مثل همان آقای رئيسجمهور دروغگوی زنجیرهای است و احتمالا نخستوزیر آینده بریتانیا میشود ترجیح میدهد مشغول خودنابودیِ کشورش شود تا سرقت رفتن کشتیهایش.
ایرانیها، آن «تروریستهای» شیعه همیشه در حال خدعه خلیج فارس، جرات کردهاند جلوی رئیسجمهور خل و چلی قد علم کنند که توافق هستهای بینالمللی کشورش با ایران را پایمال کرد و حالا در تنگه هرمز قایقبازی میکند. آنان میخواهند به هم ترامپ و هم جانسون (و هم جرمی هانتِ بینوا) یادآوری کنند که خاورمیانه گورستان امپراتوریها است — هم امپراتوریهای واقعی، هم آنها که مدتها پیش مردهاند. چه شرارتی! این ایرانیان دیگر قرار است کدام جنایت آشکار تروریستی را مرتکب شوند؟
و ما همهمان این مزخرفات را جدی میگیریم؟ شاید تقصیر خودمان است. ناظرین و خبرنگارانمان و امپراتوریهای قدر قدرت رسانهایمان با خوش و بش به شخصیتهای اوباش لندن و واشنگتن حمله میکنند و بعد تا بوی جنگ میآید قیافه حق به جانب و میهنپرستانه میگیرند و ناصادفانه حرف از «سیاست خاورمیانه» ترامپ و «سیاست خلیج فارس» او و دوستی نزدیکش با «متحد» سعودی که دستش به خون آلوده است و یا متحد اسرائیلیِ زمینخوار او میزنند. چه مزخرفاتی. ترامپ اصلا در هیچ موردی سیاستی ندارد. بوریس جانسون هم سیاستی ندارد. جرمی هانت هم ندارد —به غیر از نالههای سوزناکشان به سبک تئاتر قدیمی «گیلبرت و سالیوان» در مورد رفتار «کاملا و به کلی غیرقابل قبول» ایران در توقیف کشتی «استنا ایمپرو».
«ایمپرو» کلمه به جایی است [این واژه به معنای امپراتوری است]. واقعا هیچچیز به غمگینی و رقتباری شنیدن صدای فرمانده «کشتی علیاحضرت، مونتروز» (که ایرانیها آنرا بر اساس شماره ثبتش «فاکس ترات ۲۳۶» میخوانند) نبود که روز جمعه داشت کتاب قوانین عصر ویکتوریایش را برای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی میخواند. ایشان فرمودند: «نمیبایست کشتی «ام وی استنا ایمپرو» را سد راه، متوقف، منع یا توقیف کنید ». اما ایرانیها اتفاقا هم میتوانستند کشتی بریتانیایی را سد راه، متوقف، منع یا توقیف کنند و هم دقیقا همین کار را کردند.
چون میدانستند که تنها کشتی نظامی بریتانیایی که در کل ۶۵۰ هزار کیلومتر مربع خلیج فارس شناور است یک ناوچه۱۳۰ متری است که دورتر از آن است که جلوی «سد راه» و «توقف» را بگیرد. آن روزهایی که هوراشیو نلسون ۱۵ ساله با تبختر سوار بر ناو قرن هجدهمی و بیستتوپه «اسب دریایی» (سیهورس) به ناخدایی داییاش، موریس ساکلینگ، میشد و خلیج فارس را در مینوردید و تا بصره میآمد دیگر تمام شدهاند. اگر «کشتی علیاحضرت، دانکن» که به نام فاتح قرن هجدهمی نبرد کمپرداون نامگذاری شده به کمک «کشتی علیاحضرت، مونتروز» بیاید که نامش را از آن دوک قرن هجدهمی میگیرد این دو حداکثر میتوانند چند هفته پیش هم باشند. «مونتروز» آنگاه باید رهسپار خانه شود.
