داستان ققنوس
آونگی در بزنگاه
برای شاهزاده
از دیدگاه بسیاری از رهبران طیف های گوناگون سیاسی کشور، شاهزاده رضا پهلوی امیدی در میدان سیاسی ایرانیان است. چنین دیدگاهی عملا برای نخستین بار، از سوی دکتر نوری علا در نوشتجات وانترویوهایش اعلام شد و پس ازآن هیچکس رسما مخالفتی با آن نکرد و بسیاری دیگر نیز، تکرار نمودند وهمگانی شد.
امّا در میدان عمل سیاسی، بویژه درزنجیرهی اقداماتی که در راه همبستگی ملّی نیروهای سیاسی گوناگون انجام می گرفت، طرفداران شاهزاده، به دو دسته تقسیم گردیدند. دسته ای سلطنت طلب
ماندند و دسته ای به پادشاهی پارلمانی فرا روییدند. طیف پادشاهی پارلمانی را یادمان داریوش همایون رهبری می کرد وچنین استدلالی داشتند که ملت ایران، چهل سال است"سلطنت طلبی" را پشت سرنهاده ازآن عبور کرده اند. از آنجایی که مقام و دامن پادشاه، پاک و پاکیزه ازهر خطای سیاسی و دولتی بماند، بهتر که در امور دولتی هیچ دخالتی نداشته، مقامی نمادین باشد.
شاهزاده رضا پهلوی نیز در بیشتر گفتگوها و انترویوهای خود، با همین دیدگاه همراهی و همدلی
قطعی نشان داده اند.
درباورطیف سلطنت طلب ها، پادشاه "سلطان" کشور است و مقام سطنت، آن موهبتی است که ملّت به پادشاه داده است. دیدگاه این دسته چنین است که می گویند:
همهی نیروهای سیاسی دیگر به جز ما پادشاهی ها، "پنجاه و هفتی" بوده اند و ما را به روز سیاه اکنونی نشانده اند، لذا با آنها هیچگونه همدلی، همبستگی وهمکاری نخواهیم کرد. آنها به کشور، مردم و پادشاهی، خیانت کرده و بدهکارند.
این هم میهنان، انگار آن ضرب المثل را نشنیده اند که می گوید: "سوزنی بخود و جوالدوزی به دیگران." یادشان رفته است که:
"چاهای نفت، معادن مس سرچشمه، ذوب آهنِ اصفهان، دریاهای شمال و جنوب وهمهی منابع
طبیعی کشوَر، ارتش ۱ملیونی، دو مجلس و استانداریها وهمهی دستگاهای عریض و طویل
دولتی، بویژه"همهی رسا نه های گروهی کشوربعلاوهی شلّاق وشیرینی ساواک قدرقدرتی" که دردستشان بود.همان دستگاهی که تمامی کدخداهای روستاهای ایران و ملّاهای دارای خانه های انصاف، مسجدهای سد برابرکرده از دورهی ناصرالدن شاه و سه حزب دولتی.
با دردست داشتن همهی این سرمایه های غنی کشور، بازهم بیشترین نویسندگان، شاعران بزرگ،
مترجمین بنام، تئاتریستهای پرتوان، موسیقیدانان و قریب به اتفاق همهی دانشجویان، حتّا ملّایان دارای آن مساجد با بـرج هـای طلایی و رنگین، دربهمـن، بپا خــاستند و ازغضب و خشمـی سیاه و دودناک، برضدِ پادشاهی میهن دوست، که کشور را نمونهی خاورمیانه کرد بود به پا خاستند.امّا جالب ومایهی حیرت است که همان ارتش و ژاندارمری و شهربانی، با آن همه پرسنل قوی و مدرن و این همه جان
۲
برکفان سلطنت طلب فراری، نکردند حتّا یک روز، با زن و فرزندان، خانــواده و یاران شان، در برابرصفِ ملّایان نعلین بپای قم و دانشجویان، به سود پادشاه شان، راه پیمایی راه بیندازند. هرچند
که انگشت شماری از افسران، جانانه جان برکف، ایستادند. داستان نوژه داستان دیگریست که آن پس از حاکمیت ملّایان شد.
