رفتن به محتوای اصلی

روانکاوی یک فانتزی جمعی ایرانیان: فانتزی «تجاوز»
21.06.2012 - 14:34

 

داریوش برادری کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر

حتما دوستان نیز با تلاشِ برای «پاکسازی و پاکی زبان فارسی از کلمات عربی» آشنا هستند. تلاشی که هم قدیمی است و هم مرتب به شکل جدید بروز می کند. ما نمونه های دیگر این تلاش را در  فرهنگستان و موسسه های زبان درون کشور یا توسط برخی مترجمان نسل اول یا معاصر می بینیم که می خواهند «زبان پارسی را از کلمات عربی» «پاک و پاکسازی» بکنند. حاصل چنین تلاشهایی مثل هر «پاکسازی» دیگر در نهایت «خشونت» به «زبان و به دیگری» و در نهایت به «خویش» است. مسلم است که هر زبانی بایستی مرتب تحول یابد و یا خویش را بنا به ضرورتهای تحولش از عناصر ناسالم و یا ناتوانش جدا سازد، اما میان «ضرورت مدرن» و« مهندسی زبان مدرن» و این تلاش عمدتا خودشیفتگانه برای دست یابی به پارسی سره و گذاشتن کلمه «پارسی» به جای «فارسی» تفاوت بنیادین است. زیرا موضوع دو نوع ارتباط با دیگری و غیر، با زبان است. در تلاش برای «پاکسازی زبان فارسی از کلمات عربی»  و تلاش برای دست یابی به «زبان پارسی»، همانطور که دکتر موللی نیز به این موضوع قبلا اشاره کرده است.1، ما با یک توهم و تلاش نارسیستی و خودشیفتگانه روبرو هستیم که خیال می کند اگر زبانش را از کلمات و فرهنگ عربی بزداید، خویش را دوباره بدست می آورد و دوباره پاک و بزرگ می شود، اما با این کار نه تنها او به این اشتیاق دست نمی یابد بلکه به «خشونت به زبان فارسی و به گذشته و تاریخش» و در نهایت به خویش دست می زند، زیرا روی دیگر خودشیفتگی یا نارسیسم همیشه خشونت به دیگری و در  نهایت به خویش است.

 اصولا« بحران مدرن و کنونی زبان فارسی» ناشی از ضرورت دست یابی به  «رابطه ای نوین با غیر و دیگری و یا با مدرنیت» است و اینکه به جای اینکه دچار «رابطه نارسیستی با دیگری و با مدرنیت» شویم و امروز شیفته ی او و فردا دشمنش شویم، بتوانیم به رابطه پارادوکس همراه با علاقه/نقد با مدرنیت دست یابیم و در این مسیر هر چه بیشتر زبان فارسی نیز به یک زبان مدرن تحول یابد. به ویژه که  تحول مدرن «زبان و برای ما زبان فارسی» که عنصر اصلی هویت مشترک ایرانی و ازینرو نیز هم ابزار و هم چهارچوب ارتباطمان با غیر و با مدرنیت  است، به معنای یک راه مهم و اصلی عبور از بحران مدرنیت کنونی است. همانطور که در این معنا «تحول زبانهای اقوام مختلف» اهمیت مشابه پیدا می کند و اینکه در آنجا نیز ما به رابطه ی مدرن با دیگری دست یابیم و اسیر افراط یا تفریط نارسیستی و در نهایت خشونت آمیز نشویم. زیرا اگر زبان فارسی به عنوان شیوه مشترک و عمومی ارتباط ما با یکدیگر و با غیر یا با مدرنیت است، اقیانوس اصلی است، آنگاه زبانهای اقوامهای مختلف، چون دریاهایی هستند که به او می ریزند و یا از او می گیرند و هر دو به یکدیگر احتیاج داشته و دارند و سرکوب یکی به معنای سرکوب و ایجاد مانع در مسیر تحول دیگری است. اما آنجا که این پیوندها دیده نشود و یا بخواهد به این یا آن بهانه ناسیونالیستی یا پان ترکی و غیره نفی شود، ما دقیقا بار دیگر و به شیوه نو با این «رابطه خیالی و نارسیستی با دیگری» روبرو هستیم که تا دیروز شیفته بود و حال متنفر از دیگری و نیمه دیگر خویش است و بنابراین محکوم به خشونت به دیگری و به خویش است. محکوم به گرفتاری در حالات پارانویید و تئوری توطئه و عدم دستیابی به خواستهای برحق زبانی یا قومی خویش به خاطر حالت افراط/تفریطی نوین است.