در زمان نلسون، نیروی دریایی سلطنتی بیش از ۶۰۰ ناو جنگی داشت. امروز برای اینکه نگذاریم گله ایرانیان (یا گله چینیها یا هر گله دیگری) جلوی آنچه دوست داریم اسمش را بگذاریم «تامین حیاتی نفت ما» را بگیرد و موجب سد راه، منع، توقف یا توقیف نشود، ۲۰ ناو هم نداریم. چه پرمعنی که تانکرِ ربوده شده داشت با مخزن خالی به سوی پادشاهی دیکتاتوریِ عربستان سعودی، متحد دوستداشتی ترامپ، میرفت که به سرقت برده شد. جای تعجب ندارد که جرمی هانت میخواهد آبهای خلیج فارس را آرام کند و نه اینکه کشتی کوچکش را بفرستد کنار ناوگان قدرتمند آمریکاییها.
بله واقعا معنی دار است که در آستانه عصر جدید خودفریبی و افسانهپردازی امپریالیستیمان، بریتانیاییها تصمیم گرفتهاند جوری دست به توقیف تانکر ایرانی در جبلالطارق بزنند که اوضاع شبیه کمدیهای «مانتی پایتون» شود. به ما، زیر آوار بمباران گلواژهها، میگویند که کشتی «گریس ۱» که نیروی دریایی سلطنتی با همان وقاری وارد آن شد که همتای ایرانیاش وارد «استنا ایمپرو»، به این علت توقیف شده که داشته برای سوریه نفت میبرده. اتحادیه اروپا که مثلا باید علاقه زیادی به اعمال این تحریمها داشته باشد چیزی نگفته. و بعد جناب جرمی میخواست با ایرانیها صحبت کند و ازشان تاییدیه بگیرد که کشتیشان عازم چشمه بانیاس و شاید جزایر یونان و یا ساحل خورشید در جنوب اسپانیا نیست.
بعد برای اینکه آشفتهبازارِ شبیه سرزمین عجایبِ آلیس کامل شود موضوع را دادند دست قاضی ارشد دیوان عالی جبلالطارق و الان ما قرار است مثلا باور کنیم که حیطه قضایی-سیاسی ایشان شامل مسائل مهم دولتی از واشنگتن و لندن تا تهران می شود گرچه کل جمعیت این خطه به ۳۵ هزار نفر هم نمیرسد. بهمان میگویند که وای، بله، دیوان عالی جبلالطارق دستور داده «گریس ۱» ۳۰ روز دیگر هم در توقیف بماند. خوب، خوب، این عالجیناب قاضی هر چه میگوید ما ناچاریم انجام دهیم. واقعا این اوضاع یک قدم با «محاکمه توسط هیات منصفه»، همان اپرای کمدی که نخستوزیر احتمالی آیندهمان لابد عاشقش است، فاصله دارد.
اگر چنانکه هر روز بیشتر محتمل به نظر میرسد آمریکاییها از بریتانیا نخواسته بودند، به آن نگفته بودند یا دستور نداده بودند که «گریس ۱» را توقیف کند، مطمئن باشید که لندن چنین نمیکرد. و مطمئن باشید که اگر جرمی حاضر نمیشد خودش را بیشتر درگیر این خزعبلات کند، دیوان عالی جبلالطارق و قاضی ارشدش و سه قاضی دیگرش چرت و پرتهای قانونیشان را از یاد برده بودند و یک «سفر به خیر» به ناخدای ایرانی گفته بودند و میرفتند پی کارشان. همان لحظهای که ما وارد این جنجال شدیم کاملا ناگزیر بود که ایران هم مقابله به مثل کند. من بارها گفتهام که این ایرانیها ما را خیلی بهتر از آنچه ما درکشان میکنیم درک میکنند.
پس یک لحظه با من بیایید برویم تهران. آیا واقعا فکر میکنیم ایرانیها (هر چقدر پر از نخوت و افاده و خصومت و انتقامجویی باشند) از اینکه بریتانیا قرار است به زودی خودش را در آتش برگزیت بسوزاند خبر ندارند؟ واقعا یک لحظه باور میکنیم که متوجه ظرافتهای نبرد جانسون و هانت نشدهاند؟ همان نبردی که نتیجهاش توسط هیاتی از محافظهکاران تعیین میشود که تصمیمگیریهایشان جوری است که انتخابات مجلس و ریاستجمهوری ایران در مقابلش مثل الگوی دموکراسی بینالمللی هستند. شک نداشته باشید که حواس ایرانیها به ماهی دودیِ بوریس جانسون بود. اما آنها در خلیج فارس دنبال صید ماهیهای بزرگتری هستند.
و آیا ما جدا باور داریم که ایرانیها آخرین «جنگ تانکرها» در خلیج فارس در سال ۱۹۸۷ را از یاد بردهاند؟ من خیلی خوب یادم هست. کل آن داستان شوم را گزارش کردم و هر روز با هلیکوپتر از فراز خلیجِ سوزان فارس رد میشدم. اوج ماجرا زمانی بود که آمریکاییها تصمیم گرفتند پرچم خودشان را روی تانکرهای کویتی سوار کنند و با ناوگان آمریکا اسکورتشان کنند تا در مقابل حملات هوایی ایرانیها در امان باشند. آدم را یاد اوضاع امروز میاندازد. البته ما در آن زمان متحد آن جنگنده عربِ شایسته و دموکراتیک، جناب صدام حسین، بودیم که در سال ۱۹۸۰ ایران را اشغال کرده بود (نهایتا به قیمت یک میلیون جانباخته.) خوب، اولین عملیات اسکورت به طرز فاجعهباری بد پیش رفت (گرچه ترامپ و هانت و بورس جانسون و هامپتی دامپتی همگی یادشان رفته). تانکر کویتیِ «الرکاح» که افتخار داشت اسم تانکر آمریکایی «بریجتون» را بگیرد و همراه ناوگان آمریکایی باشد، در ۲۴ ژوئيه ۱۹۸۷ به یکی از مینهای ایران اصابت کرد.
این کشتی توانست به سفرش ادامه دهد اما تانکرهای آمریکایی که به معنی کلمه نازک نارنجی بودند (یعنی جدارهایشان اینقدر نازک بود که یک مین میتوانست غرقشان کند) بقیه سفر را مثل یک گله گنجشک پشت سر «بریجتون» صف شدند و خودشان را پشت آن ناو عظیم قایم کردند. حرف من این است که ایرانیها این حقارت آمریکایی را فراموش نکردهاند. هر چه باشد تخصص آنها تحقیر کردن کسانی است که باور دارند تحقیرشان کردهاند.
اما آیا ما واقعا باور داریم «نیروی حفاظت از خلیج فارس» مضحک ترامپ نتیجه بهتری خواهد داشت؟ چند نفر داوطلب پیدا میشوند اما چون بوریس جانسون آماده بود سفیر بریتانیا را زیر آب کند لابد بعید نیست یکی دو ناوچه بریتانیایی هم به خطر بیاندازد.
در این مورد هم حواس ایرانیها جمع است. معاهده هستهایشان که رئیسجمهور وقت آمریکا با شرف و افتخار امضایش کرده بود پاره شده، تکه تکه شده و ترامپ بیشرمانه نابودش کرده. حالا که آمریکاییها سرشان کلاه گذاشتهاند و تحریمهای بیشتری به خوردشان دادهاند چرا ایرانیان چند بازی ابرقدرتی نوع خودشان را وسط نیاورند و چرا از کشتیهای بیگناه علیاحضرت، ملکه بریتانیا، به عنوان آلت بازی استفاده نکنند؟ ما هنوز متوجه اهمیت واقعی خشم ترامپ از گزارش دیپلماتیک سر کیم دروش در مورد نابودی توافق هستهای توسط آمریکا نشدهایم (اما باز میگویم مطمئن باشید ایرانیها شدهاند.) هدف از خشم ترامپ به روشنی بیرون کردن سفیر بریتانیا بود. داشت میگفت «پسش بفرستید» — با همان شدتی که میخواست خانم نماینده کنگره آمریکا که به او بیادبی کرده بود «پس بفرستد ». و آقایی که در آينده احتمالا نخستوزیر ما است این حرف را پذیرفت.
اما در میان این همه حیله و دسیسه، هنوز باید آن شربتی که پیامآوران امپراتوری برایمان تهیه کردهاند سر بکشیم و دوباره وانمود کنیم که ترامپ در منطقه خلیج فارس سیاست خاصی دارد و ساکنین یک دارالمجانین میتوانند اوضاعی معقول در خاورمیانه رقم بزنند. همین است که دیوید ایگناتیوس، همکار قدیمی من و از دوستان روزهای جنگ داخلی لبنان، اکنون در ستون آمریکاییاش چنین خزعبلاتی مینویسد: «تقابل آمریکا با ایران در خلیج فارس در حال تعمیق است و در این میان… وظیفه دشوار اما لازم این است که سد راه ایران شویم و آماده باشیم که در صورت عدم موفقیت این کار، عازم جنگ شویم ».
