1 در سوگ عفت موسوی
"عفت مـــوسوی" آن شیرزنِ گرد و دلیـــر آنکه بشکست درقلعهی هر ترس، چو شیر
داد پندی به سخن نه، رفقــا! در کردار گفت: ترس است که ما را ببرَد برسر دار
آنکه با ترس در افتاده و افتــاده به بنـــد بهر آزادی او "روسری ام " هست کمند
این چنین کرد و رها ساخته اشرف زاوین آفرین برهمگان چون تویی بر روی زمین
عفت مــــوسوی! رفتــی و نرفتی از یاد ترس را در دی و بهمن تو به دادی برباد
آدمی، هستی و موجود شگفتی است یقین! خنجــــر از روسری امروز بنا کرده ببین
این همان روسری بند اوین است هنوز لشکر شیرزنان وه که چه کردست به روز!
ازیز دادیار ـ سوئد ۱۶ مارس ۲۰۲۰
۱ ـ شیر زنی که سال ۱۳۵۳ هنگام دیدار با زندانیان، جاوررا بسانی می بیند که می شود با سر دادن روسری و دگرگونی اندکی، می توان چندی از زندانیان پار دار را رها ساخت. او با کمک یکی دیگر از همراهام ازن خود، پیروز به چنین کاری میشود و اشرف دهقانی را اززندان فراری میدهند و سپس خود دستگیر شده و زندانی میشوند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید