رفتن به محتوای اصلی

انقلاب ایرانی (دگردیسی ایرانی) هم ایدئولوژی و هم متدولوژی
14.12.2019 - 20:58

انقلاب در واقع ورود جامعه به سطح نوین شناختی است و در جوامعی که به دلایل تاریخی فرهنگ و تمدن آنها آسیب دیده است و تکامل طبیعی نهادهای اجتماعی یا امکان ندارد و یا بسیار دشوار است، تنها و تنها راه  و مکانیسم وارد شدن آن جامعه به مرحله نوین شناختی و ارزشی است. انقلاب می تواند با شورش و خیزش و قیام همراه شود و می تواند مسالمت آمیز و فرهنگی باشد. در واقع شورش و خیزش ابزار کار انقلاب است و نه خود انقلاب. این مقاومت قشر واپس گرای جامعه است که شورش و خیزش و گاهی خشونت را به انقلاب تحمیل می کند. خلاف آنچه که گروهی سطحی نگر می گویند، انقلاب لزوما بد نیست چنانکه لزوما خوب هم نیست. انقلاب ها بسته به بار ایدئولوژیکشان می توانند باعث «اولوشن» یا «فرگشت» و تکامل و پیشرفت ارزش ها شوند یا برعکس، در انقلاب های ارتجاعی باعث «دولوشن» یا «فروگشت» و واگشت و پسرفت ارزش های اجتماعی باشند. اما، در هردو صورت «سطح شناختی» جامعه در انقلاب ها تغییر کرده و بالاتر یا پایین تر می رود. آنچه انقلاب را خوب یا بد می کند «بار ایدئولوژیک » آن است.

«ایده» و «ایدئولوژی » نیز باز همانند «انقلاب» نه خوبند و نه بد، بلکه محتوای آن ایدئولوژی مهم است. انسان بدون «ایده» همانند جانوران به روزمرگی دچار میشود. انسان حیوانی است اندیشمند! به قول اندیشمندان ایرانی: « ای برادر تو همه اندیشه ای     مابقی خود استخوان و ریشه ای».

انقلاب‌ها در تاریخ هم خدمت و هم خیانت کرده اند. آنچه که خادم یا خائن بودن انقلاب‌ها را مشخص می کند «بار ایدئولوژیک» آنهاست.

 نخستین انقلاب مهم و معروف تاریخ بشری در مفهوم مدرن آن، «انقلاب بزرگ فرانسه» بود که از ۱۷۸۹ تا ۱۷۹۹ میلادی نزدیک به ده سال به درازا انجامید. در این انقلاب ارزشهای محافظه کارانه و ارتجاع کاتولیکی جامعه فرانسه متحول شد و جای خود را به ارزشهای مدرن که محصول فکری اندیشمندان عصر روشنگری بود، داد. تغییر ارزش‌ها و روابط اجتماعی محتوای این انقلاب پیشرو بود. مقاومت و خشونت قشر واپسگرا در فرانسه خشونت را به این انقلاب تحمیل کرد و پس از شورش های خونین این انقلاب به پیروزی رسید.

در انقلاب فرانسه که با شعار « آزادی، برابری، برادری» آغاز شد، همچنین یک تغییر مهم در ماهیت کانونهای قدرت جهانی و در مرکز آنها، کلیسای قدرتمند و ثروتمد کاتولیک بود. در این انقلاب قدرت «سازمان دومنیکن» درون کلیسای کاتولیک که سازمانی محافظه کار بود کم شد و جای خود را به سازمان دیگری درون کلیسای کاتولیک به نام «سازمان جزوئیت ها» و لژهای «فراماسونری» مرتبط با آنها داد که از گنجایش این نوشتار بیرون است.

 انقلاب معروف دیگر جهانی، «انقلاب کبیر اکتبر» سال ۱۹۱۷میلادی در روسیه بود. در این انقلاب ارزشهای سنتی و محافظه کارانه روسیه تزاری جای خود را به ارزشهای سوسیالیستی با نسخه بلشویکی آن داد. اگر انقلاب محدود «کومون پاریس» را به حساب نیاوریم،  انقلاب روسیه که نخستین انقلاب بزرگ سوسیالیستی با ابعاد جهانی بود، ارزشهای اجتماعی و روابط اجتماعی را در بخش بزرگی از جهان، برای نزدیک به یک قرن به کل دگرگون کرد. انقلاب روسیه و روند گسترش آن هرچند  بسیار خشن بود اما روسیه را از کشوری با اقتصاد کشاورزی به کشوری صنعتی تبدیل کرد که تا به امروز صنایع نظامی و فضایی آن در جهان حرفی برای گفتن دارد. همچنین «عدالت اجتماعی» در جامعه به شدت طبقاتی روسیه تزاری به حد نسبی برقرار شد و تبعیض کاهش یافت و فرهنگ و هنر گسترش یافت و آموزش ابتدایی و دانشگاهی همگانی و رایگان  و از انحصار اشراف تزاری خارج شد و تامین اجتماعی برای تک تک افراد جامعه وجود داشت. هرچند نسخه بلشویکی از سوسیالیسم که بر پایه توتالیتاریسم بود کم کم تبدیل به یک دولت پلیسی بی رحم  و از ارزشهای اولیه انقلابی منحرف شد و از همه نظر ورشکسته گردید، اما اثرات عمیق این انقلاب در مدرن سازی جامعه روسیه و جمهوری‌های شوروی سابق و بلوک شرق تا کنون باقی است.

البته ناگفته نماند که امروزه مشخص شده است که انقلابیون روسیه به همان کانونهای قدرتی متصل بودند که انقلاب فرانسه را به پیروزی رساندند و از جانب آنها حمایت مالی می شدند. انقلاب روسیه جدا از آنکه چه اثری برخود روسیه داشت، از نظر بین المللی مدتها امپراطوری عظیم تزار را سرگرم مسائل داخلی کرد و جا را برای رقبای جهانی آن در اروپا و بویژه پس از جنگ جهانی اول باز کرد. همچنین این انقلاب از آنجایی که ماهیتی ضد مذهبی داشت، رقیب دیرینه کلیسای کاتولیک یعنی کلیسای ارتودوکس روسیه را بطور کلی منهدم کرد و بدینگونه کلیسای قدرتمند و ثروتمند رم در جهان بی رقیب شد.

هرچند فرصت پرداختن به همه انقلاب ها نیست اما، یکی از انقلابهای بسیار مفید جهان که نقش مهمی در پیشرفت کره جنوبی و تبدیل آن به یک کشور صنعتی پیشرفته داشت، انقلاب آپریل کره جنوبی در سال ۱۹۶۰ بود که بلافاصله با کودتای ۱۹۶۱ نظامیان میهن پرست آن کشور تکمیل شد و نقش بسیار مهمی در تغییر ارزشها و روابط اجتماعی و پیشرفت اقتصادی کره جنوبی و تحول این کشور در دهه های شصت و هفتاد میلادی داشت.

اما در ایران نخستین انقلاب به مفهوم مدرن آن «انقلاب مشروطه» میان سال‌های ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۱ میلادی بود که انقلابی پیشرو و بسیار سازنده بود. انقلاب مشروطه ارزشهای اجتماعی و روابط اجتماعی و سیاسی جامعه به شدت عقب افتاده ایران عصر قاجار را دچار تحول بنیادین کرد. بزرگ‌ترین دستاورد این انقلاب مفید، مشروطه ساختن ساختار پادشاهی مطلق قاجار، تدوین قانون اساسی مدرن و تاسیس مجلس شورای ملی بود. ارزشهای این انقلاب حاصل کار روشنفکران بزرگ ایرانی پایان عصر قاجار بود. انقلاب مشروطه و ارزشهای آن با پیدایش و کودتای رضا خان میرپنج سوادکوهی در سال ۱۹۲۱ میلادی وارد فاز جدیدی شد و پس از برگزیده شدن رضا خان به پادشاهی ایران و تغییر دودمان پادشاهی از قاجار به پهلوی، جنبه مردمسالاری این انقلاب کاهش یافت هرچند که مدرنیسم و ایرانگراییش گسترش یافت و براستی عصر بسیار مهم و سودمندی را در تاریخ معاصر ایران سبب شد. عصر مفید پهلوی بویژه زمان رضا شاه بزرگ،  در واقع دنباله انقلاب درخشان مشروطه است که پس از مدتی از انقلاب مشروطه با توجه به شرایط ویژه ایران از آنجایی که نیاز به مدیریت قوی برای رفرم های جدی در کشور بود، مدرنیسم و ایرانگرایی و هویت ایرانی و بازگرداندن ایران به مسیر تمدن هندواروپایی در اولویت قرارگرفت و طبیعی است که جامعه عقب مانده آن دوران قابلیت درک این ارزش های بالا را نداشت، پس باید نقش مردم کم و نقش روشنفکران و نخبگان برجسته ای مانند محمد علی فروغی و مجریان قدرتمندی مانند رضا شاه بزرگ برجسته می‌شد.   

 

اما انقلاب ها با همه نقاط مثبت و منفی شان همواره پیشرو نیستند، انقلاب ها بسته به ایدوئولوژی آنها می توانند بسیار واپس گرا و مخرب باشند و هزینه های هنگفتی را به کشور و مردم وارد کنند. یکی از واپسگرایانه ترین انقلاب های بشری «انقلاب اسلامی» سال ۱۹۷۹ در ایران بود.  این انقلاب نیز مانند همه انقلاب ها ارزش های اجتماعی و روابط اجتماعی را دچار تغییر جدی کرد اما ارزش های گذشته را به جای جایگزینی با ارزشهای مدرن و ملی و میهن پرستانه و سازنده و پیشرو با ارزشهای مرتجعانه اسلامی و فناتیسم مذهبی و پان شیعیسم و جهان وطنی مخرب جایگزین کرد. از این جهت این انقلاب را شاید بتوان نخستین انقلاب قهقرایی جهان نامید که برای دهه ها ایران را از مسیر تمدن ایرانی و هویت ایرانی و حتا تمدن بشری منحرف و در جهان منزوی کرد و جلوی رشد اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی کشور را با ارتجاعی خشونت بار گرفت.

پرداختن به ریشه های این انقلاب ارتجاعی بسیار زمانبر است اما از نظر جامعه شناختی، بی شک اصلاحات ارضی  پهلوی دوم، در زمان اندکی، قشر رعیت و به شدت مذهبی جامعه که هویت مذهبی داشتند و از هویت ایرانی جز زبان دری چیزی درک نکرده بودند را ثروتمند و روانه شهر ها کرد و این طبقه به شدت مذهبی و فناتیک بعدها پیاده نظام انقلاب اسلامی شدند که بسیار مرموزانه ساواک نیز که درواقع شعبه ایرانی سیا بود با زمینه سازی برای اجرای طرح کمربند سبز اسلامی برژینسکی از آن حمایت می کرد.

واقعیت در این است که در دوران پهلوی دوم به طرز کاملا مرموزی ساواک طرح کمربند سبز آمریکا را اجرا کرد و بر این اساس هزاران مسجد ساخته شد و بودجه اماکن مذهبی بالا رفت تا جایی که مذهبیونی مانند شریعتی آزادانه در حسینیه ارشاد و در دانشگاه ها سخنرانی وتبلیغ جامعه سبز اسلامی را می کردند. «مدرسه علوی» که بیشتر کادر مذهبی جمهوری اسلامی برآمده از انقلاب اسلامی در آن تحصیل کرده بودند زمان پهلوی دوم و با اجازه ساواک ساخته شد و کار به جایی رسید که در «انجمن سلطنتی فلسفه» و حتا در دفتر شهبانو فرح پهلوی متفکرین مذهبی مانند سید حسین نصر و مرتضی مطهری جولان می دادند و این همه البته به خواست شعبه آمریکایی سیا یعنی ساواک بود زیرا که اجرای طرح کمربند سبز طرحی جهانی برای کنترل و نابودی اتحاد شوروی بود. همچنین، همانگونه که تاریخ نشان داد طرح های بسیار بزرگ‌تری از جمله «جنگ تمدن‌ها» در دستورکار سیاستمداران غربی بود که در این میان اسلامیزه و سبز کردن شماری از کشورها شرط لازم برای اجرای این سناریوی نظم نوین جهانی بود تا «قطب اسلامی» و «تمدن اسلامی» شکل بگیرد.

محمدرضا شاه پهلوی که در دوران جنگ سرد در جبهه غرب قرارداشت و به مشاوران آمریکایی خود اعتماد کامل داشت و نظرهای ایرانیان مخالف از جمله جامعه شناسانی چون دکتر صدیقی و سیاستدان و سیاستمداری چون دکتر بختیار را به هیچ می انگاشت، گمان می کرد که اجرای طرح های مشاوران آمریکایی تنها برای مبارزه با شوروی است و از اینرو به ساواک که شعبه ایرانی سازمان سیا بود و طرح های مذهبی را تقویت، بدگمان نبود. او نمی دانست که کمربند سبز تنها برای فشار بر شوروی نیست بلکه هدف اصلی آن سناریو جنگ تمدن‌ها و تقویت اسلامگرایان برای کنترل خاورمیانه به قصد اجرای آن طرحی است که آلبرت پایک اندیشمند آمریکایی سده هجدهم میلادی در کتاب «مورالز اند داگما» به «جنگ جهانی سوم» میان مسلمانان و یهودیان تعبیر کرده است. دوره ای که توحش اسلامی بر خاورمیانه چیره می‌شود تا جنگ بزرگ با یهودیان که با پیروزی یهودیان و اسرائیل همراه است، ژئوپولتیک خاورمیانه را تغییر دهد. اجرای طرح آلبرت پایک را «جمهوری اسلامی» برآمده از «انقلاب اسلامی» بلافاصله در دستور کار خود داشت و در جنگ داخلی سوریه این طرح شدت گرفت و اکنون به اوج خود نزدیک می‌شود.

بنا بر آنچه گفته شد، انقلاب اسلامی در ایران یک طرح کاملا حساب شده بود و نه یک حادثه یا تصادف. همچنین باید دانست که اسلام سیاسی در جهان امروز طرحی کاملا غربی و مورد حمایت غرب در کشورهای مسلمان است و ما نمونه آن را به جز در ایران، در ترکیه و برخی دیگر از کشورها آشکارا می بینیم.

به هر روی جدا از پیامدهای انقلاب اسلامی ایران برای اجرای طرح های بزرگ سیاست جهانی، در خود کشور ایران این انقلاب نمونه ای از انقلاب ها با ایدئولوژی مخرب و بسیار منفور است که ایران را دهه ها منزوی و از نظر رشد فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی ایران را منجمد کرد و این انقلاب ارتجاعی مانند افساری رشد همه جانبه کشور را مهار کرد و حتا عقب برد.     

 

اثرات انقلاب اسلامی برجامعه، هویت و تمدن ایرانی

 

انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی برآمده از آن برپایه ایده «امت اسلامی» شکل گرفت. امت اسلامی نوعی جهان وطنی اسلامی است که برخلاف اینترناسیونالیسم، نه همه مردم جهان که تنها مسلمانان را دارای حق برابر با هم می داند . در واقع «امت اسلامی» همان «پان اسلامیسم» است که در توهم دوران طلایی اسلامی و رجعت به این عصر مخرب در تاریخ بشری به سر می برد. جدا از اینکه چنین عصر طلایی در اسلام هیچگاه وجود نداشته است، امروزه مشخص شده که بزرگ‌ترین دانشمندان عصر اسلامی که اتفاقا بیش از نود درصدشان هم ایرانی بودند در واقع مترجم عربی آثار ایران باستان و هند باستان و یونان باستان از زبانهای باستانی به عربی بودند.  ردپا و نشانه های بسیار ترجمه در آثار آنها موج می زند و نشانی از تولید علم بصورت جدی نیست. در واقع ایرانیان که متوجه تحجر مسلمانان در نابودی آثار پیش از اسلام شدند با مهارت تمام این آثار را در قرون اولیه اسلامی به عربی ترجمه کردند تا پس از نابودی اصل آثار در آتش جهل اسلامی، دست کم ترجمه ها باقی بماند و برای همین هم، پس از پایان نهضت ترجمه و پس از پایان ترجمه کتابهای کهن در چند سده نخستین اسلامی دیگر برای بیش از هزار سال تولید اسلام و مسلمانان جز جهل و خرافات و خشونت و تعصب و عقب ماندگی و توحش نبوده است.

درانقلاب اسلامی ایران و پس از ایستادگی کشورهای سنی مذهب در برابر آن، به سرعت ایده پان اسلامیسم جای خود را به پان شیعیسم داد. اسلامگرایان متوهم که متوجه شدند که بدعت «ولایت مطلقه فقیه شیعی» در میان سنیان خریداری ندارد، امت گرایی پان اسلامیسم را به امت گرایی پان شیعیسم فروکاستند و اینبار مقصودشان از برادری و اتحاد اسلامی درواقع همان اتحاد شیعی بود. اندیشه ای که بعدها به هلال شیعی معروف شد.

هلال شیعی در واقع نتیجه پان شیعیسم جمهوری اسلامی بود و شامل کشور ایران و بخش هایی از عراق و سوریه و لبنان و یمن و بحرین می شد.  این هلال تضاد منافع با کشورهای سنی مذهب داشت و از اینرو جنگ های نیابتی و گاهی آشکار با دو بلوک سنی اتفاق افتاد. بلوک نخست به رهبری ترکیه و شامل قطر بود و بلوک دوم به رهبری عربستان سعودی و شامل همه کشورهای شورای همکاری خلیج فارس و مصر و حتا پاکستان و اردن.

این جنگ شیعه و سنی که در واقع  طرح تکمیلی هانتینگتون برای طرح قدیمی آلبرت پایک است، با فراز و فرودهای فراوان تاکنون ادامه دارد.

اما بدعت پان اسلامیسم و پان شیعیسم در خاورمیانه در خلاء مطرح نشد. سرزمین اصلی که تمام قدرت و ثروتش را در اختیار این اندیشه توهم آمیز داد، ایران بود. ایران کشوری تاریخی با فرهنگ و تمدن بسیار غنی و ثروتی افسانه ای که میرفت در سده بیستم مرهمی بر زخمهای تاریخی چهارده سده گذشته خود بگذارد و دوباره در جهان مطرح شود، نا گهان، با انقلاب جهل و جنون به قرون وسطایی بازگشت که در آن توحش اسلامی و ارزش های وحشیانه اش مانند شلاق و قطع دست و سنگسار و چند همسری و کودک همسری و صیغه و فحشای اسلامی و عربی با عنوان قانون اسلامی و قانون مجازات اسلامی، قانون رسمی کشور شد. ارزش های والای فرهنگ و تمدن ایرانی جای خود را به ضد ارزش های وحشیانه ی ضد فرهنگ  و توحش عربی-اسلامی داد. بدین گونه ارزش های ایرانی و ارزش های مدرن که در عصر پهلوی تبلیغ می‌شدند نا گهان به گونه ای تراژیک جای خود را به ضد ارزش های عقب مانده اسلامی دادند. همه جامعه شناسان می دانند که «ارزش های اجتماعی» اساس و پایه «روابط اجتماعی» میان افراد و «نهادهای اجتماعی» است. بدینگونه با به قهقرا رفتن ارزش های اجتماعی، روابط اجتماعی میان افراد جامعه و نهاد های اجتماعی مانند خانواده به قهقرا رفت به گونه ای که پایه اخلاق و ارزش های انسانی میان افراد و نهادهای اجتماعی به شدت متزلزل شد تا جایی که آمار سرانه بالای پرونده های قضایی و همچنین آمار بالای طلاق، نسبت به کشورهای دیگر و حتا نسبت به پیش از انقلاب اسلامی، از هم گسیختگی جامعه را به خوبی نشان می دهد.

اما ارزش های اجتماعی و روابط اجتماعی تنها از انقلاب ارتجاعی اسلامی آسیب ندیدند، بلکه، «هویت ایرانی» بزرگ‌ترین قربانی این انقلاب واپسگرایانه بود. از آنجایی که ایدئولوژی این انقلاب برپایه «امت اسلامی» و پان اسلامیسم و سپس پان شیعیسم استوارگشت، در آن انترناسیونالیسم اسلامی وجود داشت و از دید سران انقلاب، هیچ فرقی میان ملت ایران و ملت عراق و ملت سوریه و ملت لبنان و...وجود نداشت. ایرانی در جمهوری اسلامی نه تنها اولویت نداشت بلکه حتا به او و نیازهایش پس از رسیدگی به مشکلات اعراب شیعی در کشورهای دیگر خاورمیانه می رسیدند. هرچند تمام پول و ثروت انقلاب اسلامی و رهبرانش متعلق به ملت ایران بود که به نفع سران غالبا «سید» و عرب تبار انقلاب و اعراب شیعی کشورهای همسایه مصادره شده بود. روح «اشغالگری » در این عرب مآبان اسلامگرا به حدی وقیح بود که آشکارا، به این ثروت ملت ایران «غنیمت اسلام» و «سفره انقلاب» می گفتند.