جناب ایگناتیوس میگوید برای انجام این کار محمد بن سلمان باید مسئولیت شقه کردن جمال خاشقجی را بر گردن بگیرد و جنگ مجرمانه یمن را تعطیل کند (انگار ولیعهد حاضر است حتی به دومی فکر کند تا چه برسد به اولی) چرا که «رابطه آمریکا و سعودی برای امنیت هر دو کشور مهم است — بخصوص در حالی که تقابل با تهران به جنگ نزدیکتر میشود… تجدید رابطه آمریکا و سعودی بر بنیانی صادقانهتر حالا که خطر تخاصم در منطقه در حال رشد است امری ضروری است ».
پس بیخیال این واقعیت که ترامپ دیوانه است و ولیعهد عربستان به نظر جوانی عمیقا مشکلدار است که دولتی روانپریش را اداره میکند. کاخ سفید دیوانهخانه است اما ایگناتیوس میگوید ما باید آماده «وظیفه دشوار اما ضروریِ» «سد راه ایران» شویم (به جای سد راه ترامپ) چون «خطر تخاصم در منطقه در حال رشد است ». چطور میتوانیم همچنان این خزعبلات را بپذیریم؟ دکمه خاموش و روشنی نیست که بهمان امکان دهد در سکوت دست به تامل بزنیم — حداقل چند لحظه به این بیخردیِ پشت تدارکات جنگیمان بیاندیشیم؟
الان بد نیست به یاد بیاوریم که گشت زدن در خلیج فارس در نزدیکی ساحل ایران چه حال و هوایی دارد. حدود ۳۰ سال پیش بود که من سوار بر یکی از کشتیهای خواهرِ قدیمیتر «مونتروز» به نام «ناوچه علیاحضرت، برادسورد» بودم که داشت تانکرهای بریتانیایی را در تنگه هرمز، زیر چشم سپاه پاسداران، همراهی میکرد. برای اینکه به خوانندگان حسی از واقعیت (واقعیتِ به قول معروف واقعی) بدهم، نگاه کنید به آنچه آن موقع نوشته بودم:
«دریانوردان خلیج فارس بیش از هر چیز اسیر گرما میشدند. تمام عرشه کشتی جوری میسوخت که به معنی کلمه داغتر از آن بود که بتوانی رویش راه بروی. فولاد جوری داغ میشد که ملوانان بریتانیایی روی نوک پایشان راه میرفتند. روکشهای سلاحهای خرج عمقی و توپهای بوفورز داغتر از آن بودند که بشود دستشان زد. در عرشه پرواز هلیکوپترها گرما به ۱۳۵ درجه میرسید و آدم باید بیعقل میبود که بدون دستکش به آچار دست بزند. گرما آدم را گیج میکند، مستاصل و خسته میکند و باعث میشود به شدت از همعرشهایها کلافه شوی. درون کشتی… گرما سریعتر از ملوانان حرکت میکند. اتاق افسران دمای معتدل ۸۰ درجهای داشت. یک لیوان آب خوردم و غرق آب شدم. اولین درِ کیپ را که باز میکردی، گرما شبیخون میزد… بعد از در دوم، وارد کوره استوایی شدم، آن دریای آشنای خاکستری تکرن داشت زیر عرشه تکان میخورد. چطور میشود آدمها در چنین فضایی کار کنند و منطقی باقی بمانند؟»
بله، لابد همه چیز به «خرد» مربوط میشود اما اربابانمان دیگر از این قوه برخوردار نیستند. راستی «برادسورد» را تقریبا ربع قرن پیش یعنی در سال ۱۹۹۵ به برزیلیها فروختند. «بریجستون» را هفت سال بعد در هندوستان آب کردند. و رهبران مجنونگشته ما امروز به همان جایی تعلق دارند که آن کشتی عازمش شد: انبار آهنپارهها.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید