تن کامه گی های بی پروا
اثر : فرهنگ کسرایی
منتقد : کتایون آذرلی
قبل از آن که وادار مبحثِ این اثر شوم، لازم می دانم چند نکته و اشاره ی کلی به تاریخ ادبیات ایران و جهان، در چیستی و چگونه گی یک اثر اروتیسم و نه الزماً پورنوگرافی داشته باشم.
تخست: اروتیک چیست و تفاوت آن با پورنوگرافی کدام است؟ آیا میتوان همواره و با قاطعیت اثری را اروتیکی یا پورنوگرافیک خواند؟ آیا مرز معینی این دو را از یکدیگر جدا میکند؟
واژهی اروتیک در زبان یونانی قدیم به معنی عشق بوده، و "تنکامگی" یکی از معنایی نه چندان نزدیک به آن است و آثاری که در آن ها بر عناصر جنسی انسان همراه با عشق تأکید شده باشد، در ردهی آثار اروتیک جای میگیرند. سکس زاییدهی غریزه و تن است، و "عشق" با حس و روان آدمی سروکار دارد و ادبیات اروتیک به وصف کشیدن رابطهی جنسی – عاطفی یکی به دیگری است.(اختلاف تعریفی در جنسیت نیست)
در آثار ادبی اروتیک، دو فرد، در یک رابطهی عاشقانه یا دستکم عاطفی با یکدیگر قرار دارند و توصیف احتمالی اعمال یا امیال جنسی تنها بخشی از اثر را تشکیل میدهد. در این گونه آثار،زیبایی و زیباییشناسی از جایگاه مهمی برخوردارند و به کلام کشیدن عمل جنسی یا نشان دادن و تأکید بر اندام جنسی هسته و مضمون اصلی اثر را تشکیل نمیدهد.این توصیف هر قدر در پرده ی کنایه واشاره باشدف نزدیک به و در معنای اروتیک است. پرده ی رازگونه گی متن نقطه ی عطف این مهم هست.
در ادبیات اروتیک نه تنها ارزشهای ادبی اثر لحاظ میشود بلکه از نقد جامعه – بویژه نقد اخلاقی آن - غافل نیست. در اروتیک هم جسم هم هست هم احساس.
این ادبیات گستاخ و بیپرواست و روابط و مناسبات اجتماعی و نیز دیدگاههای مذهبی و اخلاقی جامعه را به چالش میکشد.در این میان قدرت و شهامت مولف در میانه هست تا آن را در متن خویش نمایان سازد.
ادبیات اروتیک کم و بیش در تمام فرهنگها، از دیرباز وجود داشته و در دورههای مختلف تاریخی فراز و نشیبهایی را پشت سر گذاشته است..
تاریخ ادبیات اروتیک نشان میدهد از یک سو سنتها و اخلاق جامعه و از سوی دیگر سانسور حکومتی نقش تعیینکنندهای در به وجود آمدن، شکل گرفتن و ترویج این نوع از ادبیات داشته و دارد.اما نباید از یاد برد که ادبیات اروتیک نیز، چنان که ادبیات پورنوگرافیک، قصد برانگیختن میل جنسی و شهوت در انسان را دارد، با این تفاوت که اثر بر مدار عمل جنسی صرف یا فقط اندام جنسی نمیچرخد و حس و عاطفه نیز جایگاه ویژهی خود را دارند.
"پرنوگرافی" اما معقوله ای دیگریست.
واژهی پورنوگرافی نیز کلمهای در زبان یونانی قدیم و به معنای "تصاویر منافی عفت" است و معادل فارسی آن عبارتند از هرزهنگاری، زشتنگاری و وقاحتنگاری.
آنچه در آثار پورنوگرافیک برجستگی مییابد، به تصویر کشیدن اعمال جنسی با تأکید بر اندام جنسی است وجوه عاطفی –روانی دو طرف رابطه نادیده گرفته میشود و ویژگیهای یک اثر ادبی حامل معیارهای زیباشناختی است. به عبارتی این ویزگی ها یا یا در آن ها وجود ندارد و یا بسیار کم رنگ است.
در پورنوگرافی سکس به عملی ساده و مکانیکی تقلیل داده میشود و معنا و مفهوم انسان و عواطف او نیز در همین حد و اندازه تفهیم می گردد و صورت خود ـ مدار، تبدیل به یک ابژهی صرف جنسی میشود. پورنوگرافی به فضایی که در آن عمل جنسی انجام میشود و رابطهی بین انسانها هیچگونه توجهی ندارد. هدف پورنوگرافی چیزی نیست مگر برانگیختن حس شهوت - جنسی افراد با تأکید بر عمل صرف جنسی.
بنابراین میتوان گفت، پورنوگرافی تنها به اعمال و اندام جنسی تأکید و تکیه دارد، و کارش تنها نشان دادن یا به وصف کشیدن آنهاست. در این نوع از ادبیات غالباً حضور زن تنها به عنوان یک ابژهی جنسی است و معمولاً از منظر مردانه نوشته شده است به همین خاطر بیشتر مخاطب چنین ادبیاتی مردها هستند.
در یک کلام شاید بتوان به چنین تعریفی از پورنوگرافی اکتفا نمود: برجستگی عمل جنسی و اندام جنسی از یک سو و زدودنحس و عاطفه و فقدان جوهر هنری از سوی دیگر
بنابراین می توان چنین نوشت و به این جمعبندی رسید که پورنوگرافی فقط جهت تحریک جنسی آدمها تهیه و تولید شده و از هر نوع زیباییشناسی هنری به دور و مکانیکی است. اروتیک اما گرچه از تحریک جنسی مخاطب غافل نیست، اما ارزشهای زیباییشناسی دارد، و در حیطهی هنر قرار میگیرد. با اینهمه شاید یادآوری این نکته خالی از فایده نباشد که نمیتوان پورنوگرافی و اروتیک را همیشه و همه جا به روشنی از یک دیگر تفکیک نمود. در تعیین تفاوت یا همسان پنداشتن این دو، عوامل متعددی از قبیل فرهنگ، سنت، دین، تاریخ، ناخودآگاه جمعی و سلیقه و دلبستگیهای فردی نقش دارند.
از این رو بازتاب غریزهی جنسی انسان در ادبیات را میتوان نزد بیشتر قارهها و فرهنگهای جهان و نیز از زمانهای دور یافت. در هند "کاماسوترا" بین دویست تا سیصد سال قبل از میلاد مسیح نوشته شد و در چین کتاب معروف جینگ پینگ مای. سابقهی ادبیات اروتیک در غرب به پیش از دوران باستان در یونان و روم قدیم میرسد.
این نوع از ادبیات در سیر تاریخی خویش از نیمهی دوم قرن نوزدهم است که به معنای مدرن کلمه پا میگیرد و نویسندگانی چون "گی دو مو پاسان"، "لارنس" و بسیاری دیگریکی پس از دیگری در رمانهای خود به اروتیک میپردازند. ادبیات قرن بیستم نیز در عرصهی ادبیات اروتیک نامدارانی چون "جویس" و "ناباکوف" عرضه کرده است.
گرچه بیشتر فحاشهای مردانهی ما جنسی است، و گرچه زنها از دست و زبان بسیاری از مردان در کوچه و خیابان در عذاباند اما نوشتن در مورد مسایل جنسی که هیچ، حتی حرف زدن از سکس به خاطر موانعی چون دین، سنت، فرهنگ و اخلاق و هم چنین سانسور حکومتی همواره نزد ما تابوست. این ها میتوانند علتهای مجال نیافتن برای حضور و عرضهی ادبیات اروتیک و بازماندن از رشد آن را توضیح بدهند.
جالب این جاست که بیشترین آثار ادبی اروتیکی به جا مانده از ادب کهن ما، در حوزهی شعر است. کتابهای "ناسخالتواریخ" و "الفیه شلفیه"، "هزار و یک شب" و شاعرانی چون "سوزنی سمرقندی"، "سعدیگ، "عبید زاکانی"، "ویس و رامین"، نظامی، "مهستی گنجوی"، "خاکشیر اصفهانی" و برخی از شعرهای "ایرج میرزا" را میتوان با اغماض در حوزهی ادبیات اروتیکی قرار دارد. ضمن این که باید توجه داشت، بخش عمدهای از این آثار بیشتر هزلاند تا اروتیک .
در شعر مدرن ما می توان به انگشتشمار شعرهایی از" نادر نادرپور"، "یدالله رویایی"، "فروغ فرخزاد" اشاره کرد که دارای بار اروتیک هستند. در ادبیات داستانی مدرن تنها اثر بیپروایی که من میشناسم، اثری است از زکریا هاشمی به نام «طوطی» که از ارزش ادبی چندانی برخوردار نیست. البته امروزه با گشتی کوتاه در اینرنت میتوان آثار متعددی اعم از داستان یا شعر اروتیک رایافت.
با این حال در میان منابع فارسی، کار جدی پژوهشی در باره ی اروتیسم کم تر انجام شده است. دکتر "سیروس شمیسا" که کتاب" شاهد بازی" را نوشته است، بیشتر نقطه نظراتش در ارتباط با دگرباشان جنسی است تا خصلت نهفته در ادبیات اروتیک. " دکتر جلال خالقی مطلق"، نیز فقط نظراتش را در چند مقاله مطرح کرده است. بدین ترتیب موضوع و مقوله ی اروتیک در ادبیات فارسی هم چنان در تاریک خانه ی تاریخ ادبیات فارسی ایران ماندهاست. "خالقی مطلق" در مقالهای با عنوان "تنکامهسرایی در ادب فارسی" که در مجله ی ایران شناسی، سال هشتم چاپ شده است، چشماندازی از این موضوع بهدست میدهد. او در تعریف اروس می نویسد: "اروس اساتیر یونانی اروس پسر خدای جنگ و افرودیت (Aphrodite) خداـ بانویعشق و زیباییست و خود او خدای عشق است. اروس به پیکر نوجوانی زیبا و بال دار تصور شده، با اندامی لخت، تاجی از گل سرخ بر سر، دارندهی کمان و ترکش، خسته از زخم تیر و سوخته از آتش عشق، ولی آماده تا هر دم تیر ناپیدای عشق را به سوی خدایان و مردمان رها سازد. برابر اروس در اساتیر رومی "اَمور" است که پسر مارس خدای جنگ و ونوس خدا ـ بانو عشق و زیباییست. لازم به ذکر است که؛ در ادبیات فارسی بهرام یا مریخ، برابر "مارس" و ناهید یا زهره، برابر "ونوس" اند.
دکتر خالقی ادامه می دهد که: "امروزه از اروس، ایزد عشق، نه صرف عشق افلاتونی و معنوی و روحانی فهمیده میشود، نه صرفً عشق جسمانی و ظاهری و مجازی، و نه نظربازی و حس زیبایی، بلکه معنویت دادن به زیبایی تن و خواهش تن است؛ عشقیست آمیخته با همآغوشی و همخوابگی و زیباشناسی.
خالقی مطلق این عشق را "تنکامگی" نامیده است. اما در ادب فارسی بحثی از اروس نیست؛ آن چه به طور دیده "الفیه و شلفیه " است که به نوعی با پورنوگرافی مترادف دانسته میشود. خالقی در این باب میگوید: "الفیه و شلفیه" یعنی تنها توصیف و نمایش عمل جنسی که در گذشته برای طبقهی اشراف انجام می یافته است. خالقی در تفاوت این دو میگوید: " برای پیدایش تنکامهپردازی در ادبیات و هنر باید در جامعه و در مناسبات مردم رویهی آسانگیری و روش سازگاری و اخلاق مدارا (tolerance) رواج داشته باشد که این نیز خود بدون پیشرفت نسبی و آزادی میسر نیست.
"دکتر خالقی مطلق" درمقالهی خود تحول شعر اروتیک را در ادب کلاسیک فارسی بررسی کرده است و نمونههایی نیز از انواع شعر فارسی در این مورد بهدست میدهد. وی معتقد است در منظومههای عشقی، زیباترین توصیفهای تنکامگی را در "ویس و رامین" مییابیم؛ ما دیگر زنی با این جوش و کوش عشق که در ویس است، در منظومههای عشقی فارسی نمیبینیم. زن در دیگر منظومههای عشقی چون الماسیست درخشنده، ولی سرد و بیجنبش؛ فرشتهایست زیبا، ولی در رگهای او بهجای خون، برف جاریست. بیگمان در میان این زنان، "شیرین" نظامی استثناست، هرچند در مقایسه با "ویس"، زنی پردهنشین است. ولی این صفت، بدان کیفیتی که نظامی در شیرین آفریده است، یک عفت تحمیلی نیست، بلکه میوهی سرشت غرورآمیز شیرین است. خالقی ادامه میدهد: "نظامی در هفتپیکر نیز، "شیرین"هایی در قالبهای کوچک تری آفریده است که مهمترین آن ها فتنه است، ولی در کنار آنان زنانی نیز، که خداوند آنان را مثل هندوانه برای تمتع مرد آفریده، کم نیستند؛ یعنی نمونههایی از زن مستورهی محجوبه. نظامی مانند گرگانی، استاد توصیفهای تنکامگیست.