 همانطور که ما قبلا این حالت نارسیستی و خشونت ناشی از آن را در حالت «ناسیونالیسم رضاشاهی» و بعد « حکومت مذهبی» دیده ایم و انگار باز هم از تاریخمان یاد نمی گیریم و اینکه «فرد همان دیگری» است، تمنایش، تمنای دیگری است و به دیگری نیازمند است. یعنی اینکه بخشهای مختلف این مرز و بوم به یکدیگر احتیاج دارند، نیازمند یکدیگرند، نیمه های یکدیگر هستند و بایستی به رابطه پارادوکس با یکدیگر همراه با علاقه/نقد و ارتباط متقابل در چهارچوب یک ساختار مدرن سیاسی/فرهنگی/زبانی دست یابند تا حال شاهد شکل جدید این خشونت نارسیستی یا هولناک و کابوس وار در قالب جنگ های قومی و بازگشت به خویشتن قومی نباشیم. (گویی ملت ایرانی به زبان بی زبانی می خواهد مرتب به خودش بگوید تا «سه نشود بازی نشود» و مرتب مثل «بوف کور و تاریخ و حافظه جمعی کور» کتاب صادق هدایت، محکوم به تکرار خطای مشابه به اشکال جدید است، زیرا نمی خواهد متوجه رابطه غلط خیالی یا رئال و هولناک خویش با دیگری شود که در آن از دیگری، چه این دیگری مدرنیت، عرب، هویت و زبان مشترک ایرانی و فارسی، یا هویت های قومی و مذهبی و غیره باشد، امروز خوشمان می آید و فردا متنفریم و او را «مقصر» می دانیم و یا می خواهیم گردن او را به عنوان «ملحد» بزنیم تا « پاک» شویم و بازگشت به خویشتن بکنیم. به جای اینکه به نیاز خویش به دیگری و به رابطه همراه با عشق/نقد با دیگری و ارتباط متقابل و تحول متقابل و ساختار مدرن و برابر دست یابیم. برای اطلاع بیشتر در این باره به کتابم «از بحران مدرنیت تا رقص عاشقان و عارفان زمینی» و به ویژه بخش «بحران هویت ایرانی و اقوام ایرانی» مراجعه بکنید)

 

با اینحال موضوع اصلی بحث این مقاله این حالت کلی «رابطه خیالی یا نارسیستی ایرانی با دیگری» نیست و تلاش او برای پاکسازی خویش یا بازگشت به خویشتن مذهبی، ناسیونالیستی یا قومی نیست، بلکه این مقاله می خواهد به «عمق نوینی» از این معضل نارسیستی و حالات آن دست یابد. زیرا نکته روانی مهم در این مباحث در واقع این است که آنچه در بطن این حرکات نهفته است، در واقع یک واکنش نارسیستی یا هولناک در برابر یک «فانتزی تجاوز» یا «فانتسم تجاوز جنسی» است. به این معنا که در همه ی این حالات افراطی، مانند تلاش برای پاک کردن زبان فارسی از کلمات عربی تا  بازگشت به خویشتن مذهبی و خشم به مدرنیت و امروزه بازگشت به خویشتن قومی و خشم به هویت مشترک ایرانی، ما شاهد این فانتزی ناخودآگاه و جمعی در این جریانات هستیم که  «گویی  زبان فارسی شان، مذهبشان، وطن ایرانی، یا هویت و وطن قومیشان» توسط بیگانه و دیگری مورد تجاوز و در واقع «مورد تجاوز جنسی» قرار گرفته است. ما در این حرکات افراطی در واقع  با تلاش عمدتا ناخودآگاه (یا درست تر ناآگاهانه) برای «برخورد به یک تجاوز صورت گرفته» و «تلاش به پاک کردن تن و روان خویش از دستها و نگاه متجاوز» روبرو می شویم. ازینرو بایستی این فانتزی تجاوز و نتایج خطرناک آن باز و بررسی شوند.

 ما یک نمونه این حالات افراطی و تلاش برای «دفع تجاوز» را در تلاش برای پاک کردن «ناممکن» زبان فارسی از هرگونه کلمات و دستورزبان عربی می بینیم. تلاشی ناممکن و توهم گونه که در واقع نمایانگر تلاشی ناخودآگاه  برای « جبران یا پاک کردن اثرات یک تجاوز» است، مثل تلاش زن مورد تجاوز واقع شده برای شستن سریع تن خویش و پاک کردن خویش از دست و بوی متجاوز است. یعنی دیدار ایران با فرهنگ و قدرت اعراب و اسلام و اشغال ایران، « در ناخودآگاه  جمعی ایرانیان»، در روان زبان و فرهنگ ایرانی، به حالت یک «تجاوز» و یا  دقیقتر «تجاوز جنسی»عمدتا حس و ضبط شده است.

 

 دکتر موللی نیز در کتاب « مبانی روان کاوی فروید/لکان» و در بخش « هویت ایرانی و مناسبتش با غیر»، هم گرفتاری فرهنگ ایرانی در یک هویت و رابطه ی « خیالی یا نارسیستی با دیگری یا با غیر» و با مدرنیت را تشریح می کند و هم او نیز در بحث درباره ی رابطه  ایرانیان با اعراب و با تاریخ گذشته خویش نیز به این اشاره می کند که ایرانیان این رابطه را« گویی  تلویحا به نوع یک تجاوز جنسی می اندیشند.2». او در این بخش از کتابش به شکل کوتاه این معضل نارسیستی و خیالی و فانتزی تجاوز را باز می کند و من در این مقاله از این نگاه او به عنوان یک «زیرمتن» مهم در کنار متون دیگر استفاده کرده ام، اما به باور من فانتزی جمعی «تجاوز و قربانی تجاوز بودن»، نه تنها مانند نظر او  در رابطه ی ما با فرهنگ عربی و اعراب یا اسلام و تاریخ و گذشته حضور داشته یا دارد، بلکه یک «فانتزی محوری و ناخودآگاه جمعی» ایرانی است، یک «فانتسم محوری» در درگیری ما با مدرنیت نیز بوده است و یا حال به حالت «فانتزی تجاوز به قوم خویش توسط قوم فارس»، یا میل پاک کردن زبان فارسی از کلمات عربی به شیوه های مختلف برمی گردد. همچنین شدت و حّدت این فانتزی جمعی نشان می دهد که این فانتزی ناخودآگاه جمعی  و مشترک بایستی عمیقتر بررسی شود و تاثیر روانی  آن بر یکایک ما و بر مردم، بر گفتمانهای حاکم بر جامعه ما، از جمله  گفتمان « خطر تهاجم یا تجاوز فرهنگی» و در اشکال مختلف  گفتمان «بازگشت به خویشتن پادشاهی، مذهبی و حال قومی» باز شود، تاثیرشان در کنشها و واکنشهای فردی، گروهی یا جمعی و غیره و حالات جدید این «فانتزی جمعی و خطرناک» هر چه بیشتر تشریح و آسیب شناسی شوند.

  زیرا آنچه در مسیر این «فانتزی تجاوز» صورت می گیرد این است که نه تنها در این مسیر رابطه ی فرد با دیگری، رابطه ایرانی با مدرنیت، رابطه ی اقوام مختلف با هویت و زبان مشترک یا بالعکس، به حالت رابطه ی آنتاگونیستی عشق/نفرتی و پارانویید می شود و به این خاطر دچار حالات افراط/تفریطی می شوند، بلکه به همین دلیل نیز و بناچار قادر به دستیابی به  خواستهای برحق خویش مانند عبور از بحران مدرن زبان، فرهنگ یا قومی خویش و دستیابی به زبان مدرن فارسی نیستند؛ قادر به دستیابی به گفتمان همپیوند «دولت مدرن، ملت مدرن، فرد مدرن»، یا دستیابی به یک وحدت در کثرت نوین و تقسیم قدرت نوین در قالب «ملت واحد و رنگارنگ» همراه با دموکراسی و برای مثال شکلی از اشکال تقسیم قدرت یا نمونه فدرالیسم آن نیستند. آنچه که رخ می دهد گرفتاری در یک «سناریوی خطرناک نارسیستی یا کابوس وار ظالم/مظلومی» است و اینکه آنها برای حفظ و تشدید این «فانتزی قربانی تجاوز یا تجاوز جنسی دیگری بودن»، برای بدست آوردن کیف و تمتع نارسیستی از آن، کیف و لذت مظلوم بودن خویش و متجاوزگر بودن دیگری، به ناچار هم تاریخ  و هم گذشته خویش یا شرایط حال خویش را تحریف یا افراطی  می کنند،  بخشی از وجود خویش را نفی و تحریف می کنند. یعنی به خشونت به خویش و دیگری دچار می شوند.

 برای درک این تلاش خودآگاه یا عمدتا ناخودآگاه برای تحریف تاریخ و گذشته یا حال به گونه ای که «فانتزی تجاوز» تصدیق شود، بایستی ابتدا یک  مفهوم مهم در روانکاوی بنام «تعین مابعدی.3» را بشناسیم. شیوه تعین مابعدی به این معناست که آنچه ما تاریخ یا خاطره می نامیم یک  چیز ثابت نیست ازینرو یک حادثه و واقعه فردی یا جمعی می تواند از نو تفسیر و ارزش گذاری شود، از نو آفریده شود، تحت تاثیر تمنا و یا فانتزی پنهان فرد یا جمع از نو معنادهی و ساخته شود ( در نهایت تاریخ همیشه یک روایت است). ازینرو همانطور که فروید درباره فانتزیها و از جمله درباره  فانتزی تجاوز توضیح داده است (به ویژه آنجا که علائمی برای یک تجاوز دیده نمی شود)، این است که ما این فانتزیها را در واقع به شیوه «تعین مابعدی» بعدا می سازیم و تاریخ و خاطره را به شیوه نو بازگویی و تحریف می کنیم تا به اشتیاق و ارضای کیف و تمتع پنهان نارسیستی یا خشونت آمیزمان دست یابیم. در مورد موضوع ما به این فانتزی تجاوز و امکان ارضای لذت و تمتع انتقام از دیگری، امکان مقصر خواندن دیگری یا امکان «پاکسازی دیگری» دست یابیم. نمونه های فراوانی از این مکانیسم «تعین مابعدی» را می توان در همه ی «فانتزیهای تجاوز ایرانی» یافت، چه آنموقع که دیدار ایران با اعراب و اسلام فقط به عنوان «سرکوب و کشتار و تجاوز» دیده می شود و افسوس بر گذشته از دست رفته پادشاهی خورده می شود، چه آنموقع که دیدار با مدرنیت، به ویژه از زمان مشروطیت به بعد، به حالت «تجاوز به ناموس وطن و مذهب» دیده می شود و ما شاهد بازگشت به خویشتن مذهبی و این تاریخ دردناک سی ساله اخیر هستیم. چه آنموقع که بحث «پاکسازی زبان فارسی از زبان عربی» است ، چه آنموقع که برای دستیابی به یک «ملت گمشده و مورد تجاوز» ناگهان ناسیونالیسم افراطی و پهلوی و بازگشت به کوروش کبیر شروع می شود، یا چه حال که برای دستیابی به «بهشت گمشده قومی یا ملی و بازخواهی ملت گمشده و مورد تجاوز» برای مثال رخدادهای تاریخی «جمهوری مهاباد یا آذربایجان» سابق از بستر تاریخی و گفتمانی خویش جدا می شود، کنده می شود و یکدفعه به شروع و آغاز « هویت و ملت و دولت کرد و ترک» تبدیل می شوند و تاریخ این دو ملت از آن ببعد توسط پان ترکها یا پان کردها به سان «تاریخ اشغال و آپارتاید ملی» دیده می شود. یا روشنفکران نوین عرب ایرانی یا ایرانی عرب ناگهان از «شیخ خزئل» به عنوان پایه گذار «ملت عرب و دولت عرب در ایران» سخن می گویند و «ممالک محروسه» که یک شیوه ملوک الطوایفی بود و بایستی برای تحول مدرن ایرانی کنار زده می شد، به وسیله این «تعین مابعدی» و برای دستیابی به فانتزی «تجاوز خویش» و مظلوم شدن، قربانی بودن، ناگهان تبدیل به «حالت اولیه فدرال در ایران» می شود. به جای اینکه با توجه به تاریخ ایران و روند دردناک و ناتمام پروسه «دولت مدرن/ملت مدرن/فرد مدرن» ایران هم این تبعیضها بهتر فهمیده و ضرورت رفعشان درک شود، هم پیوند تنگاتنگ و تاریخی مفاهیم ملت مدرن و دولت مدرن و تقسیم قدرت مدرن و عدم شکل گیری نهایی هر سه در ایران و ضرورت به پایان رساندن تحول ناقص فهمیده و نهادینه شود و هم اینکه مفهوم «فدرالیسم» یک مفهوم مدرن است و در تضاد کامل با این حالات ملوک الطوایفی است. ازینرو نیز فدرالیسم با مدرنیت و دموکراسی پیوند تنگاتنگ دارد.

