رفتن به محتوای اصلی

شورای دوران گــُـذار یا مدیریت بی گــُـدار برای «اقوام و ملیت های ساکن ایران» !
09.10.2019 - 17:42

 

گیرم  که مارچوبه   کند  تن  به شکل  مـار

کو زهر بهرِ دشمن و کو مهره بهر دوست

حکیم خاقانی شروانی

 

در کار کسانی که برای «مدیریت دوران گذار» یک «شورا» تأسیس کرده اند چندین عیب و اشکال عمده وجود دارد؛ اشکالاتی که از آن ترکیبی معیوب برای مصرف و توهمی خطرناک برای کشور می سازد.

ـ  نخستین آنها را «سُرنا زدن از سر گشاد» می نامند.

در طول « سه سند» بارها نظیر جمله زیر در ضرورت تشکیل «شورای ...»  گفته شده:

ـ  «چنین شورایی به منظور« شکل گیری یک اتحاد بزرگ ملی برای آزادی و دموکراسی « امری حیاتی و عاجل است»

به عبارت دیگر با « شکل گیری یک اتحاد بزرگ ملی برای آزادی و دموکراسی» نیست که از دل آن یک «شورای...» برون می آید؛ موضوع فرآیندی وارونه ی این است: نخست شورای ... تشکیل می شود (که شده!) سپس «شکل گیری اتحاد بزرگ...» تحت هدایت آن صورت می پذیرد؛ و این همان است که ما «سُرنا زدن از سر گشاد» می نامیم، و به قول غربی ها: «بستن گاوآهن در جلوی گاو» است.

ـ دوران گذار، بر طبق تعریف معمول در جهان،  دورانی است که از سقوط نظام حاکم تا پایان کار مجلس مؤسسان برای تصویب قانون اساسی نظام جدید و انتخابات پارلمان جدید و دولت جدید ناشی از این نهادها قراردارد.

اما باز، در آنچه درباره ی مشخصات و وظائف به اصطلاح «شورای مدیریت دوران گذار» می خوانیم به درستی روشن نیست که آیا، منظور از این «دوران»

ـ مدتی است از امروز تا سقوط جمهوری اسلامی

یا

ـ مدتی است پس از سقوط جمهوری اسلامی تا تشکیل نظام جدید و حکومت آن براساس قانون اساسی جدید.

خلط این دو دوران کاملاً غیرممکن و غیر منطقی است و تعریف و تفکیک دقیق آنها از یکدیگر دارای ضرورت حیاتی.

زیرا دوران نخست دورانی است با طول مدت و مراحلی، حتی در بهترین استراتژی ها، غیرقابل پیش بینی. در حالی که در صورت موفقیت ملت در از سرگذراندن آن، دوران دوم دارای وظائف و مراحل پیش بینی شده و قابل پیش بینی است، که در صورت عدم وقوع حوادث کاملاً غیرقابل پیش بینی می تواند تا پایان بخوبی انجام پذیرد.

برخی از آنچه درباره ی وظائف این «شورا» گفته شده به معنی نخستین بالاست؛ برخی دیگر، مانند برنامه هایی که برای حکومت موقت آن طرح شده به معنای دوم است.

به عبارت دیگر، روشن نیست این به اصطلاح شورا برای آن تأسیس می شود که

ـ جنبش آزادیخواهی را تا سقوط جمهوری اسلامی هدایت کند؛

یا

ـ پس از آن که ملت ایران جمهوری اسلامی را برکنارکرد کشور را به آن تحویل دهد که، تا تشکیل حکومت دائمی و نخستین دولت جدید، آن را اداره کند!

حال، اگر منظور شق دوم است، منزل اول چگونه باید طی شود و چه کسانی، چگونه، باید آن را طی کنند موضوعی است که بر طبق این شق به این شورا مربوط نمی شود. دیگران بکارند؛ آنان محصول را برخواهند داشت.

تا جایی که تاریخ نشان می دهد معمول این است که شوراهای رهبری پس از موفقیت در کوشش هایی که برای «اتحاد بزرگ ـ یا کوچک ـ ملی میان نیروهای حاضر در صحنه» صورت می گیرد، ممکن است از داخل چنین اتحادهایی بیرون آیند، نه به عکس.