"دکتر خالقی" ادامه می دهد: "اما باز کنش تنها از سوی مرد است و از سوی زن واکنش.
در شعر فارسی نسبتدادن "عشق بازی" نه تنها به جانورانامری طبیعیست، بل که به گیاهان و حتا عناصر بی جان طبیعت، مثالهای فراوان دارد. مثلاً فردوسی "روز و شب" را فراوان به مرد و زنی مانند کرده است که میان آن ها رابطهی عشقی و جنسیست. در میان عناصر طبیعت بهویژه "نسیم" در شعر فارسی جای ویژه دارد و اغلب، نماد جوانی زنباره و هوس ران است که دمی از کام جویی آرام ندارد. از میان صدها بیت که در شعر فارسی بر سر این توصیف سروده شدهاند، به بندی از مسمط بهاریهی قاآنی بسنده میکنیم:
نرمک نرمک نسیم زیر گلان میخزد / غبغب این میمکد، عارض آن میمزد / گیسوی این میکشد، گردن آن میگزد / گه به چمن میچمد، گه به سمن میوزد / گاه به شاخ درخت، گه به لب جویبار .
پس از "گرگانی" و "نظامی" بسیاری از سرایندگان منظومههای عشقی به توصیفهای تنکامگی پرداختهاند، ولی کارشان چنگی به دل نمیزند؛ خالقی مطلق میگوید: "برای مثال "گل و نوروز" کار خواجوی کرمانی، که در آن شاه زادهی نوروز میرود که با گل عشق بازی کند، ولی با دیدن او بی هوش نقش بر زمین میگردد".
پس از نظامی در میان منظومههای عشقی تنها "فرهادنامه"، اثر عارف اردبیلی، از این بابت در یک مورد مستثناست.
از مقالهی خالقی مطلق نقل میکنم: "به عقیدهی عارف اردبیلی در "خسرو و شیرین" نظامی، خسرو بیش تر زن است تا مرد و شیرین او بیش تر مرد است تا زن. عارف بر خسرو نظامی ایراد میگیرد که این چه مردیست که در هنگامی که شیرین را لخت در چشمه میبینید، بهجای آن که چُستی کند، سستی میکند. ولی حقیقت این بوده که چون کاری از دست خسرو ساخته نبوده، فرهاد بهجای او تلافی کرده است. به گمان شاعر، زنان شوخ و شنگ در پی الفیه و شلفیهاند و اگر لازم باشد از خود شبی دهبار دوشیزه میسازند. اما خالقی مطلق میگوید: "پیداست که از شاعری تا این اندازه گرفتار تنشیفتگی، با چنان نظری سخیف دربارهی زن و عقیدهی سبک دربارهی داستان عاشقانه، که لطف آن را تنها در شرح عمل جنسی میبیند، نه داستانی هم تا و همعرض "خسرو و شیرین" برمیآید، و نه داستانی همسنگ و همچند "ویس و رامین" ساخته است.
دکتر خالقی مطلق مینویسد: " از میان داستانهای کلاسیک ادب فارسی، چه حماسی و چه عشقی، در آن دسته که به اصلی کهن برمیگردند، زنان چه در نقش مادر چه در نقش همسر و چه در نقش معشوق، خواه باوفا و فداکار و خواه بیوفا و خیانتکار، همه در یک صفت شریکاند و آن برخورداری از خودآگاهی و کوشاییست. برعکس، در آن دسته داستانها که اصل کهن ندارند و بیش تر ساختهی تخیل داستان سراست، زنان بیاراده و فقط وسیلهی ارضای هوس جنسی مرداناند. این نظر نه تنها دربارهی منظومهها، بلکه دربارهی منثورها نیز درست است. وی در این باب مثالی از "دارابنامه"ی طرسوسی میآورد. به گفتهی خالقی مطلق، یکی از منظومههای عشقی در ادب فارسی داستان "پدومات" از ملاعبدالشکور بزمی است که به سال ۱۰۲۸ هجری سروده شده. به باور خالقی مطلق در این داستان نکته آن که: دختر برای آن که آتش عشق و شهوت شوهر را تیز کند، نخست خود را پنهان میکند. و نکتهی نو دیگر نازکردن دختر است که تا شوهر ناز او را نمیکشد، تن بدو نمیسپارد. در منظومههای عاشقانه، از این چند نمونه که بگذریم، دیگر به توصیفهای تنکامگی قابل توجهی برنمیخوریم تا میرسیم به روزگار ما، به "زهره و منوچهر"، سرودهی ایرج میرزا.
اما درباره ی قصیده ها، جلال خالقی مطلق میگوید بیش تر قصیده های فارسی آغازی غزلگونه دارند. وی مثالی میآورد از قطران تبریزی که دلدار خود را آراسته و بهسراغ شاعر رفته است، ولی میان شاعر و او هیچ اتفاقی نمیافتد، مگر گلهی شاعر از بیوفایی یار. بسیاری از قصیده های امیر معزی دارای آغازههایی هستند در توصیف عشق، ولی مایهی تنکامگی آن ها اندک است و دلدار نیز در بیش تر آن ها پسر است. در دیوان خاقانی بیتهای بسیاری در شرح گازگرفتن اعضای تن دلدار هست؛ و هم شعرهایی در هزل. ولی توصیفهای تنکامگی در دیوان او یافت نمیشود، مگر بیتهایی تک و توک. شاعری داریم بهنام ابولمحامد محمود متخلص به جوهری زرگر که در سدهی پنجم هجری میزیسته است. از دیوان این شاعر تنها چند شعری در تذکرهها و جنگها برجای مانده و از جمله یکی هم، که اگرچه توصیفهای تنکامگی در آن مایهی چندانی ندارد، شاعر آن را بدون آلودن به الفاظ رکیک خوب به پایان رسانده است.
جلال خالقی مطلق در بخش دیگری از این مقاله میگوید: "آن چه دربارهی قصیده گفتیم، دربارهی غزل نیز درست است، چون در غزل نیز میتوان نمونههایی نشان داد که شاعر توصیفی تنکامه را آغاز کرده، ولی به انجام نرسانده است" و مثالی از منوچهری میآورد. و مثالی هم از عثمان مختاری میآورد که به اعتقاد او همچنان مطلب ناتمام است. او میگوید: "گویا شاعر پنداشته است که اگر بیش از این اندازه به توصیف خود ادامه دهد، باید به شرح جزییات عمل جنسی بپردازد". به همینگونه، وی مثالی هم از عبدالواسع جبلی میآورد.
و حافظ ؟ جلال خالقی مطلق میگوید: "حافظ نیز غزلی مشابه دارد که آن را بسیار زیبا آغاز کرده، ولی پس از سه بیت موضوع را عوض کرده است:
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست / پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
نرگساش عربدهجوی و لبش افسوسکنان / نیمهشب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فراگوش من آورد و به آواز حزین / گفت کای عاشق دیرینهی من خوابت هست؟
غزل سعدی هم کوتاه هست و مایهی تنکامگی آن اندک. ولی مطلب ناتمام نیست و به ویژه بیت دوم آن شاهکار صنعت تشبیه در توصیفهای تنکامگیست:
امشب مگر به وقت نمیخواند این خروس / عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس
"خالقی مطلق" غزلی هم از "حبیب خراسانی" میآورد که به باور او با غزل سعدی پهلو میزند. او در قسمت دیگری از مقالهی خود میگوید: "اما توصیفهای تنکامگی در غزل، این غزل سیمین بهبهانیست:
شبی همرهت گذر، بهطرف چمن کنم / ز تن جامه برکنم، ز گل پیرهن کنم "
بستن این بخش بدون اشارهای به شعر فروغ فرخزاد روا نیست. "خالقی مطلق" پس از این میگوید: "اگر شعرهای نخستین فروغ اعتراض برخی از مردان را برانگیخت، نه از این رو بود که زنی ادعای شاعری داشت، چرا که ادبیات ما زنان شاعر کم نداشت، بل که از این رو بود که زنی بیپرده از احساسات جنسی اش سخن میگفت. البته نمیتوان گفت که تنها بهعلت این شجاعت، شعرهای او هنرمندانه است، ولی این شجاعت، که از نگاه کسانی جسارت بهشمار میآمد، بند استعدادهای زنان ایران را گسست". "خالقی مطلق" نمونهای میآورد از دومین مجموعهی فروغ، بهنام دیوار؛ قطعهای با عنوان "آبتنی":
لخت شدم تا در آن هوای دلانگیز / پیکر خود را به آب چشمه بشویم
وسوسه میریخت بر دلم شب خاموش / تا غم دل را به گوش چشمه بگویم"
در بخش چهارم این مقاله، "خالقی مطلق" از رباعی یاد میکند.وی میگوید: "در رباعی نیز غالباً موضوع تنکامگی از همان توصیف اعضای چهره و بهندرت پستان و میان، بیرون نمیرود و اگر برود، فورن به هزل میانجامد. و مثالی در این باب از "کمالالدین اصفهانی" میآورد. با این همه، در میان رباعیهای فارسی نمونههای جالبی نیز با توصیف تنکامگی یافت میشود؛ از جمله در آثار خاقانی". "خالقی مطلق" هم چنین از "جمالالدین اصفهانی" و فرزند او، "کمالالدین" یاد میکند و نیز از "ابوالفرج رونی".
