آسمان آبیّ و نام اَت آبی ای دختِ وطن!
هان بگو آن دم چه میگفتی به وقت سوختن؟
در خیالت بود چی وقت نفس انداختن؟
انتظارت بود چی
از آن برادرهای درمیدانِ نام
بر چه بود اندیشه اَت
آن دم که خشمت داغ تر
از داغ های اتشین شعله ها
بر جان و دل
هان! بگو جانا چه می دیدی چه میگفتی
درون آن دل شیدای در آتش
نگاهِ سوزناکت بر کدامین سو
رهِ پیغام می پیمود؟
بگو با ما چه وزنی داشت بار
حسرت دیدارِ شیرین برادرهای در میدان؟
که در آتش فکندی
جان شیرین و دل مفتون و شیدا را
بگو با ما چگونه با چنین دردی
برادرها پس از تو
پای در میدانِ رزم و توپ و
هر دروازه بگشایند؟!.
خوشا آن آبی نام تو
که اندر آسمان ابی میهن
همیشه جاودان ماند و
خوشا بر کردهی سُرخت
که با خون جگر
غیرت روان کردی
به جان این برادرهای در میدان.
به جان تو دگر هرگز بدون خواهران تو
برادرها به میدان در نمی آیند.
ازیز دادیار
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید