رفتن به محتوای اصلی

نظم آتلاتتیک
13.09.2019 - 20:28

 

 

جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها ـ کتاب دوم

 

بخش بیست ودوم ، نظم آتلاتتیک

بهار 1941 آلمان در اوج قدرت سیاسی و نظامی خود قرار داشته و بر تمامی اروپا به استثننای جزیره بریتانیا تسلط دارد. مناسبترین فرصت تاریخی برای آلمان اقدام به خاتمه دادن به جنگ و آغاز مذاکرات صلح با بریتانیاست. ایالات متحده درآغاز اینسال با تصویب لایحه موسوم به وام و اجاره که شامل کمکهای بلاعوض نظامی به بریتانیا میشود بطورغیررسمی وارد جنگ شده است. هیتلر میداند که روزولت و کلان سرمایه یهود تردیدی در وارد کردن تمام عیارآمریکا به جنگ نداشته و اکیدأ بدنبال آماده کردن فضای سیاسی ـ اجتماعی دراین کشور می باشند. ورود رسمی یالات متحده به جنگ تنها به یک بهانه نیاز دارد.

صلح با بریتانیا اما با وجود چرچیل درحاکمیت امکانپذیر نیست. "وینستون چرچیل" که از سوی مادر به "کلان سرمایه مالی" در ایالات متحده متصل و درهمین ارتباط همخط و متمایل به امپراتوری مالی روتشیلدها و به تبع آن صهیونیسم بین المللی است اساسأ برای تعیین تکلیف با قدرت مرکزی در اروپا یعنی حاکمیت نازیسم بر سر کار آمده است. قبلأ به این موضوع اشاره کرده بودم که مشکل کلان سرمایه مالی جهان وطن با هیتلر بسا فراتر از زیاده خواهی های او در شرق اساسأ ایستادن در مقابل "نظم نوین جهانی" پسا جنگ اول و به عبارتی دیگر رد "نظم ورسای" بود.

"جنی جروم" Jennie Jerome مادر وینستون چرچیل که ژانویه 1854 در نیویورک متولد شده است دختر یک مولتی میلونر آمریکایی بنام "لئونارد جروم" Leonard Jerome می باشد که به سلطان وال استریت معروف بوده است. نام خانوادگی واقعی او گویا " جاکوبسن" بوده که او آنرا به جروم تغییرداده است. لئونارد جروم همسر و دخترانش را درسال 1860 برای ارتباط و جذب در آریستوکراسی اروپا به فرانسه فرستاده است ! جانت یا همان جنی دراین مقطع یک کودک شش هفت ساله می باشد. بعدها با اشغال فرانسه توسط آلمانها در 1871 و ازدواج عجیب و شتابزده او با "راندولف چرچیل" در سفارت انگلیس در پاریس همگی به انگلستان نقل مکان می کندد. ازدواج در 15 آپریل 1874 است و تولد وینستون شش ماه و نیم بعد یعنی در 30 نوامبر 1874. یکسال پیش از این جنی نوزده ساله وارد یک رابطه نامشروع با پرنس ادوارد ولیعهد وقت بریتانیا شده است که تا سالها بعد از آنهم حتی پس از ازدواجش با راندولف چرچیل ادامه می یابد. آنروزها شایعات بسیاری حول و حوش ازدواج شتابزده او با راندولف و تولد زودهنگام وینستون بر سر زبانها می افتد. گفته می شد که وینستون فرزند نامشروع ادوارد بوده و پدر جنی برای راضی کردن راندولف به ازدواج با دختر حامله اش یک مبلغ ناقابل دو و نیم میلیون دلاری به پول امروز را هم به او پرداخت کرده است. اینها البته همانگونه که گفتم شایعات قدرتمندی هستند که تا همین امروز در اینجا و آنجا طرفداران فراوانی هم دارد. اما باهمه اینها نه جایگاه لئونارد جروم دروال استریت ونه ارتباطات گسترده او با روتشیلدها محل تردید است. حرکت آگاهانه او برای جذب همسر و دخترانش در آریستو کراسی اروپا نیز امری بدیهی بوده است.

پرنس ادوارد که بعدها در 1901 با نام ادوارد هفتم بر جای ملکه ویکتوریا می نشیند البته تنها رابطه نامشروع جنی نیست ! لیست بلند بالایی که در بالای آن نام "میلان اول" پادشاه صربستان ، بیسمارک صدراعظم آلمان و دیپلماتهای مشهوری چون "اِدگار وینسنت" Edgar Vincent و "کارل گراف کینسکی" Karl Graf Kinsky نیز به چشم می خورد. اینها البته دیگر شایعه نیستند. این شجره خوشنام از این دست رابطه ها کم در آستین ندارد !

و اما در ارتباط با توهم امکان صلح با بریتانیا تنها راه ممکن برای هیتلر به میدان آوردن متحدین سابق آلمان درانگلستان است. اگر آنان با یک پیشنهاد صلح قابل اتکاء در مقابل مجلسین بریتانیا حاضر شوند شاید موفق به ساقط کردن دولت چرچیل و شروع مذاکرات صلح گردند. پروازحیرت انگیز و درعین حال بسیار خطرناک "رودلف هِس" معاون هیتلربه اسکاتلند در بحبوحه جنگ درست درهمین شرایط یعنی دهم ماه مه 1941 صورت می گیرد. مأمورین "ام آی پنج" تشکیلات امنیت داخلی موفق می شوند چراغهای فرودگاه خصوصی ملک شخصی "دوک همیلتون" در اسکاتلند را که محل فرود هواپیمای هِس بود خاموش کنند. هِس که موفق به پیدا کردن محل فرود در تاریکی نمی شود پس ازتمام شدن سوخت هواپیمایش خود را با چترنجات بیرون می اندازد و بدینترتیب بدست عوامل چرچیل افتاده و بلافاصله به لندن برده می شود. او که تا پایان عمرش اسیر بود در تابستان 1987 درزندان به قتل می رسد. بهانه دولتهای غربی درمقابل اعتراض اعضای خانواده هِس و سازمانهای حقوق بشری ، مخالفت اتحاد شوروی با آزادی او بود اما با روی کارآمدن گورباچف و اعلام موافقت او با آزادی هِس که در این تاریخ نود و سه سال دارد به یکباره نامبرده تصمیم به خودکشی می گیرد ! با مرگ او آخرین فردی که می توانست شهادت بدهد که در سال 1941 امکان پایان دادن به جنگ جهانی دوم میسر بوده است برای همیشه خاموش می شود. بهرتقدیر با به اسارت رفتن معاون هیتلر دراسکاتلند و انتقال او به لندن دیگرهرگونه امیدی برای پایان دادن به جنگ دوم برباد می رود.

اینجاست که آدولف هیتلر با ارتکاب بزرگترین اشتباه سیاسی و فاحشترین خطای زندگی خود یعنی تهاجم نظامی به روسیه شوروی درتابستان 1941 تعادل موجود به نفع خود را تمامأ بهم می ریزد. هیتلر به این قناعت رسیده است که بریتانیا را تنها از موضع قدرت می توان بر سر میز مذاکره آورد و "آلمان درموضع قدرت" نیزهمانی است که سالها پیش ازاین وعده اش را به همه داده است. همان آلمانی که توانسته است تهدید "بلشویزم روسی ـ یهودی" را برای همیشه از سر جهان سرمایه داری دور کند و درمقابل به فضای حیاتی خود در شرق نیز دست یابد. در این چهارچوب پاسخ پیشاپیش مشخص است. معلوم است که تنها راه ممکن تسخیربرق آسای اتحاد شوروی است. تا پیش ازاین استراتژی جنگ صاعقه وار او درهمه جا جواب داده است. هیچ دلیلی وجود ندارد که این استراتژی در روسیه نیز پاسخ نگیرد. نیروی هوایی استالین بر خلاف بریتانیا از اساس توان رودررویی با نیروی هوایی ارتش رایش را ندارد. پیشاپیش معلوم است که نبرد بر سر آسمان روسیه را کدام طرف خواهد برد.

اما پاییز اینسال با فرا رسیدن زمستانی زودرس در روسیه و درمیان برف و بوران و عزم و اراده استالین برای مقاومت بهر قیمت، این استراتژی در پشت دروازه های مسکو به گِل می نشیند. نیروهای آلمانی اصلأ لباس مناسب برای زمستان را نیز با خود به همراه نیاورده اند ! تانکهای ژنرال گودریان در گل و لای اطراف مسکو گیر کرده اند و هواپیماهای مارشال گورینگ علیرغم تضمینهای قاطع او به پیشوا، درعمل عاجز از تأمین مستمر لجستیک مورد نیاز نیروهای ارتش ششم درعمق هزاران کیلومتری مرزهای آلمان می باشند. و درست درهمین نقطه است که ورود آلمان به باتلاق روسیه روزولت و چرچیل را چنان به چشم انداز یک پیروزی محتوم متقاعد می کند که در گرماگرم جنگ و در اوج قدرت آلمان و قدرتهای محور بر روی عرشه یک کشتی به طرح ریزی نظم پسا جنگ دوم می نشینند. البته این همان آمریکایی است که ظاهرأ دراین تاریخ اصلأ طرف جنگ نیست. افکارعمومی در ایالات متحده در این مقطع زمانی بسا مخالف ورود آمریکا به جنگ است. اما آن کلان سرمایه ای که هم راه به قدرت رسیده چرچیل دربریتانیا و هم بر سرکار آمدن روزولت در آمریکا را تسهیل و هموار کرده است البته که تردیدی درمخالفت قاطع بریتانیا با هرگونه صلح محتمل از یکسو و ورود محتوم ایالات متحده به جنگ ازسوی دیگر ندارد.

منشور آتلاتیک

"منشور آتلاتیک" که در فاصله 9 تا 12 اوت 1941 حول یک توافق هشت ماده ای شکل می گیرد بیش از آنکه مستقیمآ به خود جنگ برگردد به بیانیه ای پیرامون نظم پسا جنگ و از همه مهمتر شکلگیری یک معادله قدرت نوین در سطح جهانی می ماند. در واقع منشور آتلاتیک منشور نظم نوین جهانی پس از نظم ورسای می باشد. از این منشور که دو روز بعد در 14 اوت منتشر میشود میتوان به مثابه سند پایه ای شکلگیری سازمان ملل متحد در دوران پسا جنگ دوم نیزیاد کرد. به عبارتی این منشور درواقع عصاره همان 14 اصل پیشنهادی "وودرو ویلسون" رئیس جمهور آمریکا در دوران جنگ اول به کنفرانس ورسای بود که البته در تعادل قوای آنروز جواب چندانی نگرفته بود. در تعادل جدید اما هیچ چیز بدون ایالات متحده پیش نخواهد رفت. در این نقطه البته به مخیله هیچکدام از دو رهبر خطور نمی کرد که در آینده ای نه چندان دور با سر برکشیدن یک قدرت بلا منازعجدید در شرق مجبور به تقسیم دوباره جهان و طرح ریزی نظمی دگر خواهند شد.

منشورمذکوراندکی بعد در 24 سپتامبرهمانسال توسط اتحاد شوروی و فرانسه آزاد به اضافه 9 دولت در تبعید دیگر یعنی دولتهای درتبعید یونان ، رومانی ، یوگوسلاوی، چکسلواکی، لهستان ، بلژیک ، هلند، لوکزامبورگ و نروژ نیز امضا می گردد. مهمترین اصل این منشوریعنی حق تعیین سرنوشت ملل ، پایه اصلی استقلال زنجیره ای دولت ـ ملتهای موجود درکادر نظام استعماری قدیم و گذارشان به مرحله استعمار نوین می باشد. از این پس دیگر لازمه تصاحب بازارهای جدید ، اِشغال نظامی سرزمینها و لشکرکشیهای پرهزینه و بحران زا نیست. صدور ساده و بی دردسر سرمایه است. اشغال سخت سرزمینهای دیگران با اتکاء به قو ه قهریه جای خود را به اشغال نرم با اتکاء به دلار می دهد. ایالات متحده برای نجات ! جهان گرسنه و فقیر"دلار" خود را در طبق اخلاص ! می گذارد. اینجا دیگر مسئله دست اندازی به مال و ملک دیگران مطرح نیست ، کمک به جوامع بشری اصل است ! به اصول هشتگانه منشورآتلانتیک نگاه کنید. بیشتر به یک بیانیه حقوق بشری ! شبیه است.

1 ـ خودداری از بسط جغرافیایی ورای مرزهای تعیین شده بین المللی

2 ـ حق متساوی دسترسی به مواد خام و تجارت جهانی

3 ـ خودداری از استفاده از خشونت در معادلات بین المللی

4 ـ حق تعیین سرنوشت ملل به معنی پایان دوران استعمار کهنه متکی به کشورگشایی برای تصاحب بازار مصرف

5 ـ تضمین امنیت خلقها در مقابل استبداد ( منظور البته استبداد غیر خودی ! است )

6 ـ آزادی تردد در دریاها ( البته برای آن قدرتهای صاحب ناوگانی که قرار است آقای جهان آتی باشند)

7 ـ خلع سلاح خلقها به منظور تأمین امنیت دائمی سیستم

8 ـ همکاری تنگاتنگ میان تمامی ملتها به منظور تحقق شرایط بهتر کاری ، تعادل اقتصادی و حفاظت از نیروی کار

منشورآتلانتیک تنها به توازن قدرت نوین میان دو ابرقدرت قدیم و جدید نمی پردازد بلکه تلاش می کند علاوه بر تنظیم رابطه با قدرتهای موجود دیگر با امضای دولتهای مزدورمحلی پای این منشور، با وقاحتی کم نظیر به استثمار خلقهای دنیای آنروز مشروعیت ببخشد. آن مواد خامی که قرار است حق ! دسترسی متساوی به آن دراختیار قدرتهای وقت قرار داشته باشد مگر عمدتأ در جایی به غیر از آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین قرار داشته است ؟ محض خنده نبوده که استعمار قدیم نزدیک به دویست سال زحمت لشکرکشی به آنجاها را متقبل شده بود. حالا در نظم جدید باید به همه مستعمرات استقلال ! بخشید و دولتهای مزدوری را که سر کار آورده اید وادار کرد که خود داوطلبانه از سوی ملتهایشان حق دسترسی متساوی استعمار نوین به مواد خامشان را به رسمیت بشناسند. جالب نیست ؟ اگر در مثل مناقشه نباشد کمی شبیه همین فیس بوک خودمان ! نیست که کاربرهایش داوطلبانه و بعضأ با افتخار! کلیه اطلاعات سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی ، خانوادگی و حتی تمایلات جنسیشان را نیز ابلهانه و بیدریغ در طبق اخلاص گذاشته و مجانأ تقدیم بزرگترین سازمان اطلاعاتی موجود جهان می کنند.

اما ورای این جملات فریبکارانه و زیبا، منشور آتلانتیک در اصل منشور گذار از نظمی به نظمی دگر است. اعلام پایان یک "دوران" و آغاز دوران دیگری است. یعنی گذار از مرحله صدور کالا به مرحله صدور سرمایه ! یعنی دست بدست شدن رهبری نظم نوین از امپراتوری بریتانیا به امپراتوری کلان سرمایه مالی نشسته در رأس حاکمیت ایالات متحده آمریکا. منشور آتلانتیک مخاطبهای بسیاری دارد. از انحاد شوروی و فرانسه و ژاپن گرفته تا قدرتهای بزرگ و کوچک اروپایی که صاحب مستعمره هم هستند اما مخاطب اصلی در این منشور بیش از هر قدرت دیگری بی تردید امپراتوری بریتانیاست. ذره ای احاطه به شرایط سیاسی آنروز و تأثیرات بلافصل اجرای بند های منشور بر معادلات دنیای پسا جنگ دوم راه به جایی به غیر از این نمی برد.

آخر این کدام کشوری بیشتر ازانگلستان بوده است که در طول دویست سال حاکمیت جنایتکارانه اش بر بخش بزرگی از جهان آنروز به "بسط جغرافیایی ورای مرزهای تعیین شده بین المللی" اش اشتغال داشته است ؟ کدام کشور تا آن مقطع زمانی بیش از انگلستان "دسترسی به مواد خام و تجارت جهانی" را به ضرب زور و استفاده از توپ و تفنگ در اقصی نقاط جهان در انحصارخود داشته است ؟ کدام دولت در تمامی طول آن دویست سال کذایی بیش از دولت فخیمه در"معادلات بین المللی متوسل به خشونت" می شده است ؟ "حق تعیین سرنوشت ملل" منافع کدام کشورها را بیش از انگلستان و فرانسه در آسیا و آفریقا تهدید کرده است ؟ در مقابل آن "ملل آزاد شده" طی سالیان آغازین ، خود را به آغوش کدام کشور به جز آمریکا خواهند انداخت ؟

امضای چرچیل پای این منشور هیچ معنایی جز تسلیم بریتانیا به کلان سرمایه مالی و تقدیم رهبری "جهان سرمایه" به ایالات متحده ندارد. معنایی جز کوچک شدن مستمر مستعمرات انگلستان و پذیرش رهبری ابر قدرت جدید ندارد. امضای چرچیل البته یک تبصره هم دارد که بیشتر برای راضی نگه داشتن مجلسین و افکار عمومی بریتانیا می باشد تا یک مخالفت جدی از موضع ابرقدرتی. برمبنای این تبصره بندهایی از منشور آتلاتیک نباید شامل کشورهای حوضه کامنولث یا به عبارتی کشورهای "مشترک المنافع" گردد. بعدها شوروی نیز کشورهای حوضه بالتیک یعنی لیتوانی ، استونی و لتونی ، همینطور لهستان را بطور ویژه خارج از شمولیت منشور فوق اعلام می کند.

در این "نظم نوین جهانی" ابرقدرت جدید بر خلاف اسلاف خود با کشورگشایی آغاز نمی کند. با حمایت از استقلال ملتهای تحت حاکمیت ابر قدرت پیشین به میدان می آید. او بدنبال خاک نیست ، بدنبال بازار است ! با شعار"حق تعیین سرنوشت ملل" ابتدا ملل تحت سیطره قدرتهای موجود به شمول بریتانیا را از چنگشان بدر آورده و بعد با حاکم کردن عروسکهای دست ساز محلی خود بازارشان را تصاحب می کند. به این می گویند پیچیدگی امپریالیستی طراز نوین ! در این بازی جدید بجای آنکه ابرقدرت تازه سربرآورده ، ارتش و پلیسش را برای کنترل اوضاع و حفظ بازار مصرف البته با هزینه های هنگفت در محل نگه دارد و همواره با تهدید قیام و اعتراض مردم محلی نیز روبرو باشد ، می رود بدنبال وابسته کردن سه نهاد اصلی که کل ساختار حاکمیت وابسته بر آن استوار است. اول الیگارشی مالی ، دوم بوروکراسی اداری ، سوم دستگاه نظامی ـ امنیتی کشورهای مثلأ تازه استقلال یافته ! اینجوری هم هزینه اش اندک و هم سودش بسیار است.

جالب است که این ابر قدرت تازه نه فقط می خواهد ملتهای آسیایی و آفریقایی تحت سلطه را در جهت استقلالشان یاری دهد ، بلکه مدعی رهایی خود ملتهای سلطه گر در اروپا از چنگال نازیسم و فاشیزم هم هست. آلمان و ایتالیا در جنگ دوم اشغال نمی شوند، آزاد می گردند ! تاریخ را اینگونه نوشته اند. مگر دار و دسته جرج دبلیو بوش برای اشغال عراق آمده بودند ؟ مگر مدعی آزاد سازی مردم عراق ازاستبداد صدام حسین نشده بودند ؟ مگر ادعا نمی کردند می خواهند برای مردم تحت سلطه دیکتاتورها در کل منطقه خاورمیانه بزرگ دمکراسی به ارمغان بیاورند ؟ آنروزهدیه نظم نوین استقلال بود و امروز دمکراسی ! عجبا که نه از آن استقلال کذایی اثری بجای ماند و نه از این دمکراسی اهدایی. درعوض، این جای جای خاورمیانه بزرگ است که در خون و آتش دست و پا می زند و هر روز در حسرت روزگار صدام حسین و قذافی آه می کشد.

برمی گردیم به روند جنگ درسرزمین شوراها ، تنها ظرف مدت چند ماه پس از تهاجم نظامی به انحاد شوروی یعنی در زمستان همان سال 1941 است که ناقوس مرگ رایش سوم بر فراز ویرانه های استالینگراد به صدا در می آید. هیتلر بهای دشمنی احمقانه خود با استالین را سنگین می پردازد. در این شرایط است که ایالات متحده آمریکا هم سوار بر شعبده بازی پرل هاربر درهفتم دسامبر1941 رسمأ وارد جنگ می شود. روزولت و کلان سرمایه مالی حامی او بالاخره موفق می شوند تا آمریکا را به جنگی بکشانند که اساسأ هیچ ربطی به مردم آن کشور نداشته است.