مگر آنکه شخصیتی استثنائی ـ مانند دکتر مصدق که از گروهی از أحزاب و شخصیت های ملی  فعال و مؤثر کشور جبهه ملی ایران را تشکیل داد، یا آیت الله حاج سید رضا زنجانی که اقدام به تشکل نیروهای ملی در نهضت مقاومت ملی کرد، شخصیت یا گروهی برخوردار از اعتبار سیاسی و حسن شهرت ملی داوطلبانه و بدون چشمداشت به هیچ امتیازی در مدیریت، به پایمردی میان آن « نیروهای حاضر در صحنه» برخیزند و کار اتحاد آنان را تسهیل کنند. این که آن اتحاد، در صورت وقوع، چه موقعیتی به آن شخصیت معتبر یا هر یک از افراد آن گروه یا به کلیت آن بدهد امر دیگری است که آنها تعیین نمی کنند.

اما در مورد آنچه اینجا از آن سخن می رود ما شاهد وقوع چنین فرآیندی نیستیم. شاهد شورایی هستیم که قصد ایجاد آن «اتحاد....» و هدایت آن را دارد. سرنا زدن از سر گشاد دقیقاً یعنی همین.

ـ افزون بر اینها، برنامه های دورودراز و پرچمّ وخمّ این شورا برای دوران «گذار»، که بر طبق تعریف دولت های دوران گذار،  نمی تواند دارای برنامه ای جز برقراری آزادی ها و انتخابات مجلس مؤسسان باشد، نه به معنی گذرکردن از وضعی موقت، بلکه به معنی قصد سالیان دراز حکومت و باقی ماندن در «دولت گذار»، به منظور اجرای آن برنامه هاست.

جزئیات پارگراف زیر حاوی پیش بینی برنامه ی یک دولت است، و نه دولتی موقت؛ دولتی دائمی با برنامه های دولتی عادی:

« ج- توسعه اقتصادی، حفظ منابع سرزمینی و زیست بوم ایران

« توسعه اقتصادی و برقراری عدالت اجتماعی با توجه به "اهداف توسعه پایدار" مصوب سازمان ملل متحد. گسترش رفاه و تامین اجتماعی، تضمین آموزش با کیفیت و تحصیلات پایه‌ای رایگان. اشتغال شرافتمندانه و حمایت از اقشار محروم. اولویت دادن به عمران و پیشرفت هر چه بیشتر مناطق کمتر توسعه یافته کشور.

• تامین امکان برخورداری همه افراد جامعه از رفاه مطلوب (خوراک، پوشاک، مسکن)، سلامت جسمی و روانی و نظام بهداشت و درمان مناسب و خدمات و بیمه‌های اجتماعی.

• تضمین قانونی حفاظت و حراست از محیط زیست با تاکید بر اولویت حفظ و احیای منابع آبی کشور، تضمین حق حیات همه‌ی گونه‌های زیستی و حیات وحش، جلوگیری از تخریب زیست بوم ایران و دست اندازی‌های غیرمسئولانه در این عرصه.

• تعهد کامل به توافقهای جهانی جهت حفاظت محیط زیست، کوشش مؤثر در جلوگیری از انباشت گازهای گلخانه‌ای، پیگیری سیاست‌های اضطراری با سمت گیری رهایی از مصرف انرژی‌های فُسیلی، تلاش برای رساندن کشور به مقطع عدم تولید گازهای کربنی، برنامه ریزی اقتصاد ملی در راستای نظام تولیدی نشر منفی گازهای مخرب محیط زیست و قرار دادن کشور در رده پیشروان کوشش جهانی نجات کره خاک از فاجعه نابودی محیط زیست.»

هر کس به سادگی درمی یابد که اکثر برنامه های بالا ، که اینجا بخش های  به اصطلاحِ حضرات «اتنیکی» آن را هم موقتاً کنار گذاشتیم، از نوع برنامه های دولت های عادی منتخب مردم در وضع عادی است و جز نکاتی معدود از آنها هیچیک ارتباطی به یک قدرت دوران گذار ندارد. سخن بر سر خوب و بد آن نیست؛ در این است که اینگونه انتخاب ها برنامه هایی حزبی اند که نمی توان الزاماً توافق بر سر آنها میان همه ی أحزاب و سازمان های سیاسی یک اتحاد بزرگ را انتظارداشت.

و به طریق اولی، برنامه ی یک ایران فدرال هم، که در زیر به آن خواهیم رسید، گذشته از جنبه ی تجزیه طلبانه ی و ضدملی آن، یا به عکس، درست به دلیل همین جنبه ی آن، یک برنامه ی صددرصد حزبی است که نه تنها مانع هرگونه اتحاد ملی است بلکه، تفرقه افکنانه نیز هست؛ و بیش از هر برنامه ی حزبی دیگر!

تناقض از این آشکار تر نمی شود. پس این را مدیریت بی گُدار هم می توان نامید.

 

جای خالی ملت ایران

ـ سوم، و مهمتر از همه، این که این برنامه ها برای هر که هست برای ملت ایران نمی تواند باشد زیرا در تمام اسنادی که به عنوان اصول کار و برنامه های این «شورا» منتشر شده حتی یک بار هم مفهوم ملت ایران با ذکر نام تاریخی و حقوق آن : ملت ایران، به چشم نمی خورد.

ممکن است افراد مبتدی بدین نکته، که در ادبیات احزاب تجزیه طلب هم سابقه ای دراز دارد، توجه نکنند؛ و چه بسا که افراد ساده لوحی هم این موضوع را نتیجه ی سهو و فراموشی بدانند. اما اهل فن می دانند که دلیل امر تنها این است که حضرات نویسنده و تصویب کننده ی این اسناد در اصل به واقعیتی به نام ملت ایران اعتقادندارند؛ و به عبارت دیگر، برای آنها خودِ صاحب عِلّه، یعنی همان ملت ایران، وجود خارجی ندارد و معلوم نیست آنان، اگر در خدمت رؤیاهای خود نیستند، آن واقعیت والاتری که در راه آن کوشش می کنند چیست. هر کس به آن «اسناد» رجوع کند خود شاهد این حقیقت: جای خالی ملت ایران در آنها خواهد بود.

در عوض تا بخواهید در برنامه ی خود سنگ مفاهیمی ساختگی و وارداتی به نام «اتنی ها» و «اقوام» را به سینه می زنند و در باب «تبعیض های اتنیکی» و «حقوق قومی» داد سخن می دهند. به پارگراف های زیر توجه کنید:

« برای نیل به چنین اتحادی که دربرگیرنده فعالان همه گروه‌های اجتماعی و احزاب و گرایش‌های سیاسی و فرهنگی و اتنیکی دموکرات و آزادیخواه کشور خواهد بود، تعهد به چند اصل بنیادی» [ت. ا.]

یعنی اتحادی دربرگیرنده ی احزاب و گرایش‌های اتنیکی.

یا

«حقوق برابر همه شهروندان در مقابل قانون و برخورداری از فرصت‌های برابر در زندگی اجتماعی و سیاسی صرف نظر از تعلق‌های اتنیکی و قومی»

یا
« رفع هرگونه تبعیض و به رسمیت شناختن حقوق سیاسی، اجتماعی و فرهنگی گروه‌های اتنیکی ایران. به رسمیت شناختن حق آموزش به زبان مادری در کنار زبان فارسی.»

حال اگر در کنار اینها از «حفظ یکپارچگی ملی و تمامیت ارضی ایران،...» نیز سخنی می رود پیداست که تنها برای وزن شعر است وگرنه با کشیدن مرزها میان« ایالات قومی و اتنیکی» (ن. ک. پایین تر) و در صورت لزوم از راه رفراندم، این یکپارچگی چه معنایی می تواند داشت.

عاقبت شوم خیانت فرقه ی دموکرات آذربایجان و سرنوشت تاریک حزب توده هم برایشان درس نشده و نمی شود. در قاموس أحزاب تجریه طلب و متحدان آنها واژه ی ملت ایران وجود ندارد زیرا واژگان مورد قبول آنان «اقوام» و «ملیت های ساکن ایران» است؛ یعنی مردمانی که حتی ایرانی هم نیستند، تنها ساکن ایران اند! و اگر در این باره با آنان وارد بحث شوید، با استفاده از نظریات استالین و برنارد لویس صهیونیست، آسمان و ریسمان را در نفی وجود ملتی به نام ملت ایران به هم می بافند.

طرح آنان، طبق مقاله ی آقای شریعتمداری: « سامانیابی اقوام در ایران، گامی بسوی تمرکززدائی دموکراتیک ایران»، مرزکشی بر گرد به اصطلاح «ایالات قومی»، یا سرزمین های به اصطلاح اقوام است؛ بدین ترتیب:

« با تعریف، توافق و نهایتا تصویب قانونی نام و مرزهای ایالتهای محل سکونت اقوام ایرانی  حوزه اعتبار و تحقق حقوق اقوام و اقلیتهای ایرانی تعریف میشود و زمینه برای گسترش اختیارات ایالتهای قومی درساختارهای حکومتی و تثبیت حقوق فرهنگی٬ اقتصادی٬ اجتماعی و مذهبی اقوام فراهم میگردد۱.» [ت. ا.]

حال، آیا مرزکشی قومی، آنگونه که فرقه ی دموکرات و حزب دموکرات کردستان در صدد انجام آن برآمدند و بر سر آن با یکدیگر درگیر هم شده بودند، (و البته نه تعیین حدود اداری استان ها که همیشه لازم بوده و هست)، راه نزدیکی است یا راه بیگانگی با یکدیگر و برادرکشی۲؟

ژان مونه، یکی از بنیانگذاران اروپا، درباره ی اتحادیه ی اروپا که از ۲۸ملت و با دربرگرفتن بیش از پانصد میلیون جمعیت تشکیل شد، و  مرزها را از میان کشورهای خود برچید ـ پیش از تشکیل این اتحادیه گفته بود «مرزها جای زخم های گذشته بر چهره ی اروپاست.»

حال در میان ایرانیان کسانی هم پیدا می شوند که می گویند میان ایرانیانی که طی هزاران سال یگانگی فرهنگی و سیاسی هیچ مرزی با هم نداشته اند باید مرزکشید. آیا ما باید آینده را ابتدا از گذاشتن این زخم ها  میان خود آغاز کنیم؟

 

دوران گذار چیست؟

در حالی که همواره دولت های دوران گذار، چنان که تعریف این مفهوم اقتضا می کند، به حداقل برنامه محدوداند و برنامه های آبادانی، بازسازی و شکوفایی همگی به دورانی واگذار می شوند که ملت با برقراری نهاد های دموکراسی می تواند در کمال آزادی و آگاهی و برخورداری از زمان کافی به مطالعه ی مسائل جاری یا درازمدت پرداخته در میدان برخورد عقاید و آراء برای هرکدام برنامه ریزی جداگانه و سنجیده ای ترتیب دهد، چنان که دیدیم، این گروه، از هم اکنون که هنوز هم دستش بجایی بند نشده،  به برنامه ی گذرایِ «دوران گذار» قانع نیست، چه، با برنامه های دورودرازی که برای «دوران گذار» طولانی خود خواب دیده، گویی هدفش تنها این است که ایران را از جمهوری اسلامی تحویل بگیرد تا آن را قطعه قطعه کند و خیال همه ی دشمنان ایران را آسوده سازد، و بعد اگر دستش رسید این قطعات را آباد هم بکند! 

نویسندگان این اسناد، و آقای شریعتمداری نظریه پرداز فدرالیسم و خودمختاری گویی هیچکدام نمی دانند که کار فدرالیسم در همه جا ایجاد اتحادی داوطلبانه میان حکومت های محلی یا کلیت های قومی مستقلی بوده که پیش از آن جدا از هم می زیسته اند و در زمانی معین عللی گوناگون تشکل آنان در چارچوب یک حکومت ـ کشور ـ واحد را به یک ضرورت تبدیل کرده است، و به عبارت دیگر تشکیل فدراسیون حرکت از پراکندگی به سوی یگانگی سیاسی بوده است؛ نه اینکه مردمان مناطق گوناگون از یک ملت و کشور واحد که خود این وحدت را در طول تاریخی بسیار دراز و چندین هزارساله، مانند ملت ایران، یا حتی کوتاه و چندصدساله مانند برخی از ملت های اروپا، با زندگی مشترک آفریده اند، بطور مصنوعی و به تقلیدی جاهلانه، یا به اشاره ی دشمنان ایران، به شکلی که در بالا گفته شد، از هم جداگردند و اگر توانستند بار دیگر و این بار به شکل یک فدراسیون چیزی را بوجودآورند که قبلاً نبوده اند و، با این ترتیب، دیگر هم هرگز نتوانند آنچه بوده اند بشوند!

افزون بر این، چنان که در بالا دیدیم و ناظران بسیار دیگری نیز یادآورشده اند، این «شورا» از خلاء بیرون آمده و کسی آن را تعیین نکرده جز خود آن یا «هیأت مؤسس» آن؛ عیناً مانند ذات الهی در الهیاتی که می شناسیم. ذات الهی که از قدرت آفرینش برخوردار است از آفریدگار نیز بی نیاز است.

شورایی که نه مبارزه ای در پشت سر دارد، نه خیال روشن مبارزه ای در پیش؛ پیدایش چنین شورایی نه نیازمند آن است که مؤسسان آن سابقه ای در مبارزه ای داشته باشند، نه به این که ملت ایران آنها را برگزیده یا حتی تأیید کرده باشد؛ ملتی که، در بالا دیدیم ـ برای آنان نه وجود خارجی دارد و البته نه واقعیتی، مگر در افسانه ی «گروه های اتنیکی» عزیز.

حال اگر از جای دیگری، مثلاً از عالم بالا، یا همانجاهایی که می خواهند سر به تن کشوری به نام ایران نباشد، تأییداتی وجودداشته باشد، چه اشکالی دارد؛ دست کم عالم بالا واقعیتی دارد که در گفتار روشن و صریح حضرات ملت ایران فاقد آن است. برای عربستان سعودی و صهیونیست های اسرائیل چه بهتر از این که ملت ایرانی نباشد .

 

بیگانگی با تاریخ ایران

چنان که از اسناد این شورا و سخنان سخنگویان آن برمی آید آنان تاریخ معاصر ایران را از سال ۵۷ آغازمی کنند و با پیدایش جنبش های آزادیخواهی و استقلال طلبی در کشور کاری ندارند. در این نگاه پیش از این سال امری رخ نداده؛ نه نهضت مشروطه ای بوده، نه نهضت ملی وجودداشته و نه دیکتاتوری پس از ۲۸ مرداد که برای کوبیدن نهضت ملی انجام شد. در این طرز فکر نام دکتر مصدق عیناً مانند دوره ی دیکتاتوری یک تابو است و اگر خمینی دست کم اینقدر صراحت داشت که گفت «او مسلم نبوده» و اضافه کرد «او سیلی خورد»، یعنی ۲۸ مرداد سیلی تاریخ به او بوده، اعضاء این شورا اینقدر هم روشن و صریح نظر نمی دهند؛ و همانگونه که خمینی هم پیش از گرفتن قدرت در این باره عمل می کرد، سکوت را به صلاح نزدیک تر می دانند. اما نام مصدق و نهضت ملی در راه دموکراسی و استقلال به رهبری او سکوت بردار نیست و بیطرفی برنمی دارد: با آن یا موافق اند یا مخالف. جمهوری اسلامی که هجوم انبوه مردم در زادروز مصدق به احمدآباد را دیده بود از ان پس بطور غیررسمی درباره ی این نام سکوت پیشه کرد و چهل سال است درهای احمدآباد، و حتی راه های منتهی به آن را شدیدتر از زمان ﻣﺣﻣﺩرضا شاه به روی مردم بسته است. ترس از محبوبیت مردی که با درایت و شجاعت و درستکاری خود در دل مردم جایی بی همتا و در تاریخ کشور مقامی بی نظیر یافت سبب سکوت درباره ی مصدق در این رژیم و این ممنوعیت مستبدانه و حقارت آمیز است. سکوت هر مدعی آزادیخواهی دیگر در این باره نیز حاکی از چیز دیگری جز همین ترس و حقارت نیست. 

برای این حضرات دموکراسی در ایران دارای تاریخ نیست؛ پیش از آنان چیزی نبوده؛ همه چیز از خود آنان آغاز می شود. تجلیات ذات الهی را نیز در طرز پیدایش یا تأسیس آن «شورا» دیده بودیم، در رسالت آنان نیز که از «هیچ کجا» سرچشمه می گیردـ یا از سال ۵۷ـ یک بار دیگر می بینیم؛ در حالی که اصالت یا عدم اصالت هر چیز از مراجعه به اصل آن به دست می آید، برای این «حرکت» اصلی دیده نمی شود؛ اصل آن در خود آن است و بس! اصل آنان در خود آنان است؛ در مبارزات خستگی ناپذیر و جانفرسای یکایک آنان ! 

 

حسن شریعتمداری و

« استفاده ابزاری از دین»

موضوع دیگری که در جای خود خالی از اهمیت نیست هویت سیاسی دبیرکل این شوراست. در سند شماره ی ۱ این شورا می خوانیم که در جمهوری اسلامی « ... تمام مسئولیت‌های کلیدی و ارکان اداره کشور در انحصار یک جمع ثابت چند صد نفره قرار گرفته و استفاده ابزاری از دین و نقض استقلال قوای سه گانه با انحصار قدرت در دست نهاد غیر پاسخگوی ولایت فقیه، اصل حاکمیت ملی را پایمال کرده است.» [ت. ا.]»

حال ببینیم آیا بنیانگذاران این شورا به نوبه ی خود دست به «استفاده ی ابزاری از دین» نزده اند.

آقای حسن شریعتمداری که به دنبال انقلاب اسلامی و تأسیس جمهوری اسلامی، هنگامی که با افزوده شدن صفت اسلامی به نام نظام جدید باد در بادبان اسلام سیاسی افتاده بود، به دنبال این باد به نوبه ی خود «حزب خلق مسلمان» را تأسیس کرد، با این عمل خود دست به یک عمل سیاسی زد که تنها برای  اکثریت مسلمان ملت ایران، آن هم نه با عنوان ملت مسلمان بلکه، بنا به مد روز که مد «خلق ها» بود، به نام «خلق مسلمان» تشکیل شده بود، اقدامی که در آن نیز مفهومی به نام ملت ایران وجودنداشت، و، بنا به نام آن حزب، جای  اقلیت های دینی در آن خالی بود و این اقلیت های ملت ایران در آن محلی از اعراب نداشتند!

حال خوب است به ما بگویند اگر این عنوان حزبی درست همان «استفاده ی ابزاری از دین» نبوده، پس استفاده ی ابزاری از دین چیست.

ازسوی دیگر در وجود اقلیت های دینی و حتی مذهبی، و تعلق آنها به ملت ایران، کمترین شکی نمی توان داشت. اما همین آقای شریتعمداری که در آن زمان حقوق مسلم اقلیت های دینی را با تشکیل آن حزب نادیده می گرفت، حال چندین سال است که غمخوار حقوق «اقوام» و حتی «ملیت های» ساختگی این کشور، که تاریخ اختراع آنها را نیز می دانیم، شده است. آیا هم ایشان نبوده اند که در مقاله ی یادشده در بالا نوشته بودند « سامانیابی رسمی اقوام و ملیتها یکی از مهمترین گامها درراه تمرکززدائی دموکراتیک در ایران وتثبیت حوزه احقاق و مطالبه واعمال حقوق اقلیتها میباشد» و به هنگام نوشتن آن نمی دانستند که «ملیت های ساکن ایران» همان اصطلاحات و مفاهیم لنینی ـ استالینی است که از زبان روسی ترجمه شد و حزب توده و دیگر عمال شوروی در ایران رواج داده اند؛ اصطلاحات و مفاهیمی که سوسیال دموکرات های روس با اقتباس از سوسیال دموکرات های اروپای مرکزی برای اقوام و ملت های اسیر در امپراتوری جدیدالتأسیس و روبه گسترش تزاری ساخته بودند و در دوران استالین به منظور تجزیه ی آذربایجان و کردستان برای ایران نیز تجویز شد؟ ایشان که روزی، بنا به نرخ روز، حقوق اقلیت های دینی، این اقلیت های واقعی را نادیده می گرفتند، چه شده که حال به فکر اقلیت های مصنوعی و اختراع بیگانگان افتاده اند.

اگر وجود اقلیت های دینی در برابر اکثریت دینی کشور، یعنی مسلمانان ایران، انکارناپذیر است، در مقابل، هرکس می فهمد که وجود «اقلیت قومی» نیز منوط و مشروط به وجود یک اکثریت قومی است و بدون وجود اکثریت قومی سخن از اقلیت قومی بی معناست. از سوی دیگر در ایران «اکثریت قومی» وجود ندارد؛ و  فارسی زبانان هم یک قوم نیستند که بتوان آنها را  اکثریت قومی نامید، و دادن این عنوان به آنها نیرنگی بیش نخواهد بود؛ و اگر چنین اکثریتی وجوددارد مدعیان باید بگویند آن اکثریت کدام است. و از آنجا که وجود اقلیت به اعتبار وجود یک اکثریت است، در جایی که چنین اکثریتی وجود ندارد، معنی اقلیت که عنوانی اعتباری است، چیست؟

غلط و واغلط میان یک موضع افراطی دینی و یک موضع تفریطی «قوم مدارانه» در رفتار سیاسی آقای شریعتمداری، از ایشان نه یک منش سیاسی روشن و استوار و بی غلّ و غش، بل یک شخصیت نااستوار، فرصت طلب و غیرقابل اعتماد به نمایش می گذارد. ایشان در دهه های گذشته نیز در برگذاری اتحادها و کنفرانس هایی، از جمله کنفرانس های پاریس، استکهلم،...، به ابتکار پشت پرده ی کنت تیمرمن، اسرائیلی ـ آمریکایی معروف، دست داشته اند؛ و اینگونه از شاخه به شاخه پریدن ها از ایشان، در بهترین تعبیر، یک ماجراجوی سیاسی یا حداکثر یک آماتور در رشته ی تأسیس سازمان های سیاسی بی اصل و نسب می سازد؛ آماتوری که از پختگی کارشناسانه در این مهم چندین سال نوری فاصله دارد. حد اقل آنچه از این حقایق می توان نتیجه گرفت این است که در امور سیاسی کشور آقای شریعتمداری دارای ثبات عقیده نیست. در مورد افراد نه چندان خوشنام دیگر وابسته به عربستان و ... یا پان ترکیستی هم که در رأس این شورا نام برده شده اند فعلاً چیزی نمی گوییم.

مدعی دیگری نیز، همان نگارنده ی خطابه ی خمینیه، که در ماههای پیش از انقلاب شکوهمند اسلامی طی خطابه ی خود در مناقب خمینی او را به عرش رسانده بود و چند سال است که مدعی کشف سکولاریسم شده است، درباره این شورا گفته است که پس از قتل دکتر بختیار که قصد برانداختن جمهوری اسلامی را داشت این شورا نیز تشکلی است که پیگیری کار شاپور بختیار را در نظر دارد.

هر کس به سادگی ملاحظه می کند که مزاح بیمزه ای است.

این روزنامه نگار دوران دیکتاتوری قریحه ی حیرت انگیزی در کشف منجیان آینده دارد.  به دنبال کشف خمینی و صدور آن خطابه ی تاریخی، پس از پیروزی حزب الله نیز خلخالی را کشف کرده بود و همه ی اعلامیه های حزب توده برای کاندیدایی خلخالی را امضاء می کرد. اما این بار کشف او در شرایط نامساعدی صورت می گیرد.

مگر می شود هر کس  به میل و اراده ی خود بختیار دیگری شود: بختیاری که یک عمر تمام، از نبرد علیه نازیسم در دوران دانشجویی در فرانسه تا دوران پرتعب دیکتاتوری پس از کودتا در زندگی خود یک روز بدون سخت ترین مبارزه نگذراند، از همه ی نعم و مواهب زندگی و امتیازاتی که سوابق خانوادگی می توانست در اختیار او بگذارد چشم پوشید، چشم در چشم خمینی و روی در روی اسلام سیاسی و آدمخوران حزب الله او با این نیروی مخوف نبرد کرد و تا آخرین لحظه ی حیات همه ی همّ وغمّ خود را در راه نجات استقلال و آزادی ایران و تمامیت ارضی آن بکار برد. آیا هر کس از راه رسید بختیار دیگری تواند شد:

نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست

عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد

افزون بر این مگر بختیار در سراسر زندگی سیاسی خود، چه در ایران و چه در تبعید، بر پیروی خود از راه مصدق تأکید و پافشاری نکرده بود؛ کسانی که، گفتیم، با مصدق هم بیگانه اند، چه نوع قرابتی می توانند با شاپور بختیار داشته باشند. اینان حتی با مشروطیت هم که، پس از کودتای سوم اسفند، مصدق و سپس بختیار پرچمداران نامدار آن بوده اند، بیگانه اند؛ چنین کسانی چگونه می توانند کمترین خویشاوندی سیاسی با بختیار داشته باشند.

و گذشته از اینها، پرسش این است که اگر چنین است، پس تا زمانی که بختیار خود زنده بود و جان برکف آن برنامه را دنبال می کرد حضرات چه می کردند؛ زمانی که او از مخفیگاه خود در تهران، در آستانه ی همه پرسی برای جمهوری اسلامی، آن اعلامیه ی تاریخی را علیه چنین رأیی منتشرمی کرد، آنان، اگر در فکر حزب اسلامی خود نبودند یا برای تأسیس پاسداران انقلاب عرق نمی ریختند، چه می کردند؛ و چرا پس از آن نیز نه تنها از کمترین یاری با او دریغ ورزیدند و از بردن نام او نیز پرهیزکردند، بلکه حتی پس از قتل بختیار هم هرگز نامی از او نبرده اند و نمی برند.

در عصرحافظ چه کسانی از اینگونه ادعا های سخیف کرده بودند که خواجه درباره ی آنان سروده بود:

نه هر که سر بتراشد قلندری داند  // نه هر که آینه سازد سکندری داند

نه هر که طرف کُلَه کج نهاد و تند نشست // کلاهداری و آیین سروری داند

بطور خلاصه و در یک کلام آنچه اثری از آن در ترکیب و کار این «شورا» دیده نمی شود ذره ای اصالت است؛ اصالت، این گوهر کمیاب در جامعه های اسبتدادزده و استعمارزده.

و، واقعیت این است که باز به قول خواجه ی شیراز:

ز بیخودی طلب یار می کند حافظ

چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است. 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ برای اطلاعات بیشتر در این باره، نک. حسن شریعتمداری،  سامانیابی اقوام در ایران، گامی بسوی تمرکززدائی دموکراتیک ایران، ۱۸ آوریل ۲۰۰۹.

۲  درباره ی وحدت تاریخی و فرهنگی ملت ایران نک. علی شاکری زند، نکاتی پیرامون مفاهیم ملیت، اقلیت، خودمختاری، دوماهنامه ی میهن، دوشنبه | ۱۳ آذر ۱۳۹۶ | ۴ دسامبر ۲۰۱۷ | دوره جدید | شماره ۸.

درباره ی اتحاد عمل و موضوع آن نک. علی شاکری زند، اتحادِ عمل، برای کدام منظور و از چه راه؟

، دوماهنامه ی میهن، دوشنبه | ۱۹ فروردین ۱۳۹۸ | ۸ آوریل ۲۰۱۹ | دوره جدید | شماره  شماره ی ۲۶.

علی شاکری زند، بساط تحمیق انتخابات را یکصدا تحریم کنیم، ۲: ضرورت اتحادعمل محدود برای تحریم انتخابات و چون تمرینی برای اتحادعمل وسیع ملی، سایت نهضت مقاومت ملی ایران، نامیر.

درباره ی افکار تجزیه طلبانه ی آقای حسن شریعتمداری نک.

ﻣﺣﻣﺩ امینی، آقای شریعتمداری و پروژه‌ی قومی سازی ایران، سایت احترام آزادی.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کاوه جویا

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.