 

پس از «انقلاب ارتجاعی اسلامی» سال ۵۷ خورشیدی، هویت «دولت-ملت» مدرن ایران که پس از انقلاب مفید مشروطه ساخته شده و برپایه «هویت ایران باستان » و «مدرنیسم » بنا شده بود، به طورکلی از میان رفت ودولت-ملتی بی هویت و التقاطی با ارزش های قرون وسطایی درون ایران و در عرصه بین الملل تشکیل شد.

دشمنی با عناصر «هویت ایرانی» از جمله زبان وحدت بخش دری (پارسی) و ادب کهن و غنی ایرانی و تاریخ و ارزش های «ایران باستان» شدت گرفت و تحریف و جعل تاریخ بصورت کاملا سیستماتیک با بودجه های کلان دولتی آغاز گشت و مزدوران و نجاسات فکری ایران ستیز چون پورپیرا و کریم پورازغدی چون میکروب فضای فکری جامعه را آلوده کردند.

در آموزش و پرورش اولویت با عربیزه کردن کشور و جنگ با هویت ایرانی بود و برای همین آموزش زبان عربی در نهایت شگفتی در آموزش و پرورش برای همه رشته ها اجباری گشت و برنامه ای مطرح گشت که برای از میان بردن هویت ایرانی، زبان عربی باید زبان دوم رسمی کشور شود هرچند که این برنامه شکست خورد. تدریس تاریخ و فرهنگ ایران در مدارس و دانشگاه ها به حداقل ممکن رسید و جای آنرا خرافات و خزعبلات عربی و اسلامی گرفت.

    «فرهنگستان زبان پارسی (دری)» که در زمان رضاشاه بزرگ با نیرومندی هرچه تمامتر می رفت که زبان غنی رسمی ایران را از آلودگی‌ها بپیراید و براساس ریشه های زبانهای اوستایی و پهلوی و دیگر زبانهای ایرانی برای واژگان بیگانه از جمله برای واژگان عربی دخیل در فارسی برابرسازی می کرد، ناگهان جایش را به فرهنگستانی داد که رئیس آن مجیزگوی درباری رهبر انقلاب اسلامی، حداد عادلی بود که زبان عربی را زبان بیگانه نمی پنداشت و تنها معادل عربی برای واژگان اروپایی می ساخت و آنها را با بخشنامه به زبان فارسی تحمیل می کرد!

«پان شیعیسم» جمهوری اسلامی باعث گسسته شدن روابط ایران با عناصر و کشورها و سرزمینهای تمدن ایرانی شد و بدینگونه بیش از نیمی از تمدن ایرانی که شیعه نبودند مانند تاجیکستان و افغانستان و کردستان و بلوچستان و جمهوری استیا و آلانیا در قفقاز و ... مورد بی مهری جمهوری اسلامی قرار گرفتند و به جای آن ثروت و توجه ایران صرف اعراب شیعه خاورمیانه شد.

با چنین هرج و مرج و سرکوبی که بر ارزش های اجتماعی و روابط اجتماعی و عناصر هویت و تمدن ایرانی حاکم بود، رفته رفته «هویت ایرانی» کم رنگ شد و «هویت قومی» تحت تاثیر تبلیغات کشورهای همسایه اوج گرفت و این تغییر فرهنگی، موجی از جدایی خواهی و تجزیه طلبی به راه انداخت که بویژه دست کم «پان ترکیسم» و «پان عربیسم» آن از جانب ترکیه و کشور جعلی آذربایجان و کشورهای عربی مورد حمایت گسترده مالی و معنوی و سیاسی بود. «ترکیه» که پس از ضعف ایران پس از ارتجاع اسلامی، گستاخ شده بود، آشکارا از تجزیه ایران و «پان ترکیسم » حمایت می کرد تا جایی که وزیر دفاع دولت اردوغان، هولوسی آکار رسما اعلام کرد که آذربایجان و کردستان ایران متعلق به ترکیه است. سازمان اطلاعاتی ترکیه (میت) با نفوذ در ساختار و طرفداران تیم تراکتورسازی تبریز، هم نشان این تیم را نشان پرچم ترکیه کرد و هم طرفدارانش را وادار به دادن شعار درود بر ترکیه و بدین گونه این تیم را به پایگاهی برای پان ترکیسم و خود مغول پنداران درون ایران تبدیل کرد.

همچنین عربستان سعودی با حمایت مالی فراوان از عرب زبانهای خوزستان، حزب وابسته الاحواز را راه انداخت و رفته رفته با همان روش میت ترکیه تیم فولاد اهواز را تبدیل به پایگاه تجزیه طلبان و خود عرب پنداران درون ایران کرد. هرچند که گروه های تجزیه طلب تنها محدود به آذربایجان و خوزستان همیشه ایرانی نمی‌شوند و در بلوچستان و کردستان ایران هم وجود دارند، اما خطرناک ترین این گروه ها که متحد منطقه ای دارند و دولت‌های منطقه و همسایه ایران از آنها حمایت می کنند پان ترک‌ها و پان عربها یا همان نئوبعثی ها هستند.

بدینگونه «انقلاب اسلامی» و «جمهوری اسلامی» برآمده از آن بنیان های «جامعه ایرانی» و «هویت ایرانی» و «تمدن ایرانی» را از هم گسیخت و ایرانزمین را آماده برای یک فروپاشی بزرگ کرد.

 

 

   انقلاب ایرانی

 

  مدتهاست که روشنفکران ایرانی و شخصیت های اپوزیسیون ایرانی که اغلب تکنوکرات هستند و با علوم انسانی یا آشنایی ندارند و یا آشنایی سطحی دارند، راه ساختن ایران نوین و مدرن را در کلمات کلیشه ای مانند «لیبرال دموکراسی و حقوق بشر» می دانند و طوطی وار تحت تاثیر رسانه های غربی ارزشهای جوامع مدرن و پست مدرن را برای جامعه قرون وسطایی ایران تکرار می کنند. جالب است که روشنفکران سطحی ایرانی که تاریخ را نه در کلیت آن و نه ژرف می بینند و تنها دید مقطعی از تاریخ دارند، پس از صدسال از انقلاب مشروطه نه تنها هنوزاندر خم یک کوچه اند که حتا کوچه را هم کلا گم کرده اند و در توهمات فضایی خود زندگی می کنند.  

مشکلات جامعه ایران و هویت و تمدن ایرانی بسیار عمیق تر و ژرف تر از سخنان کلیشه ای روشنفکران سطحی است.

ایران کشور و تمدنی بسیار کهن است که در طول تاریخ زخمهای بسیاری بر ارزش ها و هویت اش و جان و روانش وارد شده است. این زخمهای فرهنگی گسل تمدنی و ارزشی و هویتی در ایرانزمین ایجاد کرده است و تا این گسل ها و زخمها درمان نشوند، ایران نمی تواند عصر مدرن را آغاز کند.

اروپا نیز در قرون وسطا به زخم مسیحیت وارداتی آلوده شد و تازه هرچند آن بیماری اجتماعی در مقایسه با آنچه که ایران از حمله اعراب مسلمان و مغولان خون آشام کشید، سرماخوردگی در برابر سرطان بود، اما، رنسانس خردگرای اروپایی صدها سال زمان برد تا بر پایه هویت راستین اروپایی و ارزش های تمدن های باستانی یونان و روم و سپس مدرن کردن و بهبود آن ارزش ها در عصر روشنگری، اروپای امروزی و تمدن غربی کنونی شکل بگیرد. تازه با وجود «نهضت چند صد ساله رنسانس اروپایی» و سپس «عصر روشنگری»، برای نهادینه شدن ارزش های نوین، در نهادهای حکومتی و سیاسی و فرهنگی اروپا، «انقلاب فرانسه» شکل گرفت که با خشونت آمیز ترین روش ها از جمله کاربرد گیوتین، ارزش های نوین و مدرن را در فرانسه و سپس از طریق امپراطوری ناپلئون که حامل ارزش های انقلاب فرانسه بود، در کل اروپا گستراندند و بسط و نشر دادند.   

ایران امروزه که افزون بر زخمهای ارزشی و هویتی عربی-اسلامی قادسیه و مغولی، نزدیک به نیم قرن هم ارتجاع وحشتناک شیعی-اسلامی بر آن حاکم است، بیش از هرچیز نیاز به «رنسانس ایرانی» و «نوزایی ایرانی» و سپس «عصر روشنگری ایرانی» دارد و بی آن مدرن کردن ایران ره به ترکستان بردن و تکرار دورباطل پهلوی دوم است. اگر زخمهای تاریخی و هویتی از نظر جامعه شناختی درمان نشوند حتا پس از استقرار چند دهه حکومت های مدرن دوباره سرطان ۵۷ عود خواهد کرد و متاستاس خواهد داد. بهترین نمونه در صدق گفته های اینجانب بازگشت به قدرت اسلامگرایان در ترکیه، تقریبا نود سال پس از دولت مدرن مصطفی کمال پاشا ( آتاتورک) است.

در خود ایران، پس از انقلاب پیشرو مشروطه و دفن سرطان مشروعه  شیخ فضل الله نوری ها و مدرس ها، دوباره این سرطان در دوران کاشانی عود کرد که با عمل جراحی تیمسار زاهدی بهبود یافت اما، متاستاس خمینی آنچنان قدرتمند بود که نه شیمی درمانی شاه جواب داد ونه عمل جراحی شاهرخی بختیار.

دولت مدرن و لیبرال دموکراسی و سکولاریسم می تواند برای چند دهه ایران را به پیش ببرد اما، اگر بیماری های مهلک هویتی ایران و تمدن ایرانی بطور اساسی و ریشه ای درمان نگردند، دوباره پس از چند دهه حس اغواگر و دروغین نوستالژی اسلامی، اساس هویت و تمدن ایرانی را با چالش های جدی روبرو خواهد کرد و آنرا تا فروپاشی کامل اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی پیش خواهد برد.

پس راه کار چیست ؟ درمان کدام است ؟ آیا اصلا درمانی هست ؟ پاسخ با قاطعیت «بلی » است! برای جلوگیری از بازگشت دوباره سرطان و تراژدی انقلاب اسلامی و ننگ جمهوری اسلامی باید «هویت درمانی» کرد ! «هویت ایرانی» را باید بازسازی کرد. «ارزشهای ایرانی» و «روابط اجتماعی ایرانی» باید در جامعه برپایه اصالت راستین تمدن ایرانی و بویژه ایران باستان بازسازی و البته مدرن شوند تا دچار « ارتجاع سفید» نیز نشوند.

«رنسانس ایرانی»  بازگشت تمام عیار به «ایران باستان» نیست که اگر چنین باشد این خود ارتجاعی دیگر از نوع «ارتجاع سفید» است. همچنانکه «رنسانس اروپایی» نیز به مفهوم بازگشت تمام عیار به یونان و روم باستان نبود و ارزشهای باستانی تنها به عنوان چهارچوب و پایه برای ساختن تمدن مدرن اروپایی به کار گرفته شدند. متاسفانه تمام جنبش های ریز و درشت رنسانس ایرانی که اکنون به راه افتاده اند از آنجایی که بوسیله افراد تکنوکرات و نا آشنا به علوم انسانی مدیریت می شوند، دچار «ارتجاع سفید» اند.  «رنسانس ایرانی» به مفهوم خردگرایی در چهارچوب ایران باستان و تمدن ایرانی و تا کرانه های ابر تمدن مادر هندو ایرانی و اروپایی است. «نوزایی ایرانی» پایش روی تخت محکم ایران باستان است اما نگاهش رو به جلو و تجربه هایی است که در دیگر شاخه های تمدن هندواروپایی از جمله «رنسانس و سپس عصر روشنگری در اروپا » رخ داده است.

پس اگر رنسانس مدرن ایرانی راه حل است، چرا من از «انقلاب ایرانی» سخن می گویم و آنرا اولویت برای رشد و توسعه ایران و تمدن ایرانی در آینده می دانم؟

واقعیت این است که رنسانس یک پروسه ده ها و صد ها ساله است. رنسانس در اروپا چند قرن طول کشید، آنهم در اروپای غیرمدرن قرون وسطا. رنسانس حاصل فکری ده ها ملت اروپایی و اندیشمندان بسیاربزرگی بود. رنسانس اروپایی را عامل سیاسی خارجی از مسیر خود منحرف نکرد چون در آن روزگار در اروپا چنین عاملی تاثیرگذار نبود. اما، شرایط کنونی ایران و تمدن ایرانی به شدت متفاوت است.

تمدن قرون وسطایی ایرانی امروزه در جهانی قراردارد که رقبای آسیایی و اروپایی و غربی اش در مرحله مدرن و پست مدرن قراردارند و به صورت تصاعدی فاصله شان را از دیگر کشورها و تمدن ها زیاد می کنند. تمدن قرون وسطایی ایرانی امروزه در عصر اطلاعاتی و بیواطلاعاتی قراردارد. بدیهی است که در این عصر که تکنولوژی با سرعت باورنکردنی روبه پیشرفت است، دیگر ایرانزمین صدها سال زمان ندارد که به آهنگ تدریجی و تکاملی و آهسته رنسانس اروپایی رشد کند.

افزون بر فاکتور زمان، تمدن ایرانی امروز دستخوش دخالت های سیاسی کانونهای سری قدرت جهانی و کشورهای همسایه است. بدیهی است که عامل خارجی سیاسی می تواند رنسانس ایرانی را به حاشیه برده و یا از مسیر خود منحرف کند و به آسانی ارتجاع سفید را به آن تحمیل کند چنانکه هم اکنون در برخی جنبش های مشکوک رنسانس ایرانی که وابسته به منابع مالی دولت های خارجی اند، عملا نژادپرستی و ارتجاع سفید و نازیسم و فاشیسم اروپایی یا آمیختن ایرانگرایی با اسلامگرایی و سبز کردن حرکت سفید ایرانی، تحت نام جعلی رنسانس ایرانی یا ایرانشهر اسلامی  تبلیغ می‌شود که آشکارا حکایت از دخالت سرویس های امنیتی بیگانه و کانونهای قدرت برای انحراف «رنسانس و عصر روشنگری واقعی ایرانی» از مسیر خود و بدنام کردن آن است.   لازم به ذکر است که هیچ تضمینی برای ایجاد جنبش عظیم رنسانس واقعی و مستقل ایرانی در جهان امروز بدون انقلاب ایرانی و تشکیل دولت انقلابی وجود ندارد. از یاد نبریم که حتا در اروپا اگر «انقلاب فرانسه» روی نمی داد، تلاش های رنسانس اروپایی و عصر روشنگری پس از آن، در ساختار و نهادهای حکومتی و سیاسی و فرهنگی فرانسه و سپس اروپا نهادینه نمی شد، چه برسد به ایران معاصر که بسیار از فرانسه قرن هجدهم، هم از نظر فرهنگی عقب مانده تر است و هم در منجلاب توهم عربی و ارتجاع اسلامی دست و پا می زند. بی شک، بدون « انقلاب ایرانی»، «ایرانگرایی» به حاشیه رفته و مارجینال می‌شود.  

«انقلاب ایرانی» راه حلی است که دو عامل مضر «زمان از دست رفته» و « دخالت سیاسی خارجی» را برای «رنسانس ایرانی» و سپس «عصر روشنگری ایرانی» به حداقل می رساند و تضمینی است برای مسیر درست و پیوستگی و تداوم و نهادینه شدن «رنسانس و روشنگری ایرانی».

در «انقلاب ایرانی» و حکومت برآمده از آن برخلاف حکومت های برپایه «لیبرال دموکراسی و سکولاریسم و پلورالیسم فرهنگی»، اصل بر « دموکراسی ملی، لائیسیته و فرهنگ ایرانی مدرن شده » است. در جامعه پسا انقلابی ایرانی، جهان وطنی که اساس خیانت به کشور و ملت است ممنوع می‌شود و بر این پایه ایدئولوژی مخرب کمونیسم جهان وطن جای خود را به سوسیالیسم ایرانگرا و ملی می دهد. بر پایه اصل لائیسیته فعالیت احزاب مذهبی ممنوع می‌شود و دین به یک امر خصوصی بدل شده و نهاد دین هم از حکومت و هم از سیاست کنارگذاشته می‌شود. پلورالیسم فرهنگی و فرهنگ های التقاطی جای خود را به فرهنگ مدرن شده ایرانی و «هویت ایرانی» و «ارزشهای ایرانی» و «روابط اجتماعی ایرانی» می دهد و این ارزش‌ها در مدارس و دانشگاه ها و رسانه ها به کمک دانشمندان و هنرمندان و برپایه مانیفست اندیشکده ایرانزمین و اصول هشتگانه  مکتب ایرانزمین یا ناسیونالیسم مدرن ایرانی از دیدگاه تمدنی تبلیغ می‌شود.

تحولات عظیمی که نوزایی ایرانی بدان نیازدارد مستلزم به دست گرفتن قدرت و تشکیل یک دولت ایرانی منتخب مردم است. به عبارت دیگر «انقلاب ایرانی» تضمینی است که با یک «دموکراسی ملی و لائیسیته »، «هویت ایرانی» مدرن و «ارزشهای ایرانی» مدرن و «روابط اجتماعی» مدرن در طی یک پروسه «رنسانس و سپس روشنگری ایرانی» باز تولید شود. چنین رویدادی، در حکومتی بر پایه «لیبرال دموکراسی » که به جهان وطن ها هم آزادی عمل می دهد و برپایه «سکولاریسم» که تنها مذهب را از حکومت جدا می داند و نه از سیاست، امکان ندارد.

بنابراین «انقلاب ایرانی» ابزار کار «رنسانس ایرانی» و «عصر روشنگری ایرانی» برای فرگشت و تکامل «سطح شناختی» جامعه و تمدن ایرانی است و بدون آن، نوزایی ایرانی خواب و خیالی بیش نخواهد بود و تبدیل به «ارتجاع سفید» می‌شود و تنها گروه های حاشیه ای و مارجینال جامعه به آن می پردازند که قدرت هیچ تغییر و تحول اساسی در جریان اصلی جامعه را نخواهند داشت.

همچنین با پیروزی «انقلاب ایرانی» در کشور ایران این انقلاب باید به دیگر کشورها و سرزمین های «تمدن ایرانی» مانند تاجیکستان، افغانستان و کردستان ( ترکیه، عراق، سوریه) و بلوچستان (پاکستان) ، تاجیکان سمرقند و بخارا و تالشیان آران و  جمهوری استیا و آلانیا در قفقاز و ... هم صادر شود، تا انگیزه ای شود برای بازسازی تمدن مدرن ایرانی و تشکیل اتحادیه تمدنی کشورهای ایرانی. طبیعی است که بدون پیروزی انقلاب ایرانی در کشور ایران و صدور این انقلاب به این سرزمینها چنین اتحادیه تمدنی نیز شکل نخواهد گرفت و در این سرزمینها نیز که از گسلها و زخم های تاریخی مشابهی رنج می برند «بیداری ایرانی» بوجود نخواهد آمد و در «هویت ایرانی» و «سطح شناختی ایرانی» تغییر اساسی حاصل نخواهد شد.                 

 

 

 

 

انقلاب ایرانی ، به عنوان راه حل برای ساختن هویت مدرن ایرانی و بازگرداندن تمدن ایرانی به مسیر تمدن هندو اروپایی ( اصلاح انحراف تمدنی)

 

«انقلاب ایرانی» فراتر از تغییر رژیم جمهوری اسلامی و فرهنگ ارتجاع عربی-اسلامی است. انقلاب ایرانی باید «هویت نوین ایرانی» ، «ارزشهای مدرن ایرانی» و «نظم نوین ایرانی» ایجاد کند. انقلاب ایرانی باید زخم ها و گسل های تمدنی ایران از قادسیه تا حمله مغول و تا بهمن ۵۷  و پس از آن را درمان کند و آب رفته را به جوی باز گرداند. انقلاب ایرانی باید «انحراف تمدنی» ایران در قادسیه را درمان کند و «تمدن ایرانی» را از مسیر انحرافی « تمدن عربی-اسلامی (توحش عربی)» به مسیر اصیل و تاریخی «تمدن هندوایرانی» و در نتیجه به مسیر ابر تمدن مادر «هندو ایرانی و اروپایی» بازگرداند. «انقلاب ایرانی» تغییر جهت تمدنی را باید دست کم با اقدامات زیر اما، نه محدود به آنها انجام دهد:

 

۱)  باز تعریف مدرن از «هویت کشوری ایرانی»، «هویت تمدنی ایرانی»، «تمدن ایرانی یا ایرانزمین»، «ارزشهای کشوری ایرانی»، «ارزشهای تمدنی ایرانی» و «روابط اجتماعی کشوری ایرانی»، «روابط اجتماعی تمدنی ایرانی» بر پایه نظریه جامعه شناختی «من ایرانی» اندیشکده ایرانزمین  و اصول هشتگانه مانیفست «اندیشکده ایرانزمین» یا مانیفست مکتب ایرانزمین و ناسیونالیسم مدرن ایرانی از دیدگاه تمدنی، که منجر به اصلاح مسیر تمدن ایرانی هم در کشور ایران و هم در دیگر سرزمینهای اتحادیه کشورهای ایرانی در آینده خواهد شد.

 

۲) تغییر خط ناقص و نیمه هیروگلیف زبان دری پارسی که حتا برای مصوت ها نشانه کاربردی ندارد، از خطی که در کشورهای عربی هم استفاده می‌شود به خطی بر اساس اصول علمی و زبانشناختی و دارای «هویت هندوایرانی و اروپایی» بویژه برپایه پژوهش های استاد ذبیح بهروز و نظرات مندرج در «اندیشکده ایرانزمین».

 

۳) زنده کردن ادب و زبان و هنر و فرهنگ و آیین ها و جشن ها و گاهشماری ومعماری ایران باستان۰

۴) پژوهشهای گسترده درباره موسیقی ایران باستان و موسیقی هندوایرانی و هندواروپایی و ساختن موسیقی مدرن و کلاسیک ایرانی و سمفونی های داستان‌های شاهنامه به روش موسیقی کلاسیک اروپایی.

 

۵) گسترش فعالیت های باستانشناسی در حوزه های تمدنی ایران باستان بویژه در حوزه باستانشناسی «ایرانویچ » یا «باکتریا-مارگیانا».

 

۶) ساختن فیلمهای سینمایی و مستند و انیمیشن (کارتون)  و بازیهای کامپیوتری بر پایه داستان‌های شاهنامه و اوستا.

 

۷) گسترش و تبلیغ فرهنگ و فلسفه خردگرای زرتشت بویژه اندیشه گات ها و ایرانشناسی و شناختن اندیشمندان و فیلسوفان خردگرای اروپا بویژه در عصر رنسانس و روشنگری و پژوهش در باره تعاملات فلسفه های ایرانی و اروپایی و هندی.

 

۸) گسترش توریسم و مناطق آزاد تجاری ایران و تشویق اروپاییان و ایرانی تباران دیگر کشورها به مهاجرت به ایران.

 

۹) تبلیغ و آشنایی عمیق و ژرف با تمدنهای همریشه هندواروپایی از جمله آشنایی با فرهنگ یونان و روم و هند باستان.

 

۱۰) تشکیل اتحادیه تمدنی کشورهای ایرانی ( اتحادیه سیاسی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی) و ساختن بلوک تمدن ایرانی و نظم نوین ایرانی به عنوان بخش مهم و اصیلی از نظم نوین جهانی.

 

۱۱) قدرتمند کردن و عادلانه کردن اقتصاد ایرانزمین بر اساس «سوسیالیسم ایرانگرا» و بالا بردن سهم ایران در اقتصاد جهانی.«سوسیالیسم ایرانگرا» همان «سوسیال دموکراسی» است که به «انترناسیونالیسم» و «جهان وطنی» باور ندارد و باور به «دیالکتیک ایرانی» و اصالت ابر تمدن هندوایرانی و اروپایی دارد.

 

۱۲) اجرای پروژه های جسورانه استراتژیک و جئوپولتیک مانند اتصال «شاخاب پارس» به «دریای کاسپیان »، هم برای درآمد زایی از نظر ترابری و لجستیک و هم برای تحول و تغییر محیط زیست کویری ایران مرکزی و رشد و توسعه کشاورزی و حل مساله کم آبی.

 

۱۳) دست یابی به «سلاح و تکنولوژی هسته ای» به عنوان تضمین بقای «تمدن ایرانی» و سلامت و استقلال آن، در منطقه بی نهایت خطرناک خاورمیانه و اتحاد نظامی با هندوستان.    

 

 

حکومت ایده آل برآمده از انقلاب ایرانی- شاهنشاهی گزینشی

 

انقلاب ها یک پروسه هستند که از چندماه تا چند سال طول می کشند. انقلاب‌ها پس از تغییر مسیر کشورها و تمدن‌ها و اصلاحات اجتماعی و ارزشی در یک جامعه جای خودرا به حکومت هایی می دهند که متضمن ادامه راه آنها باشند. «انقلاب ایرانی» نیز از این قاعده کلی مستثنی نیست و برای ادامه کارش و تثبیت ارزش ها و اهدافش نیاز به ساختار حکومتی دارد که بتواند پاسخگوی نیازهای این انقلاب باشد. « انقلاب ایرانی» در واقع هدف اصلیش در همه امور مدرن کردن سنت ها و ارزش های ایرانی بویژه سنت ها و ارزش های اصیل «تمدن ایرانی» و «ایران باستان » است. از اینرو حکومت ایده آل برای «انقلاب ایرانی» مدرن شده سنت اصیل پادشاهی و یا شاهنشاهی ایرانی است. در فرهنگ ایرانی «پادشاه» که از واژه پهلوی «پاتخشا» می آید به مفهوم نگهبان کشور است. پادشاه نگهبان کشور است و «سلطان» نیست و برکشور «سلطه» ای ندارد و «سلطنت نمی کند». «پادشاهی» نهادی برای نگهبانی از کشور و متمرکز است و «شاهنشاهی» اتحاد چندین «پادشاهی ایرانی» و غیرمتمرکز  است. این سنت ایرانی به اندازه ای در تاریخ و فرهنگ ایرانی ریشه دارد که نام بزرگ ترین شاهکار ادب ایرانی «شاهنامه» است.

سنت های ایرانی برای کشورداری، یعنی پادشاهی و شاهنشاهی درطول تاریخ هزاران ساله ایران زمین به دوگونه «موروثی» و «گزینشی یا انتخابی» وجود داشته اند.

 در بیشتر دوران هخامنشیان و ساسانیان به جز چند مورد استثنا «پادشاهی» و یا «شاهنشاهی» موروثی بوده است. بدین گونه قدرت معمولا از پدر به پسر ارشد منتقل می شده است مگر در مواردی که پسر ارشد در قید حیات نبوده است و یا مورد بغض پدر قرار می گرفته که در اینصورت قدرت به دیگر برادران یا اعضای خانواده منتقل می شده است.  

از نظر تاریخی شواهد آشکاری وجود دارد که در دوران ماد ها و بخش زیادی از دوران اشکانیان «پادشاهی» و «شاهنشاهی» در ایران زمین گزینشی بوده است. بدینگونه که بزرگان کشور در مجلس مهستان پادشاه و یا شاهنشاه را ازمیان خود انتخاب می کردند و حتا برکارش نظارت کرده و درصورت بی کفایتی او را برکنار می کردند.

به جز در تاریخ ایران در دیگر کشورها هم «پادشاهی گزینشی» دارای سابقه است و حتا تا به امروز نیز باقی است. در روم باستان نخستین نمونه های گزینش پادشاه یا امپراطور بوسیله مجلس سنا و سناتور ها به چشم می خورد که تا به امروز نیز در قالب گزینش «پاپ» رم در «واتیکان» به دست کاردینال ها به گونه ای وجود دارد. «پاپ » در واقع «مونارک» و «پادشاه» دولت-شهر واتیکان است که به دست کاردینال ها به پادشاهی واتیکان برگزیده می‌شود.

همچنین کشور مالزی کشوری است که امروزه پادشاهی گزینشی در آن جریان دارد هرچند انتخاب دوره ای  پادشاه محدود به نه خانواده خاص می‌شود.

«انقلاب ایرانی» اما معتقد به «عدالت اجتماعی» و «دموکراسی ملی» و «حق برابر همه مردم» است.  همچنین انقلاب ایرانی حکومتی مدرن می خواهد که در آن هیچ شخص و خانواده ای برای خود «امتیاز ویژه» ای قائل نباشد هرچند، اگر شخصی از آن خانواده در برهه ای از تاریخ خدمات قابل تحسینی به کشور کرده باشد. با در نظر گرفتن این ویژگیها «انقلاب ایرانی» باید سنت پادشاهی و شاهنشاهی ایرانی را مدرن کند به گونه ای که از یک سو اصالت این نهاد آسیبی نبیند و از سوی دیگر «مدرن» و «عادلانه» باشد. از اینرو حکومت ایده آل «انقلاب ایرانی» ، «شاهنشاهی گزینشی» است. شرح کامل این حکومت در اصول سیاسی و مدیریتی «اندیشکده ایرانزمین» یا مانیفست مکتب ایرانزمین و ناسیونالیسم مدرن ایرانی از دیدگاه تمدنی آمده است اما، بطور کلی مراد از این حکومت با زبان علوم سیاسی مدرن همان « جمهوری پارلمانی با حفظ سنت های ایرانی» است. در این نوع حکومت که «سینتزی» از «تز» شاهنشاهی  و «آنتی تز» جمهوری است،  برپایه سنت ایرانی، شخص رئیس جمهور، «شاهنشاه» یا «پادشاه» لقب می گیرد و در هنگام سوگند در مجلس، چه در خانه نمایندگان و چه در مهستان، لباس پادشاهی بر تن و تاج کیانی بر سر می گذارد. طبیعی است که این شاهنشاه قدرتش سمبلیک و مانند رئیس جمهور در جمهوری های پارلمانی است. این پادشاده بر طبق مانیفست «اندیشکده ایرانزمین» برای مدت هفت سال و حداکثر برای دو دوره انتخاب و گزینش می‌شود. همچنین «انقلاب ایرانی» که بر پایه ایدئولوژی اندیشکده ایرانزمین است، حکومت غیرمتمرکز «شاهنشاهی» را به حکومت متمرکز «پادشاهی» ترجیح می دهد. البته حکومت غیر متمرکز را با حکومت فدرال نباید اشتباه گرفت. در حکومت غیرمتمرکز شاهنشاهی، در استانها، استاندار یا شاه محلی تشکیل «دولت محلی» و استانی می دهد که در واقع زیر مجموعه دولت مرکزی است و رابطه اش با دولت مرکزی عمودی است، که این از نظر حقوقی با «دولت منطقه ای» در فدرالیسم که اختیاراتش بسیار وسیع است و در موازات دولت مرکزی است فرق دارد. همچنین به این نکته باید توجه کرد که حکومت «شاهنشاهی گزینشی» از آنجایی که بهترین ویژگیهای پادشاهی و جمهوری، هردو را در خود جمع کرده است، تضاد میان طرفداران «پادشاهی پارلمانی» و «جمهوری» را از میان می برد و باعث اتحاد این دوگروه اصلی در سیاست ایران می‌شود. «سنت ایرانی پادشاه و نگهبان کشور برای اتحاد ملی» که در سیستم پادشاهی پارلمانی برجسته است  و «اصل عادلانه کاربرد گزینش و انتخاب حتا برای بالاترین مقام و سمبل کشور» که ویژه جمهوری است، هردو در «شاهنشاهی گزینشی» لحاظ می‌شوند و باعث پدید آمدن ابر نظریه ای سیاسی برای اتحاد ایرانیان می گردند.

 

   

انقلاب ایرانی و دیدن تاریخ در کلیت آن – دیالکتیک تاریخی ایرانی

 

فیلسوف برجسته آلمانی، «فردریش نیچه» می گفت : « ایرانیان باستان نخستین مردمی بودند که تاریخ را در کلیت آن دیدند». «کلیت تاریخ» برداشتی ژرف و فلسفی از هستی و چیستی واصالت بشری است. سیاستمداران ایرانی پس از اسلام عمق دیدشان از چند دهه و چند سده بالاتر نرفته است و همواره تاریخ را نه در کلیت آن که بصورت مقطعی دیده اند. در این میان عمق دید ایرانگرایان بیش از دیگران بوده که آنهم اکثرا سطحی، سخن از تاریخ ۲۵۰۰ ساله ایران سر می دهند. اما این گروه نیز نه با تاریخ بیش از هفت هزارسال تمدن ایرانی آشنا هستند و نه حتا همان دوهزار پانصد سال را عمیقا بررسی کرده اند و یا، اگر هم بررسی کرده باشند تنها محدود به ایران مانده اند و از دیگر تمدنهای بزرگ بشری و دیگر شاخه های تمدن هندواروپایی مانند تمدن هندی یا تمدن یونان و روم باستان و ... اطلاعات بسیار کمی دارند.

هرچند که جهان وطنان چه از نوع مذهبی آن و چه از نوع کمونیستی آن، برای تمدن های بشری و مردمان و نژادها و ملت ها و زبان های گوناگون اصالت قائل نیستند و این همه را توهم می دانند اما، امروزه مطالعه دقیق تاریخ و زبانشناسی و باستانشناسی و آنتروپولوژی یا انسان شناسی زیستی، نشان می دهد که تمدن های «هند و ایرانی و اروپایی»( دارای اصالت ذاتی در کلیت تاریخند. برای نمونه به موارد زیر توجه کنید:

 

۱)از نظرآنتروپولوژی (انسان شناسی) زیستی: دانشمندان جامعه شناس و کارشناسان انسان شناسی زیستی که تمدن های بشری کنونی و باستانی را با فاکتورهاپلوگروپ های ژنتیکی بررسی کرده اند، به این نتیجه رسیده اند که مردمان هندو ایرانی و اروپایی بیشتر دارای هاپلوگروپ های پدری شاخه «آر» هستند که این خود دلیلی بر اصالت انسان شناختی و آنتروپولوژیک این مردمان است.

 

۲)از نظر زبانشناسی: امروزه دیگر کوچکترین شکی وجود ندارد که کاملترین زبانها و اصیل ترین وغنی ترین ادبیات و گنجینه واژگان و دستور زبان بشری چه از دوران باستان و در زبان‌هایی مانند اوستایی و سنسکریت و یونانی و لاتین و چه در زبانهای امروزی مانند انگلیسی و فرانسوی و آلمانی و روسی و اسپانیایی و ... متعلق به زبانهای ابر تمدن «هندو ایرانی و اروپایی» است. همچنین مطالعات جدید زبانشناسی پرده از راز بزرگی برداشت و آن اینکه بیشتر واژگان زبانهای آلتایی (مغولی، ترکی) و زبانهای سامی (عربی و عبری) در واقع تغییر شکل یافته ریشه های کهن زبان پیشا هندواروپایی یا پروتو هندواروپایی هستند.

 

۳)از نظر باستانشناسی: پژوهشهای نوین باستانشناسی که در حوزه های تمدن «هندوایرانی» و «اروپایی» انجام شده است، و روش های نوین دیرینه سنجی مانند لومینسنس و کربن ۱۴ و آزمایش‌های هاپلوگروپ های ژنتیکی روی استخوان های به دست آمده از حوزه های باستانشناسی تمدن هندواروپایی ثابت کرده است که، کهن ترین و پیشرفته ترین و اصیل ترین تمدن‌ها متعلق به حوزه ابر تمدن «هندوایرانی و اروپایی» است. تمدن آریایی بی نظیر هشت هزار ساله دره سند، تمدن هفت هزارساله ایرانویچ در حوزه باستانی ایرانویچ و باکتریا-مارگیانا و تمدن های برجسته هیتی و اورارتو و در اروپا تمدن حیرت انگیز ده هزارساله رود دانوب و تمدن هفت هزارساله کوکوتن و همچنین تمدنهای جدیدتر عصر برنز و آهن در ایران باستان و یونان باستان و روم باستان و هند باستان همه و همه نشان از تکامل بی نظیر ابرتمدن هندوایرانی واروپایی دارد. نکته شگفت آور و تکان دهنده ای که دانشمندان با آزمایش هاپلوگروپ های ژنتیکی استخوان های به دست آمده از تمدنهای دیگر در کاوشهای باستانشناسی، به تازگی متوجه شده اند این است که؛  تمدن کهن هفت هزارساله سومری هم که تمدن مادر برای تمدنهای بابل و میانرودان بوده است، تمدنی با مردمانی هندوایرانی و اروپایی بوده است. همچنین طبقه حاکم «کاسپی» در تمدن سامی بابل هم از هندوایرانیانند. اما، نکته ای که همه تاریخنگاران و اندیشمندان را شوکه کرد انتشار نتایج آزمایش‌های هاپلوگروپ های فرعونهای مصر باستان بود، و آن اینکه، بیش از نود درصد فرعونها دارای هاپلوگروپ «آر یک بی» بودند که نشان می دهد حتا طبقه حاکم در این تمدن شمال آفریقا نیز مهاجران هندوایرانی و اروپایی بودند. هرچند، که تاریخ نگاران و باستانشناسان از کتیبه های هیروگلیف دریافته بودند که گروه هایی از ایرانیان با نام های «کاسپی» ها و «میتانی» ها بویژه در سه هزارو هفتصد سال پیش وارد مصر شدند و آیین میترایی ایرانی را در آنجا رواج دادند.این گروه ها و گروه های دیگر ایرانی که حتا پیش از آنها وارد مصر شده بودند کم کم وارد طبقه حاکم و فرمانروایان مصر شدند تا جایی که لقب پادشاهان مصر یا «فرعون» درواقع واژه ای با ریشه ایرانی است. «فرعون» معرب «فراونا» ی اوستایی است. بخش نخستش «فر» و بخش دوم آن «اونا» به معنی صاحب و دارنده است، همان که در «اون» انگلیسی تا کنون باقی است. در مجموع «فرعون» به معنی «صاحب فر» یا «دارنده فر» است و این خود یک باور ایرانی برای صلاحیت پادشاه را نشان می دهد.

 

سه فاکتور هویتی بالا یعنی آنتروپولوژی زیستی، و زبانشناسی و باستانشناسی و همچنین فاکتورهای دیگر که «کلیت تاریخ» و «تمدن بشری» را بررسی می کند، نشان می دهد که «ابرتمدن هندوایرانی و اروپایی» دارای «اصالت تاریخی» در «کلیت تاریخ» است و برخلاف آنچه که جهان وطنان و کمونیست ها می گویند، «توهم» نیست. از اینرو «انقلاب ایرانی» و مانیفست «اندیشکده ایرانزمین» یا ناسیونالیسم مدرن ایرانی از دیدگاه تمدنی ، اصل را بر اصلاح «انحراف تمدنی» ایران می گذارد و خواهان بازگشت ایران به مسیر درست و اصیل تاریخی «تمدن هندوایرانی» و ابرتمدن مادر «هندوایرانی و اروپایی» است. تنها بدینگونه است که «انحراف مقطعی» تمدنی ایران که از قادسیه آغاز گشت، اصلاح می شود و تمدن ایرانی در مسیر درست خود در «کلیت تاریخ» قرار خواهد گرفت.

