رفتن به محتوای اصلی

31 سال پیش در چنین روزی
29.07.2019 - 23:16

5 مرداد 1367 یعنی31 سال پیش در چنین روزی، پس از غروب آفتاب خبر فرمان عقب نشینی رسیده بود، در آن هنگام مسعود قهرمان حاضر نشد پیش از نیروهای تحت فرماندهی اش از تنگه چهارزبر عقب نشینی نماید و تاکید داشت تا از عقب نشینی بقیه ياران و رزمندگان در صحنه، مطمئن نشود، خود اقدام  عقب نشینی نخواهد کرد.

Bild könnte enthalten: 1 Person

از آن شب به بعد من دیگر از او خبری نداشتم، تا اینکه 5 روز بعد در دهم مردادماه پس از چند روز تحمل درد و خونریزی و بیهوشی، بعلت اصابت گلوله و چند ترکش به پاهایم بر روی تختِ بیمارستان اصلی شهر بعقوبه، تازه بهوش آمده بودم، در اطراف تخت من در همان سالن، دهها مجروح دیگر با روحیه ای بالا بر روی دیگر تختها قرار داشتند، در میان شلوغی و همهمه ی مجروحین و دیگر یاران که برای عیادت و کمک در آنجا حضور داشتند، همرزم و دوست قدیمی ام «سعید» به کنارم آمد و در حالیکه دستم را میفشرد گفت حیدر جان (اسم تشکیلاتی ام در آنزمان حیدر بود، بیاد مسئول دوست داشتنی ام در فاز نظامی مجاهد شهید حیدر نیاکان) میدانم حال و اوضاع خوبی نداری ولی باید یک خبری بهت بدهم …، در درونم گویی چیزی فرو ریخت، آرزو داشتم هرگز چنین خبری را نمی شنیدم، اما بیدرنگ با بغضی در گلو و چشمانی پُر گفت: برادرت مسعود و فرمانده بهمن عزیز همه ی ما ( اسم تشکیلاتی او، در آن زمان “بهمن” بود) هم جزء شهداست …، و بلافاصله اضافه کرد که بچه ها تا امروز فکر میکردند جزء مفقودین است، چون از دیگر رزمندگانی که از فروغ برگشته اند، کسی به چشم خود شهادت او را ندیده بود و گزارش موثقی نیز از خبر شهادت او در دست نبود، تا اینکه با بررسی دقیق تر و اطلاعات جمع آوری شده ازصحنه های نبرد و پیکار قهرمانانه ی رزمندگان آزادی بر روی یال سمت راست تنگه، و آخرین مکالمات بیسیمی اش با فرمانده ی مستقیم خود، فرمانده ی والامقام محمود مهدوی (محمود قائمشهر)، شهادت او مُسجّل و قطعی است، بنحویکه ساعاتی بعد از اینکه از عقب نشینی تمام نیروهای تحت مسئولیت اش در صحنه، مطمئن شده و با خاطری آسوده تر همچنان به نبرد خود با سیل عظیم پاسداران تا دندان مسلح فاشسیم مذهبی ادامه می‌داد، بر اثر اصابت مستقیم گلوله ی خمپاره به محل استقرار او و تعدادی از محافظین اش، بر بالای یال، جملگی در اوج رشادت و دلاوری جان عزیز خود را فدیه آزادی و رهایی ایران نموده و جان به جان آفرین تسلیم نموده اند. ديگر رزمندگان جان برکف همراه وي که در تمامي صحنه هاي باشکوه نبرد دلیرانه تا به آخر با او بودند قهرمانانه و بی امان با خیل عظیمی از پاسداران ظلمت و تباهی خمینی و گله ی وحوش ارتجاع پلید که بدستور دیو جماران برای نابودی کامل ما آمده بودند، مقابله ي جانانه اي نموده و در اوج دلاوري و پاكبازي خون پاك خود را نثار آزادي خلق و ميهن اسير مان نمودند.
پس از شنیدن این خبر جگرسوز و هولناک، لحطاتی چشمانم بسته ماند و بسیاری از صحنه های زیبای دوران کودکی مان در ذهنم دوباره زنده شد، چه روزهای عزیز و شیرینی … آه، بعد از گذشت چند دهه خاطراتیکه هنوز برایم بسیارعزیز و دوست داشتنی هستند؛ ولی فکر کردن به آنها مثل این است که چیزی جگرم را به آتش میکشد و میخواهم سر در چاه فرو برده و فقط فریاد بزنم …. فریاد از این زمانه ی بیرحم و از این دنیای آکنده از پَستی و پَلشتی، …فریاد از جور و شقاوت دوزخیان روی زمین و یک جوری داغ و درد این گلهای پَرپَر شده در باغ را فریاد بکشم تا شاید کمی این قلب تبدارم آرام و قرار یابد… درست در این حالت تلخ و عبوس که احساس میکنم قلبم میخواهد از طپش باز بایستد، یاد جمله ای از مسیح می افتم، آنجا که گفت: «خوشا به حال شما که در راه نیكی آزار می‌بینید، خوشحال باشید و بسیار شادی کنید، زیرا پاداش شما در آسمان عظیم است».
مسعود عزیزم ( فرمانده بهمن) در آنزمان و بهنگام عملیات فروغ، جوانترین فرمانده ارتش آزادی محسوب میشد، و در میان رزمندگان آزادی از محبوبترین چهره های تشکیلات بشمار میرفت، یاران دیر آشنا علّت این محبوبیت منحصر بفرد او را از یکطرف در عواطف عمیق انسانی، محبّت و مهربانی اش نسبت به همه یاران و همرزمان اش، و از طرف دیگر در فروتنی و شادابی اش در عین داشتن جسارت و فداکاری انقلابی در مبارزه، میدانند.
مسعود قهرمان کوچکترین برادر من و آخرین فرزند خانواده بود، در سال 1341 در خانه ی محقّر پدری که در یکی از محله های غرب تهران قرار داشت، متولّد شد و با آمدنش خانه و خانواده ی ما را سرشار از شادی و برکت نمود. او همواره در تمامی طول تحصیلات تا اَخذ مدرک دیپلم جزء زرنگترین و باهوش ترین دانش آموزان بویژه در دبیرستان دکتر هشترودی تهران، محسوب میشد، مسعود قهرمان علاوه بر این، جزء بهترین بازیکنان تیم فوتبال محله بود و با اینکه نسبت به دیگر بازیکنان سِنّ کمتری داشت، مدتها کاپیتان تیم فوتبال محله ی ما در جنوب غرب تهران بود.
در رابطه با مبارزه بی امانش با هیولای خمینی، مجموعاً 10 سال از عمر کوتاهش را در این راه گذاشت؛ از سالهای نوجوانی با مجاهدین آشنا شد. در قیام 57 با آنکه 16سال بیشتر نداشت، در درگیریهای خیابانی و تسخیر پادگانها فعال بود. طی فاز سیاسی از فعالترین و کارآمدترین میلیشیای پرشور دانش‌آموزی تهران بود. با شروع مبارزهٌ مسلحانه به‌ عنوان فرماندهی دلاور و جسور برخاسته از نسل قهرمان میلیشیا به نبرد با دشمن پرداخت. از فرماندهان هنگ حنیف و بخش عملیات ویژهٌ سازمان بود و چندین رشته عملیات تهاجم به مراکز رژیم را طراحی و برخی از آنها را در صحنه فرماندهی کرد و مهره‌های جنایتکار رژیم را به مجازات رساند. او یار وفادار رزمندگان در صحنهٌ نبرد و دوستی صمیمی در شبهای شعر، در مسابقات ورزشی و در برنامه‌های تفریحی رزمندگان بود. مسعود قهرمان که با عشق به مردم و آزادی قدم به مبارزه گذاشته بود، معاونت فرماندهی یک تیپ ارتش آزادیبخش را در نبرد فروغ به‌ عهده داشت. او در تنگهٌ چهارزبر از دیوارهٌ آتشها عبور کرد و انبوهی از پاسداران خمینی را درو کرد و با پیکری خونین تا بالاترین قُله‌ها به پیش تاخت و سرانجام در نبردی کاملاً نابرابر چهره در خون کشید و در اوج شرف و افتخار جان خود را نثار آزادی خلق و میهن عزیزمان ایران نمود.
بی شک نام عزیز و یاد گرانقدرش همچون دیگر ستارگان شب سوز و ظلمت کوب ایران زمین، همواره در قلب و روح من، یاران دیرآشنا و همه مردم آزادیخواه ایران فراتر از تمامی تعلقات مبارزاتی و سرنوشتی که در آینده برایشان رقم بخورد، زنده و جاوید بوده و خواهد بود.

