رفتن به محتوای اصلی

فیلمهائی برای پیاده کردن در واقعیت
به بند کشیدن پرنس ظلمات
04.07.2019 - 09:05

فیلمهائی برای پیاده کردن در واقعیت

 

 

یادم می آید زمان حملۀ امریکا به عراق، مدیر یک رادیوی محلی در فرانسه، که خودش را نه کاتولیک و نه پروتستان بلکه فقط عاشق مسیح، در عین حال لائیک تعریف میکرد، مرتب در حال جمع آوری علائمی بود که راستی راستی باور کند یا باورش تآئید شود که این جنگ به ظهور مسیح خواهد انجامید. و چون از علائم ظهور و بازگشت عیسی، در متونی که رفرانس او بودند، پدیدار شدن و در صحنه بودن یک حیوان با علامتی در پیشانی ذکر شده بود، مدیر این رادیو هم شتابزده از کشف خود در کشاکش جمع آوری و کلکسیون علائم پرده برداشت که "گورباچف"می تواند همان موجود مورد نظر باشد . چرا؟ بخاطر ماه گرفتگی یا لکۀ روی پیشانیش و ازآنهم نتیجه گرفت که روسیه وارد صحنه شده بین امریکا و روسیه جنگ درگرفته و منجر به جنگ جهانی میشود و مسیح ظهور میکند.

دیدیم که نتایج مورد نظر او پدیدار نشدند. استخراج مسیح از ویرانه های بین النهرین نتیجه نداد. و نه ویرانی عراق و نه هزینه سرسام آور آن جنگ روی دست امریکا، جبران نشدند.

یک همکاری هم داشتم در موسسه ای، مددکاری بسیار مهربان که فقط وقتی از قذافی حرف میزد، رنگش چنان سرخ میشد و چنان برمی آشفت که دیگر انگار همان آدم نبود. باور کرده بود  قذافی جهان را به آتش ، به جنگ جهانی خواهد کشاند چون هدفش اساساً نابودی بشریت است. او همان دیوی ست که در آخر الزمان ظاهر میشود. جنگ از خلیج فارس تا دریای سیاه کشیده خواهد شد. همانطور که در تاریخ گفته شده و با استناد به فیلم "پرنس ظلمات"، او را به همین نام می نامید.

البته میزان صّحت باور های او را در سالهای گذشته تجربه کرده ایم ولازم نیست به آنها پرداخته شود. اما پیشگوئی های او فاقد این زمینه بود که خود لیبی و شخص قذافی  ویران و نابود شوند که شدند.

ازین خاطره ها می خواهم اشاره کرده باشم به حضور حداقل چند مصالح و یک نقشۀ ابتدائی در ذهن همین آدمهای معمولی و حتی غیر مذهبی و گاه حتی بسیار مدرن جامعۀ غربی از آنچه پایان جهان و وقایع آن خوانده میشود واصرار به عملی دیدن و تعبیر خوابهایشان.

در مقاله ای در مورد بوف کور هدایت خواستم نشان دهم که مصالح داستانهای کهن، همچون قصۀ آفرینش؛ حتی در ذهن و پس زمینۀ فکری نویسنده ای که در جهت به مسخره گرفتن همان داستان، خود داستانی ریشخند آمیز نوشته است، چگونه حاضر بوده و موقع خلاقیت و ابداع، عمل میکند.( اکتیو است)

اما خود این داستانها را در تاریخ بشر مرتب برای استفاده سیاسی بعدی دگرگون کرده اند تا به مقاصد مشخصی برسند. در این نوشته فقط به چهل سال گذشته و در ارتباط با خاورمیانه، نگاه کوتاهی خواهیم داشت. چرا که برخلاف خوشبینی بسیاری که سیاستهای جهان غرب را ملزم به لائیسیته و حداقل دوری مذهب از سیاست می پندارند، می بینیم که پشت صحنه اتفاقاً بسیار هم رنگ مذهبی دارد.

در یکی از سیمنار های اولیویه روا(   Olivier Roy ) جامعه شناس فرانسوی که حرف بی ربط و تحقیق نشده نمیزند، شنیدم که همین اعلامیۀ جهانی حقوق بشر هم پشتش، کلیسای جهانی مسیح نهفته و اراده پروتستان ها آن را از دیوار های جهان آویخته است.اینطور نیست که این اعلامیه فاقد نیات مذهبی باشد، بعکس.

در بررسی ریشۀ تحولات و اقدامات سیاسی تمرکز بر اصل منافع اقتصادی آیا ما را از یک نگاه روشن تر و همه جانبه تر محروم نمیکند؟

همین چند روز پیش "سر ریچارد دالتون" سفیر سابق بریتانیا در ایران، در یک گفتگو با رادیوی ال بی سی لندن گفت که "ایران یک تهدید جزئی علیه منافع امریکا" به حساب میآید. و چه بسا غلط نگفت.

در جریان جنگ عراق و پس از آن، بعضی ها می گفتند امریکا به دنبال چاه های نفت بوده، که دیدیم نبوده. آنها را رها کرد و بی دست آوردی، بدون ظهور مسیح یا استخراج مهدی ( اگر در کاوش ها مورد نظرش بوده) گذاشت رفت.

موضوع چه بوده و کدام فیلم قرار بوده در در واقعیت روز خودش را تحمیل کند؟

تحول اساسی داستان آخرالزمان در چهل سال گذشته و بازنویسی آن:

مأ موریتی برای افشای شیطان

در تریلوژی، یا سه فیلم در هم بافته، در مورد آخر الزمان، به کارگردانی جان کارپنتر (که سناریست فیلم هم هست)، تغییرات و تحولات قابل تاملی نسبت به متن های کهن رخ داده است. مسیح بعنوان پرسوناژ اصلی داستان بطور حیرت آوری  نقش زدائی شده و دیگر قرار نیست اینجا برای برقراری عدالت جهانی، فراوانی، برطرف شدن معضلات جهان ظهور کند. او فقط یک موجود کیهانی ست که ماموریت اصلیش نمایاندن و برملا کردن شیطان یا موجود تاریک است. گوئی سه فیلم در فضائی پدیدار میشوند که مسیح را کم ندارد، عدالت جهانی و فراوانی جهانی و ازین قبیل نیز به همیچنین! معضل اصلی جهان، افشاگری در مورد شیطان و موجود شر است.

این فیلم در مدتی به کوتاهیِ   فقط سی روز در لوس آنجلس پرداخته میشود. این فیلم، شماره  دوم از سه فیلم است. فیلم اول در 1983   ساخته میشود فقط چند سال بعد از انقلاب ایران. کارگردان در مورد نیروی محّرکۀ ِساختن این فیلمها، به رابطۀ علم و دین، و رویاروئی اینها اشاره کرده که برایش حائز اهمیت بوده است. در فیلم دوم، "پرنس ظلمات" از گروگان گرفته شدن افراد داخل کلیسا، توسط موجود شیطانی، سخن به میان میآید، که این موضوع هر بار حس هویت افراد را به هم می ریزد.به رابطۀ عامل ِگروگان گیری، آنگاه آشفته شدن احساس هویت، آنهم از سوی کسانی که داخل کلیسا هستند، توجه شما را جلب میکنم.انتخاب ظرف کلیسا بعنوان جایگاه حوادث، به منظور القا جنبۀ مذهبی به اتفاقات سیاسی ست.

روی انتخاب واژه پرنس نیز دقیق شویم. یک موجود شر و مظهر تاریکی چرا باید با لقب "پرنس" نامیده شود. قاره نو هرگز سلطان نشین نبوده ، پادشاهی هم نداشته است. پرنس، کلمه ایست که ما را به دل داستانهای هزار و یکشب و به مشرق زمین می برد. بخصوص که از حُکام چند کشور نفتی خلیج فارس نیز به پرنس یاد میشود. مثل پرنس های گلف یا خلیج فارس. وقتی از همکارم که به "لیبی هراسی" مبتلا بود می پرسیدم چرا قذافی را پرنس تاریکی می شناسد، می گفت ریختش را لباس پوشیدنش را نگاه کن. مثل پرنس های عربی ست.

به این نکته هم توجه کنید:

تاریخ ساخت فیلم "بدون دخترم هرگز" از روی رُمان بتی محمودی که ظلمات را، در قالب شخصیت شوهرایرانیش ، نقاشی کرده، سال  1991بین فیلم دوم و فیلم آخر تریلوژِی آخرالزمانی قرار می گیرد، (علاقمند به عمده کردن پرسوناژ شیطان). کتاب بتی محمودی را بطور رایگان مثل بروشور های تبلیغی در صندوق پستی خانه های محلۀ ما می ریختند که از خواندنش محروم نشده باشیم!

این درست که در طی تاریخ، برگردانِ سیاسی نظامی داستانهای کهن در مورد موضوع آخرالزمان، همیشه با تغییرات و تحولات عمده ای در نمونه های اصلی روی داده است و تحولات امروزی هم میشود گفت خِرَق عادت محسوب نمیشوند. قبلاً هم پیش آمده که برخی مصالح و لوازم را برداشته و باقی را مطابق طمع وخواهش های خود وضع کرده باشند. اما این مورد آخر که شخصیت مسیح را از زمینی به فرازمینی تغییر داده و پای او را از زمین می کَند تا شخصیت شیطانی و ظلمانی، و لزوم شناخت او را عمده کند، از نمونه های آخر تحولاتِ اصلی نه تنها بافت ِخود داستان، بلکه فلسفۀ ابتدائی آنست، (هر قرائتی که این فلسفه تا امروز یافته باشد).در فسفۀ ابتدائی "امید" عمده شده و در این یکی وحشت و ترس. (این بخش به تحلیل جداگانه ای نیاز دارد.)

 آنچه از مصالح حفظ شده است:

در جغرافیا وصحنه پردازی فعلی، جنگها و ویرانه هائی که قرار است همزمان با آخرالزمان در بین النهرین (   mésopotamie ) و فراتر در سوریه انجام گیرد، حفظ شده اند. اما ظهور خود مسیح را ازین نواحی ، خط زده و حضور او به جای دیگری منتقل شده است.

در مقالۀ داستانسرائی در سیاست اشاره کردم که در روایت کهن مسیحی چه نوع برخوردی باید با شیطان و نیروی شر پیش گرفته شود.

در دایرة‌المعارف کتاب مقدس، مسیح در حالی تصویر گردیده که سوار بر اسب سفید و همراه لشکریان آسمان می‌آید تا با عنوان شاه شاهان، در زمینی که مملو از شرارت است، داوری کند و سلطنت هزار ساله خود را به همراه افراد مقدس آغاز نماید. در این مدت، شیطان را هزار سال می‌بندند و به چاه ‌هاویه می‌افکنند تا در سر تا سر این مدت از فعالیت او جلوگیری شود. این میشود تحریم شیطان.

در این بخش هم در حال حاضر مطابق فیلمها و کتابهائی که فضای فکری جهان ما را در نوردیده و در می نوردند،حضور این مقدسین و افراد منور، بدیهی فرض شده، گوئی همین حالا دور از خاورمیانه و بین النهرین حضور دارند. لابد در کنار مسیح مشغولند. و می ماند محدود کردن، نیروی ظلمانی وتضعیفش تا هزار سال.

در مقالۀ داستانسرائی در سیاست نوشتم:

"داستانسرائی های سیاسی دهها سال است خواسته اند با خلق داستانهای جعلی یا بستننِ داستانهائی خیالی به دُم داستانهای اصلی، آمریکا را مرکز مطلوب ادیان و جهان معنوی معرفی کنند. روایت مورمون ها از مسیحیت می گوید عیسی توانسته از دست آنهائی که می خواستند او را به صلیب بکشند گریخته و با کشتی خود را به آمریکا برساند. در نتیجه امریکاست سرزمین و محل این عیسای زنده.