 

     

 

 

    

 

 

 

انقلاب ایرانی به عنوان گفتمان یا دیسکورسی برای ساختن ایرانزمین با اصول هشتگانه مانیفست اندیشکده ایرانزمین

 

«انقلاب ایرانی» نه تها «ایده» و «ایدئولوژی » دارد و توانایی ایجاد «گفتمان سیاسی» دارد، که حتا فراتر از آن دارای دستگاه فلسفی و فکری ویژه خود است. انقلاب ایرانی برپایه آنالیز دقیق و ژرف از تاریخ ایران و جهان و روند تکامل «تمدن ایرانی» و ابر تمدن مادر «هندوایرانی و اروپایی» بناشده است و این آنالیز دقیق از «کلیت تاریخ » و «کلیت تمدن بشری» را «دیالکتیک تاریخی ایرانی» می نامد.  «انقلاب ایرانی» تاریخ را در کلیت آن می بیند و برای «هویت ایرانی» و ابر هویت «هندوایرانی و اروپایی» اصالت تاریخی قائل است. انقلاب ایرانی باور دارد که تکه های آسیب دیده ابرتمدن هندوایرانی و اروپایی باید باز سازی شوند تا این ابرتمدن، پویایی دوچندانی پیدا کند و تاریخ و مسیر تکامل آن عادلانه تر و زیباتر شود. انقلاب ایرانی باور به احیاء «تمدن ایرانی» دارد که آنرا «ایران زمین» می نامد. براین اساس پس از پیروزی انقلاب ایرانی در کشور ایران، این انقلاب باید به دیگر کشورها و سرزمینهای ایران بزرگ یا «ایران زمین» صادر شود تا ارزش های مشترک و روابط اجتماعی مشترکی را که این انقلاب باعث شده است، زمینه ساز تشکیل «اتحادیه کشورهای ایرانی» و ساختن «بلوک تمدنی ایرانی» شود. از اینرو «انقلاب ایرانی» پایش را روی دستگاه فکری یا اندیشکده و مکتب فکری می گذارد، که حاصل آنالیز دقیق و ژرف تاریخ ایران و جهان از ابعاد گوناگون است. چنین دستگاه فکری «اندیشکده ایرانزمین» یا «مکتب ایرانزمین» نام دارد که درواقع ناسیونالیسم مدرن ایرانی از دیدگاه تمدنی است. «اندیشکده ایرانزمین» دارای هشت اصل و بخش است که اساس این دستگاه فکری را تشکیل می دهند. در زیر تنها به صورت خلاصه و  تیتروار به این اصول که به طور مشروح منتشرشده، اشاره می‌شود:

 

اساس و اصلها و بخش های مكتب فكري ايران زمين (اندیشکده ایرانزمین )

 

۱)اصلهاي فلسفي و هستي شناسي و جهان بيني ايران زميني

۲)اصلهاي انتروپولوژيك و انسان شناسي ايران زميني

۳)اصلهاي تمدني و تاريخي ايران زميني

۴)اصلهاي فرهنگي، جامعه شناختی،ديني و آييني ايران زميني

۵)اصلهاي سياسي و مديريتي ايران زميني در دوگونه حكومت كه در مجلس موسسان یا با رفراندوم سراسری تعيين خواهند شد ١) شاهنشاهي موروثي (موناركي) و ٢) شاهنشاهي گزينشي (جمهوري) براي كشور ايران

۶)اصلهاي اجتماعي و مردمي ايران زميني

۷)اصلهاي زيست بومي ايرانزميني

۸)اصلهاي اقتصادي ايرانزميني

 

 

 

انقلاب ایرانی برای ساختن «نظم نوین ایرانی» درون «نظم نوین جهانی»

 

جهان و تمدن بشری تا قرون وسطا در اروپا دارای نظم سنتی و غالبا مذهبی بود. اما تحولات بزرگ فکری در اروپای سده های میانه، رنسانس اروپایی و سپس عصر روشنگری، جامعه بشری را از نظم کهنه و سنتی خود درآورد و اندیشمندان آن دوران و کانونهای قدرت پدیدار شده آن عصر، به جهان نظم نوینی دادند. این نظم نوین درآغازاروپایی و سپس جهانی از آن پس همراه با تحولات اروپا تغییر می کرد. نظم عصر فئودالی با نظم عصر سرمایه داری متفاوت بود و همچنین پس از پدیداری فلسفه ماتریالیستی، نظم سوسیالیستی و کمونیستی هم که در دوره هایی و در بخش هایی از جهان  بروز کرد، با همه ی نظم های پیشین تفاوت داشت. نظمی که انقلاب صنعتی انگلستان و سپس عصر پسا صنعتی  بر مبادلات تجاری و روابط سیاسی حاکم کردند، هرکدام خود در تاریخ بشری منحصر به فرد بودند. امروزه ما در جهان پسا مدرن و در عصر انفورماتیک یا اطلاعاتی بسر می بریم و در شرف ورود به عصر بیوانفورماتیک و نانوتکنولوژی قرارداریم. بدیهی است که این تحولات عظیم تمدن بشری که مرکز آن نیز در ابر تمدن هندواروپایی قراردارد، روابط اجتماعی و مناسبات تجاری و سیاسی را در جهان دستخوش تغییر می کند و بر جهان نظم نوینی حاکم می کند که همه تمدنهای جهانی به سهم خود باید در آن شریک باشند و همگی زیر مجموعه ای از تمدن واحد جهانی باشند که، در آن تمدن‌ها و اتحادیه ها و کشورها و ملت ها باهم در رقابت شدیدند و هریک سعی می کند برای خود در این نظم نوین جهانی، جایی باز کند و سهم بزرگ‌تری را به خود اختصاص دهد.

نکته تراژیک تاریخی در آن است که «تمدن ایرانی» و «نظم سنتی ایرانی» که روزگاری از قدرتمند ترین تمدنهای بشری و یکی از دو ابرتمدن و ابر قدرت جهان باستان به همراه تمدن یونانی-رومی بود، امروزه در نهایت ضعف و تحجر و عقب ماندگی است. این عقب ماندگی هرچند ریشه های عمیق تاریخی دارد و در چهارده سده اخیر با حملات وحشیانه اعراب مسلمان و مغولان خون آشام و پیامدهای چنین فجایعی در ارتباط است، اما، در جهان شتابان و پیشرونده عصر اطلاعاتی امروز دیگرزمانی برای از دست دادن ندارد و اگر می خواهد که نابود نشود و «جایگاه جهانی» خود را بازیابد باید با اقدامات ضربتی « انقلاب ایرانی»، «نظم نوین ایرانی» درست شود و بدینگونه سهم ایران در «نظم نوین جهانی» حفظ و بیشترشود.

«تمدن ایرانی» امروزه به چندین کشور و سرزمین شامل ایران، افغانستان، تاجیکستان، کردستان (ترکیه،عراق و سوریه) و بلوچستان ( پاکستان) و جمهوری استیا و آلانیا در قفقاز، تاجیکان سمرقند و بخارا و تالشی های آران و چند سرزمین و ناحیه دیگر تقسیم می‌شود که تقریبا همه آنها در اوج ضعف و بیماری تمدنی هستند. همه این سرزمینها در قرون وسطای اسلامی دچار تحجر و خشونت اسلامگرایانی مانند طالبان و جمهوری اسلامی و داعش هستند که این سرزمینها را از نظر رشد فرهنگی و علمی و آموزشی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی در صدها سال و در بخش‌هایی نزدیک به هزار سال عقب تر از جهان معاصر نگه داشته اند. این فقر فرهنگی و بینشی جوامع قرون وسطایی، خود به خود و با ارزش های لیبرال جهان مدرن و پسا مدرن برطرف نمی شود. این عقب ماندگی عظیم تاریخی نیازمند اقدامات بزرگ و گام های بزرگ و رادیکال است که تنها یک «انقلاب ایرانی»  و «نظم نوین ایرانی» ناشی از چنین انقلابی می تواند  آن را درمان کند. چنین « انقلاب ایرانی» ابتدا باید در کشور ایران به پیروزی برسد و سپس، به دیگر سرزمینهای تمدن ایرانی صادر شود تا « ارزش های نوین ایرانی» و « روابط اجتماعی نوین ایرانی» حاصل از چنین انقلابی در «تمدن ایرانی»، « نظم نوین ایرانی» ایجاد کند و بدینگونه کشورها و سرزمین های چنین تمدنی با تشکیل اتحادیه های اقتصادی و سیاسی و نظامی، « بلوک تمدن نوین ایرانی» را به عنوان زیر مجموعه ای پویا از «ابر تمدن هندوایرانی و اروپایی»  و همچنین زیر مجموعه ای از « تمدن جهانی» و « نظم نوین جهانی » مطرح کنند. بدین گونه با «انقلاب ایرانی»، « نظم نوین ایرانی» جایگاه شایسته ای در « نظم نوین جهانی» پیدا خواهد کرد.

 

 

انقلاب ایرانی به عنوان تضمین برای پیشبرد رنسانس و بیداری ایرانی برای نسل ها و دهه ها

 

در آغاز سده بیستم میلادی و در اواخر دوران قاجار، اندیشمندان و روشنفکران ایرانی دریافتند که ایران به شدت عقب مانده آنروز نیاز به «رنسانس ایرانی» و نوزایی ایرانی دارد. نخستین بار حسن پیرنیا (مشیرالدوله)، کتاب ارزشمند «ایران باستان» را از روی منابع اروپایی نوشت تا جهان پرشکوه ایران باستان را به روی دیده تاریک ایرانی آن عصر بگشاید. از آن پس و بویژه دربازه زمانی از انقلاب شکوهمند مشروطه تا آغاز پادشاهی رضا شاه بزرگ، چنان رجال درخشانی در فرهنگ و ادب و هنر ایران بروز کردند که نمونه آنها در تاریخ معاصر ایران دیگر پیدا نمی شود. تمام این مردان بزرگ در چند چیز مشترک بودند و آن پژوهش در ایران باستان و اروپای باستان و مدرنیسم و تحولات عصر روشنگری در اروپا، و بطور خلاصه همه آنها کوشندگان و فعالین «رنسانس ایرانی» و «عصر روشنگری ایرانی» بودند.

گروهی از پژوهشگران مانند محمدعلی فروغی و حسن پیرنیا هم به تحولات اروپا و هم به ایران می پرداختند اما، گروهی دیگر همه تمرکزشان بر « ایران باستان» و «ایرانشناسی» و « رنسانس ایرانی» بود. از این میان ایرانشناس و اوستا شناس برجسته استاد ابراهیم پورداوود و همچنین  پدر «ایرانگرایی» مدرن، استاد ذبیح بهروز، بنیانگذار موسسه ایرانشناسی و انتشاراتی « انجمن ایرانویچ» را می توان نام برد. نخستین اندیشه های زنده کردن تمدن ایرانی و همچنین مدرن کردن آنرا در کارهای استاد ذبیح بهروز و سپس در کارهای شاگردانش در عصر پهلوی مانند دکتر محمد مقدم و دکتر علیقلی محمودی بختیاری می بینیم. نخستین کاربرد واژه « ایرانشهر» به مفهوم تمدن ایرانی در کارهای دکتر علیقلی محمودی بختیاری و کتاب « زمینه فرهنگ و تمدن ایران» ایشان به چشم می خورد. از مردان بزرگ عصر رنسانس ایرانی آخر قاجار، همچنین می توان به روانشاد دهخدا و فرهنگ بزرگش برای زبان فارسی اشاره کرد که سامان دهنده زبان دری پارسی در آن عصر بود.

بنابر آنچه که بصورت بسیارخلاصه در بالا آمد، «رنسانس ایرانی» و «عصر روشنگری ایرانی» بلافاصله پس از « انقلاب مشروطه» آغاز شد و البته، با برخاستن رضاشاه بزرگ، قوام  و دوام یافت و حمایت حکومتی نیز نصیبش شد. آنچه را که عصردرخشان پهلوی می نامند در واقع همان شانزده سالی است که حتا کمتر از یک نسل بود، اما، «رضا شاه بزرگ» با کمک روشنفکران ایرانگرای عصر مشروطه بویژه محمد علی فروغی، پایه های ناسیونالیسم و مدرنیسم و لائیسیته را در ایران بنیان گذاشت و در همان دوره کوتاه و با همان درآمد اندک آنزمان، دستاوردهای شگفت آوری را برای ایران و «تمدن ایرانی» و «رنسانس ایرانی» و «عصر روشنگری ایرانی» رقم زد. توجه فراوان به ایران باستان و کاوش های باستانشناسی و تاسیس فرهنگستان ادب پارسی برای پیرایش زبان دری و واژه گزینی، تاسیس نخستین دانشگاه مدرن ایران یا دانشگاه تهران و تاسیس ارتش مدرن و سازمانهای اداری و آموزشی مدرن، تحولات شجاعانه فرهنگی و پس راندن ارتجاع اسلامی به پستوهای گندیده اش وآغاز به کار هزاران پروژه عمرانی، همه و همه، مدیون اصول درستی بود که آن شاه بزرگ سرلوحه کار خود داشت و آن اصول چیزی نبودند جز « رنسانس ایرانی و عصر روشنگری ایرانی شامل ایرانگرایی، ناسیونالیسم، مدرنیسم و لائیسیته» !

اما، متاسفانه آن روند پویا در رنسانس ایرانی به اندازه یک نسل نیز طول نکشید. اوج رنسانس و روشنگری ایرانی از سال ۱۳۰۴ خورشیدی تا ۱۳۲۰ یعنی تنها شانزده سال بود. طول دوره «رنسانس ایرانی» و «عصر روشنگری ایرانی»، اگر تحولات فرهنگی پس از پیروزی انقلاب مشروطه از سال ۱۲۸۵ خورشیدی راهم حساب کنیم، رویهم ۳۵ سال می‌شود، که تقریبا معادل طول عمر یک نسل است. رویدادهای زمان پهلوی دوم یا محمدرضاشاه پهلوی را نمی توان جزء «رنسانس ایرانی» و «عصر روشنگری ایرانی» حساب کرد زیرا تمرکز فعالیت های آن دوران بر مدرنیسم، از نوع غربی وکورکورانه  آن بود. در زمان پهلوی دوم، متاسفانه لائیسیته جای خود را به سکولاریسم داد و همین باعث تقویت دخالت مذهب در حوزه سیاست و البته نه در حکومت شد. بسیاری از فاکتورهای رنسانس ایرانی و عصر روشنگری ایرانی زمان رضاشاه بزرگ که «هویت مدرن ایرانی» را ساخته بود، در زمان پهلوی دوم از میان رفت یا تضعیف شد. ایرانگرایی کم رنگ شد و جای خود را به ناسیونالیسم سطحی و پوپولیستی داد. لائیسیته از میان رفت و بودجه مراکز مذهبی براساس طرح کمربند سبز اسلامی برژینسکی افزایش یافت و هزاران مسجد جدید و مدرسه مذهبی ساخته شد و پادشاه ایرانزمین دوباره اسلام پناه گشت. تنها مدرنیسم مقلدانه و ناسیونالیسم سطحی و پوپولیستی و نمایشی وجود داشت و نتیجه آن، تقویت «فرهنگ مذهبین شد. بویژه با اشتباه بزرگ اصلاحات ارضی، تمام نیروهای مذهبی ثروتمند شده و وارد شهرها شدند و تبدیل به پیاده نظام متحجر ترین قشر اجتماع برای انقلاب ارتجاعی اسلامی گشتند.

انقلاب اسلامی که انقلابی ارتجاعی و ایرانستیز و عرب دوست و عرب مآب بود، مهری بود برپایان رسمی عصر ایرانگرایی و رنسانس و بیداری و روشنگری ایرانی در حکومت رسمی ایران. هرچند، که ایرانشناسی و ایران پژوهی و «بیداری ایرانی» پس از این انقلاب ایرانستیز، شکل دیگری به خود گرفت و به بدنه اجتماع و نهادهای مردم نهادی منتقل شد، که بی شک برجسته ترین آن «بنیاد نیشابور» در تهران به سرپرستی «دکتر فریدون جنیدی» بود. «بنیاد نیشابور» بلافاصله پس از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۸ خورشیدی تاسیس شد و برای نزدیک به نیم سده، برجسته ترین کانون «بیداری ایرانی» بود. شاهکارهای ادبی و زبانشناختی و ایرانشناختی فراوانی در بنیاد نیشابور  به چاپ رسید و افزون برآن آموزش زبانهای باستانی و شاهنامه در آن بنیاد، عموم جوانان ایرانی را با ایرانشناسی و تاریخ و تمدن ایرانی آشنا کرد.

بنابراین از آنجایی که «رنسانس و نوزایی و بیداری ایرانی» و «ایرانگرایی» در نهاد حکومتی در دوران پهلوی نهادینه نشده بود، براحتی و با تغییر پادشاه و یا با تغییر سیاست های جهانی که ایران مجبور به پذیرش آنها بود، بویژه سیاست کمربند سبز آمریکا، دچار انحراف و شکست می‌شد، تا جایی که اشتباهات دوران پهلوی دوم  بویژه اجرای سیاست کمربند سبز آمریکا از طرف ساواک و اصلاحات ارضی، ایران را به فاجعه انقلاب اسلامی رساند که نه تنها «ایرانگرا » نبود که کاملا «ایرانستیز» بود.

همچنین دوباره تاکید می شود، که آنچه را که عصر درخشان ایرانگرایی نامیده می‌شود، شامل تنها ۳۵ سال پس ازپیروزی  انقلاب مشروطه، از سال ۱۲۸۵ خورشیدی تا پایان عصر رضا شاه بزرگ در سال ۱۳۲۰ بود، که درازای آن کمتر از یک نسل بود، بویژه که ضامن اجرایی حکومتی آن تنها در ۱۶ سال حکومت رضا شاه بزرگ وجود داشت. «ایرانگرایی» و «بیداری ایرانی»  در حکومت ایران بویژه در عصر پهلوی دوم هیچگاه نهادینه نشد و جایی در گفتمان رسمی حکومتی نداشت و بدون ضمانت اجرایی و امری کاملا سلیقه ای و سطحی و پوپولیستی و نمایشی بود.

اما برای تغییرات و اصلاحات عمیق و ژرف در پیکر زخمدیده جامعه و تمدن ایرانی، باید در نهاد حکومت ایرانی، گفتمان ایرانگرایی و رنسانس و بیداری و روشنگری ایرانی نهادینه شود. از اینرو «انقلاب ایرانی» تضمینی است برای نهادینه شدن گفتمان ایرانگرایی و بیداری ایرانی در نهادهای حکومتی و اجتماعی. «انقلاب ایرانی» در واقع جهت حرکت درست ایرانگرایی و بیداری ایرانی را برای چندین نسل  ضمانت می کند. « انقلاب ایرانی» تضمینی است برای پویایی و دیرپایی ایرانگرایی و نهادینه شدن رنسانس و بیداری و روشنگری ایرانی در ساختارهای حکومتی برای چندین نسل، تا ایرانزمین فرصت کافی برای دهه ها داشته باشد تا از میوه های شیرین چنین نگرشی بهره مند شود و سیاست های جهانی و داخلی ایرانستیز،  «بیداری ایرانی» را از مسیر خود منحرف نکند.

 

 

 

          

 

   

صدور انقلاب ایرانی به دیگر کشورها و سرزمینهای ایرانی برای ساختن اتحادیه ایرانی و ایجاد بلوک تمدنی و عمق استراتژیک

 

تمدن ایرانی نیاز به قلبی نیرومند و تپنده، به نام کشور ایران دارد. اما، این تمدن بسی فراتر از این کشور است و شامل دیگر کشورها و سرزمینهای ایرانی نیز می شود. کشورهایی مانند تاجیکستان و افغانستان و جمهوری اوستیا و آلانیا و همچنین سرزمینهایی مانند کردستان ( در ترکیه، عراق و سوریه) و بلوچستان (در پاکستان) و تاجیکان سمرقند و بخارا در ازبکستان و تالشان در آران و ... . سرزمینهای تمدن ایرانی که روزگاری ارزشهای مشترک فرهنگی و روابط اجتماعی مشابه داشته اند، امروزه به خاطر جدایی و اشغال خارجی و تهاجمات تاریخی عرب و مغول، به اندازه ای از هم بیگانه شده اند که جز خاطره ای کمرنگ از گذشته مشترک و زبان‌هایی که از نظر زبانشناسی هم خانواده اند، اشتراکات کمی با هم دارند. در مواردی حتا میان مردمان ایرانی روابط خصمانه ای شکل گرفته است. برای نمونه، میان مردمان دری زبان افغانی  و ایرانی روابط چندان خوبی وجود ندارد. کردان نیز از دولت مرکزی ایران همواره انتقاد کرده اند که چگونه است که پشت مردمان ایرانی کرد در خاورمیانه را خالی می کند و در کشتار کردان در دوره های مختلف با حکومت های جنایتکار ترکیه و عراق و سوریه همکاری کرده است. مردمان ایرانی آذری تحت تبلیغات دروغین سازمان اطلاعات ترکیه (میت) و کشور آران با نام جعلی آذربایجان، روابط فرهنگیشان با مام میهن، ایران زمین، سست شده است. تاجیکان هویت ایرانیشان راهرچند دوست می دارند اما به شدت تحت تاثیر فرهنگ های وارداتی کشورهای همسایه هستند. خود کشور ایران در زیر دریایی از تحجر و ارتجاع سیاه و انجماد فکری که حاصل تفکر مذهبی وارداتی عربی است دفن شده است و بخش هایی از آن نیز تحت نفوذ خزنده و کشنده پان ترکیسم و پان عربیسم (نئو بعثی) قراردارد. بلوچستان چه در ایران و چه در پاکستان و پشتونستان چه در افغانستان و چه در پاکستان ،تحت تاثیر فرهنگ عقب افتاده وهابی قراردارند و مخلوطی از ارزش های کشورهای بیگانه، هویت ایرانی این سرزمین ها را دچار آسیب جدی کرده است. در چنین شرایط آشفته ای، ایجاد اتحادیه کشورهای ایرانی یا اتحادیه تمدن ایرانی به عنوان بلوکی از تمدن جهانی بسیار بعید به نظر می رسد.  در میانه این هرج و مرج فرهنگی، ارزشی،  اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در سرزمین های تمدن ایرانی، آنچه که حیاتی به نظر می رسد، ایجاد نظم فکری و ارزشی با یک «انقلاب ایرانی» است که، باید ابتدا در قدرتمند ترین و ثروتمندترین سرزمین تمدن ایرانی یا همان کشور ایران روی دهد و سپس، با اتکا به منابع و ثروت این سرزمین، ارزشهای هماهنگ ایرانی بوسیله انقلاب ایرانی در دیگر سرزمین های ایرانی برده شود. طبیعی است که با فرهنگ و ارزش های یکسان یا نزدیک به هم در سرزمین های ایرانی، «اتحاد تمدن ایرانی»، محقق و « اتحادیه کشورهای ایرانی» که اتحادیه ای فرهنگی، سیاسی، نظامی و اقتصادی خواهد بود شکل خواهد گرفت. اتحادیه ای که کشور ایران قلب تپنده آن خواهد بود و پیرامون آن را کشورهای اقماری تمدن ایرانی فرا خواهند گرفت. در چنین اتحادیه ای، هم خود آن کشورها در اتحاد با هم قدرتمند تر و ثروتمند تر می‌شوند و هم کشور ایران و هم تمدن ایرانی  دارای «بافر زون» یا «منطقه حائل» گسترده اطراف خود شده و از نظر استراتژیک و جئوپولتیک دارای عمق نفوذ فراوانی از مرز چین در شرق تا دریای مدیترانه در غرب و از خلیج پارس و اقیانوس هند  در جنوب تا روسیه و اروپا در شمال می‌شود .

 

 

انقلاب ایرانی و اقوام ایرانی

 

در «اندیشکده ایرانزمین» یا ناسیونالیسم مدرن ایرانی از دیدگاه تمدنی، مردمان ایرانی درون مرزهای کشور ایران «قوم ایرانی» و خارج از مرزهای آن بنا به تعریف «ملت ایرانی» نامیده می‌شوند. در بالا به صدور «انقلاب ایرانی» به دیگر کشورها و ملت های ایرانی برای ساختن بلوک تمدن ایرانی و اتحادیه کشورهای ایرانی اشاره کردیم، اکنون، دراینجا جایگاه و نقش اقوام ایرانی در «انقلاب ایرانی » را بررسی خواهیم کرد. اما، پیش از هرچیز باید بدانیم که تعریف دقیق قوم یا تیره ایرانی بر پایه جامعه شناسی و اندیشکده ایرانزمین چیست؟

 قوم یا تیره، گروهی اتنیکی است که دارای دو ویژگی ملت یعنی « حق حاکمیت ملی» و « تمامیت ارضی » نیست. اما چه قومی ایرانی است ؟

قوم یا تیره ایرانی، بنابر تعریف «اندیشکده ایرانزمین»، مکتب ایرانزمین یا ناسیونالیسم مدرن ایرانی از دیدگاه تمدنی، قومی است که دست کم دو فاکتور از چهار فاکتور هویتی اش ایرانی باشد. چهار فاکتور «هویت ایرانی» عبارتند از؛

 

۱)تاریخ مشترک به مفهوم شرکت در تاسیس کشور ایران

 

۲)آنتروپولوژی فرهنگی

 

۳)زبانشناسی

 

۴)آنتروپولوژی زیستی

 

با این تعریف، اقوام ایرانی شامل و نه محدود به تیره های زیر هستند:

پارس ها، کرد ها، لر ها، بلوچ ها، گیلکی ها، مازنی ها، تالشی ها، سیستانی ها، آذری ها و... .

اقوام ایرانی بی شک در «انقلاب ایرانی» و تغییر ارزش های اجتماعی و سطح شناختی جامعه ایرانی، «هویت ایرانی» خود را باز تعریف خواهند کرد و در تکامل و همگرایی «هویت قومی» با «هویت ملی ایرانی» تلاش خواهند کرد. در «انقلاب ایرانی» همچنین باید هویت صدمه دیده تیره های ایرانی که هر چهار فاکتور هویت ایرانی را ندارند ترمیم شود تا انحرافات تاریخی اصلاح شده، و به مسیر اصلی تمدن ایرانی و ابر تمدن هندوایرانی و اروپایی برگردد.

نکته دیگری که درباره اقوام ایرانی حائز اهمیت است، شرکت آنها در فرآیند «انقلاب ایرانی» و جایگاه آنها در متدولوژی و روش شناسی انقلاب است. بی شک برای پیروزی انقلاب ایرانی نیاز به تشکیل میدانهای میلیونی، اشغال مراکز حکومتی و فتح پایتخت است که، اقوام ایرانی به خاطر سنت و فرهنگ جنگاوری که دارند در متدولوژی «انقلاب ایرانی»، همانند «انقلاب مشروطه» می توانند بسیار مهم باشند.  همچنین اقوام ایرانی با مقاومت و تظاهرات و اعتصابات پراکنده در مناطق خود، باعث فرسایش نیروهای ارتجاع اسلامی و پراکندگی آنها می‌شوند.

 

انقلاب ایرانی و مساله «سکولاریسم و لائیسیته »

 

هرچند که بطور کلی پیشتر گفته شد که «انقلاب ایرانی» برپایه «اندیشکده ایرانزمین » است، و در این مکتب فکری به تفاوت سکولاریسم و لائیسیته و اهمیت «لائیسیته» برای آینده ایران اشاره شده است، اما، در اینجا دوباره روی این مساله بسیار مهم تاکید می‌شود که تفاوت های زیر میان این دو وجود دارد و بر این اساس «سکولاریسم» در ایران سرابی بیش نیست اگر «سکولاریسم فرانسوی» یا «لائیسیته » پیاده نشود؛

 

الف- «سکولاریسم» جدایی نهاد دین از نهاد حکومت است و نه از نهاد سیاست. سکولاریسم اهرمی است برای کنترل مذهب مدرن و آرام «پروتستانتیزم» در کشورهای شمال اروپا که کلا از سیاست جدا هست و تنها باید او را ازحکومت جدا می کردند که کردند. اما، «لائیسیته» جدایی نهاد دین هم از نهاد حکومت و هم از سیاست است. «لائیسیته» در واقع «سکولاریسم فرانسوی» و  پاسخ جنوب اروپا و بویژه فرانسه در «انقلاب فرانسه» به ارتجاع شدید مذهب سخت کاتولیک است که شباهت های بسیاری در تعصب و خشک اندیشی و بویژه در جنایاتش در قرون وسطی به دین اسلام دارد. هر چند، در خشونت به پای اسلام هم نمی رسد. بنابراین کمترین کار برای کنترل ارتجاع اسلامی جدایی کامل آن هم از حکومت و هم از سیاست است و این یعنی بازگرداندن دین به «عرصه خصوصی» و این یعنی «لائیسیته».

 

ب- در تمامی کشورهای اسلامی، مانند ترکیه بی حافظه بودن مردم ، پس از مدتی «نوستالژی دروغین اسلامی» را بر جامعه حاکم می کند. در اینصورت اگر در جامعه «سکولاریسم» حاکم باشد، امکان برگشت احزاب مذهبی، و عوامفریبی و میهن فروشی آنها وجود خواهد داشت. در صورتی که در سیستم «لائیک» چنین چیزی امکان ندارد.

 

پ- در اپوزیسیون ایران، افراد وابسته یا نادان، پس از جانباختن «جانفشان راه ایرانزمین»، «دکتر شاپور بختیار»، عمدا «لائیسیته بختیار» را به «سکولاریسم» فروکاستند، تا جای پای احزاب وابسته و میهن فروش مذهبی در آینده ایران کاملا از میان نرود . از اینرو، این ایده را بی بی سی فارسی و شبکه اصلاح طلبان و روشنفکران سطحی وابسته به آنها، باعنوان «سکولار دموکراسی» مدتهاست که تبلیغ و تئوریزه می کنند. بدین گونه آنها هوشمندانه و عامدانه و مکارانه می خواهند تا نقطه ضعف دخالت مذهب در سیاست ایران کاملا از میان نرود، که کانونهای قدرت در آینده دوباره به سوء استفاده از آن نیاز خواهند داشت.

 

 

 

روش شناسی (متدولوژی)، روانشناسی و مکانیزم انقلاب ایرانی  و مساله خشونت

 

روش شناسی و روانشناسی انقلاب ها مساله ای کاملا نسبی و بسته به فرهنگ جامعه و فرهنگ ارتجاع در آن جامعه دارد. هیچگاه یک نسخه و  دستور کار کلی برای حرکت انقلابی در همه کشورها و جامعه ها نمی توان تجویز کرد. نخستین کار در گزینش روش مناسب انقلابی، آنالیز فرهنگی و روانشناسی دو طرف درگیر در انقلاب است۰ در برخی از کشورها که نیروهای انقلابی و ضد انقلابی (ارتجاع) از فرهنگ بالاتری برخوردارند، انقلاب می تواند بی خشونت یا کم خشونت باشد. از بهترین نمونه های انقلاب های خشونت پرهیز و یا کم خشونت، می توان انقلاب های اروپای شرقی در جغرافیای سیاسی پسا کمونیسم را نام برد. در این تحولات و انقلاب ها و خیزش ها، هم انقلابیون و هم نیروهای ضد انقلابی و مرتجع خشونت کمی از خود نشان دادند و زمینه را برای تحولات متمدنانه آینده  و گذار مسالمت آمیز از عصر کمونیسم به عصر بازار آزاد فراهم کردند. حتا در انقلاب های رنگین، برای نمونه در انقلاب نارنجی در اوکراین و انقلاب گل رز در گرجستان، که سالها پس از فروپاشی کمونیسم روی دادند، به سبب فرهنگ بالای جامعه، خشونت در کمترین حد ممکن بود. در این انقلاب ها انقلابیون با فراخوان ها روبروی مجلس این کشورها جمع شدند و پس از مدتها تحصن در میدانهای مقابل مجلس وارد مجلس و مراکز حکومتی شده و آنها را اشغال کردند و بدینگونه انقلابشان را به پیروزی رساندند.

در نهضت آزادی هندوستان  از استعمار بریتانیا، به رهبری گاندی نیز، کمترین میزان خشونت به کارگرفته شد. خشونت پرهیزی و کم خشونتی در این نهضت نیز هم به فرهنگ صلح جویانه هندوان انقلابی و هم به خشونت پرهیزی دولت متمدن بریتانیا بستگی داشت.

اما در انقلاب های نخستین و انقلاب هایی که نیروی ارتجاع و ضد انقلابی مقاومت سختی از خود نشان می داد، طبیعتا خشونت به انقلاب و انقلابیون نیز تحمیل می‌شد. برای نمونه از نخستین انقلاب مدرن یا «انقلاب فرانسه » باید نام برد که مقاومت سرسختانه خاندان پادشاهی فرانسه و سازمان دومنیکن از کلیسای کاتولیک، روشنفکران و فراماسونها و سازمان جزوئیت ها را وا داشت، تا خشونت فراوانی از خود نشان دهند، تا جایی که برای اعدام های خونین و انقلابی و بریدن سریع سر ضد انقلابیون، دستگاه «گیوتین» را انقلابیون فرانسه اختراع کردند و بکاربردند.

همچنین انقلاب بسیار ارزشمند مشروطه در ایران نیز، انقلابی خشونت آمیز بود. خشونت این انقلاب را مقاومت خشونت آمیز ارتجاع قاجار و ضد انقلابیون به انقلاب مشروطه و انقلابیون  تحمیل کردند. مقاومت سرسخت قاجار، انقلابیون را واداشت که از قشون نظامی برای فتح تهران و مراکز حکومتی استفاده کنند. بدینگونه قوای نظامی انقلابیون از سراسر ایران و بویژه از مناطق غربی ایران وارد تهران شدند و تهران (پایتخت) به دست سرداران دلاور انقلابی چون، سردار اسعد بختیاری و سردار کرد، یارمحمد خان کرمانشاهی و سرداران آذری،  باقرخان و ستارخان و نیروهای تیره های ایرانی بختیاری، لر، کرد و آذری فتح شد و انقلاب پیروز گشت.

در برخی از انقلاب ها که با مقاومت بسیار شدید نیروهای ضدانقلابی مواجه می‌شود، عملا کار به جنگ داخلی می انجامد. بهترین نمونه چنین انقلاب‌هایی، «انقلاب کبیر اکتبر در روسیه» است. مقاومت فراوان نیروهای وفادار به تزار روسیه، بویژه مقاومت نیروهای کازاک، عملا کار را به جنگ داخلی کشاند. دراین جنگ،  که طی آن ارتش سرخ انقلابیون بلشویک، مدتها با ارتش سفید طرفداران تزار نبرد می کرد تا در نهایت ارتش سفید را شکست داد.

اما برای شناخت متدولوژی «انقلاب ایرانی» باید آنالیزی واقع گرایانه از نیروهای انقلابی و ضدانقلابی ایرانی و روانشناسی و فرهنگ این نیروها داشته باشیم. مردم ایران به طور کلی جزء مهربانترین و آرامترین و بی خشونت ترین مردم منطقه و جهان هستند. در خیزش ها و انقلاب های گوناگون حتا  در انقلاب ایرانی آبانماه ۱۳۹۸ خورشیدی، مردم ابتدا بسیار آرام و در شهرهای گوناگون چون شیراز، با شاخه گل در خواستهای خود را بصورت بسیار متمدنانه مطرح کردند. ‌اما، هربار چنان پاسخ سبوعانه و وحشیانه ای گرفتند که تنها اشغالگران و نیروهای یک کشور بیگانه می توانند چنین پاسخی دهند! هرچند همواره جنبشهای اعتراضی حتا جنبش های درون حکومتی در جمهوری اسلامی، به شدت و با توحش تمام سرکوب شده است و ما نمونه های چنین خشونت عریانی را ‌ ‌ در سالهای دهه شصت خورشیدی و همچنین ‌در جنبشهای سالهای ۱۳۷۸ و ۱۳۸۸ و ۱۳۹۶ دیده بودیم، ‌اما، در واپسین جنبش در زمان نوشتن این مطلب یعنی در آبانماه ۱۳۹۸ ، خشونتی که از جانب نیروهای سرکوبگر رژیم به انقلابیون ایرانی تحمیل شد، به حدی بود که تا زجر کش کردن کودکان آنها با گلوله های ساچمه ای که برای شکار حیوانات است، پیش رفت. سبوعیت و درنده خویی و توحش به حدی بود، که بدن کودکان دوازده ساله و سر و جمجمه آنها پر از ساچمه شد. تعداد کشتار رسمی در چند روز به نزدیک هزار نفر رسید و بیش از ده هزار نفر مجروح و به همین تعداد اسیر شدند.

از همه فاجعه آمیز تر آن بود که در صدا و سیمای رسمی جمهوری اسلامی، رسما و آشکارا و بطور سیستماتیک، سعی بر تئوریزه کردن خشونت و کشتن و حتا زجر کش کردن معترضان با استفاده از آیات قرآن را داشتند. شخصی به نام ابوالفضل بهرامپور که کارشناس و مفسر قرآن بود، رسما در صدا و سیمای جمهوری اسلامی در  زمان  «انقلاب ایرانی» خواهان زجر کش کردن جوانان معترض با بریدن دست راست و پای چپ آنها با استناد به آیه های قرآن شد.  عملا هم نیروهای بسیج به زنان و کودکان و جوانان و سالخوردگان، با نهایت بی رحمی و با گلوله های ساچمه ای که برای زجر کش کردن آنها بود، و گاهی هم با تیربار و از درون هلی کوپتر شلیک مستقیم می کردند.

این جنایت ها را وقتی کنار جنایات و قتل عام  و تجاوزات جنسی دهه شصت و حتا ۸۸ بگذاریم می فهمیم که ارتجاع سیاه اسلامی و متحجرین مذهبی و باند فاسد اشغالگر ایران، در چهل سال گذشته در سرکوب و جنایت ایرانیان، خط مشی اش را تغییر نداده و همچنان بر نهایت خشونت و سیاست مورد علاقه سید علی خامنه ای که النصر و برعب است تاکید می کند. غافل از آنکه ملت دیگر زنجیرهای درونی رعب را پاره کرده است و خشونت و رعب بیشتر، انزجار و نفرت بیشتر از حکومت ایجاد می کند. این خود از نظر روانشناسی قدرت حاکم و اشغالگر ایران موید این مطلب است که مقاومت در برابر نیروهایی انقلابی شدید خواهد بود و ممکن است مانند انقلاب اکتبر روسیه کار به جنگ داخلی بکشد.

اما از سوی دیگر، ملت به شدت فقیر و خسته و ناراضی ایران که دیگر کارد به استخوانش رسیده، چیزی ندارد که از دست بدهد و همانگونه که در انقلاب ایرانی آبانماه نشان داد زنجیر های رعب درونی را گسیخته و خود را رها و آزاد کرده است و آماده کشتن و کشته شدن برای رهایی و آزادی خود و میهن است. با شرایط جدید دیگر سیاست سرکوبگرانه سید علی خامنه ای جواب نخواهد داد چون دیگر ملت رعبی ندارد تا سید علی، نصری به دست آورد. چنین روحیه نوینی از مردم ایران، فاصله میان اعتراضات را کم خواهد کرد و فاز انقلابی را هربار خشن تر می کند چنانکه در سال‌های ۹۶ و ۹۸ شاهد آن بودیم.

 «انقلاب ایرانی»  و روحیه انقلابیون ایرانی، خشونت پرهیز است اما، باید به خشونت تحمیلی با خشونت پاسخ دهند. نیروی ارتجاع و ضد انقلابی در ایران نه امپراطوری متمدن بریتانیاست و نه نیروهای سیاسی متمدن سوسیالیستی در اروپای شرقی. نیروی ارتجاع و ضد انقلابی در ایران سفاک ترین و خون آشام ترین نیرویی است که رفتارش از نیروهای اشغالگر با ایرانیان بد تر است. درواقع مردم ایران با گروهی عرب تبار، اشغالگر و وحشی با فرهنگ بدو عربی مواجه هستند. چنین رویارویی مانند این می ماند که به فردی در جنگل، گرگ وحشی حمله کرده باشد، طبیعی است که برای دفاع از جان خود در برابر گرگ وحشی ولایت فقیه در جنگل جمهوری اسلامی، باید خشونت نیز به کار برد. روش های خشونت پرهیز در میان وحوش و در حیات وحش کاربرد ندارد. در عین حال از آنجایی که انقلابیون ایرانی خود باید متمدن و با فرهنگ باشند، خشونت را تا جایی که امکان دارد نباید بصورت «کنشی » به کارببرند تا جلوی جنگ داخلی را بگیرند اما، «واکنش» هرچند خشونت آمیز برای دفاع از جان خود و کودکان و خانواده خود کاملا قانونی و عقلانی است و جز این، در وحشی خانه های اسلامی چون جمهوری اسلامی و داعش و طالبان پاسخ نمی دهد.   

گروه های سیاسی که «خشونت پرهیزی» را آنهم بصورت افراطی تبلیغ می کنند، بیشتر به دو گروه تقسیم می شوند؛ گروه نخست افراد ساده لوحی هستند که معلومات بسیار سطحی از سیاست و تاریخ و جامعه شناسی دارند و نسخه های رسانه های غربی را کورکورانه و طوطی وار تکرار می کنند، بدون آنکه بفهمند هدف اصلی رسانه های غربی شاید طول عمر رژیم اسلامی  و اسلامگرایی در ایران و خاورمیانه باشد. گروه دوم، که بازهم «خشونت پرهیزی» افراطی دارند، افراد وابسته به جمهوری اسلامی و بویژه به جناح شیاد و شارلاتان اصلاح طلب هستند. این گروه عامدانه بر خشونت پرهیزی تاکید می کنند چون می دانند،  با این روش به طول عمر رژیم خون آشام و خشن می افزایند.

حال که فرهنگ انقلابی در برخی کشورها و فرهنگ انقلابیون ایرانی و ضد انقلابیون اسلامی را بررسی کردیم و تحلیلی عمیق تر از مساله «خشونت» داشتیم، باید کمی وارد جزئیات شده و روش هایی را برای «انقلاب ایرانی» پیشنهاد کنیم. ما بر این باوریم که ایران در پایان فاز دوم انقلابی ( اعتراضات خشونت آمیز) و در آستانه فاز سوم انقلابی یا جنگ شهری و جنگ داخلی قراردارد. از آنجا که هزینه چنین فازی از انقلاب، بسیار بالاست و در موقعیت کنونی برای ایران و تمامیت ارضی آن مخاطرات فراوانی دارد، روش هایی را برای جلوگیری از ورود به فاز سوم و پیروزی انقلاب ایرانی در فاز دوم  پیشنهاد می کنیم. لازم به توضیح است که فازهای انقلاب در بخش جداگانه ای توضیح داده شده است.

 

مکانیزم ، روش ها و مراحل پیروزی انقلاب ایرانی

 

۱)تشکیل «دولت موقت در تبعید» یا « دولت موقت فریدون»  و «ستاد فرماندهی انقلاب ایرانی» یا «ستاد کاوه»

 

انقلاب و تغییر حکومت یک نبرد است. در هر نبردی نیاز به ستاد فرماندهی و رهبری است وگرنه، نبرد به هرج و مرج و اغتشاش می انجامد و نیروهای انقلابی نمی توانند هماهنگ و متحد عمل کنند. این واقعیت و حقیقتی بدیهی است اما، رسانه های قدرت های بیگانه و کانونهای قدرت جهانی که فضای افکار عمومی و روشنفکری ایران را در تصاحب خود دارند، سعی در به انحراف بردن این اصل بدیهی با تبلیغات کاذب می کنند. تبلیغ شعارهایی مانند « مانیاز به رهبر نداریم» یا «هر ایرانی یک رهبر»، که بوسیله ساده لوحان در مقاطع مختلف بویژه جنبش سبز مطرح می شد، خود نشان از شکست پیشاپیش چنین جنبش های ساده لوحانه و هرج و مرج در آنها داشت. در نبرد نیاز به فرماندهی و رهبری است، نه دموکراسی یا طرح شعارهای پوچی مانند « هر ایرانی یک رهبر» ! هر سرباز اگر خود فرمانده شود و دستور شلیک دهد آنچه که حاصل خواهد شد، کارناوال نظامی و هرج و مرج و شکست خواهد بود، نه دیسیپلین نظامی و فعالیت تاکتیکی هماهنگ در راه یک استراتژی هدفمند منجر به پیروزی. بنابراین تشکیل دولت موقت و ستاد فرماندهی انقلاب باید بوسیله نیروهای سیاسی در اپوزیسیون ایران انجام بگیرد .

 

۲)ایجاد شبکه ارتباطی با قدرت ها برای گذاشتن فشار حداکثری رسانه ای و اقتصادی و سیاسی و تحریم های هوشمند تنها علیه حکومت جمهوری اسلامی و نه علیه مردم ایران.

 

مساله «انقلاب ایرانی» تنها میان ایرانیان انقلابی و جمهوری اشغالگر و متحجر اسلامی نیست، بلکه، همه می دانند که پروبال دادن به اسلامگراها از زمان سید جمال الدین اسد آبادی که عضو لژ فراماسونری قاهره بود، تا طرح کمربند سبز برژینسکی که بوسیله ساواک در دوران پهلوی دوم اجرا شد و تمام دستاوردهای پهلوی اول را نابود کرد، و با ساختن هزاران مسجد و مدرسه اسلامی و انتقال قشر فناتیک مذهبی با نام اصلاحات ارضی به شهرها که روند انقلاب اسلامی را ایجاد و تسریع کرد، همه و همه را باید در چهارچوب «نظم جهانی» و «نظم نوین جهانی» دید. برنامه های بلند مدت سبز کردن و اسلامی کردن خاورمیانه که امروزه مشخص شده است نه تنها برای فروپاشی شوروی که ،برای اجرای طرح عظیم « جنگ تمدن‌ها » از جانب کانونهای قدرت جهانی بوده است.

« انقلابیون ایرانی» باید با ایجاد شبکه های ارتباطی با کانونهای قدرت جهانی، و ایجاد دیالوگ و گفتگوی سازنده ، بلوغ و عمق دید خود را به آنها اثبات کنند و سعی در لحاظ کردن منافع تمدن ایرانی در نظم نوین جهانی، به عنوان یک بلوک تمدنی اصیل تاریخی که حق حیات دارد کنند. انقلابیون ایرانی و رهبران آنها باید تاریخ را درکلیت خود ببینند و دید بسیارعمیقی از تحولات، ساختار و اهداف کانونهای قدرت جهانی و سازمانهای تاریخی قدرت داشته باشند تا بتوانند زبان مشترکی با آنها بیابند. تنها در اینصورت است که انقلابیون ایرانی، حمایت سیاسی و اقتصادی و رسانه ای کانونهای قدرت جهانی را خواهند داشت و تنها اینگونه است که قدرت های غربی براستی، و نه در ظاهر برای سرنگونی جمهوری اسلامی تلاش خواهند کرد. تنها با این روش، تحریم ها براستی هدفمند می‌شود و تنها کمر جمهوری جهل و جنون را خواهد شکست، نه کمر مردم محروم و ستمدیده ایران را.     

 

۳) ایجاد شبکه ارتباطی با نظامیان ایرانی در ستادکل نیروهای مسلح برای همکاری آنها با کمیته های مردمی

 

از مهمترین اهداف «انقلاب ایرانی» باید همراه کردن نظامیان ایرانی با این انقلاب بزرگ باشد. « نظامیان ایرانی» قشری قابل احترامند و هرچه فاصله آنها ﺍز رژیم منفور اسلامی بیشتر، و نقش آنها در دفاع از کیان ایران زمین، برجسته تر باشد، محبوب تر هم می‌شوند. البته برخی از بخش های نیروهای شبه نظامی در ایران مانند نیروهای بسیج بسیار منفورشده اند و جنایات بزرگی را علیه مردم ستمدیده ایران مرتکب شده اند اما، به هر روی نیروهای نظامی و نقش آنها چه در دفاع ﺍز کشور و چه در تغییر حکومت، بسیار برجسته و مهم است.

از نخستین کارهای دولت موقت در تبعید و ستاد فرماندهی «انقلاب ایرانی»، باید ایجاد یک شبکه ارتباطی با خیل عظیم افسران و امیران ناراضی در میان نیروهای نظامی جمهوری اسلامی، اعم از ارتش، سپاه پاسداران و حتا بسیج، و جلب نظر آنها برای همکاری با «انقلاب ایرانی» برای آزادی ایران زمین باشد. «ستاد فرماندهی انقلاب ایرانی» باید تضمین های امنیتی و حقوقی و سیاسی لازم را برای همکاران نظامی خود فراهم کند، از جمله عفو گذشته این افراد و سهیم کردن آنها در قدرت آینده باید مدنظر باشد. بی شک با پیوستن نیروهای نظامی به مردم و همکاری غیر مستقیم آنها با کمیته های مردمی انقلاب ایرانی، هم انقلاب ایرانی قدرتمند تر و کم هزینه تر خواهد شد و هم، نیروهای نظامی خود با کنترل اوضاع جلوی هرج و مرج را گرفته و در قدرت آینده سهیم خواهند بود.

 

 

۴)ایجاد شبکه ارتباطی با نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی در داخل و خارج کشور برای ایجاد شرایط گذار مسالمت آمیز

 

یکی دیگر از اقدامات مهم «دولت موقت در تبعید» و «ستاد فرماندهی انقلاب ایرانی» باید ایجاد شبکه ارتباطی و کاری  با نهاد های گوناگون اطلاعاتی و امنیتی درون جمهوری اسلامی برای فراهم آوردن زمینه انتقال قدرت مسالمت آمیز و کم هزینه باشد. طبیعی است، همانند ارتباط با نظامیان ناراضی، به نیروهای امنیتی ناراضی نیز باید تضمین های امنیتی و حقوقی و سیاسی لازم داده شود تا در صورت همکاری با «ستاد فرماندهی انقلاب ایرانی»  گذشته آنها مورد عفو قرار گرفته و در قدرت آینده سهیم خواهند شد. بدینگونه شمار زیادی از کادرهای «وزارت اطلاعات» و «اطلاعات سپاه» و حتا «اطلاعات بیت رهبری» با ستاد فرماندهی انقلاب ایرانی برای یک گذار هدایت شده و کم هزینه همکاری خواهند کرد.

 

 

 

۵) ایجاد شبکه ارتباطی با مردم ایران و تشکیل کمیته های روستایی، شهری و استانی یا «کمیته های انقلاب ایرانی» تحت فرمان ستادفرماندهی انقلاب ایرانی در دولت موقت در تبعید

 

 بی شک حضور و نقش فعال مردم در هر انقلابی مهمترین مساله است. به طور کلی ابزار قدرتمند انقلاب، که نیروهای ارتجاع را پس می راند و وادار به عقب نشینی می کند، خیزش و قیام مردمی است. اگر مردم وارد میدان نشوند و بر حاکمیت فشار جدی و بسیار قدرتمند وارد نیاورند، «ارتجاع» همانند قانون «جسم ساکن» در فیزیک، مایل به تغییر و جابجایی نیست. برای تغییر ارتجاع نیاز به وارد کردن نیروهای مردمی و ضربه زدن آنها بر بدنه حکومت است. تا مردم وارد میدان نشوند، نیروهای نظامی و امنیتی هم به پروسه «انقلاب ایرانی» نخواهند پیوست.

برای نشان دادن ناکارایی حکومت ارتجاع، و عدم مدیریت آنها و عدم پاسخگویی آنها به نیازهای مردم، نیروهای مردمی باید وارد صحنه شوند. بنابراین «دولت موقت در تبعید» از طریق «ستاد فرماندهی انقلاب ایرانی»، خود برای هدفمند کردن و هماهنگ کردن مبارزات مردمی، باید اقدام به تشکیل کمیته های مردمی انقلاب ایرانی در روستاها و شهرها و مراکز استان ها و پایتخت کشور بکند. « کمیته های مردمی انقلاب ایرانی» و سران آنها نباید همدیگر را بشناسند یا با هم در ارتباط باشند اما، همه آنها باید هماهنگ با «ستادفرماندهی انقلاب ایرانی»، در «دولت موقت در تبعید» عمل کنند. وظیفه اصلی این کمیته ها در تشکیل شبکه های مردمی و آگاهای رسانی و سازماندهی و هماهنگی اعتراضات مردمی خواهد بود. هماهنگی و تماس این نیروها با نیروهای نظامی و امنیتی همکار انقلاب ایرانی، نباید مستقیم باشد و از طریق ستادفرماندهی انقلاب ایرانی در دولت موقت در تبعید انجام می‌شود.

 

   

۶) مقاومت مدنی هم خشونت پرهیز و هم با خشونت محدود، سازماندهی همزمان تظاهرات و اعتراضات و اعتصابات سراسری

 

مردم انقلابی و کمیته های مردمی ستاد انقلاب ایرانی، همچون مهمترین و قابل اعتمادترین نیروهای «دولت موقت در تبعید» و «ستاد انقلاب ایرانی» خواهند بود و وظیفه اصلی آنها ساختن شبکه های مقاومت مردمی است، که باید ابتدا بر پایه اصول مقاومت مدنی خشونت پرهیز مانند اعتصابات، عدم شرکت در انتخابات، عدم پرداخت قبض ها، کشیدن پول از بانکها، تحریم خرید بنزین، عدم رعایت قوانین و شؤون اخلاقی تحمیلی حکومت و مانند اینها باشد. اما، از آنجایی که ساختار قدرت در «جمهوری اسلامی» ساختاری «توتالیتر» و «تمامیت خواه» و بسیار خشن است، بی شک چنین مبارزات کاملا خشونت پرهیزی که فاز اول هر انقلابی است،جواب نخواهد داد. چنانکه تجربه چهل سال گذشته نیز این را ثابت کرده است. بنابراین «کمیته های مردمی ستاد انقلاب ایرانی» باید مبارزات با «خشونت واکنشی» و «خشونت محدود» را در فاز دوم سرلوحه کارخود قراردهند، تا کشور وارد فاز سوم انقلابی که همان «خشونت کنشی» و جنگ شهری و داخلی است و هزینه های زیادی دارد، نشود.

از اینرو در فاز دوم «انقلاب ایرانی» یعنی رویدادهایی که در آبانماه ۱۳۹۸ خورشیدی هم ملاحظه شد، باید و به درستی «خشونت واکنشی» یعنی، پاسخ خشونت آمیز به «خشونت کنشی» نیروهای ارتجاع وسرکوب سیستماتیک مردم بی دفاع ایران  در دستورکار قرار بگیرد.

«خشونت وا کنشی» شامل، اما نه محدود به اقدامات زیر خواهد بود و ابتکار و نوآوری کمیته های مردمی «انقلاب ایرانی» نقش مهمی در توسعه و کارایی آن خواهد داشت؛ اقداماتی نظیر تظاهرات میلیونی در میدانهای بزرگ بویژه در پایتخت و به قصد اشغال مراکز حکومتی، آتش زدن صندوق های رأی هنگام انتخابات فرمایشی ارتجاعی و آتش زدن  و مسدود کردن حوزه های انتخاباتی پیش از آغاز رأی گیری ، استفاده از کوکتل مولوتف در دفاع از خود دربرابر نیروهای سرکوبگر و در حمله به پایگاه های آنها، بستن راه ها با آتش زدن لاستیک ها و ایجاد موانع فلزی و سیمانی، حمله با کوکتل مولوتف به تظاهرات و جشن‌های حکومتی، حمله با کوکتل مولوتف به مراکز ارتجاع اسلامی و آخوندی در قم و دیگر شهرها، شناسایی مزدوران رژیم و فشار به آنها در درون کشور، شناسایی مزدوران رژیم و تشکیل پرونده جنایی بین المللی برای آنها در دادگاه لاهه، تلاش برای اخراج حکومت ارتجاع اسلامی از عضویت سازمان ملل و نهادهای سیاسی و فرهنگی و ورزشی جهانی، تلاش برای بستن سفارت خانه های رژیم اشغالگر در همه کشورها، انتشار اسامی و محل زندگی وابستگان به مقامات حکومتی و اعضای خانواده آنها در کشورهای خارجی، تلاش برای همراه کردن و حتا وادارکردن و تحت فشارقراردادن چهره های معروف ایرانی و سلبریتی ها با روند انقلاب ایرانی، به همراه داشتن سلاح سرد و حتا سلاح گرم برای پاسخ به حمله  تک تیراندازان یگان های ویژه، اخلال در کار حمل و نقل عمومی از جمله مترو و جاده ها و فرودگاه ها، ازکارانداختن و شکستن دوربین های نظارتی شهری، از کاراندازی و اخلال در کار کارخانه های حیاتی و استراتژیک رژیم ارتجاع اسلامی و در نهایت  حمله به مراکز حکومتی و دولتی  از جمله «مجلس»، «ریاست جمهوری»، «قوه قضاییه»، «بیت رهبری»، «صدا و سیما» ، «وزارت اطلاعات» و «اطلاعات سپاه» در تهران و شهرستانها به قصد اشغال و یا ضربه زدن به این مراکز، از جمله اقدامات موثر در فاز دوم انقلاب ایرانی بر اساس «خشونت واکنشی» و «خشونت محدود و کنترل شده» خواهد بود.

در صورت اجرای موفقیت آمیز این فاز از جانب «کمیته های مردمی انقلاب ایرانی» و عملکرد درست «دولت موقت در تبعید» و «ستاد فرماندهی انقلاب ایرانی»، در هماهنگی و جذب نیروهای نظامی و امنیتی حکومتی در همکاری غیر مستقیم با کمیته های مردمی،  «انقلاب ایرانی» پیروز خواهد شد. در غیر اینصورت متاسفانه و ناخواسته « انقلاب ایرانی» وارد فاز سوم خود که چیزی جز جنگ داخلی و شهری نخواهد بود، خواهد شد. فاز سوم که فاز جنگی است، عملا کاربرد اسلحه گرم و نیمه سنگین و حتا سنگین نیروهای انقلاب ایرانی و ارتجاع اسلامی را در پی خواهد داشت و در این مرحله متاسفانه احتمال سوء استفاده کردن کشورهای دشمن همسایه ایران، مانند ترکیه و عربستان سعودی و ارسال گروه های تروریستی به درون ایران برای آشوب و تجزیه ایران و بدنام کردن انقلابیون ایرانی وجود خواهد داشت.

بنابراین تمام میهن پرستان و ایراندوستان و انقلابیون ایرانی و حتا نیروهای معقول و آینده نگر ارتجاع اسلامی، باید تمام تلاششان را بکنند که انقلاب ایرانی در فاز دوم پیروز شود و وارد فاز سوم نشود. فاز دوم انقلاب ایرانی فاز بسیار خطرناکی است و در صورت سرکوب بوسیله نیروهای رژیم ارتجاع اسلامی، به فاز سوم یا جنگ شهری و داخلی می انجامد، که مسئول آن بی شک خود رژیم ارتجاع اسلامی و شخص اول آن خواهد بود. شخص اولی که تمام راه ها را برتغییر و تحول درونی بسته و راهی جز جنگ مردم محروم و مستضعف و ستمدیده و کارد به استخوان رسیده با اشرافیت شیاد ارتجاع اسلامی، باقی نگذاشته است.  

 

 

تظاهرات به عنوان مهمترین ابزار مقاومت مدنی و انواع آن

 

 

مهمترین نمود فشارمردمی بر بدنه ارتجاع حاکم، «تظاهرات» است. تظاهرات اعلان عمومی خشم و انزجار و مخالفت عمومی با سیاست یا سیاستمدار و یا حکومتی است، که از طریق راهپیمایی در اماکن عمومی و دادن شعار در راستای خواسته ها و هدف آن ، انجام می‌شود. در طول چهل سال گذشته بویژه در سال های دهه ۱۳۶۰ خورشیدی و سالهای ۷۸ و ۸۸ و ۹۶ و ۹۸ انواع گوناگونی از تظاهرات مخالفان علیه نظام ارتجاع اسلامی و به بهانه های مختلف روی داده است. هرچند، هرکدام از این تظاهرات، ضربه ای بزرگ بر پیکر ارتجاع بوده و این نظام قرون وسطایی را از مقبولیت و مشروعیت انداخته است، اما به دلایل گوناگون، سرکوب شده و نتیجه دلخواه را نگرفته است. از اینرو با توجه به تجربیات گذشته و با توجه به ویژگیهای روانشناسی و رفتارشناسی نیروهای ارتجاع اسلامی حاکم و نیروهای انقلاب ایرانی باید نوع ویژه ای از تظاهرات مطابق باشرایط ایران را سازماندهی کرد، تا به موفقیت رسید. براین اساس ابتدا نگاهی اجمالی به انواع تظاهرات و ویژگی های آنها می اندازیم، تا سپس بتوانیم به یک راه حل برای بیان اعتراضات انقلاب ایرانی و به نتیجه رسیدن آن دست یابیم. به طور کلی از نظر پراکنش و هدف چهار نوع تظاهرات وجود دارد؛

 

الف)تظاهرات پراکنده بی هدف

 

تظاهرات پراکنده بی هدف، تظاهراتی است که به «تظاهرات کور» نیز معروف است. در این نوع از تظاهرات، نارضایتی و خشم مردم به یک موضوع خاص، با خالی شدن احساس خشم و اعتراض درونی در مدت کوتاهی همراه است و در کوتاه مدت یا در میان مدت خاموش می‌شود. این نوع از تظاهرات هدفمند نیست و بیشتر نشان دهنده خشم آنی است و یا، عمدا به قصد تخلیه خشم انباشته مردم طراحی می‌شود. چنین تظاهراتی برای «انقلاب ایرانی» سودمند نیست و بیشتر به قصد انحراف انقلاب ویا همانند «سوپاپ اطمینان»، برای خالی شدن مردم از اعتراض و ایجاد یاس و نا امیدی در آنها مطرح می‌شود.  

 

ب)تظاهرات پراکنده با هدف

 

تظاهرات پراکنده درصورتی در «انقلاب ایرانی» می تواند مفید باشد که هدفمند و به قصد فرسایش نیروهای سرکوبگر ارتجاع اسلامی طراحی شود ویا، همزمان با تظاهرات متمرکز و تشکیل میدان میلیونی در پایتخت به قصد اشغال مراکز حکومتی، تظاهرات پراکنده در استانها و شهرستانها سبب فرسایش و پراکندگی و تضعیف نیروهای سرکوبگر ارتجاع اسلامی بشود.

 

پ) تظاهرات متمرکز بی هدف

 

تظاهرات متمرکز بی هدف، بدترین نوع تظاهرات و درواقع «سوپاپ اطمینان» به قصد تخلیه خشم مردم و سپس ایجاد یاس و نا امیدی در آنها برای سالیان دراز است. چنین تظاهراتی را در چهل سال گذشته و بویژه در سال ۱۳۸۸ خورشیدی اصلاح طلبان حکومتی ترتیب دادند. سران اصلاحات عملا میلیونها مردمی را که به خیابان‌ها آمده بودند و قابلیت پیروزی در انقلاب را داشتند و می توانستند تشکیل میدان میلیونی دهند و مراکز حکومتی را اشغال کنند، به حال خود رها کردند و حتا از آن بدتر و خائنانه تر به بیراهه بردند. طرح روش های خائنانه اصلاح طلبان حکومتی مانند؛ «تظاهرات سکوت» و «عدم مقاومت دربرابر نیروهای سرکوبگر» و  شعارهای پوچ و مردم فریب «هر ایرانی یک رهبر»، عملا باعث هرج و مرج در تظاهرات و پراکنده شدن و شکست آن شد.

 

 

 

 

ت) تظاهرات متمرکز به قصد تشکیل میدان میلیونی و اشغال مراکز حکومتی و پیروزی انقلاب

 

پیروزی بر ارتجاع همانند زدن سر مار یا اژدهای ضحاک است، تا مغز سیستم عصبی  یعنی نهادهای حکومتی واقع در پایتخت به دست انقلابیون نیفتد، سیستم ارتجاعی همچنان می تواند فکر کند و فرمانهایش را به نیروهای سرکوبگر برساند. از اینرو، مهمترین و اصلی ترین نوع تظاهرات و عامل پیروزی در انقلاب ها و جنبش های مردمی،  تظاهرات متمرکز به قصد تشکیل میدان میلیونی و اشغال مراکز دولتی و حکومتی است. چنین روشی باعث عدم کارکرد نهادهای حکومتی و نابودی مغز ارتجاع و سیستم عصبی سرکوب حکومتی و پیروزی انقلاب می‌شود. همچنین، چنین تظاهراتی موقعی  موفق تر عمل خواهد کرد که همزمان و به قصد فرسایش و پراکندگی نیروهای سرکوبگر، تظاهرات پراکنده هدفمند هم، در شهرها و مراکز استان‌های کشور انجام شود. بدینگونه حکومت ارتجاعی نمی تواند همه نیروهای خود را در پایتخت متمرکز کند و جلوی تشکیل میدانهای میلیونی را بگیرد. همچنین اعتصابات سراسری کارمندان و کارگران و بازاریان و بستن راه ها کمک به پرشمار شدن مردم در تظاهرات می کند. بی شک ضربه نهایی به بدنه ارتجاع اسلامی و پیروزی «انقلاب ایرانی» تنها از این راه میسر است، بویژه آنکه، نیروهای نظامی و امنیتی ناراضی نیز در این زمان به مردم آزادیخواه می پیوندند.

 

 

 

 

 

۷) «ضربه نهایی» درصورت کارکرد هماهنگ ۶ مرحله قبلی - « فتح تهران» و مراکز حکومتی و پیروزی انقلاب ایرانی، انتقال دولت موقت در تبعید به تهران، اعلان عفو عمومی،  سازماندهی مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی و انتخابات سراسری

 

در هر نبردی «ضربه آخر» کل سیستم حریف را از هم می پاشاند، و باعث پیروزی طرف مقابل می گردد. اگر «دولت موقت در تبعید»  یا « دولت موقت فریدون» و «ستاد فرماندهی انقلاب ایرانی» یا «ستاد کاوه » و «کمیته های مردمی انقلاب ایرانی» در شش مرحله گذشته موفق و هماهنگ عمل کرده باشند، آنگاه مرحله هفتم یا پیروزی «انقلاب ایرانی» بر نیروهای سرکوبگر «ضحاک تازی» و «ارتجاع اسلامی» فرا می رسد. «ضربه نهایی» به پیکر «ارتجاع مذهبی» هنگامی اتفاق می افتد که فشار «ستاد انقلاب ایرانی» از طریق کمیته های مردمی انقلاب ایرانی و تظاهرات و اعتصابات سراسری سه شبکه مطرح شده درمرحله های دوم، سوم، چهارم را متقاعد کند که سیستم ارتجاع دیگر کار نمی کند و برای انتقال قدرت باید با شبکه مرحله پنج هماهنگی و همکاری کند. بدینگونه فروپاشی کنترل شده نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی و اطلاعاتی  وهمکاری آنها با نیروهای کمیته های انقلاب ایرانی، با اطلاع قدرت های جهانی آغاز شده و زمینه را برای استقرار «ستاد فرماندهی انقلاب ایرانی» یا «ستاد کاوه» و «دولت موقت در تبعید» یا «دولت موقت فریدون» در تهران و فتح کامل تهران و فروپاشی «جمهوری اسلامی» آماده می کند.

 بلافاصله پس از استقرار «دولت موقت» و « ستاد فرماندهی انقلاب ایرانی» در تهران «اعلان عفو عمومی » می شود و حتا نیروهای رژیم گذشته که در فرایند گذار با دولت موقت و ستاد انقلاب ایرانی همکاری کرده اند، کماکان به مسئولیت های خود ادامه می دهند و از آنها برای همکاری در ساختن ایران نوین دعوت خواهد شد و آنها در قدرت شریک می شوند.

همچنین مجلس موسسان شامل شخصیت های علمی و سیاسی و فرهنگی برای بحث در انتخاب نوع حکومت آینده ایران و نوشتن قانون اساسی پیشنهادی به ملت،  ظرف حداکثر سه سال تشکیل خواهد شد وموظف خواهد بود که قانون اساسی برای یکی ازسه حکومت زیر را نوشته و آنرا برای تایید ملت به معرض آرای عمومی بگذارد:

 

الف-شاهنشاهی گزینشی ( جمهوری پارلمانی بر اساس سنت های ایرانی)-گزینه مطلوب انقلاب ایرانی

ب-جمهوری پارلمانی

پ- پادشاهی موروثی پارلمانی

 

نکته دیگری که در«ضربه نهایی» حائز اهمیت است، شرکت اقوام ایرانی در فرآیند «انقلاب ایرانی» و جایگاه آنها در متدولوژی و روش شناسی انقلاب است. بی شک برای پیروزی انقلاب ایرانی نیاز به تشکیل میدانهای میلیونی، اشغال مراکز حکومتی و فتح پایتخت است. از آنجایی که اقوام ایرانی به خاطر سنت و فرهنگ جنگاوری خود، در متدولوژی «انقلاب ایرانی» همانند «انقلاب مشروطه»، می توانند بسیار مهم باشند. همچنین با مقاومت و تظاهرات و اعتصابات پراکنده در مناطق خود، باعث فرسایش نیروهای ارتجاع اسلامی و پراکندگی آنها می‌شوند.

 

 

فازهای سه گانه انقلاب و وضعیت کنونی جامعه ایرانی

 

انقلاب ها زاییده یک پروسه طولانی تاریخی اند. انحراف ها، سرکوب ها، فساد و تبعیض، استثمار نیروی کار و طبقه محروم، ارتجاع ، خیانت ها و میهن فروشی ها  وابستگی حکومت ها  و در عین حال بستن تمام راه های مسالمت آمیز تغییر از راه انتخابات و گفتگوهای سیاسی از درون، جامعه را به سمت عصیان و انفجار می برد. جرقه آغاز انقلاب ها را، افرادی می زنند که  اکثرا دچار تبعیض و فقر شدید مالی اند و زنجیرهای درونی ترسشان را  برای مبارزه و دادن هزینه، پاره کرده اند.  طبیعی است که در چنین شرایطی کشورهای خارجی و یا احزاب و سازمان های سیاسی داخلی هرکدام سعی خواهند کرد که در انقلاب مداخله کنند و آنرا به سمتی که منافع آنان را تامین کند، ببرند. همچنین این نکته بسیار حائزاهمیت است که انقلاب ها قابل سرکوب شدن نیستند، یا باید به درخواست های آنان پاسخ داد و دلیل شکل گیری طبقه انقلابی و پروسه انقلابی را از میان برد  و یا باسرکوب هرفازی، انقلاب پس از مدتی وارد فاز رادیکالتر و خشونت آمیز تری می‌شود.

انقلاب ها دارای سه فاز اصلی اند که بسته به شرایط هر کشور و فرهنگ و قدرت نیروهای انقلابی و نیروهای سرکوبگر ارتجاعی، جزییات و طول زمان هرکدام از فازها باهم تفاوت دارند. اما، بطور کلی همه انقلاب ها در موارد سه گانه زیر مشترکند؛

 

 

۱)فاز اعتراضات مدنی و مسالمت آمیز

 

در این فاز جامعه تازه متوجه مساله مورد اعتراض شده است. نارسایی ها و ناکامی های حکومتی از طریق آگاهی رسانی طبقه نخبه و الیت به بدنه اجتماع انتقال می یابد و اعتراضات مدنی از نوشتن مقاله و مصاحبه با رسانه ها گرفته، تا اعتصابات و تظاهرات مسالمت آمیز ادامه می یابد. در صورت پاسخ حاکمیت به معترضین، یا بصورت اقناع و یا اثبات حقانیت خود، یا بصورت پذیرش اشتباه و اصلاح مساله مورد اختلاف، فاز یکم انقلابی در نطفه خفه می‌شود. اما، درصورت سرکوب و تهدید و ایجاد رعب و وحشت در اجتماع و یا حتا نادیده گرفته شدن معترضین، نطفه نخستین حرکت انقلابی تشکیل شده و پروسه انقلابی کلید می خورد، هرچند، به ظاهر چون آتشی به زیر خاکستر رود.

 

۲)فاز اعتراضات خشونت آمیز در صورت سرکوب اعتراضات مدنی

 

درصورت سرکوب اعتراضات مدنی و یا، نادیده گرفته شدن خواسته های معترضین و نشنیده شدن صدای آنان و استمرار روند اعتراضی و انقلابی، دریک بازه زمانی طولانی که بسته به فرهنگ هرکشوری متفاوت است،  جامعه برای شنیده شدن صدایش، وارد فاز اعتراضات خشونت آمیز می شود. در این مرحله خشونت معترضین «خشونت واکنشی» و «خشونت محدود و کنترل شده» است. «خشونت محدود» اغلب با بستن راه ها و ایجاد تظاهرات پراکنده و  استفاده از کوکتل مولوتف، از کارانداختن دوربین‌های شهری، حتا به کار بردن سلاح سرد در برخورد با نیروهای سرکوبگر همراه هست . حتا، در مواردی می تواند به ضبط سلاح گرم سرکوبگران و بکاربردن آن علیه ماموران سرکوبگر بینجامد. اگر در این مرحله به خواست معترضین و انقلابیون توجه شود، حرکت انقلابی به فاز یک بر می گردد. اما، درصورت ادامه سرکوب و کشتار و شقاوت و بی رحمی از جانب سرکوبگران و نیروی ارتجاع، حرکت انقلابی وارد فاز سوم می‌شود.

 

۳) فاز انقلابی و نبرد مسلحانه و جنگ شهری در صورت سرکوب اعتراضات خشونت آمیز

 

انسان را باید قانع  کرد و به پرسش و نیازش پاسخ داد. انسان را نمی توان مانند حیوان، مدام  و برای مدت بسیار طولانی سرکوب و استثمار کرد. انسان می اندیشد بویژه در عصر اطلاعات و اینترنت، « چشمان خرد انسان» باز شده است. اما هستند حکومت هایی که متوجه تغییرات عصر اطلاعاتی و نیازهای علمی انسان نیستند. چنین حکومت های مرتجعی مانند «جمهوری اسلامی»، گمان می کنند که، همیشه به شیوه سنتی و قرون وسطایی، مشت آهنین و سرکوب، حرف آنها را به کرسی می نشاند. چنین حکومت هایی که به نابینایی علمی و جهالت قرون وسطی مسلحند، خود را و طرفداران خود را و حتا ایده و ایدئولوژی خود را در معرض غرق شدن در اقیانوس خشم مردم معترض قرار خواهند داد. هر سدی توانایی محدودی برای کنترل حجم معینی از آب دارد و وقتی حجم آب پشت سد از میزان معینی فراتر رود، سد شکسته شده و آب همه زمین‌ها را با سیلی خروشان به زیر خود خواهد برد.

اگر در فاز دوم انقلابی، بازهم پاسخی به مردم و نیازها و اعتراضات آنها داده نشود، صدای آنها شنیده نشده و حتا مورد سرکوب شدید و کشتار سازمان یافته نیروهای سرکوبگر قرار بگیرند، مانند آنچه که در انقلاب ایرانی آبانماه سال ۱۳۹۸ خورشیدی رخ داد، در اینصورت، حرکت انقلابی وارد فاز سوم شده و مردم مسلح می شوند و عملا جنگ داخلی و شهری در کشور به راه می افتد. متاسفانه این فاز پرهزینه ترین و ویران کننده ترین فاز انقلاب است و در صورت پاسخ به مردم و نیروهای انقلابی در فاز دوم، مسیر انقلاب بدین سو کشیده نمی شود. در این فاز معمولا قدرت های منطقه ای و جهانی بویژه دشمنان تاریخی کشور انقلابی، سوء استفاده کرده و نیروهای مداخله گر خود و یا نیروهای وابسته را وارد جنگ داخلی کشور انقلابی می کنند. بدینگونه دولت های دشمن بیگانه، هم ساختارهای آن کشور را نابود و هم در صورت امکان زمینه تجزیه آن کشور را فراهم می کنند و مسیر جنگ را به سمتی که منافع آنان را تامین می کند، می برند. از کشورهایی که وارد فاز سوم و مخرب جنگ داخلی شده اند می توان به روسیه تزاری در جریان انقلاب کبیر اکتبر و یا کشور سوریه در دوران جنگ داخلی آن کشور نام برد. در هر دو مورد، مقاومت شدید طبقه حاکم در برابر انقلابیون کار را به جنگ های خونین داخلی کشاند که باعث نابودی کشور و زیرساخت های آن و مداخله نیروهای بیگانه و یا وابسته به آنها گردید. حوادث فاز دوم انقلاب ایرانی در آبانماه سال ۹۸ نشان داد که احتمال وارد شدن ایران به فاز سوم و مخرب انقلابی، بسیار بالاست.     

 

 

 

ایران در آستانه انقلاب و سه احتمال برای مسیر انقلاب در ایران

 

در چهل سال گذشته یک حکومت «توتالیتر» بی رحم، همانند زمان اعراب مسلمان وحشی اشغالگر ایران، با شعار «االنصر و برعب»، با قتل و کشتار و جنایت و شکنجه در حق پیر و جوان و کودک و زن و مرد، کشور را اشغال کرده و مسیر «تمدن صلح دوست و شاعرپرور ایرانی» را عملا و بطور کامل بسوی «توحش عربی-اسلامی» منحرف کرده است. اما در دهه چهارم اشغال ایران تحولات مهمی رخ داده است که، این حکومت دیگر نمی تواند بسان گذشته ادامه دهد و ایران را، کاملا در وضعیت انقلابی قرارداده است. در زیر به مهمترین این تحولات اشاره می‌شود ؛

 

الف- سیستم حکومتی «جمهوری اسلامی» از هر نظر ورشکسته شده و ماهیتش آشکار شده و دیگر کار نمی کند. در تمامی عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و حتا اخلاقی این نظام روسیاه تاریخ است.

 

ب- سیاست «النصر و برعب» دیگر کار نمی کند. مردم زنجیرهای درونی «رعب» و ترس را پاره کرده اند و چون چیزی برای از دست دادن ندارند آماده هزینه دادن و جانفشانی هستند. بویژه در سال‌های پایانی و در انقلاب ایرانی دیماه ۹۶ و آبان ۹۸ این مساله به خوبی آشکار است.

 

پ- سرکوب های خشن و کشتار و قتل و زندان بلند مدت و شکنجه و عدم کوچکترین پاسخگویی به نیازها و خواست های مردم در جنبش های اجتماعی، باعث شده است که، ایران از فاز اول انقلابی در سال های ۷۸ و ۸۸ وارد فاز دوم انقلابی در سال های ۹۶ و ۹۸ شود و پس از سرکوب خونین ۹۸ ایران عملا آماده وارد شدن به فاز سوم انقلابی است که متاسفانه بسیار خطرناک و هزینه بر است اما بی شک مسئول آن جهل و جنون و جنایات جمهوری اسلامی و شخص متحجر و عقب مانده و فاسد «خامنه ای» است.

 

ت- فاصله میان جنبش های اجتماعی و سیاسی ضد رژیم که تقریبا هر ده سال بود، ودر سال های آغاز دهه ۶۰ و سپس در سال های ۶۷ و ۷۸ و ۸۸ تکرار شده بود، اینبار کاهش یافته و در سال‌های  اخیر، به دوسال رسیده است، مانند آنچه که در سال های ۹۶ و ۹۸ روی داد.

 

ث- «هویت ایرانی » و «ایرانگرایی» و «ایرانخواهی» تقویت شده و «هویت جهان وطن اسلامی» مطرود و منفور است. «تضاد های اسلام و اسلامگرایی» کاملا آشکار شده است و کوچکترین محبوبیتی در میان مردم و بویژه جوانان ندارد. ارزش های حقیقی ایرانی جای توهم اسلامی را در قلب و روح ملت گرفته  است. حتا، در خیزش های اخیر به حوزه های علمیه اسلامی و آخوندها حمله شده و حتا قرآن سوزانده شده و ایران از همه نظر آماده یک انقلاب ارزشی ایرانی است.

 

ج- در سال‌های اخیر و بویژه پس از انقلاب ایرانی سال ۹۶، به جز طبقه متوسط، طبقات دیگر اجتماعی، بویژه قشر محروم و مستضعف جامعه، که کارد فقر و فشار و تبعیض و فساد  به استخوانشان رسیده است، و متوجه فریب آخوندان شیاد و کاسبان دینی و آقا زاده ها و آخوندزاده های فاسد و رانت خوار آنها شده اند، به طبقه متوسط پیوسته و دیگر رسما مخالف و دشمن حکومتی هستند که به دروغ خود را حامی مستضعفین می نامید. هرچند، که پس ﺍز خیزش مستضعفین در آبان ۹۸ علیه «حکومت دروغین مستضعفین »، رهبر شیاد حکومت، با وقاحت مجبور شد، معنی کلمه مستضعف را هم عوض و جعل کند.

 

چ-به جز طبقه متوسط و طبقه محروم ، حتا طبقات بالای جامعه هم دیگر در ایران که از هرنظر به انزوا رفته و تحت تحریم است، آینده ای برای خود نمی بینند و شروع به مخالفت بارژیم اشغالگر و حمایت از طبقات ستمدیده ی دیگر جامعه کرده اند.

 

ح-«هلال شیعی» در هم شکسته شده است وشیعیان لبنان و عراق و حتا سوریه با ناسیونالیسم عربی، «هویت شیعی مشترک» را نفی کرده و علیه جمهوری اسلامی و دخالت های این رژیم در کشور هایشان به پا خواسته اند. شعار « ما عرب هستیم» و «ایران بره بره» و آتش زدن پرچم رسمی ایران در خیزش مردمان عربی که میلیاردها دلار مردم ایران به دست حکومت ارتجاعی اسلامی خرجشان شده است، نشان می دهد که «اتحاد شیعی» و «اتحاد اسلامی» سرابی بیش نیست و «هویت ملی» همواره بر «هویت مذهبی» ارجحیت و اولویت دارد. امروزه دیگر اثبات شده است، که با دلارهای نفتی به سرقت رفته از مردم ایران، نمی توان برای مدت طولانی «اعراب ایرانستیز » را حتا اگر شیعه هم باشند، ساکت و متحد خود کرد. آنان به راحتی نمک خوردند و نمکدان شکستند زیرا میان «ایرانی و تازی» و «عرب و عجم»، اقیانوسی ﺍز خون و نفرت است، که از اسطوره ایرانی «ضحاک تازی» در اعماق زمان گرفته،  تا تاریخ مدون خونین در قادسیه و نهادند و قادسیه هشت ساله صدام و استقلال بحرین و تغییر نام خلیج پارس و ادعاهای ارضی پوچ بر خوزستان و جزایر تنب بزرگ وکوچک و ابوموسی و کشتار و جنوساید مردم ایرانی کرد در خاورمیانه ادامه دارد.