در بخش رباعی، "خالقی مطلق" از مفهوم نارسیسم(narcissism) می نویسد و معادل آن را "عشق نرگس" یا "خوددلباختگی" (autoerotik) خوانده و مثالی از "سعدی"برای آن آورده است. در همان بخش رباعی، یک رباعی از عثمان مختاری نیز نقل کرده و میگوید، جزو نمونههای اندکیست که در آن زن شوهردار موضوع توصیف تنکامگیست. یک رباعی هم از "مهستی گنجوی" آورده که به شوهرش، پسر خطیبه گنجه خطاب کرده است.
او میگوید: "در برخی از این شعرها میتوان چنین حدس زد که شاعر نفر سومی بوده که در این همخوابگی شرکت داشته است".
"خالقی مطلق" با اشارهای رد میشود از موضوع بیتهایی از رودکی و موضوع رباعی "مهستی گنجوی"؛ یعنی همخوابگی یک زن با دو مرد. و گذرا یاد میکند از مثالی در دارابنامه .و در پایان مقالهاش از شعری محلی یاد میکند که در وصف سرین یار سروده شده و میگوید آن را به "اقلیدس"، هندسهدان یونانی که در سدهی سوم پیش از میلاد میزیسته، نسبت میدهند که گفته بود: "زیباترین خط هندسی، خط سرین زن است."
گرایش به هم جنس نیز، به نظر "دکتر سیروس شمیسا"، در آغاز ادب پارسی مسلط بوده. و استعارههای مردانه مانند "تیر نگاه" و "کمان ابرو" و "کمند زلف یار" نشانگر این است که معشوقمرد است. بعدها نیز معشوق مرد هرگز از ادب فارسی ره برنبسته است، اما مخاطبِ غالبِ عشق در این ادبیات،عمدتاً زن بوده است.
اروتیسم در ادبیات فارسی را شاید بتوان چنین چکیده کرد که تمایل جنسی، چه به هم جنس و چه به جنس مخالف، به ویژه در ادبیات کهن فارسی، بیش تر به زبان یا در پردهی عشق آمده است.
اثر فرهنگ کسرایی چنین اثریست؛اروتیسم.
"نه، نیست چیزی
مگر تن تابناک خواهشیارت که بر من فرود می آید
روی در روییم و چشم در چشم
پستانت بر سینه ی بیتابم
پر کام و ریژ شکمت بر شکمم
اندام بر افراشته مانه به راه، لیک
آن دولب سرخ تَرَت راه به من مینماید.
2
من کامیابم
در خلوت این شب اگر شب باشد
به این سفیدک نرم و لزج در گودی مشتم.
3
مهرت را نمی خواهم تنها با واژه ها
در دستهایت هم، در آغوشت خواستارمش
در لبهای قرمزت
از چکاد تمنایم تا فرود به آرامشم
پوستت را به من بسپار
از ماه تا پگاه.
4
من مرگم از پشتان های تست
که نه شیرم دادی باشی
که شیرت دادم تا خروشم از خراش چنگالت
تا کامت را از گلوم در کشی
چند چکه ی سرخ و سفید بر نافت می ماند
از پس آن روز که مرا رهسپار کرد؟
4
هر چقدر دلش خواسته
دستمالی ام کرده است
ناخن بلندش را در نافم فرو برده
خون را با زبانش لیسیده
از میان لب هایش "پتیاره" را به غرورخمیده ام چسبانده
زانویش را بین کپل هایم تپانده
خندیده
و رفته
در را نیز پشت سرش نبسته
شاید فکر کرده بر می گردد؟
من خمیده گی ام را در آینه می نگرم
می گویم: در تنهایی چه غرورم استوارتر بود.
دَر را می بندم.
درشعر اروتیک، همواره یک سوی ماجرا که احساس و عاطفه است، تا حدودی سر بسته باقی می ماند.آن که تن را آرزو دارد ، می آید و طعمه خویش می یابد و از آن کام می گیرد و می رود.تعهد و اخلاقی هم در کار نیست. در این مرحله ی تن ـ سودن کامیابی به وصل جان هدایت نمی شود.اما آن که می آید تا در جلوه ی "تن"،پرتوی از عاطفه را نیز بیابد، در این ماجرا کارش با "عشق"عجین می شود.
5
مادر بزرگم انگشتش را در نافم فرو می بُرد می گفت؛
برای دل دردت خوب است
مادرم انگشتش را بر دنبلانچه ام می گذاشت می گفت؛
تب داری.
تو هم انگشتت را در من فرو می کنی و می خندی
چه شبا هت های پر معنایی
انگشت و زبانت را از من بیرون می کشی
و سرم را می گذاری لای پستان هایت
می گویی ؛ این برای غصه هایت خوب است
می خواستم بگویم چه غصه ای
نفسم بالا نمی آمد
می خندیدی.
مردان در آغوش معشوق ها و همسران شان، مادران خویش را به یاد می آورند و گاهاً آن ها را در وجود این "دیگران"(معشوق یا همسر) جستجو می کنند. اما هر چه باشد و نباشد،عقده اودیپ،سرآغاز ماجراست.همان جا که در بدّو هستی یک سوراخ برای مکیدن خلق شد، سوراخ دیگر برای رهیدن!
6
در این سوراخ انگشت من فرو نمی رود
هر چند لیز از خوشکامی است و فراخ از خیالی خوش
جابه جا می شود و چرخ می خورد تا از نگرانی تنگی اش بکاهد
اما این ژرفنای تاریک پر آزرم
راه نمی گشاید
نه که نخواهد
از نگاه گندیده ام می ترسد
من اما فروکنمش تا نگاه و تنم رستگار شود
هم از آن گشایش و هم از آن کام خویش.
شعر بی تفسیراست. زهدان و معقد نشانه ی تیر خلاص است. و از همین روست که پس از گشایش،" کام" می گیرد. کامجویی مرد از زن، در حکمِ فتحِ قله ایست بلند. و همین احساسِ فتح و کام یابی ست که قصه را به درازا می کشد. دست یابی مرد به زن، به او احساس غرور می دهد. از سویی اما نیازهای عاطفی و حسی را نیز در او راضی می گرداند. این نیازهای عاطفی و حسی الزاماً چیزی به نام " عشق" نیست. بل که گاهاً غرور جریحه شدن مرد است که در پی معاشقاتی از این دست رُفت و روی می شود.
باید بنویسم اگر چه تعداد مجموعه شعرها در این اثر بالغ بر چهل شعرند، اما گاهاً شاعر در بیان گستاخانه و بی پروایِاروتیک مطلق، موفق بوده است.او با تردستی تمام وقایع موجود در این تن ـ سودن را حواله به زن (معشوق جنسی) اش کرده است. از او عاطفه را تمنا ندارد. بل که نهایت لذت را از او می جوید. کم و بیش اما در این اشعار احساس مازوخیسیتی نمایان می شود؛ درد هر چه بیشتر، لذتش بیشتر!
اما حقیقتِ پنهانِ شکست خورده در همین جاست:عشق.
چهره ی"عشق" فقط در اروتیسم است که شکسته می شود. نهایت لذت، جای خود را به آوراه گی درجان و روح، یاًس در درون خود، به پوچ گرایی و در امتداد راه ، به تکرار مکرّرات می کشاند. عشق روی برمی تابد و غریزه و خواهش های سرکوب شده در نهاد آدمی جلوه می کند. هر چه سرکوب های جنسی بیشتر،اقرار به تن ـ آسوده گی بیشتر.
لذا، آن که درون خویش را وا کنده است و نسبت به خواهش ها و نیازهای سرکوب شده ی روانی و عاطفی و جنسی اش باخبر است، ناخودآگاه در جستجوی رابطه ایست جنسی بر رواق و وفاق عشق و دوست داشتن و هر چه سکس بیشتر با او.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید