رفتن به محتوای اصلی

آخرین روز تابستان
22.09.2019 - 22:32

 

امروز آفتابی است

آسمان آبی است

عطر ملایم و شفاف آفتاب

ذرّه  ذرهء رنگها را زنده میکند.

امروز از نوازش آفتاب 

جان میدود به تن تکه رنگها.

زان آسمان

وسعت خویش را به آبی رنگ میزند.

امروز زیبا ست زندگی

پرواز بلند و پر شکوه است.

رفتار خستگی ندارد.

گفتار شیرین و آواز خوش طنین است.

هرچه هست عروس است و تازگی است.

جوانی و تازگی است.

امروز رنگ است

که بر آستانهء آفتاب میروید.

درختان 

خود را با سبزو زرد و زمرّد 

با ارغوان و ترنج و زرد رنگ کرده اند.

 

آه

 ناگاه یکتن به یاد من آورد 

که امروز 

واپسین روز تابستان است.

امروز 

واپسین

امروز واپسین

واپسین روز تابستان

واپسین روز است.

 

برای من همیشه همین است.

از روز نخستین و واپسین

چیزی یگانه و ندیده انتظار میکشم.

چیزی که هرگز

نمی آیدم بدست.

در واژهء واپسین و نخستین 

غرابتی است.

نه ! جادوئی  است.

که مرا ملول میکند.

 

ملول و ملوّن

من رنگ میشوم.

از رنگی به دیگری

از سرخ به زرد می گرایم

سبز میشوم

آبی

 لاجوردی

سیرآب آبی

سرد میشوم.

خاکستری شدم مانده

از آتشی که پار بود.

امّا یخ میکنم

خونم میان رگ سرد میشود.

سپید میشود.

می بندد.

ناگاه

دوباره آتش سرخی

می گدازم.

میجوشم.

زاده میشوم

درد از غرابت تلخ واپسین و نخستین.

نه !

این نیست زندگی

امروز روز است 

امروز هر روز است

آفتاب روشن است و آسمان آبی

امروز زیباست زندگی.

و من زندگی را

مثل عطر ملایم گیسوی دختری جوان 

بو میکشم.

عطر ملایم آفتاب بر من می تابد.

من درختی ام.

رفتار آفتاب

بارور میکند مرا.

من ریشه میدوانم.

ساقه میترکانم.

بارور میشوم.

شکوفه می دهم

بر شاخسار خویش

برگها را گسترده می کنم.

من بار میدهم.

ناگاه از انبوه شاخسار من

هزار هزار، پرنده میروید.

هزار هزار چلچله

با آواز زندهء شدن.

آنگاه با هم

یا دسته دسته

بسوی آفتاب پرواز میکنم.

بیشماری است از پرندگان.

 

سرشاری است از زندگی

که بی پایان

زاده و از نو 

زاده میشود.

امروز آفتاب بود

آسمان بود

هر گوشه و کنار رنگی داشت.

و زندگی

خود را در هزار رنگ می نمود

و با هزار رنگ خویش

ترانهء زیستن را

هزار بار میسرود.

امروز

آفتاب در کوچه و خیابان

در لباسهای رنگ رنگ کودکان

بر بساط میوه فروشان

بر دامن پر گل و برگ دختران

بر گونه های گل انداخته و داغشان

می روئید.

امروز من هزار سرود شنیدم.

هزار رنگ دیدم.

بر هزار کرانه

با هزار بادبان

بر هزار موج گذشتم.

امروز من تمام آسمان را در قلب خویش داشتم.

امروز

واژه ای نبود در فرهنگها

جز شادی و امید و رنگ

جز بهروزی و نوید

جز شادی

که به رنگ امید می نمود.

یا بر من ! 

جز این نمی نمود.

امروز

من در هر گام خویش شعر سرودم.

یا آواز خواندم.

یا 

پرواز بود

آن ترانه ای که از هر گوشه به گوش میرسید.

بر برگ درختان 

ترانه بود

شعر بود

که رنگ مینمود.

شعری برای ارغوانی

شعری برای سبز.

از فوّاره ها ترانه می تراوید

همراه با هزار مروارید

که در صدف مهربان آفتاب 

گرد میشدند.

یا 

قطرات آب

که از فوّاره

با رقص می جهیدند

در نوازش صدف رنگ آفتاب

مروارید می شدند.



امروز باید

زیستن را می نگریستی

امروز بایست با نگاه

بیدار می شدی

تن می شستی

با چشم خویش می نوشیدی

با چشم خویش می رفتی

با چشم خویش می شنیدی

با چشم خویش می سرودی

با چشم خویش لمس می کردی

امروز بایست

سراسر چشم میشدی.

 

تو دست نداشتی

مگر که چشم

تو پا نداشتی مگر که چشم

زبان نداشتی مگر که چشم

تو چشم بودی 

که می نگریست

نه آدمی

که می زیست.

آه ....

آه ....

آه.....

راحت شدم.

گستردم.

بارور شده بودم

وین بار نهادم.

از سنگینی این بار

اینک آسوده ام.

                                                     

سراینده از دریافت نظرات شما خرسند خواهد شد.

homaeeomid@yahoo.fr







دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

امیرعلی متولی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.