ "ملخو" وار را به سخره گرفته است. امّا چرا با آن شیوه؟ بازهم روشن است. چرا که انسانی چون سروش: علاوه بر اینکه به حکومتِ مُلّا خمینی پشت نموده و از کشور بیرون رفته،هم محمدش را از شتر پیامبری به زیرکشیده و هم آن کتاب آسمانی اش را از وحی به در آورده و "خوابهای یک عرب صحرایی نام نهاده است."
۳
با چنین کار بزرگی، پس می تواند بسیار بد تر از سلمان رشدی موردِ تهدیدهای بیشماری قرار گرفته باشد. بر پایهی تجاربی در گذشته از ملّایان ایران و باهمهی کرداری که از آنها درین باره دیده و شنیده ایم، ازاین احتمال به دورنیست که او را نیزمانند دیگران، تهدید به مرگ خود و فرزندان و یا هتک حرمت های ناموسی یا بدترازآن کرده باشند.
با توجه به همهی این واقعیتها، فکر می کنم منطقِ ستایشگریِ قلبی سروش از ملّایی چون خمینی را کسی میخواهد به دیگران بباوراند که با او دشمنی دارد و یا از"نقش بسیار بدِ غئیرعلمی و ضد دموکراتیکیِ و زنندهی دکتر سروش در دوره انقلاب فرهنگی" هنوزکینه به دل دارد و او را حتّا پس از "به زیر کشیدن محمد از شتر پیامبری و ردِ آسمانی بودنِ قران" نمی بخشد. این البته خود سخن دیگریست. امّا اگربیاییم ومسئله را بر پایهی باورآنهایی بررسی نماییم که می گویند:
این گفته ها، باورِ راستینِ سروش. از آن ملّای دون و ابله می باشد:
آنگاه باید بپذیریم که سروش، در جامعهی ما، آگاهَن و مستقیم، یا اینکه با نا آگاهی وغیر مستقیم، "دست به آفشاگری بزرگ و در خورِ توجهی" زده و چادرسیاهی را از پس ذهن پس ماندهی وتنگ دامنهی فرهنگی روشنفکران جامعهی ایرانی گشوده و نشان داده است که:
"در سرای خالی و صحرای برهوت ذهن و فرهنگ چنین جامعه ای" می شود و می توان حتّا ملّایی کاملا بیسواد و خرفتِ چون ملّا خمینی را:
از بوذرجمهروغزالی، از رازی و ابن سینا، از فروغی و قوامی، ازمصدق و محمد رضاشاه بمراتب بالاتر شناساند.
اگر چنین بپنداریم آنگاه، وضعیت ما ازکارچندش آورِ ستایشگریهای آنچنانی آقای سروش بمراتب فاجعه بارتراست.
در جامعه ای که نیم قرن پس از حاکمیت سیاه "ضد زنِ قرون وسطایی و آنهمه کشتارها و قانون شکنی های" ملّایان، هنوزهم:
شصت درصد از زنانش، حتّا درخانه نیز، چادر و لَچَک به سر کشیده اند و نیروهای سیاسی اش:
صف اتحاد با دکتر بختیارمسلط به چهارزبان بزرگ جهانی را با ملّایی بیسواد چون خمینی تشخیص نمی دهند، چرا نتوان آن جنایتکارخرفت را به جای بزرگترین شخصیت های سیاسی و علمی یک چنین جامعه ای معرّفی نمود؟!
پرسش اینجاست، آیا اگرسروش می خواست و باور نیز می داشت، می توانست و جرعتِ آن را پیدا می کرد تاچنین دیکتاتور فاشیست احمقی را درمیان مردم آگاه سوئد، معرفی کند و آن مزخرفات را در بارهی آن نادان، از قلمش جاری نماید؟
پس در واقع، خلاء علمی و عقب ماندگی ذهنی و فضای تنگ وغیرعلمی روشنفکری جامعهی ایرانی است که سروش و سروشهایی می توانند چنین کارجاهلانه، تحقیر آمیزی را آنهم بر جامعه ای مانند ایران روا دارند.
ازیز دادیار ۸ مای ۲۰۱۹
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید