هرگاه اتفاق تازهای رخ میدهد و رگ گردن جمعی بیرون میزند و روشنفکر تازه بیدار شدهای شوکه میشود برایم یادآور همان نتیجه است و داغ تازهای به همراه ندارد. تلاشی برای برساخت امکان همراهی و همکاری نمیکنم و برای وجدان خودم هم که شده آتش بیار معرکه نمیشوم.
تجربه کُردهای سوریه طی چند سال اخیر درس آموز است. چون از معارضان حکومت اسد سیگنال مثبتی دریافت نکردند، بسته به منافع خودشان گاهی در کنار بشار اسد و گاهی در کنار روسیه و گاهی در کنار امریکا قرار گرفتند. تشخیص دادند نبرد با حکومت بشار اسد را کنار بگذارند و به جنگ با داعش مشغول شوند تا هر چه بیشتر حمایت جهانی را کسب کنند. آنها نخواستند همه تخم مرغ هایشان را در یک سبد بگذارند.
ترکهای ایران لاجرم چنین رویکردی خواهند داشت. ولی عیب کار آنجاست که اندیشههای تمامیتخواه ایرانی ترکها را به عنوان مجموعهای متمایز به رسمیت نمیشناسد و ترکها نیز برای اثبات آن کارهای بایستهای انجام ندادهاند. از نظر سیاسیهای ایران، آذربایجان تفاوتی با مازندران و خراسان ندارد و باید همچنان پیرو و دنبالهرو آنها باشد. حتی تمامیتخواهترین جریانهای سیاسی ایران نیز، از کردهای ایران توقع تبعیت بیقید وشرط ندارند و آنها را به عنوان گروهی که قرار است براساس تصمیمات خود حرکت کند به رسمیت شناختهاند که این به پاس سالها مجادله و مبارزه و هزینه میسر شده است. سال 88 ترکها تصمیم گرفتند در مجادله سبزهای شوونیست و حکومت شوونیست بیطرفی اتخاذ کنند، آنهایی که حس میکردند ترکها نباید راه جداگانهای اتخاذ میکردند و باید مانند سایر شهرهای ایران دنبالهروی کنند فریاد زدند که «این کار حکومت و سپاه است» در حالیکه چنین نبود و هنوز تراکتوری هم در لیگ برتر نبود تا از سپاه و دستهای پشت پرده داستانها بسازند، تنها انتخابی بود برای نشان دادن نارضایتی از سبزهای مرکز. نتایج سال 96 بدتر از این هم بود. ترکها در اعتراضهایی که شعارش «رضاشاه روحت شاد» بود شرکت نکردند و به این نتیجه رسیدند که این اوپوزیسیون سبدی نیست که بتوان تخممرغها را در آن چید.
شیعیان عراق، بحرین، یمن و لبنان ایران را دوست دارند و از این کشور به مثابه سمبل شیعیان یاد میکنند. این علاقه ربطی به سیاستهای جمهوری اسلامی ندارد و حتی در دوره پهلوی بیش از حالا بود. ترکهای ایران نیز چنین حسی به دولتهای آذربایجان و ترکیه دارند و در این دوست داشتن رئیسجمهور اسلامی ترکیه و رئیسجمهور غیراسلامی آذربایجان تفاوتی برایشان ندارد و اگر گاهی به هواخواهی آنها شعار میدهند، باز ربطی به حکومت و فلان دسیسه ندارد. این دوست داشتن بعد از سال 96 به یک انتخاب سیاسی نیز تبدیل شده است. ترکها سالها دنبالرو سیاستهای مرکزگرایان بودند و فکری برای برساخت جبهه ملی خود نکردند، حالا میخواهند بخشی از دیگری نباشند و ملتی برای خود باشند و از «ملتی در خود» به «ملتی برای خود» تبدیل شوند. ولی به دلایل تاریخی از دو رقیب فارس و کرد فرسخها عقبند، چون در ایران نه مثل کُردها فرهنگ اقلیت داشتهاند و نه مثل فارسها در جایگاه فرهنگ غالب و اکثریت نشستهاند و در صورت رقابت یا نزاع یک بازنده قطعی هستند. به فکر جبران این نقیصه از مسیری میانبر افتادهاند.
آنهایی که از نزدیک پیگیر مسئله هستند میدانند دولت آذربایجان در هر حالت در کنار ترکهای ایران خواهد بود و یک خانه پدری همیشگی است ولی برای جلب نظر بیزینسمنهای ترکیه که هزار ملاحظه با تهران دارد و دولتمردان این کشور فقط به فکر منافع ملی خود هستند، باید کاری کرد و درست یا غلط، تکاپوهای چند سال گذشته در همین راستاست. نه دست جکومت ایران در میان است نه دست حکومت ترکیه، انتخابی است از طرف تودههای خشمگین، ناراضی، ناامید و بدون انسجام و تجربه کار سیاسی آذربایجان.
اگر ترکها در مسیر فعلی ناکام شوند هیچ بعید نیست تخممرغهایشان را به سمت سبد حکومت شوونیست هم ببرند، زمینه چنین انتخاب تلخی را اظهارات شوونیستیتر اوپوزیسیون از هم اکنون در حال فراهم کردن است. در آن صورت حالا حالا شاهد تداوم وضع فعلی خواهیم بود و تداوم وضع فعلی یعنی نابودی ذره ذره ایران.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید