رفتن به محتوای اصلی

از طریق مسکو در مسیر جاده ابریشم شهر خجند قسمت سیزدهم
04.09.2019 - 02:10

از طریق مسکو در مسیر جاده ابریشم
شهر خجند
قسمت سیزدهم

از خیابان لرمانتف می گذرم با چنار های عظیم وکهن با دو جوی پر آب بر طرفین آن ها سیراب شده از سیر دریا.
در انتهای خیابان درون پارکی بزرگ در مقابل سالن تئاتر تابستانی جماعتی انبوه بصف ابستاده اند .هر یک بطری آبی ، برخی سطل آبی بر دست، دستمال و یا پارچه سفیدی بر سرانتظار می کشند.
عمدتا زنان هستند با کودکانی چند.
نزدیک می شوم می پرسم " این همه جماعت برای چه ایستاده اند ؟" پسرک جوانی نزدیک می گردد می پرسد " آیا شما هم می خواهید شفا پیدا کنید ؟ پس آب و پارچه تان کجاست ؟ "
می گویم " رهگذری هستم کنجکاو که می خواهم بدانم مردم برای چه جمع شده اند؟" می گوید " پس به درون بیائید ؟"
سالن بسیار بزرگی است با پرده های کشیده شده و حدود صد نفر! که در ردیف های ده نفری آرام و بی حرکت در آرامشی کامل بر کف آن نشسته اند.هر یک پارچه ای بر سر انداخته و بطری یا سطل آبی در برابرخود نهاده اند.
زنی میان سال و نسبتا زیبا با چشمانی درخشان وزمرد گونه، با لباسی توری صورتی رنگ که تمام پیکر اورا پوشانده بر ورودی در ایستاده است.هنوز طراوت جوانی بر چهره دارد. چشمانش به شدت زیبا و نافذ است طوری که یک لحظه متوقفت می سازد! ساکت ، بدون هیچ هیجان و یا حرکتی بر افراد نشسته برکف سالن نگاه می کند.
ضبط صوت بزرگی با صدای بلند ترانه ای را پخش می کند .ترانه ای حزین و گیرا.گوئی صدا از دور دست ها می آید.
" می گذرم از راه ها
می نگرم بر راه ها
دل پر خوناب شد
جان همه فریاد شد !
دل همه بی تاب شد!
تاب مده این دلم!
جان همه سودا شده
غرق تمنا شده
ای مه عیار من
چاره این کار من
ای همه راه ها ز تو
بازکن این راه من!
می نگرم بر راه ها
تا تو بیائی برم
تا تو بیائی برم !"
نوار هم چنتان می چرخد و می خواند .
زن صورتی پوش بر می خیزد با ریتمی آرام و هماهنگ با صدای محزون در حالتی بین رقص ،خواب وبیداری در ظرافتی که قادر به توصیف آن نیستم در میان جمعیت حرکت می کند. بر بالای سرشان می ایستد، خم می شود در جهره شان می نگرد و می گذرد.
حال تمامی افراد سالن به خواب رفته اند! یا که چنین می نمایند.پس آنگاه او به جای خود برمی گردد و آرام می نشیند. نوار هم چنان در سکوت مطلق می خواند.
دخترکی جوان وبسیار زیبا با لباسی سراسر سبز از گوشه تالار وارد می شود بر سر پنجه پا حرکت می کند و با دست آرام بر سرتک تک نشسته گان ضربه می زند . ضربه ای که بیدارشان می سازد . زن صورتی پوش همچنان آرام بی هیچگونه حرکتی دست ها بر زیر چانه نهاده به نقطه ای نا معلوم خیره شده است.
لختی بعد شروع به صحبت می کند.از صبر ایوب می گوید از صبر خودش و اینکه زندگی چیزی جز صبر کردن، منتظرشدن وامید وار بودن نیست امید آن که هر چیز زمانی دارد که مقررشده باید منتظرش شد.
می گوید "بی جان حرکت می کند مانند ماشن وقطار ! بی جان سخن می گوید مانند رادیو! همه این ها از یک منبع نیرو می گیرند! شما که جان دار هستید چطور نمی توانید این منبع این نیروئی که درونتان است بشناسیدو خود را درمان کنید؟ باید به خودتان و آن نیروی مقدس که در وجود همه است اعتقاد داشته باشید و آن نیرو بخشی از نیروی خالق است!
من شما را در خواب کردم تا آرامش یابید و قادر شوید که درون خودتانرا ببینید واز نیروی درون برای درمان خود استفاده نمائید. حال به خانه های خود بروید برای هشت روز از این آب متبرک شده در چشم و بینی خودبچکانیدو به اندازه یک استکان از آن بخورید و هشتم روز باردیگر یه این جا بیائید تا درمان کامل کنم .
مردی بر می خیزد .دو بار تعظیم می کند .می گوید "از "تباشیر" آمده ام . همه چیز دارم کارگر خوبی هسم کارم خوب است .اماتنها یک بدبختی دارم آن هم اعتیادم به الکل است. تمام زندگیم را به هم ریخته تنها امیدم به شماست !"
می گوید "فهمیدم از امروز می روی دو بطر ودکا می خری ! هر روز دو بطری! می روی اهل محل را جمع می کنی و می گوئی من دیگر عرق نخواهم خورد. یک بطری را می شکنی و بطری دیگررا در خانه نگاه می داری . هشت روز همین کار را بکن وروز هشتم آن هشت بطری حمع شده را با خودت بیاور این جا و در این مکان مقدس یشکن. سپس من ترا دعا خواهم کرد و با آب درمان ! که دیگر گرد الکل نگردی !"
مرد تعظیمی می کند شیشه ودکائی از جیب بیرون می کشد می گوید " پس این اولی! من از امروز عرق نحواهم خورد !"مردم احسنت می گویند. زن صورتی پوش از جای بر می خیزد مردم نیز بر خواسته تعظیم کنان از در خارج می شوند.
گروه دیگری وارد می شوند .از روستا های اطرف از قزاقستان و بخشی از روسیه آمده اند با مینی بوس های کرایه ای.تعداد مراجعین او بیشتر از مراجعین به بیمارستان مرکزی است.
زنی معلمه می گوید" او بیماری زنانگی من را معالجه کرد .حال برای مریضی دیگری پیش او آمده ام." با دست تصویری که بالای اطاق بر دیواری نصب شده است را نشان می دهد. تصویری از زن صورتی پوش با یک پسر و دختر زیبا.
می گوید " این دو بچه های همین زنی هستند که مردم را درمان می کند ودوسال قبل حضرت خضر آمد و آن ها را با خود برد. برای باز گردانیدن آن ها او باید پنج سال بی مزد خدمت مردم کند و بیماران را شفا دهد. حال دو سال است که او هر روز ده ساعت بدون هیچ مزدی خدمت مردم می کند.در تمام کشور ها از روسیه تا اوکراین اورا می شناسندوبرای معالجه پیش او می آیند."
می پرسم نام او چیست ؟"
می گوید " ستاره خان "
می گویم آیا شما هم اعتقاد دارید که بچه های اورا حضرت خضر برده است؟
با تعجب واندکی ناراحتی نگاهم می کند.
می گوید "معلوم است ما مردم تاجیک وازبک همه مان به حضرت خضر اعتقاد داریم ما هر شب نان و نوائی برای حضرتش کنار می گزاریم.صبح می فهمیم که آیا شب آن نان تبرک شده یا نه !ما در سال های قبل هم پنهانی این اعتقادات خود را داشتیم !"
از سالن خارج می شوم بی هیچ سخنی. بر جمعیت خسته ، مفلوک که بی هیچ شادی در چهره از سالن خارج می شوند و جمعیتی انبوه که در صفی طولانی با دستمالی بر سر و سطلی آبی بر دست مقابل سالن ایستاده اند نگاه می کنم.
قادر به فکر کردن وقضاوت نیستم ذهن آدمی بسیار پیچیده تر از آن است که من بتوانم به توضیح و قضاوت آن بنشینم !
بیاد این گفته مارکس اگر درست بر خاطرم مانده باشد می افتم که " بر فراز سر ملت ها همیشه ایر های سنگینی ازاعتقادات و باورهای سنتی و مذهبی وجود دارد که با وجود تغیرروابط تولیدی وروابط اقتصادی و اجتماعی تا مدت های زیادی هم چنان برذهن آن ها سنگینی خواهد کرد." نقل به معنی
درست در انتهای پارک مقابل سالن کوچک ، آمفی تئاتر بزرگ خجند قرار گرفته است بنائی بزرگ و زیبا !یاد گاری مانده از دوران سوسیالیسم . با سر دری عظیم ونقاشی هائی به غایت هنر مندانه . به سبک وسیاق همان ریالیسم سوسیالیستی در هنر. مکتبی که بعد از انقلاب اکتبر بر اساس انعکاس زندگی و آرمان های سوسیالیستی در زندگی مردم وکار وتلاش آن ها برای ساختمان جامعه ای نوین شکل گرفت.
نقاشی هائی که انسان زحمت کش در مرگز آن بود. جای چهره های سانتیمانتال زنان بورژوازی را چهره های شاد و لپ های گل انداخته زنان در کارخانه ها ومزارع گرفت! سیمای قدرتمند مردان کار با عضلاتی پیچیده وچشمان پر فروغ که در کار ساختن آینده درخشان که افق آن پیدا بود بر جای چهره های مردان عاشق پیشه با لباس های اشرافی ظاهر شد.
نوع جدیدی از هنر با محوریت مردم عادی و نیروی کار . هنری عریان در خدمت به ایدولوژی حاکم ، فاصله گرفته ازمدرنیسم ، آبستره و سورئال که هنرروز بود
همه عرصه های هنری پیچیده در همان شورو باور های روزهای نخستین انقلاب و تداوم آن .
.کودکان در لباس های پیشاهنگی با دستمال های سرخ برگردن و دسته های گل بر دست دور لنین و زمانی دور استالین حلقه زده بودند و سربازانی که فاتحانه از جنگ بزرگ میهنی به خانه بر می گشتند.
دودکش های کارخانه هانشان ازفعالیت در عرصه صنعت می دادند ، مزراع که تراکتورها وکمباین ها در آنها شخم می زدند و محصول جمع می کردند نشان از پیشرفت.
خدای آسمانی در سیمای انسان سازنده وتولید گر ظاهر شده بود. انسان نوین بافت وعنصر درونی نقاشی های بزرگ دیوارهای ساختمان های دولتی دانشگاه ها تئاترها، ورزشگاه ها را تشکیل می داد .
ساختمان های سنگی عظیم که عمدتا در زمان استالین ساخته شدند تا نمایانگرعظمت سوسیالیسم باشند.
درون آمفی تئاتر خجند نیز چنین بود.تصاویری نقاشی شده از همین مردم! مردمیکه حال در آنسوی پارک به انتظار به خواب رفتن توسط "ستاره خان " بودند!
در این سودر ورودی تئاتر نفاشی مردمی که دیروز سرود خوان دنبال نقاره زنان حرکت می کردند. با پرچمی ،یا گلی بر دست در جاده ای پر گل و روشن . تصویری به جا مانده از دورانی نه چندان دور که هنوز پرچم ها بر کاکل خود آرم داس وچکش را دارند.
لختی به این نقاشی عظیم می نگرم ولختی به مردم ایستاده در صف در آنسوی پارک.
به راستی واقعیت کدام است ؟
کدام یک پای بر واقعیت دارند ؟
آن که شب برای حضرت خصر نان می گذارد ؟ یا آن که می خواست نگاه چنین مردمی رااز آسمان به زمین بکشاند و خدا را در وجود انسان نوین نشان دهد؟
بهشت ساخته مذهب را از آن ها بگیرد واز راهی میان بربه بهشت سوسیالیسم این رویای دیرین انسان برای عدالت اجتماعی برساند ؟
دو تصویر! دو نماد از انسان در دو مقطع ! که هر دو درون دو تئاتر روبروی هم آیا به راستی صحنه زندگی خود صحنه بزرگی از یک تئاتر نوشته شده توسط انسان نیست؟
آیا ما بازیگران این تئاتر تاریخی و همیشه جاری نیستیم ؟تئاتری که توسط قدرتمندان نوشته و دیکته می شود و ما بازیگران آنیم ؟
و یادرنهایت ازنگاه خیام لعبته کانیم به دست فلک لعبته باز که چندی بر این بساط که نامش زندگیست بازی می کنیم وباز به صندوق نخستین بر می گردیم ؟ادامه دارد ابوالفضل محققی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.