از آن بگذریم، این جان بر کفان چندین ستاره بر یال و کوپال و آن همه وزرای اروپا نیشن روز تشییع جنازهی آن پادشاهی که امروز آنچنان سینه چاک آنند، همین هم نکردند که تابوت او را در مصر، به جای نظامیان و مقامات مصری برشانه حمل کنند.
این سلطنت طلبان جان بر کف امروزی، هرگز به این پاسخ نمی دهند که چگونه با آن همه دارایی های زرّین و آن ارتش تا دندان مسلّح با آن ساواک مشهور قدر قدرت، چگونه چند نفر نویسنده و ده نفر چریک و مجاهد و پنج نفر توده ای زندانی و چهار شاعر، توانسنتد آن چنان پادشاهی پر شوکتی را که بزرگترین قدرت خاورمیانه بود در کمتر از شش ماه از جا برکنند؟!
این عاشقان نه شاه دوست، بلکه قدرت طلب، به این پرسش پاسخ نمی دهند که چگونه بزرگترین نویسندگان، شاعران، هنرمندان و همهی دانشجویان کشور، بخاطر بستنِ فضای سیاسی، کتاب، احزاب و گفتمان سیاسی، در خشمی سوزان، آن چنان فرو روند که تفاوت بین دکتر بختیار زندانی سیاسی و تحصیلکردهی سوربن فرانسه را با یک ملّا مکتبی هشتاد ساله ای با آن فارسی سخن گفتن و رسالهی جفتگیریش با دختران گهواره ای را تمیز ندهند.
این سلطه طلبان سلطنتی، نمیخواهند بدانند که زهرهلاهِل ترس های بیهوده ای که ساواک راه انداخته بود، چه خوشه های خشمی جوشان را در دل همهی روشنفکران جامعه انداخته بود که سخنان آشتی جویانه آن چنان پادشاهی را نشنوند که جوهرا آدم کش نبود و کشور را به آبادانی رسانده بود.
این سلطه جویان سلطنتی، اکنون در کمال بی انصافی و داوری یکطرفه، چهارمجاهد و فدایی و چند ملّای دون را از بین برندهی آن سیستم درست حکومتی و حاکم کردنِ سیاهی ها می دانند!!.
در حالی که امروز بیشتر نیروهای سیاسی، بخش ندانم کاریهای سیاسی و چپرویهای خود را بویژه بها ندادن به سازش با آن پادشاه را به اعتراف نشسته اند. امّا آنان در کمال بی انصافی این اعتراف دلیرا نهی روشنفکران دست ازهمه چیز کوتاه شده را" پیراهن عثمان" همهی گناهان آنان قرارداده و می گویند که باری! این پنجاه وهفتی ها اکنون خود، اعتراف به گناه می کنند.
زهی انصاف! که آنان اینگونه، جوالدوز خود را در جان روشنفکران و چپی ها فرو می کنند و فرو کردن سوزنی را در جان خود دریغ می دارند و می خواهند با این کینه، همچنان دو باره حاکم شوند
و دمار از روزگارچپ و کمونیست و مجاهد و توده ای و این بارحتّا، پادشاهیخواهان مشروطه را نیز نابودسازند. آنان با همین روحیه و استدلال کینه جویانه، می گویند: ما با بریده های جمهوری اسلامی نیز، که روزی در حکومت ملّایان مقامی داشته اند، کنار نیامده، و در راه سرنگونی ملایان، آنان را در همراهی و همبستگی ملّی نگرفته و در رهبری کنونی خود هرگز قرارنمی دهیم. لذا، همهی تلاش ما باید نخسست، در گردآُوری سلطنت طلبان و همبستگی مان فقط با آنها باشد و نه با دیگر گروهای سیاسی .
نمادین بودن شاه نیز بر خلاف مشروطیت بوده ما باید به قانون اساسی دوران مشروطیت بازگردیم.
۳
بر پایهی چنین استدلال هایی، آنها زنده یاد داریوش همایون را که بنیان گزار حزب مشروطهی لیبرال دمکرات بود و "شاهزاده رضا را وارث تاج و تخت پادشاهی ایران" می دانست و شکل پادشاهی را
نیزنمادین می خواند و شخص پادشاه را از دخالت در امور دولتی دور نگه می داشت تا ازهرجرم و خطایی مصون بماند و تنها ضامن یکپارچگی ملّی ایران باشد، از خویش راندند.
این سلطه جویان، پس ازاعلام منشورحزب مشروطهی لیبرال دموکرات، با شدت و حدتِ تمام، او را نه تنها مردود خواندند بلکه همچون مرتدّان اسلامی، تکفیر سیاسی نمودند.
این طیف اندکِ سلطنت طلب، با زبانی سوزناک، کینه ای و آتشین، نسبت به دیگر نیروهای سیاسی که آنها را پنجاه و هفتی می نامیدند، در همهی نشست های خویش، ناسزا گفته به باد دشنام گرفنتند و از زبان برخی از سلطنت طلبان مانند دکتر "سعید سکویی " و دیگران، وقاحت سیاسی را برعلیه سایرنیروهای سیاسی به جایی رساندند که عملا حتّا به دشنام گویی های چارواداری پرداخته همهی محبوبیت شاهزاده را درمیان نیروهای اپوزسیون به خاک سیاه می نشاندند.
اگر یک پادشاهی پارلمانی، در پی رفع و رجوع این خرابکاریها برمی آمد آنها پشت جانفشانی برای پادشاه سنگر گرفته، همهی نیروهای سیاسی دیگر را میهــن فروش، تــوده ای، مصــدقی و نفوذی اعلام می کردند.
این جماعت، با نفوذ و حضوروعملکردهای کینه جویانهی خود، همهی نشست ها و گردهمایی های موفقیت آمیز شاهزاده را عملا در کوتاه ترین مدت، بهم زده و از میان می بردند. دو نمونهی بسیار گویای آن، یکی شورای ملّی بود که شاهزاده مجبور به کناره گیری از آن شد. دیگری نیز گزینش پروفسور کنگرلو در ریاست ققنوس بود که او را نیز با به انحصار در آوردن رهبری ققنوس، به بهانهی رای گیریهای اکثریتی، مجبور به کناره گیری نمودند وسرانجام، ققنوس با دسیسه بازی آنان
پس از یکسال، دو تن از بلندپایه ترین کارشنادان نامدارخود را که هردو تعیین کننده ترین نیروی ققئوس بشمار می رفتند، از دست داد.
پروفسور کنگر لو و پروفسور هـــودشتیان، به خاطر حفــظ احترام و نگهداشت معـنویت شاهـزاده،
بدون کمترین سر و صدایی، با بیرون دادن اعلامیه ای ساده و بدون جنجال، کناره گیری نمودند.
با چنین اقدامات خرابکارانه و کینه توزانه ای است که دلسوزانِ راستینِ شاهزاده ازهر گروهی امروز، سلطنت طلبها را، سرطان در راهِ حفظ محبوبیت شاهزاده می نامند.
این چنین است که همهی تحلیلگران سیاسی و چهره های بنام جنبش، ناکامیهای شاهزاده، البته اگر
آنها را ناکامی بنامیم، از سوی همین دوستان نادان و نفوذی های رژیمی شاه الهی می دانند.
درینجا باید یادآوری کرد که "سخن ناکامی" در تلاشهای شاهزاده، سخنی درست و رئالیستی نیست. چراکه شاهزاد در عمل، هرگز به نسبت تلاشهایش ناکام نمانده است و چه بسا محبوبیت روزافزون وی در میان توده های اندرون و یرون از کشور، حتّا جمهوریخواه و چپ ایران، بیشتر و بیشتر گشته، همه او را سرمایهی سیاسی کشور می دانند و در هرروندی از همبستگی نخستین پرسش همگان این است که آیا شاهزاده نیز درآن هست یا نه؟ اگرنیست، آیا آن را تایید می کند؟ این چنین پرسشی، خود دلیل برباورمندی مردم بر نقش روزافزون شاهزاده می باشد.
۴
امّا اینکه شاهزاده گاه در جاهایی "الغریقُ یتشبّث به کل حشیش می شود، او را به هیچ روی نباید تقصیر باردانست، چرا که ایشان برای ایجاد دموکراسی و نجات کشور از تباهی، به گفتهی این
ضرب المثل عربی به به هرچیزی چنگ می زند. این از وفاداری او به میهن و مردمش می باشد.
امّا با همهی این پیروزیهای شاهزاده در کردار وهم در موضع گیریهایش، باید گفت که:
دوستانِ منتقدِ شاهزاده در یک نتیجه گیری وداوری سیاسی خود، بر حق می نمایند و آن این است که می گویند:
اگر شاهزاده ضمن این کامیابی های خود، به مراد نهایی نمی رسد، نشستن او در میان دو صندلی است که باید هرچه زودتر یکی را بر گزیند. سلطنت طلبها یا مشروطه خواهان؟ اگر نه، درادامهی چنین سیاستی، زیان خواهد دید.
امروز، دراین لحظه، چنین به نظرمی رسد، مسئلهی ققنوس و کناره گیری دانشوری بزرگ، وفادار، دموکرات، چون پروفسور کنگرلو وکارشناسی فروتن و توانا، چون پروفسورهودشتیان، که هر دو
،در کارخود انگشت شمار و جهانی اند، هشداریست برای دریافت این "بزنگاه تاریخی که:
شاهزاده باید بین این دو نیرو، یکی را قاطعانه و بیدرنگ بر گزیند. راهِ درست و روشن چنین گزینشی نیز آن است که دراین رابطه، پیشنهاد دوستانش را بپذیرد و اعلام کنند:
ققنوسی را تایید می کنند که پروفسور کنگر لو، با آختیار تام ازسوی او، به ریاست آن برگزیده شده است و اوهمواره همهی امور را تاکنون با نظارت وی پیش برده است، ازهمین روی، در نِشست های ققنوس، رای نهایی درمسائل تعیین کننده، با همان مسئولی است که شاهزاده او را برگزیده است.
با چنین رای روشنی است که شاید سلطنت طلبان، به هوش آمده و سرجای شان خواهند نشست. به جز این، سلطنت طلبان با نادانی خویش، خود را ازجنبش حذف می گردانند که در آنصورت، نخست نیروهای راستین پادشاهی پارلمانی، آسوده خواهند شد و سپس، همهی ان نیروهایی که شاهزاده را سرمایه ای ملّی دانسته و می خواهند همراه و همدل با شاهزاده به یک همبستگی ملّی فراگیر برسند. درپایان، چنین تصیم روشنی، چهرهی محبوب شاهزاده را نیز از خدشه دار شدن مصون می دارد.
امروز همهی نیروهای سیاسی و از جمله خود شاهزاده بارها گفته اند که :
کارشکنان اصلی همبستگی ملّی، همین گروه سلطنت طلب می باشد که خود وی نیز از دست و زبان شان دررنج است.
البته، کارشکنی ها و منطق کور، اعلام کنندگان مبارزهی طبقاتی، چپ افراطی، کمونیستهای حکمتیست نیز، دست کمی ازمنطق کور و کینه جویانهی سلطنت طلبان ندارند.
زیانباری هر دو طیف این افراط گرایان، برابر است با همان ضرب المثل:
دشمن دانا بلندت می کند برزمینت می زند نادان دوست.
ازیز دادیار ۲۵ اکتوبر ۲۰۱۹
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید