رفتن به محتوای اصلی

کوفت باور و کلاه ملا
05.10.2019 - 16:38

 کوفت باور و کلاه ملا

+

از صلا و بلای کائنات

کوفت و کلک ملا می بارد.

همین حالا

بر سر سرخوردگان نینوا

آن بینوایان راه قدس

 و این پاکباختگان صحرای کربلا

 و بیاری الله

کلاه گشاد ملاها بر سر فردا می رود.

+

از زمین خونین خدا،

ترس و یاس می روید

در چهره شادی،

شورِ وحشتزده می موید

در دلِ بالای دار غنچه ها،

شوق های گلستانی با سوز می گریند.

شاخه های نرم مهرورزی با درد می نالند

و پیگیر

بالِ پرواز آرزوهای شان را می ریزند

رهروان روز هم

در کنج زندان های شب با رنج می پوسند.

بر لبان سروهای جوان خشکیده

خنده های بهاریان آماسیده  

ناز و راز دل های شان نیز،

 مسموم آیه ها و دعاهاست.

+

در آن آبی آسمان پگاهان

که طلوع اش به سرقت روباهان روحانی درآمد

زان پس، راهِ روشنائی

در کنج وعده های تاریک، برخون نشست

سر و دستِ سبز بهارانش، بارها درهم شکست

روانش،

در زیر کتل کبریائی دینسواران، در خشم انتقام برنهفت

جوششِ بیقرارِ جانِ عاشقانش، بسی بارها بالای دارها رقصیده است.

ای دریغا از

زندگان وازده و گزمگان بسیاری

ای شگفتا از

جلادان وامانده و گمراهِ نادانی

که در پی

شبگیرِ شیادی خداوارانند

آن زالوهای وادی ملا،

بیاری سروده های خدا

 درین جاریِ حرص و هراس

پیوسته و باهم

جای پای راه رهروان را با سوره ها می زدایند.

و آسمان تباران

نان و نوای بی کسان را به آسانی می ربایند.

درین شب بلند خدا،

 پرشده

 جام جان سرخورده ها ز ریا

سرریزشده

تن گرفتارِ بردگان ز سیل بلا

سنگین تر شده کول بار قحطی

با توهم بخدا.

+

درین سرای سیاه غم

درین بی کسی رسوا

بال امید و آرزو شکسته

کلبه ی همنوائی فروریخته

چشمه ی امیدبخش خشکیده

از مناره ها،

 انگل ملا بالا می کشد!

از مسجدها، روضه سراها و مرثیه خانه ها

کرم ملا بالامی رود!

+

در دشت باور و در دمن سقوط و در صحرای شبیخون

با غروب خرد و خورشید

شب، بی واهمه زور زائید

شبسواری بی مهابا حاکم شد

وبایِ ساری عبا پدیدار گشت

 در هرکوی و برزنِ هستی

 زنای عمامه برپاشد.

  و بازار آسمانی پرکار،

راستی را

 به گند ناراستان کشید.

تنه هستی

به داغ ِدروغ آلائید.

پژمرد

سیرت سنبل و سوسن و اقاقی ها.

اینک

 دل و دست تهی باور می پرسد!

کو خدا، کجاست نان و نوا؟

+

تباهی، قرن هاست،

در وحی بی ثباتِ ولائی

در هجومِ خردکُش موعظه های آسمانیِ خویش

ستاره های "راه نشانِ امید" را شکار کرده

به زیر خاکِ خام می کشاند

با نیرنگ و ننگ!

بر طاق نان و"افلاک بی پایه" کمین حکمت می گذارد

  و زنجیر زمینی باور را

بر دست و پای شقایق های "نرم تن" تنگ می بندد

اسیران نهی را شلاق می زند

باورمند پندهای کهکشانی را

دچار کمینِ روحسواران می کند

آنانیکه

 چوپان دشت سیاه شدند

بندگی را بنانهادند

و نادانی،

 برده وار بسان بره،

با پای خویش، بسوی کنام قدس ها و کربلاها رفت.

چندان نپائید که

پیامبران راستین راهِ نان و نوا

بنام و دام خدا

بدار قصاصِ قصابان زمینی

آویخته شدند

آرزوهای شیرین و سرخ شان ناگزیر

سربه دارِ حدِ خدا رفت

امیدهای جوان رنگین شان

بی کس و کار،

ویلان سراب آخرت گشت

و حیرتا

گوسفندان تشنه و تنگ نفس

همچنان

پی خدا می گردند.

 

بهنام چنگائی 13 مهر 1398

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

بهنام چنگائی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.