بدین ترتیب سال 1942 سال تغییرتعادل قوا درتمامی جبهه های جنگ است. بدنبال لنینگراد یک محاصره ضد انسانی دیگر استالینگراد را نیز در آتش و خون فرو می کشد. اینجا دراستالینگراد خلقی با چنگ و ناخن و دندان بر روی ویرانه های شهر و برفرازجنازه های فرزندان و برادران و خواهرانش سرود پرشکوه مقاومتی تمام عیاررا می سراید تا آنجا که استالینگراد بمثابه یگانه نقطه سرخ و سپید در میان ظلمات جنگ جهانی دوم وارد تاریخ می شود. براستی اگر بگویم که مقاومت شکوهمند استالینگراد مسیر جنگ را تغییر می دهد سخن به گزاف نگفته ام. ارتش ششم آلمان دراینجاست که خود را تسلیم می کند و تهاجم گسترده نیروهای تحت فرماندهی ژنرال ژوکوف از اینجاست که کلید می خورد و تا فتح برلین و سقوط نازیسم هم بلاانقطاع ادامه می یابد. در جریان کنفرانس تهران که بعدا به آن اشاره خواهم کرد اتفاق جالبی می افتد. چرچیل به نمایندگی از سوی جرج ششم پادشاه انگلستان یک شمشیر دولبه مرصع به استالین هدیه می دهد که بر روی لبه پولادین آن واژه هایی مبنی بر مراتب "احترامات فائقه مردم بریتانیا" به مردم "پولاد عزم استالینگراد" نقش بسته شده است.

سال 1942 البته بالا و پایین زیاد دارد. دراقیانوس آرام ژاپن موفق به فتح سرزمینهای جدیدی چون هندِ هلند (اندونزی کنونی) ، گینه جدید ، سوماترا ، سنگاپور، فیلیپین ، جزایر جاوه و سلیمان و بسیاری جاهای دیگر می گردد. قبلأ در ژانویه 1942 هم تایلند به متفقین اعلان جنگ کرده است. تهاجم تابستانی گسترده ارتش آلمان دراوکرائین منجر به فتح "سواستوپول" مهمترین پایگاه دریایی اتحاد شوروی در کرانه دریای سیاه واقع در شبه جزیره کریمه می گردد. درآفریقا نیز نیروهای مارشال رومل در"نبرد توبروگ" موفق به بازگرفتن منطقه استراتژیک توبروک (طبرق) در لیبی می گردند. متعاقب این نبرد است که رومل بالانرین درجه ارتش آلمان یعنی فلد مارشالی را دریافت می کند. اما این پیروزیهای مقطعی مسیر جنگ را عوض نمی کند. هم در روسیه و هم در اقیانوس آرام و هم در آفریقا شکستهای پی در پی در انتظار نیروهای محور است. پس ازشکست نهایی نیروهای مارشال رومل در"نبرد العلمین" در سوم نوامبر1942 و پیاده شدن نیروهای متفقین در سواحل مراکش و الجزایر در نیمه اول همین ماه سرنوشت جنگ دیگر برای همگان قابل گمانه زدن است. تنها یکسال پس از شکست العلمین در مِه 1943 است که کل آفریقا بدست متفقین می افتد و هزاران نفر ازنیروهای آلمانی و ایتالیایی به اسارت می روند. نبرد آلمانها ازاین پس دیگرنبردی برای پیروزی نیست، جنگی ناگزیر برای حفظ خود می باشد. نیمه دوم جنگ جهانی صحنه سقوط مستمر نیروهای محور در تمامی جبهه های جنگ است.

کنفرانس کازابلانکا

کنفرانس کازابلانکا در چنین شرایطی است که برگزار می شود. چرچیل و روزولت همراه با فرماندهان نظامیشان در فاصله 14 تا 24 ژانویه 1943 درمراکش هدف متفقین را نه پایان دادن به جنگ که نابودی کل آلمان تعیین می کنند. دو رهبر اعلام می کنند به هیچ چیز جز تسلیم کامل قدرتهای محور و در رأس آنها آلمان قانع نمی شوند. البته استالین هم به نشست دعوت شده است ولی او به بهانه شرایط حساس جنگی و محاصره ارتش ششم آلمان توسط ارتش سرخ در استالینگراد و ضرورت حضور و نیاز ویژه به فرماندهی شخص خودش به کازابلانکا نمی رود. اما حقیقت ماجرا آن بود که استالین می خواست تنها در شرایطی به دیدار رقبا برود که ارتش سرخ موفق به شکستن قطعی تعادل نظامی در جبهه ها و آزادسازی سرزمینهایش شده و در موضع تهاجم کامل قرار داشته باشد. اینجا هم مثل همه جای دیگر تنها از موضع قدرت است که می شود امتیاز گرفت و منافع ملی خود را تأمین کرد. رهبران آمریکا و بریتانیا درغیاب استالین تصمیم به عملیات مشترک در صحنه نظامی و مقابله با تهدید جدی زیردریایی های آلمان می گیرند. همینطور تصمیم برای آغازعملیات هوایی سازمانیافته علیه شهرهای آلمانی ومردم غیرنظامی محصول همین کنفرانس است. قرار براین می شود که نیروی هوایی بریتانیا شبها و نیروی هوایی آمریکا روزها مسئولیت حمله به شهرها را برعهده بگیرند.

تصمیم متفقین برای کشانیدن تمام عیار جنگ به شهرها و بمبارانهای وحشیانه مردم غیرنظامی در آلمان به منظور درهم شکستن روحیه آنان یکی از جنایتهای کم نظیری است که در میان هیاهوی پیروزی متفقین مجالی برای مطرح شدن نمی یابد. شهرهای بسیاری در آلمان با خاک یکسان می شوند. صدها هزار زن و کودک و پیر و جوان کشته و میلیونها نفر بی خانمان می گردند. با این وجود روحیه مردمی که با تعصبی حیرت انگیز در کنار هیتلر مانده اند خدشه ای بر نمی دارد. آنان که از بمباران جان سالم بدر برده اند بر روی ویرانه های خانه هایشان می نویسند : دیوار خانه هایمان را می توانید فرو بپاشانید ، اراده هایمان را هرگز ! تاریخ را البته همواره فاتحین نوشته و می نویسند. در این جنگ هم یک باطل بیشتر وجود ندارد و آن نیز تنها طرف شکست خورده این جنگ جنایتکارانه است ! در این نقطه است که آلمان اعلام "جنگ تمام عیار" می کند. 18 فوریه 1943 ، گوبلز طی یک سخنرانی در برلین خطاب به روزولت که درکازابلانکا خواستار تسلیم کامل آلمان بهر قیمت شده بود می گوید: "شما یک جنگ تمام عیار می خواهید" ؟ بسیار خوب می توانید آنرا داشته باشید. جنگی که بعد از این تمامی پهنه های جامعه آلمان را بلااستثنا در برخواهد گرفت.

بهر رو این سرنوشتی بود که تهاجم نظامی به اتحاد شوروی برای پیشوای آلمان رقم زده بود. او تنها امید ممکن برای جلوگیری از یک شکست نظامی فضاحتبار را با دست خود به باد می دهد. هیچکس به اندازه استالین به تهدید عاجل مافیای یهود و سرانگشتان آن حتی درمیان جنبش کارگری آگاه نیست. یکی ازدلایل مهم تصفیه های دهه سی میلادی در حزب کمونیست اتحاد شوروی هم مستقل از درستی وغلطی و اهداف سیاسی آن از قضا عمدتأ تصفیه همین سرانگشتان بوده است. برخلاف تصورهیتلر تنها طریقه بر سرمیزمذاکره آوردن دولت بریتانیا پافشاری دراتحاد با استالین بوده است و نه عکس آن. در بخشهای گذشته به این اشاره کرده بودم که استالین اگرچه هیچ تمایلی برای پیوستن به نیروها ی محور از خود نشان نمی داد اما به نیروهای متفق بویژه انگلستان هم کوچکترین اعتمادی نداشت. این بی اعتمادی که البته مبتنی بر شناخت درست ماهیت دولت فخیمه بود در تمامی دوران اتحاد علیه نیروهای محور نیز ادامه داشت. از اینها گذشته او تا آخرین لحظات پیش از آغازعملیات بارباروزا به پیمان خود با آلمان وفادار مانده بود. قطارهای حامل مواد خام ارسالی او برای آلمان تا نیمه شب 22 ژوئن 1941 لاینقطع در فعالیت بودند. آخرین قطاربه مقصد برلین تنها اندک زمانی پیش ازبسته شدن مرزها ازسوی آلمان و شروع تهاجم از مرز گذشته و محموله ها را بدست نازیها رسانده بود. تا ساعتها پس از تهاجم ارتش آلمان استالین هنوز هم منشأ این خبر را دستگاه تبلیغاتی دروغ پرداز دولت بریتانیا برای کشانیدن اتحاد شوروی به جنگ علیه آلمان تصور می کرد.

واقعیت آن بود که هیتلر و استالین علیرغم تفاوتهای بنیادین ایدئولوژِیک و پایگاه طبقاطیشان اما چه به لحاظ شیوه اعمال حاکمیت و چه به لحاظ تشخیص دشمن و شناخت مافیای یهود درساختار سیاسی و اقتصادی کشورهای اروپا و بویژه ایالات متحده آمریکا بسیار به هم نزدیک و به یکدیگر شبیه بوده اند. تابو کردن هر دوی اینان در ادبیات سیاسی کنونی جهان نیز نه بدلیل بدتر بودن آنان نسبت به دیگر حکمرانان تاریخ بلکه تنها بدلیل همین ضدیت آشکار آنان با نفوذ و عملکرد مافیای یهود در جهان کار و سرمایه آنروز بوده است. آری این اصلی ترین دلیل تابو شدن ایندو درسیستم رسانه ای و مدیای متقلب تحت حاکمیت همین مافیا درتاریخ معاصرغرب و در چپ و راست جوامع بشری است. بی تردید نه مارکس و انگلس و لنین در آن مقطع بهتر و متفاوتتر از استالین می توانستند عمل کنند و نه دیگر جنایتکاران تاریخ بویژه درهمین اروپای تازه متمدن شده بهتر از هیتلر بوده اند. اروپایی که یکقلم طی جنگهای هفت ساله و سی ساله اش بر سر مذهب سالیان سال به دریدن یکدیگر اشتغال داشته و ده ها جنایتکار سفاک بسا بدتر و دهشت انگیز تر ازهیتلر تولید کرده است.

باری ، از فردای تسلیم ارتش ششم آلمان در31 ژانویه 1943، سیر سریع سقوط نازیسم درهمه جا کلید می خورد. ارتش سرخ تحت فرماندهی عالی شخص استالین آرایش تهاجمی به خود میگیرد و نیروهای تحت فرماندهی او از این پس درهمه جبهه ها تنها تهاجم می کنند و ظفرمندانه به پیش می تازند. دراین اوضاع و احوال سپاه آفریقا نیز پس از نبردهایی طاقت فرسا که از آپریل شروع شده است خود را در 13 ماه مه در تونس تسلیم نیروهای ژنرال مونتگومری کرده و آفریقا تمامأ تحت تسلط متفقین قرار می گیرد و هزاران هزار از نیروهای آلمانی و ایتالیایی اسیر می گردند.

آخرین تلاش گسترده ارتش رایش برای محاصره و نابودی ارتش سرخ و برگرداندن ورق در جبهه شرق نیز موفقیتی به همراه ندارد. تهاجم گسترده زرهی نیروهای آلمانی در فاصله پنج تا سیزده ژوئیه با صدها تانک که بواقع بزرگترین نبرد تانکها در کل طول جنگ جهانی دوم می باشد قادر به جلوگیری از پیشرویهای ارتش سرشار ازانگیزه اتحاد جماهیر شوروی به سمت برلین نمی گردد. ارتش سرخ تهاجم تابستانی خود را یک هفته بعد در هفدهم ژوئیه آغاز می کند. همزمان نیروهای انگلیسی و آمریکایی در دهم ژوئیه در جزیره سیسیل فرود می آیند و حرکت به سمت خلع ید از موسولینی کلید می خورد.

25 ژوییه 1943 ، شورای عالی فاشیستها اقدام به خلع موسولینی و سپردن قدرت به مارشال "پیترو بادولیو"می کند. موسولینی دستگیر و در محلی نامعلوم تحت نظر قرار می گیرد. قبلأ در کتاب اول و در مبحث فاشیزم در ایتالیا به این واقعه همینطور آزاد کردن او توسط نیروهای ویژه اس ـ اس تحت فرماندهی سروان "اُتو اسکورسینی" اشاره کرده ام. بدنبال اعلام آتش بس میان دولت جدید ایتالیا و ایالات متحده نیروهای آلمانی وارد خاک ایتالیا شده و درهمه جا از جمله آلبانی ، یونان و یوگوسلاوی اقدام به خلع سلاح نیروهای ایتالیایی کرده و آنان را تحت نظر قرار می دهند.

در ششم نوامبر ارتش سرخ با موفقیت وارد کیف پایتخت اوکرائین می شود و بدینترتیب شرایط برای اولین دیدار میان استالین و چرچیل و روزولت مهیا می گردد. دیداری که در آن می بایست بیش از خود جنگ به ساختار دنیای پسا جنگ پرداخته شود. استالین تا پیش از این در هیچ کنفرانس مشترکی با چرچیل و روزولت شرکت نداشنه است. دلیل اصلی آنهم جدای از دلایل واقعی ولی حاشیه ای دیگر مثل ضرورت حضور شخص او در موضع فرماندهی عالی ارتش سرخ یک چیز بیشتر نیست. تا این تاریخ ارتش سرخ علیرغم دستاوردهای بسیار در دوسال گذشته اما هرگز تا این حد دست بالا را چه در رابطه با دشمن نازی و چه در ارتباط با رقبای همپیمان خود نداشته است. استالین می خواهد که از موضع قدرت به کنفرانسی برود که قرار است تصویر دنیای پسا جنگ دوم را طراحی کند. او اصلأ هیچ قصدی برای پذیرش نظم نوین کلان سرمایه مالی بدون شراکت قدرتمند و تعیین کننده اتحاد شوروی ندارد و حالا پس از فتح کیف دیگر کسی قادر به نادیده گرفتن قدرت جدید در معادلات آینده نخواهد یود. اینرا رقبای او نیز در جریان کنفرانس تهران تجربه خواهند کرد.

در فاصله میان 19 اکتبر تا اول نوامبر1943 کنفرانس مسکو با شرکت وزرای خارجه سه قدرت بزرگ تشکیل می گردد که در اساس هدفش هماهنگی و آماده سازی اولین کنفرانس مشترک استالین ، چرچیل و روزولت در تهران می باشد. بلافاصله پس از کنفرانس مسکو و در فاصله 22 تا 26 نوامبر یعنی تنها دو روز قبل از کنفرانس تهران ، رهبران آمریکا و بریتانیا طی نشستی در قاهره هم به یکسان کردن مواضعشان در مقابل استالین می پردازند. کنفرانس قاهره که چیانکایچک دیکتانور وقت چین نیز در آن حضور دارد با صدور یک بیانیه به کار خود خانمه می دهد و چرچیل و روزولت روانه تهران می شوند.

بیانیه قاهره که در27 نوامبر صادر ولی در اول دسامبر انتشار می یابد ( مستقل از مباحثات خصوصی چرچیل ـ روزولت در رابطه با دیدار تهران) تمامأ مربوط به جنگ علیه ژاپن در حوضه اقیانوس آرام است. حضورچیانکایچک هم در همین رابطه معنی می یابد. در این بیانیه هدف جنگ در خاور دور نیز همچون در اروپا تسلیم کامل ژاپن اعلام می گردد. کلیه سرزمینهای چینی اشغال شده توسط ژاپن همچون منچوری و تایوان همینطورمجموعه جزایر پنگوه باید به جمهوری چین برگردند. بیشتر از آن اما نه ! بندی دراین بیانیه آمده است که در اساس متوجه چین چیانکایچک می باشد. این بند تأکید دارد که کشورهای متفق بدنبال بسط و کشورگشایی نیستند. یعنی اینکه حق ادعاهای ارضی محتمل چین در آسیا در آینده نیز پیشاپیش از او سلب می گردد. بعدها البته چنانکه دیده شد حق حاکمیت جمهوری خلق چین بر هنگ کنگ و تایوان نیز بزیر پا گذاشته می شود. آخرین بند بیانیه قاهره به مسئله استقلال کره اختصاص می یابد.

کنفرانس تهران

از28 نوامبر تا اول دسامبر1943رهبران سه قدرت بزرگ برای اولین بار در پایتخت ایران گرد هم می آیند. مهماندار البته دولت ایران نیست ! سفارت شوروی در تهران محل برگزاری این کنفرانس و استالین مهماندار واقعی است. دولت ایران اصلأ درجریان امرقرارنگرفته است ! شاه جوان نیزهمچون دیگران تنها ازطریق مطبوعات است که ازچند وچون این کنفرانس مطلع می شود. تحقیرمحمد رضا شاه تنها شامل بی اطلاع نگه داشتن او از جریان امور سیاسی و تصمیم گیریهای مهم نیست. تشریفات معمول و احترامات بدیهی دیپلماتیک را هم شامل می شود. برای مثال نه در مراسم اهداء "شمشیر استالینگراد" از سوی چرچیل به استالین در دومین روز کنفرانس دعوتی از شاه به عمل می آید و نه حتی در مراسمی که در سی نوامبر به مناسبت روز تولد وینستون چرچیل برگزار می شود مترسک دربار پهلوی که انگلیسیها جای پدر گذاشته اند حضور دارد. آخرهنوز دوران استعمار نوین تثبیت نشده و دسنکشهای سپید بر روی پنجه های آغشته به نفت و خون ضرورت نیافته است. قدرتهای آنروز در این مقطع زمانی اصلأ نیازی به حفظ ظاهر هم ندارند. مشتهای آهنین را نیازی به دسنکشهای پنبه ای نیست.

کنفرانس تهران در واقع کنفرانس تقسیم دنیاست که چند ماه بعد در "یالتا" تکمیل و شکل نهایی خود را میا بد. مهمترین توافق این دیدار مسئله تقسیم خود آلمان هست. استالین اکیدأ خواهان بازگشایی جبهه جدیدی در غرب علیه آلمان است تا فشارحداکثری از روی جبهه شرق برداشته شود. چرچیل اما مخالف پیاده شدن متفقین در این مقطع در خاک اروپاست. مشکل او این است که با برداشته شدن فشار در جبهه شرق و باز شدن دست ارتش سرخ کل شرق اروپا در تیررس اتحاد شوروی قرار می گیرد و بریتانیا باید که قدرت را نه فقط در آلمان که در کل اروپا با استالین تقسیم کند.

دغدغه روزولت اما این نیست. او که در مسابقه تسلیحاتی با آلمان در رابطه با دسترسی به اولین بمب اتمی دست بالا را دارد مطمئن است که با تصاحب بمب اتمی و ذخایر لبریز از پول و طلایی که در ایالات متحده به برکت دو جنگ جهانی انباشته شده است هیچ قدرتی در جهان موی دماغ او برای اشغال جایگاه تک ابرقدرت دنیای آنروز در راستای تشکیل حکومت واحد جهانی نخواهد بود. حمایت روزولت از طرح بازکردن یک جبهه مشترک درغرب در نهایت منجر به تصمیم گیری برای پیاده کردن نیرو در سواحل فرانسه اشغالی می گردد. پیاده شدن متفقین در نرماندی در سال بعد که نقشی تعیین کننده در سقوط آلمان بازی کرد حاصل همین تصمیم گیری در تهران است. در دومین روز کنفرانس در جریان یک شام سه جانبه در سفارت شوروی ، چرجیل شمشیرمرصعی که هدیه جرج ششم پادشاه بریتانیا به مردم شوروی به خاطر مقاومت تاریخساز در استالینگراد است را به استالین هدیه می دهد. مهمترین توافق کنفرانس تهران اما تا انجایی که به ایران برمی گردد تضمین استقلال ظاهری ایران توسط متفقین و قول خروج کلیه نیروهای دو طرف یعنی بریتانیا و شوروی از خاک ایران حداکثر ظرف مدت شش ماه پس از پایان جنگ می باشد.

فتح نرماندی

نیمه اول سال 1944 زمان برای اجرای تصمیم کنفرانس تهران در رابطه با گشودن جبهه دوم درغرب علیه آلمان فرا می رسد. سحرگاه ششم ژوئن بدنبال یک نمایش موفقیت آمیز فریب در "کاله"، بزرگترین عملیات آبی ـ خاکی تمامی دوران جنگهای جهانی در نرماندی صورت می گیرد و بالاخره همانگونه که استالین از مدتهای مدید بدنبال آن بود جبهه دومی در غرب در مقابل نیروهای محور باز می گردد و بدینترتیب فشار تمام عیار بر روی ارتش سرخ برداشته می شود. از ماه ها پیش از این طی یک عملیات محیرالعقول فریب ستاد ارتش آلمان و شخص پیشوا به این قتاعت می رسند که عملیاتی که همواره انتظار آنرا ازغرب داشتند ازطریق کاله صورت خواهد گرفت. کاله درشمال فرانسه که نزدیکترین فاصله را با جزیره بریتانیا دارد درعین حال ممکنترین و سهلترین منطقه برای تهاجم ارتشهای غرب به اروپای تحت حاکمیت رایش نیزهست.

برای این عملیات فریب یک ارتش مجازی با هزاران تانک و قایق و کشتی ساختگی در قالب ماکتهایی با ابعاد واقعی در آنسوی کاله توسط آمریکاییها بوجود می آید و در معرض دید هواپیماهای شناسایی آلمانی قرار می گیرد. ارتش بریتانیا همزمان یک عملیات فریب دیگر در رابطه با برنامه پیاده کردن نیرو در نروژ را دنبال می کند. آلمانها یک شبکه جاسوسی در انگلستان دارند. "ام آی پنج" تشکیلات امنیت داخلی در بریتانیا موفق شده بود که در این شبکه نفوذ کرده و تعدادی از جاسوسان آنرا در خدمت بگیرد که به صورت جاسوس دوجانبه عمل می کردند. خبرهای متعددی مبنی بر سربازگیریهای گسترده درکلیه ایالات در آمریکا برای این عملیات از این طریق به اطلاع ستاد ارتش در آلمان می رسد. بر روی فرستنده های شخصی که آلمانها شنود گذاشته اند پیامهای ساختگی و نامه های خصوصی سربازان موهوم به خانواده هایشان پخش می شود. حتی پخش کل مسابقات ساختگی بیس بال و بسکتبال هم در برنامه گذاشته می شود ! همه چیز حکایت از یک تهاجم تمام عیار و فرود قریب الوقوع نیروها در کاله می کند.

اما سحرگاه ششم ژوئن 1944 تهاجم گسترده به نرماندی آلمانها را بشدت غافلگیر می کند. در اولین مرحله نبرد نرماندی در"عملیات نپتون" بیش از شش هزارکشتی با حمایت هوایی نزدیک به یازده هزار هواپیما اعم از شکاری و بمب افکن موفق به پیاده کردن صدها هزار نیرو و هزاران تن مهمات و ادوات جنگی در سواحل نرماندی می گردند. تا آخر ماه ژوئن که عملیات نپتون به پایان می رسد نزدیک به 850 هزار نفر به خاک اروپا منتقل شده اند. دیواردفاعی موسوم به "دیوار آتلانتیک" شکافته شده و شمارش معکوس برای نیروهای محور آغاز می گردد. در 15 اوت طی "عملیات دراگون" متفقین در جنوب فرانسه پیاده می شوند و ده روز بعد در 25 اوت نیروهای فرانسوی و آمریکایی وارد پاریس می گردند. چهار سپتامبر با نسخیر بندر استراتژیک آنتورپ در بلژیک امکان تأمین نیازهای لجستیکی تهاجم به خاک اصلی آلمان فراهم می گردد.

نبرد آردِِن

ضد حمله گسترده ارتش آلمان در بلژیک و لوکزامبورک در اواخر سال 1944 یکی از دو تهاجم بزرگی است که خصلت دفاعی دارند. هدف از نبرد آردِن بازپس گیری دوباره بندراستراتژیک آنتورپ در بلژیک می باشد. ماندن آنتورپ در دست متفقین به معنی تضمین تأمین مستمر نیازهای لجستیک جبهه غرب درادامه تهاجماتش بسمت خاک اصلی آلمان بود. با بازپس گیری این بندر و قطع لجستیک نیروهای آیزنهاورـ مونتگومری ،هیتلر درواقع می خواهد جلوی اشغال خاک اصلی آلمان ازسمت غرب را بگیرد. دو هفته پس از سقوط پاریس و افتادن آنتورپ بدست متفقین هیتلر تصمیم به یک تغییر سازماندهی گسترده در جبهه غرب می گیرد. او که فلد مارشال مودل را بجای فلد مارشال فون کلوگه به فرماندهی سپاه ب گمارده است برخلاف مخالفت ستاد ارتش و مشاوران نظامیش یک تنه و به تنهایی تصمیم به یک حمله گسترده علیه نیروهای آمریکایی در منطقه آردِن می گیرد. یک منطقه تپه ماهوری که هم در جنگ اول و هم در1940 شاهراه پیروزی برای آلمان بوده است.

هیتلر تصور می کند که با یک پیروزی با اهمیت در آردِن می تواند جدای قطع راه های ضروری تأمین لجستیک دشمن به اختلافات موجود در میان آمریکاییها از یکسو و بریتانیا و متحدانش یعنی کانادا ، استرالیا و نیوزیلند از سوی دیگر دامن زده و در جبهه غرب شکاف بیاندازد. اما واقعیت آن بود که این اختلاف موهوم بیش از آنکه واقعی باشد حاصل تصورات و یا به عبارت دیگر آرزوهای قلبی شخص پیشواست. اختلافی اگر وجود داشت از قضا میان شرق و غرب بود که نقطه مرکزی آن تعلل آگاهانه روزولت و چرچیل در بازکردن جبهه دومی درغرب علیه آلمان به منظور برداشته شدن فشار از روی ارتش سرخ بود که قول آنرا از مقطع کنفرانس کازابلانکا به استالین داده بودند ولی تا بیش از یکسال و اندی از انجام آن سرباز می زدند.

در جبهه شرق بدلیل عدم توازن نیرویی ارتش رایش با ارتش سرخ و دوری جبهه های جنگ از خاک اصلی آلمان اساسأ امکان گشایش کیفی وجود نداشت ، ازهمان زمستان لعنتی سال 1941 دیگر وجود نداشت. همانگونه که اشاره کردم تعلل طولانی مدت روزولت و چرچیل در پذیرش خواست اکید استالین در بازکردن جبهه دوم درغرب علیه هیتلر باعث بروز کدورت میان دو جبهه ای می شود که تنها نقطه مشترکشان تهدید آلمان نازی بوده است. آلمان می توانست از این شکاف استفاده کرده و بدنبال یک توافق جداگانه در شرق برود اما هیتلرهمچنان ابلهانه بدنبال سازش با غرب برای یکسره کردن کاربلشویزم مهاجم در شرق است. به این دلیل می گویم ابلهانه که در صحنه سیاسی مشخص بود که بدنبال تصمیمات کنفرانس کازابلانکا مبنی بر خواست تسلیم مطلق آلمان امکان رسیدن به یک صلح محتمل با غرب ازاساس غیرعاقلانه بود. مسئله کلان سرمایه مالی و نظم آینده اش مطلقأ ختم جنگ با یک آلمان سرپا نبود. اینرا قاعدتأ هم هیتلر و هم استالین باید می دانستند. رسیدن به صلح با استالین اما اگر چه بسا دور از ذهن اما غیرممکن نبود. در فاصله میان عملیات بارباروزا و فتح نرماندی ، دو بار امکان اعلام آتش بس و ختم جنگ با اتحاد شوروی یکبار در 1943 طی ملاقاتی در سوئد و بار دیگر با وساطت ژاپن در 1944 به بحث و تبادل نظر گذاشته می شود که هردو بار با مخالفت شخص آدولف هیتلر رد و به بایگانی تاریخ سپرده می گردد. اینکه طرف روسی چقدر در این رابطه جدی بوده قابل بحث است اما طرف آلمانی اصلأ نیازی به ورود به مسئله و سنجش صمیمیت و یا عدم صمیمیت طرف مقابل نمی بیند.

در روز 10 نوامبر 1944 هیتلر فرمان ویژه تهیه مقدمات عملیات تهاجمی آردِن در بلژیک را امضا می کند. در این فرمان او تصریح می کند که این آخرین قماراوست و به عبارتی دیگر برای آلمان عملیات مرگ و زندگی است. تنها افراد معدودی در فرماندهی ارتش در جریان این عملیات قرار می گیرند. او می خواهد که عملیات فریب درنرماندی را با یک عملیات فریب در آردِِن پاسخ گوید. برای اینکار فرمانده محبوب خود "اُتو اسکورسینی" را فرا می خواند. قبلأ در مبحث مربوط به ایتالیا به عملیات حیرت انگیز نجات موسولینی توسط کماندوهای او و آوردنش به آلمان اشاره کرده بودم. اسکورسینی شش روز پیش از احضارش توسط هیتلر نیز از قضا عملیات موفقی را در مجارستان پشت سر گذاشته است. کماندوهای او پسر دریا سالار هورتی را که قصد دور زدن هیتلر و صلح با استالین داشت را در فرشی پیچیده و ربوده بودند. بعد هم ارک فرمانروایی خود او را نیز با یک گردان سرباز چترباز و به بهای تنها هفت کشته تصرف کرده بودند. موفقیت کماندوهای اسکورسینی در پشت جبهه دشمن نقش بسیار مؤثری در پیروزی عملیات آردِن خواهد داشتهیتلر از اسکورسینی می خواهد که تعداد زیادی از افرادش را برای بازی کردن نقش سربازان آمریکایی آموزش دهد. آنها باید زبان انگلیسی را بدون لهجه حرف می زدند تا بتوانند با اونیفورم سربازان آمریکایی و سوار بر کامیونهای آمریکایی در پشت خطوط آنان وارد عمل گردند. آنها می بایست پلهای روی رودخانه موز را تصرف کرده و با پخش شایعات و دستورات دروغین در جبهه دشمن به اغتشاش و هرج و مرج دامن زنند و نیروهای آمریکایی را درهمان پشت جبهه از پای درآورند.

شانزده دسامبر1944 آخرین تهاجم نظامی گسترده آلمانها در تاریخ جنگ جهانی دوم است. آلمانها عملیات "پاسداری در راین" را با شرکت سه ارتش متشکل از 12 لشگر تانک و 18 لشکر پیاده آغازمی کنند. هدف البته بازگیری آنتورپ است. دو هفته نخست عملیات مطابق برنامه پیش می رود. در بلندیهای برفگیر آیفل نزدیک به هشت نه هزار سرباز آمریکایی به اسارت درمی آیند. این بزرگترین تسلیم گروهی سربازان آمریکایی پس از تسلیم گروهی به نیروهای ژاپنی در شبه جزیره باتان در سال 1942 می باشد. اسکورسینی با نفوذ دادن تنها هفت عدد جیپ مملو از کماندوهایش درپشت جبهه غوغا به پا می کند. ترس و بی اعتمادی درمیان نیروهای آمریکایی به اوج می رسد تا آنجا که دیگرهیچکس به هیچکس اعتمادی ندارد. این وحشت با دستگیری یک گروه چهارنفره از این کماندوها توسط نیروهای اطلاعاتی آمریکایی به اوج خود می رسد. آنها اعتراف می کنند که هزاران آلمانی با پوشیدن لباس ارتش آمریکا در پشت جبهه به خرابکاری مشغولند.

تا روز بیستم دسامبر حدود نیم میلیون آمریکایی در سراسر منطقه آردِن یکدیگر را مورد بازپرسی قرار می دهند. حتی دانستن رمزهای شناسایی نیز رفع سوء ظن نمی کند. کار به آنجا رسیده بود که بعضأ سربازان برای اثبات آمریکایی بودنشان هدف پرسشهای خنده داری قرار می گرفتند. از آنها پرسیده می شد که فی المثل مرکز ایالت پنسیلوانیا کجاست و یا "بابی روت" بازیکن بیسبال مجموعأ چند تا گل زده است ! شایعات در مورد کماندوهای اسکورسینی مرزهای عقل و منطق را درمی نوردد. گفته میشود که گروهی از آنان در هیئت زنان تارک دنیا و کشیشان درجهان پراکنده اند و مقصد آنان به گفته یکی از کماندوهای دستگیرشده ربودن ژنرال آیزنهاور می باشد. بیست و هشت کماندوی اسکورسینی کارشان را به نحو احسن به انجام می رسانند.

با این همه و علیرغم ضربه بزرگی که متفقین با از دست دادن نزدیک به نود هزار کشته و زخمی و مفقود و اسیر در آردِن می خورند این عملیات در روند کلی جنگ تأثیر چندانی بر جای نمی گذارد. پس از دو هفته نیروهای تحت فرماندهی آیزنهاور و ژنرال عمر برادلی موفق می شوند که جریان تأمین لجستیک جبهه آردِن را دوباره براه انداخته و تمامی آنچه را که از دست داده اند جایگزین نمایند. شش هفته بعد دوباره همه چیز به نقطه آغاز عملیات آردِن بازمی گردد. بیش از یک میلیون سرباز درگیر عملیات آردِن می شوند و ایالات متحده با نزدیک به بیست هزار کشته خونینترین نبرد در خشکی را در تمامی طول جنگ جهانی دوم تجربه می کند.

با شکست قطعی عملیات آردِن درآغازسال 1945 دیگر تسخیر و نابودی رایش آلمان با هیچ مانع و رادع جدی مواجه نخواهد شد. طلایه های برقراری دوباره "نظم نوین جهانی" بیش ازهر زمان دیگری در چشم اندار "کلان سرمایه مالی" قرارمی گیرد.

 

بیژن نیابتی ، 22 شهریور 1398

 

سایت بیژن نیابتی :niabati.blogspot.com

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

بیژن نیابتی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.