رفتن به محتوای اصلی

واکنش عماد الدین باقی به دستور زجر کش کردن مخالفان درتلویزیون حکومتی
29.11.2019 - 14:48

فردی به نام ابوالفضل بهرام‌پور که دارای مدرک کارشناسی ارشد ادبیات و علوم قرآنی از دانشکده الهیات دانشگاه تهران و از کارکنان سازمان تبلیغات اسلامی تهران است، به عنوان کارشناس علوم قرآنی صدا و سیما در برنامه تلویزیونی که پنجم آذر ماه از شبکه یک تلویزیون جمهوری اسلامی پخش شد، سخنان احمد خاتمی در نماز جمعه اخیر تهران و توصیه به سخت گیری و اعدام و زندان را به زبانی صریح تر بیان نمود و تاکید کرد که «به استناد آیات32و 33 سوره مائده قرآن: «معترضان نباید فقط کشته‌شوند بلکه باید زجرکش شوند.». وی در این برنامه تلویزیونی خواستار « زجرکش کردن، اعدام با طناب‌دار، قطع دست راست و پای چپ و نفی بلد» معترضان شد.

این اظهارات مثل بمب در شبکه های اجتماعی منفجر و تأثیر منفی و مخرب وسیعی برجای نهاده و دستاویز حملاتی به قرآن گردید. در این میان علمایی که بخاطر بیرون بودن یک تار موی زنی که هیچ خطری برای کیان اسلام ندارد فتواهای شدیدی صادر می کنند در برابر اظهارات فردی که هزاران برابر هر دشمنی آگاهانه ای، حیثیت دین را برباد می دهد ساکتند.

شگفت اینکه تلویزیون هم که فیلم ها و مصاحبه ها را سانسور می کند اینجا اهل تسامح می شود و شگفت تر اینکه به فردی را که همین اظهاراتش دال بر بیسوادی اوست میدان می دهند که چنین سخنان سخیفی را علیه مردم و حتی مخالفان بر زبان آورد در حالی که همه شهروندان از موافق و مخالف، شهروندان و مالکان این سرزمین اند که دارای حقوقی یکسان هستند. در شرایطی که کشور نیازمند نرمخویی و مدارا است و باید از بازماندگان کشته ها و مجروحان حوادث اندوهبار اخیر دلجویی شود عده ای قیم خودخوانده به هزینه دین می خواهند سیاست مشت آهنین خود را توجیه کنند اما داستان آیات 32و33 سوره مائده درباره قطع دست و پا چیست؟

بدون هیچ نوع اعتقاد اندیشی و تعصب و صرفا با منطقی علمی به بررسی تاریخی و قرآنی موضوع پرداخته و برای روشن شدن افکار عمومی نوشتاری را که سال ها پیش در کتاب «حق حیات» در این زمینه آورده بودم بازنشر می کنم که اگر کسانی علاقمند به آگاهی بیشتر درباره موضوع بودند در دسترس شان باشد.

محاربه و افساد

(برگرفته از جلد نخست «حق حیات» منتشر شده در 1386 که ویرایش تازه آن بزودی منتشر خواهد شد)

عمادالدین باقی

آیه معروف به آیه محاربه و افساد می گوید: « إِنَّمَا جَزؤُا الَّذِينَ يحَارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ يَسعَوْنَ فى الأَرْضِ فَساداً أَن يُقَتَّلُوا أَوْ يُصلَّبُوا أَوْ تُقَطعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُم مِّنْ خِلَف أَوْ يُنفَوْا مِنَ الأَرْضِ ذَلِك لَهُمْ خِزْىٌ فى الدُّنْيَا وَ لَهُمْ فى الاَخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ(مائده،ایه33). این آیه برای توضیح حکم اعدام به جرم افساد است که در آیه قبل مطرح شده است. پرسش مهم این است که اینهمه شدت برای چیست؟ گرچه شاید در متن زمانه خودش حکمی متناسب با نظام تنبهی روزگار بوده اما در هر صورت مجازات شدیدی مقرر گردیده است؟ چرا؟ در سطور بعدی به این موضوع رسیدگی می شود.

از قرار گرفتن آيه محاربه بلافاصله بعد از آيه32 سوره مائده به دست مي آيد كه جواز قتل محارب ‏‏به خاطر اين است كه محاربه از مصاديق افساد است، و در حقيقت «افساد» ملاك و موضوع ‏ ‏حكم مي باشد.

محاربه و افساد و انطباق با نسل کشی و جنایت علیه بشریت:

درباره آیه محاربه دو پرسش وجود دارد: یکم اینکه آیا افساد در این آیه از نظر مجازات موضوعیت دارد یا طریقیت؟ یعنی آيا افساد بماهو افساد موضوع مجازات است یا عناوين خاص جزائي که بدان ملحق می شود؟ دو دیگر اینکه آيا مفسد في الارض در تمام موارد حكم محارب را دارد؟

آنچه از آيات و روايات و قوانين موضوعه وعقل به دست مي آيد اين است كه مجازات ها هیچگاه براي عناوين کلی و مبهم وضع نمی شوند بلکه مجازات ها باید برای عناوین خاصي از جرائم در نظر گرفته شوند: مانند حکم: «الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ " و يا حکم:" وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ أَيْدِيَهُمَا ».