 

خ-«مرجعیت شیعه در نجف» و بزرگ‌ترین مرجع تقلید شیعیان جهان «آیت الله سیستانی»، «ولایت فقیه» و «جمهوری اسلامی» و شخص «خامنه ای» را به رسمیت نمی شناسد و آنچه که در ایران رخ داده است را بدعت در شیعه می داند. او، نه تنها نمایندگان حکومت جمهوری اسلامی را به زحمت به حضور می پذیرد که حتا پس از خیزش مردم عراق علیه «حشد شعبی» و نیروهای وابسته به خامنه ای، علنا علیه حکومت جمهوری اسلامی و به نفع انقلابیون عراقی موضع گرفت.

 

د- شیاد بودن و خائن بودن رهبر جمهوری اسلامی، « خامنه ای» بویژه پس از موافقتش با «برجام» که دستاوردهای هسته ای ایران را نابود کرد و همچنین پس از «کنوانسیون حقوقی ننگین دریای کاسپیان» که میهن فروشی آشکار بود، مشخص شده است. حمایت آشکار او از جناح خائن و شیاد روحانی بویژه در شکستن کمر مردم فقیر و محروم و مستضعف با سه برابر کردن یکشبه قیمت بنزین، و سپس دستور کشتار مستضعفین و حتا کودکان با گلوله های ساچمه ای، چهره اهریمنی و ضحاک گونه اش را آشکار کرده است. حامیان او حتا اگر عقب مانده ذهنی هم باشند، دیگر متوجه شده اند که «آخوند» ، «آخوند» است و آنها تنها «دستمال توالت» !

 

تمام موارد بالا را که کنار هم قراردهیم متوجه خواهیم شد که از سویی، «انقلاب اسلامی در ایران» و «جمهوری اسلامی» و «ولایت فقیه» برآمده از آن از هرجهت شکست خورده و کاملا ورشکسته شده است و آینده ای نه تنها در ایران که حتا در کشورهای دیگر منطقه هم ندارد. از سوی دیگر، فشار اقتصادی و گسستن زنجیر های درونی ترس مردم و تغییر ارزش های جامعه که بویژه در آتش زدن حوزه های علمیه اسلامی و مساجد و حتا قرآن و بی احترامی و حتا کشتن آخوند ها در سال های اخیر و در خیزش های سال ۹۶ و ۹۸ باب شده است،  و همچنین تقویت «هویت ایرانی» نشان می دهد، که مردم در آستانه «انقلاب ایرانی» برای تغییر ارزش های ارتجاعی اسلامی با ارزش های «ایرانگرایی» و «میهن پرستی» هستند. باید دانست که، سرکوبها و کشتارهای رژیم نه خود انقلاب،  که فازهای آنرا تغییر می دهد و پس از هر سرکوبی، فاز بعدی خشن تر خواهد شد. همچنین از آنجایی که فقر در ایران همه گیر شده است و بزرگ‌ترین قشر جامعه اینک طبقه فقیر و محروم و مستضعف و کارد به استخوان رسیده از بی عدالتی ها و فساد آخوندی است، «عدالت اجتماعی» و «برابری خواهی» و «عدالت خواهی»، نقش بزرگی را در آینده «انقلاب ایرانی» بازی خواهد کرد و این خود نشان از مطرح شدن گونه ای از «سوسیالیسم ملی» یا «سوسیالیسم ایرانگرا» در آینده ایران دارد.

«انقلاب ایرانی» بسته به ترکیب نیروهایی که در آن شرکت می کنند و حاضر به هزینه دادن برای آن هستند، می تواند به یکی از سه مسیر زیر برود؛

 

 

 

 

۱)انقلاب ایرانی برپایه ایرانگرایی و ناسیونالیسم ایرانی

 

«هویت ملی» و «ایرانگرایی» مردم ایران به لطف ایرانستیزی و جنایات رژیم اسلامی علیه چهره های ملی و ایرانگرا، در چهل سال اخیر، بسیار نیرومند شده است. جریان ایرانگرایی که در عصر پهلوی بیشتر از بالا به پایین، یعنی از سوی حکومت به سوی مردم بود، اینک در قلب مردم جا یافته و جهت آن از پایین به بالا شده است. این یعنی در انقلاب ایرانی، همانگونه که بویژه در شعارهای خیزش های ۹۶ و ۹۸ دیدیم، ایرانگرایی و میهن پرستی دست بالا را خواهد داشت. شعارهایی مانند «رضا شاه روحت شاد» که در تجلیل از بنیانگذار ایرانگرایی مدرن و ناسیونالیسم ایرانی است ویا « نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» که آشکارا بیانگر «میهن پرستی» و «ناسیونالیسم» ایرانی و نفی «شیعه گرایی» و «عرب دوستی» حکومت اسلامی است، به کرات در تظاهرات سال‌های اخیر دیده و شنیده شده است.

 

 

۲)انقلاب سوسیالیستی در ایران

 

از فجایعی که «انقلاب اسلامی» و «جمهوری اسلامی» برآمده از آن در چهل سال گذشته مرتکب شده است، «تولید فقر» است. اصرار در منزوی کردن ایران و دشمنی با جهان و حتا استقبال از تحریم ایران و فقیر کردن مردم آن، چه از نظر مادی و چه معنوی، به حدی بوده است که امروزه بسیاری این تعمد را نشان از وابستگی آخوند ها به قدرت های بیگانه و کانونهای قدرت برای مهار ایران و فرهنگ و اقتصادش می دانند. اما در پس پرده هرچه باشد، واقعیت لخت و عریان آن است که اکثریت مردم هشتاد میلیونی ایران در حال حاضر فقیرند و زیر خط فقر زندگی می کنند.  طبقه فقیر که در جامعه سی میلیونی ایران اواخر عصر پهلوی دوم در اقلیت بود، اینک در جامعه هشتاد میلیونی ایران اشغالی عصر جمهوری اسلامی در اکثریت است. افزایش بی حساب جمعیت در چهل سال گذشته، بدون «تولید ثروت» و «تولید فرصت شغلی» و « سرمایه گذاری جدی»، اقیانوسی از ده ها میلیون مردم فقیری ایجاد کرده است که، هر لحظه آماده نبرد و شورشند.  کارد بی عدالتی و تبعیض و رانت و اختلاس به استخوان مردم رسیده است تا، جایی که جمع کثیری خوراک خود را از سطل زباله به دست می آورند و اعضای بدن خود را می فروشند و چیزی برای از دست دادن ندارند.

کار «جمهوری اسلامی» که خود را حکومت مستضعفین و فقیران می دانست به جایی رسیده است که، دیگر نفوذ قدرتمند گذشته اش روی این طبقه را ازدست داده است، تا جایی که در خیزش های سال های ۹۶ و ۹۸ ، اکثرا مستضعفین بودند که وارد نبرد با حکومت شدند، تا جایی که «خامنه ای رهبر مستضعفین جهان» مجبور شد در نهایت وقاحت معنی واژه «مستضعف» را نیز در جهت شیادی سیاسی اش تغییر دهد وجعل کند و بگوید؛ مستضعف، یعنی من با ۹۶ میلیارد دلار ثروت!

اما با از دست رفتن  نفوذ اسلامگرایان و جمهوری اسلامی روی طبقه محروم و فقیر، این احزاب چپ و سوسیالیستی هستند که جای آنها را پر می کنند و خواسته طبقه کارگر و محروم را که «عدالت اجتماعی» و حقوق اجتماعی خود است، تبلیغ خواهند کرد. در اینصورت، رفته رفته نفوذ این احزاب روی طبقه کارگر بیشتر می شود و با توجه به شمار فراوان این طبقه که اکثریت جامعه کنونی ایران را تشکیل می دهند، در «انقلاب ایرانی» آینده،  دست بالا را خواهند داشت. چنانکه از برخی از شعارهای برابری خواهانه خیزش آبان ۹۸، مانند «زنده باد سوسیالیسم » و «زنده باد عدالت اجتماعی » نیز، نفوذ جریانهای چپی کاملا آشکار است.

 

 

۳) انقلاب ایرانی بر پایه سوسیالیسم ملی ایرانی (سوسیالیسم ایرانگرا)

 

«سوسیالیسم ایرانی» پس از انقلاب اسلامی و بویژه در سال‌های اخیر،  ویژگی جهان وطنی « حزب توده » را از دست داده و بیشتر «میهن پرست » و «ملی» شده است. چپ های ایرانی نام مقالات و نوشتارها و برنامه های تلویزیونی اخیرشان را  از اسطوره های ایرانی برداشت کرده اند. «کاوه آهنگر»، «مزدک» ، «ضحاک » و دیگر مفاهیم اصیل اسطوره ای و تاریخی ایرانی، جای خود را در نوشتار و گفتار «چپ ایرانی» باز کرده است.

«منصور اسانلو» رهبر برجسته و شناخته شده کارگری و رهبر سابق سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه و فعال سندیکالیست ایرانی، که بارها به دلیل مبارزات کارگری در زندان های جمهوری اسلامی حبس بوده و مورد شکنجه قرارگرفته است،  و اخیرا نیز در خارج از ایران ترور ناموفق شده است، در برنامه های تلویزیونی اش، سخنش را با نام «ایرانزمین» آغاز می کند و پشت سرش پورتره فردوسی بزرگ، سراینده شاهنامه و پدر ایرانگرایی و ملی گرایی ایرانی را می گذارد. همه اینها نشان آنست که چپ ایرانی خوشبختانه ملی شده است و اکثر شخصیت های شاخص و باهوش چپ، متوجه توهم انترناسیونالیسم و جهان وطنی شده اند. چنین بینشی نوید می دهد که «چپ مستقل ایرانی» در آینده  «خردمندانه» و «میهن پرستانه» عمل خواهد کرد و «عدالت اجتماعی» را در چهار چوب میهن و کشور ایران و تمدن ایرانی خواستار خواهد شد. این یعنی «زهر کشور نابود کن جهان وطنی» از چپ ایرانی گرفته شده و نقاط مثبت «میهن دوستانه» و «عدالت خواهانه » آن تقویت شده است.

بی شک با توجه به کیفیت و کمیت طبقاتی، ترکیب «تز» ناسیونالیسم ایرانی و ایرانگرایی تمدنی و «آنتی تز» سوسیالیسم و عدالت خواهی، قدرتمند ترین «سنتز» جایگزین برای آینده ایران خواهد بود، که من آنرا «سوسیالیسم ملی ایرانی» یا «سوسیالیسم ایرانگرا» می نامم. از آنجایی که در «انقلاب ایرانی» و خیزش های گوناگون آن بویژه در سال های ۹۶ و ۹۸ نشانه های قدرتمندی از اتحاد و همکاری ایرانگرایان و چپ های ایرانی وجود داشت، که حتا از شعار های آنها نیز آشکار بود، احتمال رفتن «انقلاب ایرانی» در فازهای بعدی بسوی « سوسیالیسم ایرانگرا » بسیار زیاد است. بویژه از یاد نبریم که امروزه، هم بیشتر طبقه کارگر و زیر خط فقر و هم اکثر  طبقه متوسط که رویهم بیش از نود درصد جامعه ایران کنونی را تشکیل می دهند، در «میهن پرستی» و «ایرانگرایی» و «عدالت اجتماعی» تفاهم دارند.        

 

چکیده و نتیجه گیری

 

هم با بازنگری شابلونهای فکری و افکار کلیشه ای، و هم با کاوش در ژرفای حقایق و واقعیت های اجتماعی ، سیاسی، فرهنگی و تاریخی درباره جامعه ایرانی، ارزش‌ها و روابط اجتماعی آن، به نتایج زیر می رسیم:

 

۱)زخم ها و انحرافات فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، تاریخی و تمدنی جامعه ایرانی، بسی فراتر از آن است که با «لیبرال دموکراسی» حل شود. لیبرال دموکراسی حتا می تواند باعث شکافته شدن زخم های کهنه و زخمهای «هویت ایرانی» و «هویت قومی» شود.

 

۲) ایران زمین نیازمند تحول اساسی ارزش های اجتماعی و روابط اجتماعی بر اساس «هویت ایرانی» و « دستاوردهای عصر روشنگری» است. این تحول «بیداری نوین ایرانی» یا «نوزایی مدرن ایرانی» نامیده می‌شود، که ترکیبی از دو پروسه تاریخی در اروپا یعنی «رنسانس» و «عصر روشنگری» است. این پروسه که گاهی «رنسانس ایرانی» نیز نامیده می‌شود، باید در نظر داشت تا دستاوردهای مدرن علمی «عصر روشنگری» نیز در آن لحاظ شود، تا از «ارتجاع سفید» بدور باشد.

 

۳)برای نهادینه کردن ارزش های «بیداری نوین ایرانی» در ساختار جامعه، نهاد ها و حکومت ایران، نیاز به «انقلاب ایرانی» می باشد. این انقلاب، تضمینی برای تحول فرهنگی و تداوم و نهادینه شدنش در نهادهای فرهنگی، اجتماعی و حکومتی خواهد بود. «انقلاب ایرانی» همچنین باید مسیر تمدن منحرف شده ایرانی را از توحش عربی-اسلامی به ابر تمدن هندوایرانی و اروپایی باز گرداند. بدون «انقلاب ایرانی»، «ایرانگرایی» به حاشیه رفته و مارجینال می‌شود. «انقلاب ایرانی» همچنین باید «نظم نوین ایرانی» و «بلوک تمدنی ایرانی» ایجاد کند، تا منافع «تمدن ایرانی» در «نظم نوین جهانی » پایمال نشود. «انقلاب ایرانی» تاریخ را در کلیت خود می بیند و آنالیز می کند و معتقد به «دیالکتیک تاریخی ایرانی» و اصالت تاریخی ابر تمدن «هندوایرانی و اروپایی» است.

 

۴) ایران آینده نیازمند «دموکراسی ملی » است، نه «لیبرال دموکراسی»! در «دموکراسی ملی» تنها احزابی که ملیت و ملت ایران را به رسمیت می شناسند، اجازه فعالیت خواهند داشت، نه جهان وطنان اسلامگرا یا کمونیست. همچنین این دموکراسی لائیک خواهد بود، نه سکولار تا جلوی هرگونه سوء استفاده از دین و عوام فریبی مذهبیون را بگیرد. «لائیسیته» هم برای کشور و هم برای خود دین بهترست.

 

۵) «انقلاب»، روشی است که سطح آگاهی جامعه را به سطحی دیگر، فرگشت یا فروگشت می کند. « انقلاب» نه خوب است و نه بد، بلکه محتوای آن بسته به «ایدئولوژی» آن دارد. انقلاب ها در جوامعی که به خاطر فقر شدید فرهنگی و اقتصادی و سیاسی امکان تحول و تکامل از درون را ندارند، تنها راه ممکن برای تحول در جامعه هستند. انقلاب هایی مانند انقلاب فرانسه یا  انقلاب مشروطه در ایران یا انقلاب آپریل در کره جنوبی، بسیار مفید و خوب عمل کردند.

 

۶) فاجعه آفریدن «انقلاب ارتجاعی اسلامی» به سبب «ایدئولوژی ارتجاعی» آن بوده است، نه به سبب خود «انقلاب».

 

۷) «انقلاب» ها را نمی توان سرکوب کرد. خشونت و سرکوب و کشتار تنها «فاز انقلاب» را عوض می کند و آنرا به سمت خشونت متقابل و جنگ داخلی می کشاند، و بر خود تحول انقلابی جامعه و ارزش ها و روابط اجتماعی آن تاثیری نمی گذارد.

 

۸) انقلاب ها سه فاز دارند که در صورت سرکوب هر فاز به فاز بعدی وارد می‌شوند؛

الف-فاز مقاومت مسالمت آمیز

ب-فاز مقاومت خشونت آمیز با «خشونت وا کنشی» و «خشونت محدود»

پ- فاز جنگ شهری و داخلی با «خشونت کنشی»

 

۹) ایران پس سرکوبهای  ۷۸ و ۸۸ وارد فاز دوم انقلابی شد و پس از کشتارها و سرکوب وحشیانه ۹۶ و ۹۸ در حال ورود به فاز سوم انقلابی یا جنگ شهری و مسلح شدن مردم و اقوام ایرانی است. برای جلوگیری از فاجعه عظیم جنگ داخلی در ایران، باید به مردم پاسخ داده شود و انقلاب در فاز دوم به پیروزی برسد.

 

۱۰) فاصله فازهای انقلاب در ایران کم شده و از حدود ده سال به حدود دوسال رسیده است. این نشانگر آن است که فاز نهایی بسیار نزدیک است.

 

۱۱) برای پیروزی «انقلاب ایرانی»، باید با متدولوژی انقلاب ها که پیشتر به آن اشاره شد، کاملا آشنا بود. بطور کلی « انقلاب» نیاز به «رهبری، سازماندهی و هدف» دارد و در «روش شناسی» و «مکانیزم» آن هفت مرحله پیشتر اشاره شد، که عبارتند از ؛

یک-تشکیل «دولت موقت در تبعید» و «ستاد فرماندهی انقلاب»

دو-  ایجاد شبکه ارتباطی با کانونهای قدرت جهانی

سه- ایجاد شبکه ارتباطی با نظامیان در داخل ایران

چهار-ایجاد شبکه ارتباطی با نهادهای اطلاعاتی داخل ایران

پنج- ایجاد کمیته های مردمی «انقلاب ایرانی» در شهر ها و روستاها و پایتخت و مراکز استانها

شش- مقاومت مردمی، هم خشونت پرهیز و هم با «خشونت محدود» و «خشونت واکنشی» و سازماندهی تظاهرات، اعتصابات و اعتراضات سراسری

هفت- ضربه نهایی درصورت کارکرد هماهنگ ۶ مرحله قبلی، یعنی تشکیل میدان میلیونی، فتح تهران و مراکز حکومتی و پیروزی انقلاب ایرانی، انتقال دولت موقت در تبعید به تهران، اعلان عفو عمومی،  سازماندهی مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی و انتخابات سراسری

 

۱۲)با توجه به طبقات اجتماعی ایران معاصر و طبقاتی که حاضر به هزینه دادن برای «انقلاب ایرانی» هستند، سه مسیر برای انقلاب ایرانی متصور است؛

الف- ایرانگرا و ملی

ب-سوسیالیستی

پ- سوسیالیستی و ایرانگرا «سوسیالیسم ایرانگرا»

نیاز شدید مردم به بازسازی «هویت ایرانی» از سویی و «عدالت اجتماعی» از سوی دیگر، گزینه سوم را محتمل تر کرده است. «سوسیالیسم ایرانگرا» درواقع همان «سوسیال دموکراسی» است که زهر کشور خراب کن «انترناسیونالیسم» و «جهان وطنی» از آن گرفته شده است. چنین سوسیالیسمی معتقد به «دیالکتیک تاریخی ایرانی» و اصالت ابرتمدن «هندوایرانی و اروپایی» است، نه «دیالکتیک ماتریالیستی».

 

۱۳) حکومت ایده آل «انقلاب ایرانی» برپایه «اندیشکده ایرانزمین»، «سینتزی» از «تز» شاهنشاهی و «آنتی تز» جمهوری است که «شاهنشاهی گزینشی» نامیده می‌شود. این درواقع، همان حکومت جمهوری پارلمانی با حفظ سنت ایرانی شاهنشاه منتخب در زمان اشکانیان است. بر این اساس شاهنشاه منتخب و برگزیده که قدرت تشریفاتی دارد، حداکثر برای دو دوره هفت ساله انتخاب شده و نماد و سمبل وحدت ملی کشور است. در چنین حکومتی، قدرت اصلی دست نخست وزیر و حزبی خواهد بود که اکثریت پارلمان (خانه نمایندگان و مهستان) را در اختیار دارد. بدیهی است که این حزب باید ملت-دولت ایران را قبول داشته باشد و جهان وطن نباشد. «انقلاب ایرانی» همچنین برای ایجاد تحول فرهنگی عمیق در حوزه فرهنگی «ایرانزمین»، نیازمند به حکومتی «نیمه متمرکز»، و برای ایجاد «عدالت اجتماعی و قومی» نیازمند حکومتی « نیمه نامتمرکز» است، چنین حکومتی از نظر تمرکز، میان «حکومت متمرکز» و «فدرالیسم» قراردارد. چنین ساختار ویژه ای که هم قدرت کافی برای تحولات انقلابی در سراسر کشور را به حکومت مرکزی می دهد، و هم «عدالت اجتماعی و قومی» را رعایت می کند، در «اندیشکده ایرانزمین»، «شاهنشاهی گزینشی» نامیده می‌شود. 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

رضا وضعی
برگرفته از:
ایمیل دریافتی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.