بهروز قربانی ـ 5 مرداد 1398

Bild könnte enthalten: 1 Person, lächelnd, Nahaufnahme
Bild könnte enthalten: 1 Person, Nahaufnahme
Bild könnte enthalten: 1 Person, Nahaufnahme
Bild könnte enthalten: 1 Person, Brille
 
در یک نگرش کلان و کلی به رویدادی که چهار دهه قبل در میهن مان رخ داد، در برهه حساسی از تاریخ ما گروهی مافیائی با دزدیدن انقلاب مردم برای آزادی و دمکراسی، برای غصب قدرت و اعمال سلطه ی اهریمنی خود، خیز برداشت تا برای تحقق اهداف فاشیستی و ضد مردمی خود، کشور و منافع آنرا غارت کرده و وحشیانه کمر به نابودی هست و نیست مردم و به زنجیر کشیدن جوانان و زنان آن سرزمین بستند. در آن شرایط سرنوشت ساز نسلی از مبارزین به حکومت جمهوری اسلامی نه گفتند و تمام قد در برابر آن ایستادند. اگر این جنبش سرنگون طلبانه حیثیتی دارد (که دارد)، مدیون ایستادگی همان جوانان و مردم و مبارزان آزادیخواه و فداکاری است که به جمهوری اسلامی نه گفتند و در برابر ددمنشان حاکم زانو نزدند. و قیمت اش را نیز با جان و خون خود پرداختند.تا جائیکه به جسارت، رشادت، از جان گذشتی و فداکاری حداکتر ياران پاکباز و فرزندان دلیر ایران زمین برای آزادی خلق و میهن در زنجیرمان بر می‌گردد، تابلو با شکوهی را ترسیم نمود، اما از نقطه نظر استراتژیک و نظامی جای بسی نقد و بازنگری دارد که از آن در میگذرم و به تاریخ واگذار مینمایم.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

اقبال اقبالی
تریبون ایران

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.