در كليه قوانين بشري نیز قانونگذاري به همين كيفيت است و در جائي ديده نشده است كه قانونگذار بگويد مفسد را بايد اعدام كرد بلكه مي گويد قاتل را بايد مجازات كرد چون مفسد است و يا محارب را بايد مجازات كرد چون مفسد است. بنابراين «مفسد في الارض» خودش موضوع حكم نيست و نه مفسد بماهو مفسد، بلكه مفسد بماهو زان یا بماهو ساحر یا بماهو محارب است كه موضوع حکم قرار می گیرد. در اين صورت زاني و ساحر و محارب موضوع حكم قرار گرفته است. در هيچ موردي از فقه ديده نمي شود كه مفسد مستقلاً موضوع حكمي از احكام قرار گيرد و با توجه به اينكه مفسد في نفسه نمي تواند خود موضوع مجازات قرار گيرد نيازي به تعريف آن هم نيست زيرا چيزي را لازم است تعريف كرد كه از نظر شرعي و قانوني حكمي بر آن مترتب گردد و مفسد چنين نيست.

در دوره حکومت جمهوري اسلامي در ایران غالباً كلمه محارب و مفسد را به جای يكديگر بكار مي بردند و آنچه سبب اين اشتباه شده برداشت ناصحيحي از آيه 33 سوره مائده است مبنی بر اینکه در آيه دو موضوع ذكر شده است :1_ محاربه . 2_ افساد في الارض.

اگر بپذيريم مفسد بماهو مفسد مصداقاً مي تواند موضوع مجازات خاصي قرار گيرد اما در خصوص این آيه نمي تواند چنين باشد زيرا لازم مي آيد ذكر محاربه لغو گردد. اگر حكم «مفسد محارب» و حكم «مطلق مفسد» يكي باشد، قيد محاربه در آیه لغو خواهد بود. همچنین با توجه به احتياطي كه شارع درباره دماء (خونها) فرموده است نمي توان چنين تفسير موسعي را پذیرفت.

به همین دلیل فقها نیز برای صدق عنوان افساد در این آیه، داشتن سلاح را شرط دانسته اند.آیت الله منتظری فرموده اند: در عنوان «محارب» بنابر آنچه در روايات اهل بيت(ع) و فتاواي فقها ‏ ‏تصريح شده داشتن سلاح قيد شده است، سپس به نقل روایاتی از امام باقر و نیز فتاوای شیخ طوسی در کتاب قُطَّاعِ الطَّرِيق، و محقق حلی و مقدس اردبیلی وصاحب جواهر و عده ای دیگر در تأیید این نظر پرداخته و پس از بحث و استدلال هایی می فرماید: «محصل كلام اينكه آيه 32 سوره مائده دلالت ندارد بر اينكه هر فساد في الارض ‏ ‏مجوز اعدام است»(منتظری، پاسخ به پرسش ها...: 512 ).

صاحب جواهر نیز افساد في الارض را به تجريد سلاح تفسير كرده و آیت الله خمینی هم گفته: «محارب هو كل من جرد سلاحه او جهزه لاخافه الناس و اراده الافساد في الارض» كه مراد از افساد في الارض در آيه، مطلق افساد نيست بلكه متمم معناي محاربه است. كسانيكه تجريد سلاح نكرده اما مفسد باشند چنين حكمي درباره آنها جاري نيست مانند کسانی که در راهزنی دیده بانی کرده اند و کمک های جانبی داشته اند اما مباشر عمل نبوده اند. از عباراتی كه ديگران هم مانند محقق در شرايع و شهيد در لمعه نقل كرده اند بخوبي استفاده مي شود كساني كه با محاربين همكاري مي كنند اما مسلح نيستند وليكن مفسد هستند حكم محارب جاري نيست. پس مفسد، حكم محارب را ندارد و مفسد اعم از عنوان محارب است.

طبق این فتوا اگر افرادی مرتکب بمب گذاری شده باشند فقط کسانی که عمل را انجام داده اند مصداق این حکم محاربه هستند و کسی که فیلمبرداری کرده و به آنان پناه داده و.... حکمش با آنها یکی نیست.

نسبت بين افساد در روي زمين با محاربه، نسبت عموم و خصوص مطلق است یعنی بر هر چه محاربه صدق مي كند افساد در روي زمين نيز صدق مي كند ولي در مواردی افساد روي زمين (يسعون في الارض فساداً) صدق مي كند ولي محاربه انطباق ندارد. آیت الله منتظری می گوید: « در اين زمينه كه آيا نسبت بين دو عنوان محاربه و افساد في الارض، تباين است يا ‏ ‏عموم و خصوص مطلق يا من وجه، و آيا هر يك از دو عنوان فوق به تنهايي موضوع ‏ ‏مستقل براي احكام مذكوره در آيه محاربه است و يا اينكه هر دو عنوان با هم موضوع ‏ ‏واحدي مي باشند و هر كدام جزء موضوع است، احتمالات و اقوالي مطرح است. ‏ممكن است گفته شود: چون موصول«الذين» در جمله (و يسعون في الارض فسادا) ‏تكرار نشده است پس ظاهر آيه اين است كه اين جمله قيد جمله (يحاربون الله و ‏‏رسوله) مي باشد. بنابر اين هر دو عنوان با هم موضوع واحدي براي احكام ‏ ‏مذكوره، و هر كدام جزء موضوع مي باشد، در نتيجه احكام براي مطلق محارب ‏‏نيست بلكه براي محارب مفسد است. ‏ولي ممكن است بگوييم: موضوع احكام مذكوره در آيه شريفه «سعي در افساد ‏‏في الارض» است. ‏نفس اين عنوان تمام موضوع است و محاربه به معنايي كه گذشت يكي از ‏ ‏مصاديق بارز آن مي باشد، و ذكر آن در آيه شريفه براي اشاره به شأن نزول آن است. به تعبير ديگر بين دو عنوان، عموم و خصوص مطلق بوده و محارب، اخص ‏‏است‏ ‏پس معناي آيه چنين می شود: همانا جزاي محاربين با خدا و رسول چون ساعي در ‏ ‏افساد في الارض مي باشند اين است كه ...» (منتظری، پاسخ به پرسش ها...:509).

 

دو قید مهم دیگر:

بحث مهم دیگری افزون بر وجود کلمات «مفسد»، «محارب» و «شرایط تحقق» آنها، وجود دو کلمه «یسعی» و «فی الارض» در آیه است. این نکات از مصادیق روشن وجود کلمات اندیشیده شده در متن قرآن است. برای فهم اینکه وجود این کلمات و حتی تقدم و تأخرشان، اندیشیده شده است یا نه؟ کافی است یکی از اینها را از متن حذف کنید آنگاه بنگرید چگونه معنای کل متن دگرگون می شود.

یسعی: یعنی کوشش کردن در انجام عمل افساد و محاربه. از کلمه یسعی تکرار عمل و مداومت در آن مستفاد می شود. آیت الله منتظری به این نکته ظریف ادبی توجه داشته و می گوید: ماده «سعي» دلالت مي كند بر تلاش و دويدن براي ‏ ‏افساد، و هيات فعل مضارع دلالت دارد بر اصرار و تداوم؛ و هيچ گاه براي حكايت از ‏ ‏انجام يك گناه معمولي چنين تعبيري معمول نيست بلكه غلط است(منتظری، پاسخ به پرسش های دینی، 509) چنانکه ما در در دفاع از متهمان ماده «تبلیغ علیه نظام» در قانون مجازات اسلامی می گوییم استمرار، شرط است و یکبار مرتکب عمل مجرمانه ای شدن گرچه نادرست است اما برای اثبات جرم کافی نیست چون در معرض احتمالات مختلف مانند عدم قصد، واکنشی بودن، غفلت و.. است و از طرفی اصل بر این نیست که دائم در تلاش برای کشف نیت مجرمانه و مجازات شهروندان باشیم که در این صورت باید به تعداد ��مام جمعیت، دستگاه پلیس و قضایی گذاشت لذا یکبار انجام عملی را دلیل بر مجازات نمی گیرند و با تذکر و... عبور می کنند زیرا استمرار و تکرار، ملاک احراز جرم است.

فی الارض: در دانش حقوق تعبیر «قلمرو جرم» وجود دارد که مربوط به صلاحیت رسیدگی در حوزه جغرافیایی است. مفهوم دیگری هم می توان افزود زیرا گاهی ارتکاب یک عمل در «قلمرو خانه»، جرم است گاهی در قلمرو شهر و گاهی کشور و گاهی دنیا. ممکن است عملی در این شهر جرم باشد و در شهر دیگری جرم نباشد و باید طبق قوانین محلی رسیدگی شود. اینجا هم چون مجازات برای محاربه خیلی سنگین است می گوید باید قلمرو جرم هم وسیع باشد. اینکه کسی چاقو یا حتی سلاح دست بگیرد و چند نفر مرعوب شوند(صدق عنوان محاربه با وصف اخافه و تشهیر) کافی برای چنین مجازات سنگینی نیست بلکه باید فسادا فی الارض باشد یعنی قلمرو آن بسیار وسیع باشد. اگر نفس اخافه و تشهیر ملاک بود دیگر قید افساد فی الارض لزومی نداشت و اگر ترساندن چند نفر کافی برای صدق عنوان محاربه بود افساد فی الحی(فساد در یک محل) کفایت می کرد و یا حداکثر گفته می شد فسادا فی المدینه(در یک شهر)، بنابراین باید این جرم دامنه وسیع تری داشته باشد.

آیت الله منتظری می گوید: واضح و روشن است كه در موارد آيات مذكوره موضوع به كار بردن سلاح و يا ‏اخافه الناس مطرح نبوده است . كلمه «فساد» در برابر صلاح و سلامت است و ظاهرا ‏ ‏مقصود از «افساد في الارض» انجام هر عملي است كه مسير عادي و سلامت امنيتي يا ‏ ‏اخلاقي يا اقتصادي جامعه را برهم زند و موجب تباهي در نظام آن گردد. ‏هرچند ايجاد هر فسادي گناه و جرم است و طبعا استحقاق حد يا تعزير يا توبيخي ‏‏را شرعا در پي دارد (منتظری، پاسخ به پرسش های دینی، 508).

جمله «ويسعون في الارض فساداً» معناي مورد نظر را از جمله يحاربون الله و رسوله مشخص مي سازد كه آن عبارت از افساد في الارض از راه اخلال به امنيت جامعه و راهزني است نه مطلق محاربه با مسلمين».

اما به گمان نگارنده با توجه به مجموع بحث ها و دو کلمه یسعی و فی الارض است که دلیل شدت عمل در آیه روشن می شود و به همین لحاظ، محاربه را می توان در شمار جرائم مندرج در اساسنامه دیوان کیفری بین المللی ذکر کرد که جرائم نسل کشی و جنایت علیه بشریت را در بر می گیرند و برای آنها سخت گیری شده است، اقداماتی که نا امنی در قلمرو وسیعی ایجاد می کنتد، يعني كشتار مردم از راه فساد في الارض كه در اين آيه مطرح شده همان چيزي است كه درآيه بعدی ذكر شده است: وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلَا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنْصُورًا (اسراء، آیه 33).

آنچه مطابقت حقیقت محاربه را با جرایم مندرج در اساسنامه دیوان کیفری به طرز حیرت انگیزی نشان می دهد آیه 205 سوره بقره است که بحث سعی در فساد در زمین را مطرح کرده و فساد را مشتمل بر جرم نسل کشی و نابودی طبیعت می داند: وَإِذَا تَوَلَّی سَعَی فِی الأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیِهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الفَسَادَ. و هنگامی که [از نزد تو ] برمی گردد می کوشد که در زمین فساد کند و کشت و نسل را نابود سازد و خدا فساد را دوست نمی دارد.

جالب اینکه اسناد بین المللی جرم محاربه را با خصوصیاتی که گفته شد بیشتر متوجه حکومت ها می داند و بعد گروه های باغی و خودسر یا تروریستی و آیه مذکور هم در کلمه «تولی» که به معنی تولیت و حکومت است اشاره به همین معنا دارد. بنابراینکه «تولّی»، به معنای حکومت باشد یعنی داعیه اصلاح طلبی منافقان پیش از حاکمیّت، و فساد آنان پس از رسیدن به حکومت.

در تفسیر راهنما آمده است: و من الناس من یعجبک ... و اذا تولی سعی فی الأرض. بنابراینکه «اذا تولّی»، به معنای بازگشت باشد یعنی نابود ساختن کشاورزی و نسل کشی، از بارزترین نوع فساد در زمین است.

در لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل، بنابراینکه جمله «و یُهلک الحرث و ...»، تفسیر جمله «لیفسد فیها» باشد ارزش و اهمیّت کشاورزی و نیروی انسانی و نقش آن در قوام جامعه را می رساند. از اینکه نابود ساختن این دو(حرث و نسل)، فساد در زمین معرّفی شده، اهمیّت و ارزش آن به دست می آید.

نابود کردن کشاورزی و نسل کشی، مبغوض خداوند است(و اذا تولی ... و یهلک الحرث و النسل و اللّه لا یحب الفساد). و از امام صادق (ع) نقل شده است که: ان «الحرث» فی هذا الموضع، الدین و «النسل» الناس.(هاشمی رفسنجانی، تفسیر راهنما، ذیل آیه205 سوره بقره).

امام صادق حرث را هم به معنای نسل گرفته اما چون حرث در لغت به معنای کشت و کشاورزی است نیز می تواند کنایه از طبیعت و محیط زیست باشد و هم اینکه چون کشاورزی اساس نظام اقتصادی آن عصر بوده است هلاک کردن و از بین بردن حرث و نسل یعنی از بین بردن زیربناهای اقتصادی هم در ردیف جرم نسل کشی است. این جرم را در درجه اول حکومت ها که صاحب قدرت هستند انجام می دهند که اگر تولی به معنای حکومت باشد آیه 205 بقره اشاره به حکومت ها دارد و اگرمنافقان را در نظر بگیرد، هم حکومت ها و هم گروه های مخرب را شامل می شود. در درجه دوم، این جرم را افراد و گروه های یاغی، خودسر و تروریست انجام می دهند که آیه 33 سوره مائده درباره عُرینه اشاره به این دسته دارد.

با وجود مطابقت محاربه با جرایم مندرج در اساسنامه دیوان کیفری بین المللی، اما مجازات مقرر شده برای محاربه، خشن به نظر می رسد. این نوع مجازات ها البته تا قرن ها بعد از پیامبری حضرت محمد، در عالم مسیحی و کنفوسیوسی و شرقی و سامی در نظام های غیر دینی رواج داشته اند. در قرون وسطی مجازات هایی سخت یا سخت کشی به شیوه های همانندیا بدتر از آنچه در آیه محاربه آمده مرسوم بوده و در ایران و ممالک عربی و خاور دور(نژاد زرد) رواج داشته است از قبیل ریختن سرب داغ در حلق محکوم، داغ کردن با سیخ آهعنین، پاره کردن شکم و شمع آجین نمودن، بریدن دست، شقه کردن یا دونیم کردن بدن با تبر، کندن سر با بستن به گاو، گذاشتن محکوم دم توپ، گذاشتن لای دیوار که بسیاری از این مجازات ها تا سده های هفده و هجده در بعضی کشورهای اروپایی و ایران رایج بوده اند(نک: سخت کشی،1392، سراسر و تاج زمان دانش، تصاویر ص44 به بعد) اما چون ادیان برای نفی خشونت آمده اند نمی توان انتظار داشت چنین مجازات هایی را تایید یا تجویز کنند به همین دلیل نه امروزه که انسانگرایی به ارزش مسلط جهانی تبدیل شده و همه می کوشند تفسیر انسانگرایانه از سنت ها و ادیان و آیین ها ارائه دهند بلکه در 13 قرن پیش و در همان صدر اسلام گفته شده است که پیامبر این مجازات را برای بعد از ماجرای اهل عرینه نفی کرده است.

در سطور بعد نیز خواهیم دید، حتی در این صورت که محاربه به صورت سعی و فساد در زمین باشد باز هم اگر قتلی اتفاق نیفتد نمی توان کسی را به مرگ محکوم کرد و باید مجازات های دیگری مقرر کرد.

در آیه 32 بعد از جمله «من قتل نفسا»، جمله «او فساد» آمده است و بعد از «او فساد» نیز آمده است «فکانما قتل الناس جمیعا». لذا فسادی که در اینجا مطرح است فساد مرتیط با قتل است و می توان گفت حرف «اَو» در او فسادٍ به قرینه دو کلمه قبل و بعد، حرفِ عاطفه و متصله است نه منفصله زیرا پس از این آیه به بیان حکم محاربه می پردازد و پیش از آن آشکارکرده است که چگونه محاربه ای چنان مجازاتی دارد.

با توجه به این دلالت های روشن قرآنی، ‌در‌ رابطه‌ با آیه 33 سوره مائده چند نكته‌ مهم‌ شایان‌ توجه‌ است:

‌نخست‌ اینكه: به‌ گفته‌ شیخ‌ طوسی‌ «همه‌ فقها گفته‌اند كه‌ مراد از این‌ آیه، قطاع‌ الطریق‌ هستند یعنی‌ راهزنانی‌ كه‌ سلاح‌ به‌ روی‌ مردم‌ كشیده‌ و آنان‌ را در جاده‌ها و دریاها و صحراها مرعوب‌ می‌سازند»(المبسوط‌، كتاب‌ قطاع‌ الطریق، نقل از سلسلة‌ الینابیع‌ ج40 ص‌ 121 - 122) و اساساً‌ این‌ بحث‌ را همه فقها در كتاب‌ قطاع‌الطریق‌ آورده‌اند.

‌دوم‌ اینكه: عده‌ای‌ از مفسرین‌ قرآن‌ ذیل‌ همین‌ آیه‌ می‌گویند: همین‌ كه‌ بعد از ذكر محاربه‌ با خدا و رسول‌ خدا «و یسعونَ‌ فی‌الارض‌ فساداً» را آورده‌ می‌فهماند كه‌ منظور از محاربه‌ با خدا و رسول، افساد در زمین‌ از راه‌ اخلال‌ به‌ امنیت‌ عمومی‌ و راهزنی‌ است‌ نه‌ مطلق‌ محاربه‌ با مسلمانان. رسول‌ خدا با اقوامی‌ از كفار كه‌ با مسلمانان‌ محاربه‌ كردند بعد از آنكه‌ بر آنان‌ ظفر یافت‌ معامله‌ محارب‌ با آنان‌ نكرد یعنی‌ محكوم‌ به‌ قتل‌ یا دار زدن‌ یا مثله‌ یا نفی‌ بلد نفرمود و این‌ خود دلیل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ منظور از جمله‌ مورد بحث‌ مطلق‌ محاربه‌ با مسلمین‌ نیست (مکارم شیرازی، ج4: ‌533).

‌سوم‌ اینكه: تفسیر نمونه‌ می‌گوید پس‌ از اینكه‌ افرادی‌ سه‌ تن‌ از چوپان‌های‌ رسول‌ خدا را بی‌گناه‌ به‌ قتل‌ رساندند آیه‌ محاربه‌ نازل‌ شد و پیامبر دستور داد پای‌ آنها را بریدند (همان. ص‌542).

درباره اینكه محارب و مرتدِ مستحقِ مرگ، كسی است كه قتل هم انجام داده در كتاب صحیح مسلم، باب «حكم‌المحاربین و المرتدین» آمده است:... ثمانیة قدموا على رسول الله صلى الله علیه وسلم فبایعوه على الإسلام فاستوخموا الأرض وسقمت أجسامهم فشكوا ذلك إلى رسول الله صلى الله علیه وسلم فقال ألا تخرجون مع راعینا فی إبله فتصیبون من أبوالها وألبانها فقالوا بلى فخرجوا فشربوا من أبوالها وألبانها فصحوا فقتلوا الراعی وطردوا الإبل فبلغ ذلك رسول الله صلى الله علیه وسلم فبعث فی آثارهم فأدركوا فجیء بهم فأمر بهم فقطعت أیدیهم وأرجلهم وسمر أعینهم ثم نبذوا فی الشمس حتى ماتوا (صحیح مسلم، ص 471 احادیث 1671).

داستان مجازات مرگ برای محاربه این بوده که 8 نفر از طایفه عُرینه نزد پیامبر اسلام وارد شده و اسلام می‌آورند و با وی بیعت می‌کنند. آنها سپس از ناخوشی راهی که پیموده‌اند و بیماری شان شکایت می‌کنند. پیامبر(طبق رسم آن زمان عرب که برای آن بیماری، نوشیدن از شیر شتر را تجویز می‌کردند) به آنان می‌گوید می‌خواهید با چوپان ما بروید و از شیر شتر بنوشید؟ آنها استقبال می‌کنند و با چوپان از آنجا خارج می‌شوند و از شیر و بول شتر می‌نوشند و بهبود می‌یابند اما پس از آن چوپان را می‌کشند، به او تجاوز می‌کنند، مثله اش می‌نمایند و شتر را هم آسیب می‌زنند. وقتی این خبر فجیع و دردناک به پیامبر می‌رسد دستور می‌دهد آنان را بیابید و دست و پای شان را قطع کنید و چشم شان را در آورید(همان کاری که آنان با چوپان بی گناه کرده بودند).

ابن‌كثیر در تفسیر خود ذیل آیه محاربه می‌گوید: این افراد از قوم عُرینه در بحرین بودند. وقتی خبر به پیامبر رسید دستور داد آنها را بیابند و دست و پای‌شان را قطع کرده و در زیر آفتاب رهای‌شان کنند تا بمیرند. البته در روایت آمده است «و سُمِرت اعینهم» یعنی چشم شان را درآورید اما برخی در درستی آن تردید کرده‌اند (ابن کثیر، ص 528 تا 531).

البته در دو روایت آمده است که «فما مثَّل رسول الله قبلُ ولابعد و نهی عن المثله و قال ولا تمثلوا بشی» یعنی پیامبر فقط همین یک بار به تلافی آنکه چشم چوپان را درآوردند چشم آنها را درآورد و دیگر نه قبل و نه بعد از آن چنین نکرد و از مثله کردن نهی کرد. به همین دلیل برخی گفته‌اند اساسا مثله کردن: هو منسوخ بهذه الایه: و زعموا ان فیها عقابا بالنبی کما فی قوله «عفا الله عنک لم اَذِنتَ لهم» (توبه/ آیه43) (ابن کثیر، ص 531) و بعضی هم گفته‌اند این قصه پس از نزول آیه بوده و نه قبل از آن (همان، ص 532).

ابن‌كثیر از قول امام مالک هم نقل کرده است که: ان هذا محاربه و دمه الی السطان لا الی ولی المقتول و لا اعتبار بعفوه عنه فی انفاد القتل (همان.ص532) یعنی در محاربه، قصاصِ خون ریخته شده با سلطان است نه با ولی دم از اینرو اگر ولی دم هم عفو کند حاکم می‌تواند قصاص کند و مخیر است بین اعدام و عفو.

نکته مهم دیگر اینكه، ابن کثیر می‌گوید «و قال الجمهور هذه الایه منزَلهُ علی احوال... اذا قتلوا و اخذو المال قتلو و صلبوا و اذا قتلوا ولم یاخذو المال، قتلوا ولم یصلبوا و اذا اخذو المال و لم یقتلوا قطعت ایدیهم و ارجلهم من خلاف (کشته نمی‌شود فقط یک دست و یک پا قطع می‌شود) و اذا اخافوا السبیل و لم یاخذو مالا، نفوا من الارض» (532 و 533). در روایت دیگری از قول پیامبر آورده است:... و من قتل فاقتله، و من قتل و اخاف السبیل و استحل الفرج الحرام فاصلبه (533).

نکته مهم دیگر اینکه در سه روایت از روایات نقل شده در تفسیر ابن کثیر بعد از بیان ماجرای آمدن عُرینیین نزد پیامبر و اینکه پیامبر آنها را پس از بیعت کردن و پس از آنکه گفتند بیمار شده‌اند با چوپان فرستاد تا شیر شتر را بنوشند آمده است: « فارتدوا عن الإسلام، و قتلوا الراعی، و استاقوا الإبل، و أخافوا السبیل، و أصابوا الفرج الحرام» (ص 525 و 533 و 530).

که به همین دلیل، حکم مرگ برای ارتداد هم به استناد این روایات مربوط شده به جنایاتی که پس از ارتداد انجام داده‌اند نه به خاطر نفس ارتداد چنانکه در مورد کسی که مرتد شده و محاربه کرده می‌گوید اگر مرتکب قتل نشده و فقط اخافه کرده است نفی بلد (تبعید) می‌شود نه اینکه کشته می‌شود.

‌چهارم‌ اینكه: توضیحات‌ فوق‌ نشان‌ می‌دهد كه‌ در قرآن‌ فقط‌ در صورتی‌ كه‌ كسی‌ شخصی‌ را بكشد بی‌آنكه‌ مقتول، فسادی‌ در زمین‌ كرده‌ یا قتلی‌ انجام‌ داده‌ باشد برای‌ آن‌ كس‌ مجازات‌ مرگ‌ قرار داده‌ است. به‌ همین‌ دلیل‌ آیه‌ محاربه‌ نیز گرچه‌ عنوانی‌ مستقل‌ از قصاص‌ است‌ اما از آنجا كه‌ عده‌ای‌ از فقها اجرای‌ حكم‌ قتل‌ در حد محارب‌ را منوط‌ به‌ تحقق‌ قتل‌نفس‌ كرده‌اند، حكم‌ محارب‌ به‌ عبارتی‌ تحت‌ عنوان‌ قصاص‌ قرار می‌گیرد و این‌ حكم‌ كلی‌ قرآن‌ بر آن‌ حاكم‌ می‌شود كه: «من‌ قتل‌ نفساً‌ بغیر نفسٍ‌ اَو فساداً‌ فی‌الارض‌ فكانما قتل‌الناس‌ جمیعا»(مائده‌ آیه‌32). به گمان نگارنده در این آیه «اَو» متصله است نه منفصله، و به دنبال کلمه قتل نفس آمده است، به ویژه که بلافاصله پس از آن می گوید انگار این جرم، «قتل الناس جمیعا» است.

‌و اگر كسی‌ مرتكب‌ قتل‌ یا فساد (راهزنی‌ و اخافه‌ منجر به‌ قتل) در زمین‌ شده‌ باشد فقط‌ به‌ دست‌ حاكم‌ بر حق‌ و پس‌ از طی‌ تشریفات‌ قانونی‌ مجازات‌ آن‌ ممكن‌ است‌ به‌ همین‌ دلیل‌ در آیات‌ قرآن‌ مكرر گفته‌ شده‌ است‌ نفسی‌ را كه‌ خداوند محترم‌ دانسته‌ نكشید (الا بالحق) مگر به‌ حكم‌ حق. چگونگی‌ احراز بالحق‌ را سایر احكام‌ و عرف‌ هر جامعه‌ تعیین‌ می‌كند.

‌پنجم‌ اینكه: گرچه‌ اعدام‌ محارب‌ به‌ دلیل‌ ارتكاب‌ قتل‌ و جنایت‌ است‌ ولی‌ دو تفاوت‌ مهم‌ با قصاص‌ دارد كه‌ امكان‌ اجرای‌ آن‌ را از قصاص‌ هم‌ ضعیف‌تر می‌سازد. تفاوت‌ نخست‌ اینكه‌ قصاص‌ سه‌ گزینه‌ای‌ است‌ ولی‌ مجازات‌ محاربه‌ چهار گزینه‌ای‌ (بلكه‌5 گزینه‌ای) است‌ یعنی‌ اعدام‌ محاربی‌ كه‌ مرتكب‌ قتل‌ شده‌ و كوشش‌ فراوان‌ در فساد و راهزنی‌ داشته‌ امری‌ تعیینی‌ نیست‌ بلكه‌ تخییری‌ است‌ و می‌توان‌ اعدام‌ را تبدیل‌ به‌ تبعید كرد یا حتی‌ او را عفو نمود. اگر به‌ چهار گزینه‌ منصوص‌ در آیه‌ (قتل، صلب، قطع‌ و نفی)، عفو را كه‌ در سنت‌ پیامبر و روایات‌ و كلام‌ فقها و مفسرین‌ آمده‌ بیفزاییم، در حكم‌ محاربه‌ با5 گزینه‌ روبرو خواهیم‌ شد.

‌تفاوت‌ دوم‌ اینكه‌ قصاص‌ یك‌ حق‌ خصوصی‌ است‌ ولی‌ در محاربه‌ با وجود اینكه‌ برخی‌ فقها گفته‌اند حكم‌ به‌ قتل‌ محارب‌ در صورتی‌ جایز است‌ كه‌ علاوه‌ بر افساد و اخافه، عمل‌ محارب،‌ منجر به‌ قتل‌ نفس‌ شده‌ باشد و در غیر این‌ صورت‌ از سایر گزینه‌های‌ چهارگانه‌ كه‌ شامل‌ تبعید و عفو می‌شود بهره‌ گرفته‌ خواهد شد ولی‌ قتل‌ انجام‌ شده‌ نه‌ یك‌ حق‌ خصوصی‌ مانند قصاص‌ كه‌ حق‌ عمومی‌ و در اختیار حاكم‌ است‌ و می‌تواند آن‌ را هرگونه‌ كه‌ خواست‌ اجرا كرده‌ و یا محارب‌ را عفو كند. البته در اسناد بین المللی حقوق بشر راه برای حبس ابد در جرائم موضوع اساسنامه دیوان کیفری (که همطراز محاربه است) باز شده اما عفو کردن ممنوع است ولی از نظر حقوق اسلامی برای عفو (نه‌ مجازات) محارب‌ توسط‌ حاكم‌ تأكید و سفارش‌ شده است‌ چنانكه‌ صاحب‌ كتاب‌ دراسات‌ فی‌ ولایت‌الفقیه‌ می‌گوید:

‌«جایز است‌ كه‌ امام‌ مسلمین‌ لشكر كفار یا شورشیان‌ مسلح‌ مسلمان‌ را كه‌ حكم‌ محارب‌ دارند عفو كند با اینكه‌ آنان‌ سبب‌ كشته‌ شدن‌ افراد بسیاری‌ از مسلمانان‌ شده‌اند البته‌ پس‌ از آنكه‌ آنان‌ را در جنگ‌ شكست‌ داده‌ باشد و این‌ تصمیم‌ را برای‌ اسلام‌ و امت‌ اسلامی‌ مفید و مؤ‌ثر بداند» و می‌افزاید «رسول‌ خدا مشركان‌ مكه‌ را عفو كرد در صورتی‌ كه‌ در جنگ‌های‌ مختلف‌ مثل‌ بدر و احد بسیاری‌ از مسلمانان‌ را كشته‌ بودند یا شریك‌ در خون‌ آنها بودند. حتی‌ قاتل‌ حمزه‌بن‌ عبدالمطلب‌ عموی‌ خود را عفو كردند بدون‌ اینكه‌ از دختر او و ورثه‌ او رضایت‌ گرفته‌ باشند. همچنین‌ مالك‌ بن‌ عوف‌ را كه‌ سبب‌ قتل‌ بسیاری‌ از مسلمانان‌ در «هوازن» شده‌ بود بخشیدند(منتظری، دراسات... ج‌ 2 ص‌796 - 797).

‌بنابراین‌ از آنجا كه‌ كیفر محاربة‌ منجر به‌ قتل‌ یك‌ حق‌ خصوصی‌ نیست‌ و عمومی‌ است‌ و واجب‌ تعیینی‌ نیست‌ و واجب‌ تخییری‌ است‌ و سنت‌ پیامبر و اجتهاد فقها و نظر مفسرین‌ در ترجیح‌ و تأكید بر عفو و عدم‌ مجازات‌ مرگ‌ و عدم‌ قطع‌ عضو است‌ خود قرآن‌ و نیز اجماع‌ فقها و اخبار راه‌ را برای‌ نادیده‌ گرفتن‌ اعدام‌ در این‌ مورد گشوده‌اند و لغو مجازات‌ مرگ‌ در این‌ خصوص‌ از سوی‌ حكومت‌ نه‌ تنها هیچ‌ تعارضی‌ با دین‌ ندارد كه‌ با دین‌ و حقوق‌ بشر كاملاً‌ سازگار و موافق‌ است. تنها موردی‌ كه‌ بر جای‌ می‌ماند مسئله‌ قصاص‌ نفس‌ است‌ كه‌ یك‌ حق‌ خصوصی منعطف‌ و قابل گذشت به‌ شمار می‌آید.

کانال گفتارهای باقی https://t.me/emadbaghi

اینستاگرام emadeddinbaghi

وبسایت www.emadbaghi.com

فیس بوک Emadbaqi@

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.