در فیلم بودای کوچک که بیست و شش سال پیش توسط برناردو برتولوچی کارگردانی شد، راهبانی از آنسوی هیمالیا به خدمت پسرکی در سیاتل امریکا میرسند تا اطلاع دهند مطابق اخباری که در دست دارند، او یکی از سه بودای احتمالی برای جانشینی بوداست. در نهایت نیز از بین آن سه نفر، شایستگی این پسرک تآئید شده و او بودای آینده میشود. برای خیلی ها سوال بود که چطور برتولوچی که بخاطر سوابق فیلمسازیش اساسا اهل این حرفها شمرده نمیشد و به شوکه کردن با صحنه های داغ شهرت داشت، به ساخت چنین فیلمی ترغیب شده است!!"

 

شاخۀ مورمون مسیحیت که تبلیغ میکند عیسی از دست صلیب آوران گریخته و با کشتی خود را به خاک آمریکا رسانده، مدعی ست "ژوزف اسمیت" در قاره ی نو تقریبا تمام مقدسین مسیحیت را به چشم باطن مشاهده و کلامشان را دریافت کرده است. میشود گفت مسیحیت از نو در امریکا آغاز میشود و طبعا ادامه میآبد. این تاریخ نویسی حضور افتخاری مسیح را به خاک امریکا بخشیده است و آن جغرافیا را به محل حضور و صدور معنویت تبدیل میکند.گوئی وحی و تدوین صُحٌف از خاورمیانه و حتی هند و خاور دور به قاره نو اسباب کشی کرده باشد. چون معنویت هم به این قاره منتقل شده پس برای قاره خالی شده از معنویت چه میماند؟ نقش پرنس ظلمات!

مطابق داستان جدید یک طرف نقش مسیح را برای خود برداشته، و هرکس مخالف او باشد یا پیرو او نباشد در جناح آنتی کریست قرار میگیرد که چون مسیح خدا به حساب میآید، آنتی کریست ضد خود خدا هم هست. خاورمیانه فقط با جغرافیایش در نمایش حضور دارد و منهدم و ویرانه شدنش.

خاورمیانه و مردمانش بخاطر داشتن فرهنگی که زورکی در آنتی کریست بار گذاشته اند به اُبژه و ماهیتی فاقد ارزش انسانی تبدیل شده و لزوم دلسوزی و ملاطفت را می بازد. دیگر هر کاری بر آن رواست و ایجاد دلسوزی نمیکند. چرا باید نابودی و تحریمِ تا بن دندانهای آنتی کریست و ضد خدا برای آنها ایجاد دلسوزی کند؟ والا چرا باید در همین آخرین نظرسنجی انجام شده بخش بزرگی از امریکائیان به حملۀ نظامی به ایران نظر موافق ابراز کنند؟ پس تعلیمات مسیحی که باید بر عفو و مهربانی و دلسوزی وبرگردان یک گونه بدنبال گونۀ دیگر برای دریافت خشونت دشمنان باشد، کجا هستند و چه میکنند؟ مگر آنکه نه ازتبلیغات رسانه ای و جنگ روانی بلکه از شستشوی مغزی سخن بگوئیم.

 

در رویاروئی با این سیاست که نظرش بر شرور و تاریک معرفی کردن "هویت فرهنگی غالب" آن ناحیه  تنظیم شده، نه حکومتش، ایران با کیارستمی مدتها به پیکار مشغول بود. خانۀ دوست کجاست، امانت داری و وفا به عهد ایرانی جماعت را از اوان کودکی، به رخ می کشید بعد در زیر درختان زیتون، همان زیتون که شاخه هایش نماد صلح است، برای عشق خیمه میزد.با طعم گیلاس از مرگ منصرف میشد.

اما در سالهای اخیر فیلمهای فرستاده شده به. فستیوالها هم خشن شده و آب به آسیاب آنهائی میریزند که خواهان معرفی چهره ای خشن از فرهنگ مردم ایرانند. میتوانم مثال بزنم از فیلم لانتوری  که بطور هولناکی خشن است با خشونتی بدوی. این فیلم در جشنواره ها و نمایش فیلمهای ایرانی بار ها به نمایش در آمده است.

همین چند هفته پیش در یک برنامۀ ایرانشناسی، تحقیقی ارائه شد آنهم از سوی یک خانم ایرانی که به موضوع شکنجۀ مسیحیان در عهد ساسانی می پرداخت و عنوان هم طوری انتخاب شده بود که گوئی نوعی شکنجه به سبک ایرانی وجود دارد که روی مسیحیان اعمال میشود. یکی از حضاربه درستی به این خانم تذکر داد که تعبیر و تفسیر دلبخواه از روی عکس چند سنگ حکاکی شده، طریق درستی در تحقیق نیست. خانم جوان با مِن مِن از پاسخ گریخت ولی رد نکرد که با همین روش تصاویر الواح را باز هم خودش تفسیر خواهد کرد تا سبک شناسی شکنجه ایرانی در زمان ساسانیان را روی عیسویان تکمیل کند.

چنانچه می بیند اهریمنی کردن فرهنگ ایرانیان میخواهد یک ملغمۀ واحدی بسازد که تمام تاریخ ایرانیان را بپوشاند و از هر وسیلۀ ارتباطی، برای این منظور استفاده میکند.عالیترین مسئول سیاسی قاره نو همین چند روز پیش بود که گفت:

ایران زبان شفقت و مهربانی را نمی فهمد( بر خلاف مسیحیت) فقط زبان زور را می فهمد( یعنی مثل اهریمن )

پرانتز ها از سوی من است نه گوینده. می بینید اشاره به ایران است در تمامیتش، نه حکومتش. آنهائی که از زبان دوگانۀ این مسئول دولتی امریکا یاد میکنند، بخش مذهبی آنرا نادیده می گیرند که با بخش تصمیمات سیاسی، یک خط واحد و نه دوگانه را تشکیل میدهد.

یا اگر واژه آقای بوریس جانسون را بکار ببرم: ایران شیطنت میکند   ( Mischief ) 

یک طرف قلب پر شفقت و صلح طلب و نیکخواه مسیحائی، دیگر سو جغرافیای اهریمن

باید جا بیندازند که ایران اهل صلح و دوستی نیست. پس مرتب باید دست مذاکره دراز کرد و بلافاصله امکان گرفته شدن این دست را از سوی مقابل بست تا پیام در سطح ارتباطات به جهان داده شده باشد، که این موجود چه ماهیتی دارد. لاجرم شایستۀ چه رفتاری ست. باید از آرزوهای مسیح وار، سرشار از نیکخواهی، برای ایران حرف زد که چقدر با قلب مسیح به آنها نگریسته میشود و آنها مثل اهریمن آخرالزمانند که فقط زشتی را درک میکنند. بار ها سخنگویان گفته اند که کاری به حکومت ندارند و ما ناچاریم تمام انچه را به موجودی به نام ایران نسبت داده میشود،. نسبت به یک مجموعه فرهنگی دیرپا منتسب بدانیم.

در میان پرنس های ظلمات فعلا با عربستان سعودی کاری نیست. فعلا! ولی ماجرای قاشقچی و شرح و بسط خشونت انجام گرفته، شروعی ست که ان ناحیه هم از ضرب شست صاحبان قلب عیسوی مصون نماند. چون اگر به ناحیه ای که در آن قرار گرفته اند و تاریخی که دارند نگاه کنید، می بینید نمیتوانند از فیلمهای اخر الزمانی برکنار بمانند.

کارگردان تریلوژی آخرالزمان که تنها یکی از دهها فیلم و سری تلویزیونی ست که در این ظرف ساخته شده اند، در مصاحبه هایش، به بیرون آمدن واقعیت از دل فیلم اشاره کرده. جائی که بین فیلم و واقعیت نتوان فاصله ای قائل شد. یا بهترست بگوئیم فیلمهائی هستند که برای پیاده شدن در واقعیت بازی شده اند. و سوای این موضوع، مشاهده میشود که نیرومند ترین سیاست های جهان هم گوئی برای تثبیت خود و حقانیت بخشیدن بخود نمیتوانند از مربوط کردن خودشان به جهان مذهبی و منادی و نماینده آن بودن، کنار بکشند.

 

برای اطلاعات بیشتر:

If you didn't think this could possibly get less festive than The Thing, Prince Of Darkness posits that God does not exist and Jesus Christ was actually a humanoid alien who came to Earth to warn us about the extra-dimensional force that we know as the Devil. It's the end of the world, Jim, but not as we know it.

This makes for another very claustrophobic setting in which science and religion clash dramatically. In addition to quadratic equations in ancient texts, there's a very disturbing dream sequence that recurs throughout the film and marks all of the most unsettling moments. Whenever a character goes to sleep, their subconscious becomes receptive to a video message from the future year “one nine nine nine”, trying to avert the disaster that unfolds.

( دقت کنید که یک و نه، میتواند نقب زده شود به سال دوهزار نوزده که در آن قرار داریم)

As in The Thing, escape from the contained setting is made physically impossible, even in downtown Los Angeles. This time it's due to the rabid, murderous horde of possessed people that surround the church, led by Alice Cooper in a very jarring cameo role. Likewise, the theme of identity being destroyed comes up again whenever Satan overtakes a host inside the church- unlike the thing, the liquid doesn't bother imitating whoever it touches, but instead completely eliminates their personality.

Prince of Darkness is a 1987 American supernatural horror film directed, written and scored by John Carpenter. Starring Donald Pleasence, Victor Wong, Jameson Parker and Lisa Blount, the film is the second installment in what Carpenter calls his "Apocalypse Trilogy", which began with The Thing(1982) and concludes with In the Mouth of Madness(1995).[2]

Prince of Darkness was shot in Los AngelesCalifornia in 30 days

Jamais sans ma fille (Not Without My Daughter) est un film américainréalisé en 1991 par Brian Gilbert, avec Sally Field. Il est tiré d'un romanautobiographique, publié en 1987, coécrit par Betty Mahmoody et William Hoffer (co-auteur en 1978, avec William Hayes, du scénario adapté du roman autobiographique Midnight Express).

Grâce à ce livre, Betty Mahmoody a été nommée docteur honoris causadans de nombreuses universités américaines, et régulièrement invitée à débattre et à présenter des conférences.

Betty Mahmoody (Auteur) Jamais sans ma fille Tome 1 Tome 01 Paru en février 1992 Roman (

. بنظر میرسد در این روایت ساخته شده و تقلبی، که به تدریج از روایات اصلی لغزیده و به اینجا رسیده، مسیح در قالب یک ملت همین حالا هم حاضر است، انبخش که به شناساندن و زیر پروژکتور ها گرفتن ظلمات و شیطان است، ناتمام مانده. چون شیطان باز تولید میشود و کامل از بین نمیرود باید او را در بند و ضعیف نگاهداشت. نگذاشت تقویت شود. این تضعیف نیز باید مطابق تئوری و فیلمساز، باید از  گفتگو و ارتباط علم و دین بر میخیزد. هربار شیطان گروگان می گیرد، مسئله هویت ساکنان و اطرافیان کلیسا مورد تهاجم قرار میگیرد.

تحول داستان مسیح که دیگر قرار نیست باعث عدالت و رفاه و فراوانی در سطح جهانی بشود بلکه چهره دیو تاریک آشکار شده و به بند کشیده شود.

La guerre d'Irak ou seconde guerre du Golfe commence officiellement le 20 mars 2003 avec l'invasion de l'Irak 

L'intervention militaire de 2011 en Libye est une opération militairemultinationale sous l'égide de l'Organisation des Nations unies (ONU), qui s'est déroulée entre le 19 mars 2011 et le 31 octobre 2011

http://www.asre-nou.net/php/view.php?objnr=47640

داستانسرائی در سیاست و سیاست نقالان

http://www.asre-nou.net/php/view.php?objnr=47562

داستان آفرینش در بوف کور هدایت

Olivier ROY: Olivier Roy is a French political scientist, professor at the European University Institute in FlorenceItaly.[1][2] He has published articles and books on secularisation[3] and Islam[4]including "Global Islam",[5] and The Failure of Political Islam. He is known to have "a different view of radical Islam" than some other experts, seeing it as peripheral, Westernized and part of a radicalized and "virtual" rather than pious and "actual" Muslim community

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

طاهره بارئی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.