اما آنچه این روشنفکران قومی یا سابق ناسیونالیستی یا مذهبی را به چنین تحریفها و یا خطاهای مدرن فاحشی وامی دارد، بیش از آنکه عدم شناخت مفاهیم مدرن باشد، ناشی از گرفتاری در این «فانتری تجاوز» و اشتیاقات و تمتع های نارسیستی و خشونت آمیز است. ازینرو گرفتار حالات افراط/تفریطند. همانطور که یک نگاه مدرن می داند که حتی نگاه بهتر او نیز فقط یک روایت است و همیشه روایتهای سمبولیک دیگری ممکن است و همزمان تفاوت این روایتهای مدرن با آن روایتهای تحریف شده را براحتی می توان دید و اینکار از طریق لمس «زیرمتن احساسی» و نوع رابطه نهفته درون آن میان فرد/دیگری است، میان فرد و حادثه تاریخی، زبان یا غیر است و اینکه آیا این رابطه به شکل نارسیستی، رئال یا هولناک یا به شیوه بالغانه سمبولیک و نمادین یا پارادوکس است.

آنچه در این «خطای جمعی» و تکرار فاجعه بار آن رخ می دهد، در واقع این است که گویی «فرزندان این مام و مادر زبان، وطن، قوم، مذهب» و غیره می خواهند به گونه ای «خیالی و توهم بار و در نهایت خشونت بار»  این « تجاوز خیالی به مادر و عزیزشان» را  ناممکن  و برطرف سازند و در نهایت اما دقیقا باعث ایجاد همین  مناسبات خشونت آمیز می شوند. زیرا هر گونه تلاش برای «پاکسازی و سرکوب دیگری»، به معنای خشونت به خویش و سرکوب اشتیاق خویش نیز هست. معمولا این فرزندان پاک باخته ی مام وطن یا زبان یا قوم دلایل و سندهای فراوان نیز می توانند برای نشان دادن سرکوب و «تبعیض» بیاورند و ما می توانیم نمونه های فراوان سرکوب قومی و زبانی یا قتل دگراندیش را در همین سی ساله و حوادث اخیر ببینیم. اما آنچه آنها نمی خواهند ببینند این است که چگونه همان کسی که آنها را نیز سرکوب کرده است، دقیقا اسیر همین فانتزی «مورد تجاوز بودن یا شدن» است و به این خاطر هر دو از کلمات مشابه و زبان و ابزار مشابه ای استفاده می کنند و از طرف دیگر با این حالات افراط/تفریط به ناچار سرکوب و تجاوز به خویش را فراهم و زمینه سازی می کنند تا باز ناخودآگاه دلیلی نو داشته باشند برای خطرناک بودن مدرنیت، دیگری، اسلام، ترک یا کرد یا فرهنگ ایرانی. یعنی این فرزندان افراطی گرفتار حالت هیستریک و کابوس وار کسانی چون  بن لادن می شوند که می خواستند منطقه اسلامی را از حضور ناپاکان و آمریکاییان پاکسازی کنند و در نهایت دقیقا باعث اشغال هر چه بیشتر منطقه توسط آنها و حضور قویتر آنها شدند.

 زیرا به قول لکان معضل انسان  یا زن هیستریک این است که «نمی خواهد دروغ خویش  را ببیند.4» و اینکه او نیز در این «خرابی تاریخی، ملی، خانوادگی» نقش و مسئولیت خویش را داشته است و اینکه تا به دروغ هیستریک خویش و عدم قبول مسئولیت مدرن خویش پایان ندهیم، بحران به پایان و به تحولی نو نمی رسد. زیرا اینجا هیچکس «مقصر اصلی» و هیچکس «قربانی یا بیگناه» نیست بلکه موضوع پذیرفتن «مسئولیت مدرن خویش» برای تاریخ و حال خویش و دیالوگ و چالش با دیگری برای دستیابی به اهداف مشترک است و درک اینکه تمنای من، تمنای دیگری است و فرد همان دیگری است. اینکه انسان ایرانی که سراپا از وسایل مدرن استفاده می کند، نمی تواند به مدرنیت و فرهنگ مدرن، فکر و دموکراسی مدرن لعنت بفرستد که اساس و بستر این تولیدات مدرن هستند. همانطور که ناسیونالیست ایرانی یا پان ترک و پان عرب ایرانی با لعنت فرستادن به نیمه دیگر خویش، خود را کور و دچار بحران و فاجعه نو می کند.

 

ازینرو هر گونه تلاش برای «نفی دیگری» و برای ایجاد رابطه سیاه/سفیدی قربانی/ظالم، اشغال گر/اشغال شده، در نهایت چون تُفی سر بالا و خشونت به خویش و به خواستها برحق خویش مانند خواستهای برحق مدرن فردی، قومی یا فرهنگی است. زیرا چنین کسانی در لحظات چنین برخوردهای افراطی و نارسیستی در واقع «فرد مدرن یا شهروند مدرن و بالغ» نیستند بلکه بیشتر «کودکانی» هستند که می خواهند به «آغوش گرم مادر و به بهشت گمشده» برگردند و این یک توهم خطرناک است، زیرا بهشت گمشده و هویت گمشده ای نیست که ما بخواهیم به آن برگردیم بلکه تنها می توان به شیوه مدرن به این هویت فردی یا ملی با کمک درک و لمس همپیوندیها، تشابهات و تفاوتهای فرهنگی و تاریخی، دست یافت. زیرا ما تجربه فاجعه بار بازگشت به خویشتن را چشیده ایم و حماقت است که بار دیگر اشتباهی مشابه بکنیم بلکه بایستی از این توهم رها شویم که گویی بازگشت به خویشتن و به یک بهشت گمشده یا به یک «اصل اولیه، خود اولیه و پاک» ممکن است و پی ببریم که هویت یک مفهوم مدرن است که بایستی آفریده شود، بر مبنای شرایط و ضرورتهای تاریخی، جغرافیایی و کنونی و اینکه ما به یک وحدت در کثرت نو احتیاج داریم که من آن را «ملت واحد و رنگارنگ» ایرانی می نامم. ما به قبول مدرنیت و دستیابی به مدرنیت متفاوت فردی و جمعی ایرانی خویش احتیاج داریم اما نمی توانیم بازگشت به خویشتن بکنیم و بگوییم ما سازنده حقوق بشر هستیم یا هویت من ترک و ماد است و من کاملا متفاوت از فارس و دیگری یا از کرد هستم. زیرا این تلاشها در واقع یک حرکت نارسیستی و توهم گونه است و پاسخی ناخودآگاه و خطرناک به «فانتزی تجاوز و هراس از دیگری» و حاصل آن نه تنها خشونت و جنگ خونین فارس/ترک بلکه  خشونت و جنگ ترک/کرد بر روی شهرهایی چون نقده و غیره نیز هست. زیرا در همه ی این حالات آنگاه «کودک ایرانی» می خواهد بنوعی  به «پاکی و بکارت گمشده زبان و فرهنگ خویش» دست یابند، به «چیز ناممکن» دست یابد و در پی دستیابی به این مطلوب مطلق و ناممکن محکوم به سرکوب خواستهای برحق خویش و تکرار فاجعه به اشکال جدید است.

بنابراین این نوع رابطه خیالی با تاریخ خویش و با دیگری و دیدن آنها به عنوان متجاوزان، متهاجمان و ما به عنوان «قربانیان تجاوز»، بیش از هر چیز یک «ارتباط نارسیستی و خیالی با دیگری» است که در آن به حالت سیاه/سفیدی یکطرف ظالم و دیگری مظلوم و قربانی است. این به معنای گرفتاری در یک دروغ هیستریک و «گفتمان هیستریک» ظالم/مظلومی، متجاوزگر/قربانی است.  قربانی ایی «دروغین» که حال به اشکال مختلف می خواهد تقاص و حقش را بگیرد و بناچار بیشتر دروغ به خویش می گوید و خشونت می ورزد. زیرا برای مثال مطمئنا دیدار فرهنگ ایرانی از زمان ساسانیان با فرهنگ عرب و اسلام، دیداری «تراوماتیک» و با ضربات فراوان، کشتارهای فراوان و حتی تجاوزهای واقعی به زنان یا فرهنگ بوده است اما همزمان از طرف دیگر جامعه و فرهنگ ما در نتیجه تلاقی فرهنگ و دانش ایرانی و اسلامی وارد عرصه نوینی نیز می شود و در واقع با این تحول و ایجاد زبان نوشتاری نوین فارسی، ما شاهد رنسانس زبان و نثر فارسی هستیم که سپس زمینه ساز هزار سال نثر نوین فارسی می شود. همانطور که در این مسیر اسلام هر چه بیشتر «ایرانی» می شود و ازینرو مذهب شیعه، در واقع یک «اسلام ایرانی شده و پادشاهی» است. همانطور که دیدار ما با مدرنیت علائم  و حالات «استعماری و ترواماتیک» داشته است، اما «تجاوز و تهاجم فرهنگی» نبوده است و ما از مسیر این دیدار با این رقیب قدرتمند که همزمان در ما اغوای آزادی و تحول را بیشتر ایجاد و قوی ساخت،  قادر به تحول مدرن تا کنون بوده ایم. همانطور که ما برای تحول نهایی و دستیابی به گفتمان مدرن «دولت، ملت و فرد مدرن» بایستی هر چه بیشتر مدرنیت را به سان نیمه گمشده خویش بپذیریم و به شیوه نقادانه و ترمیزی پذیرا شویم. همانطور که تاریخ اقوام ایرانی  شواهد فراوان از سرکوب و کشتار و تبعیض فرهنگی و زبانی دارد، یا زنان ایرانی و اقشار دیگر شاهد و تجربه کننده ی این «تبعیضهای جنسیتی، جنسی و غیره» بوده و هستند، اما این اقوام «مظلوم یا تحت اشغال» نیستند و تاریخ مملکت ما لااقل در هزار ساله اخیر به طور عمده توسط شاهان این اقوام ترک و ترکمن و غیره رقم خورده است. همانطور که زنان جامعه ما با تمام تبعیضی که به آنها شده است، اما «قربانی» نیستند و خوشبختانه جنبش زنان ایرانی از این فرهنگ قربانی بودن هر چه بیشتر دور شده است و می داند با این نگاه بیش از هم به قدرت و توانش و امکان تحولش ضربه می زند و به دستیابی به برابری جنسیتی حقوقی و فرهنگی ضربه می زند. تحول و راه خوب و مدرنی که مردان و اقوام و بقیه از زنان ما بایستی یاد بگیرند. همانطور که  در آمیختگی ارگانیک زبان و فرهنگهای عربی و فارسی از یک سو و از سوی دیگر  درهم آمیختگی و تلفیق زبان فارسی و فرهنگ مشترک با  زبانها و فرهنگهای اقوام مختلف  چنان عمیق و چندجانبه بوده است که هر تلاشی برای جدا کردن آنها و یافتن «اصل و فرع» از قبل محکوم به شکست است. همانطور که یافتن یک ایرانی یا فارس اصیل، ترک یا کرد اصیل و  بدون درهم آمیختگی نژادی و فرهنگی ناممکن و عبث است.

 ازینرو در این «فانتزی ناخودآگاه جمعی» و در این تصویرحک بسته بر روان جمعی که «مام وطن یا زبان ما» توسط «زبان و فرهنگ عربی، فرهنگ مدرن یا قوم فارس و ایرانی» مورد تجاوز واقع شده است و حال ما باید این تجاوز را پایان دهیم، یا در ثمره ی خطای بعدی آن که گویی منِ ترک یا کرد یا فارس «کاملا متفاوت از دیگر اقوام هستم و هیچ چیز مشترکی با آنها ندارد، بایستی حضور و تکرار این خشونت و فاجعه و خطا را ببینیم (انگار که هر ترکی با ترکی دیگر کاملا مشترک است و تفاوت فردی موجود نیست).  یا  بایستی در این توهم  که ما  خودمان مدرنیت و حقوق بشر داریم و نمی خواهد مدرن شویم، بیماری و فانتسم نارسیستی و خشونت آمیز را ببینیم. همینطور بایستی  در تلاش برای دستیابی به «زبان پاک پارسی و عاری از کلمات عربی یا مدرن، یا زبان قومی عاری از کلمات فارسی و فرهنگ ایرانی»  نه تنها یک «توهم یا فانتسم نارسیستی در پی دست یابی به ابژه گمشده و مادر گمشده است»، امری «ناممکن» دید بلکه  آن را به معنای تلاش به «بازگشت به خویشتنی ناممکن و فاجعه بار و تکرار فاجعه» از طریق نفی بخشی از «تاریخ و گذشته و حال» خویش دانست که بناچار  باعث خشونت و ضربه به زبان و فرهنگ و به خواست خویش می شود. به جای اینکه از قدرتهای نهفته در این فرهنگ تلفیقی و زبان تلفیقی استفاده بکند، خواه کلمات عربی در این زبان باشد و یا زبانهای اقوام مختلف آن. زیرا میان زبان  وفرهنگ فارسی و زبان عربی و فرهنگ اقوامهای مختلف، یا میان زبان فارسی و زبانهای مدرن نیز یک «تبادل و تلفیق تاریخی و ارگانیک» وجود داشته و دارد.

 

موضوع دوم این است که هر زبان مدرن بایستی بتواند به زبان خویش کلمات و مفاهیم نو را «ترجمه» بکند و از زبان خویش و در مورد زبان فارسی، از معادن نهفته و مختلف در «زبان فارسی» یا زبانهای اقوام خویش  برای واژه سازی استفاده بکند، شیوه ای که در ترجمه کلمات توسط «مهندسان زبان» خوب ما  چون داریوش آشوری و دیگران نیز برخی نمونه های موفق آن را می بینیم، یا در تلاش برای ایجاد یک «زبان باز» مانند پروژه آشوری این قدرتهای نو را مشاهده می کنیم. همینطور هر زبان مدرنی بایستی مرتب بتواند مثل جامعه مدرن «کلمات مهاجر، اندیشه ها و شدتهای احساسی مهاجر» را مرتب هضم و جذب و به شیوه نمادین پذیرا شود و بدینگونه مرتب رشد بکند، اما وقتی جامعه و فرهنگی در اعماق وجود خویش «رابطه با دیگری و با غریبه» را چون «رابطه با یک متجاوزگر» احساس می کند، آنگاه همین مشکل را نه تنها در برابر فرهنگ گذشته خویش و زبان عربی، یا با فرهنگهای قومی و بالعکس دارد، بلکه با کلمات مدرن و زبان مدرن نیز به اشکال مختلف احساس می کنیم. یعنی آنگاه چنین فرد یا فرهنگی یا «دیگری را می بلعد و می خواهد بخورد یا تقلید بکند» تا بزرگ و پُر شود یا اینکه فردایش سعی می کند همه چیز را بالا بیاورد و فقط «پارسی یا ترکی بنویسد و بخواند». آنموقع مثل این سی سال اخیر از یکسو یکدفعه هزاران واژه و ترکیب عجیب و غریب عربی  یا نیمه عربی که به قول آشوری حتی اعراب نیز آن را نمی فهمند، وارد این زبان می شود و از سوی دیگر یکدفعه حال سعی می شود دوباره همه کلمات پارسی شوند. یا به جای اینکه واژههای علمی و جهانی به عنوان مهاجر پذیرفته شوند و به فارسی نوشته شوند، حال می خواهند یکایک این کلمات را برگرداند و به جای هلی کوپتر، سوفت ویر، فتی شیسم و غیره مرتب «برگردانی پارسی و اصیل» بیافریند تا «پاک» بمانند. در حالیکه یک زبان و فرهنگ مدرن بایستی  هم به شیوه عمیق این کلمات و مفاهیم را در خویش هضم و جذب بکند  و بدینوسیله فارسی سازد و هم بتواند «مترادفهای ایرانی» در صورت لزوم برای آن بیافریند و از هر دو به تناوب استفاده بکند و ببیند کدام بیشتر جا می افتد و به ضرورتها پاسخ می دهد.

 

 یا گاه این «فانتزی تجاوز» در فرهنگ ما تشدید می یابد و به حالت «رئال یا واقع درراستای نظریه لکان» در می آید. یعنی این فانتزی به  خشونت کور به خویش و به دیگری تبدیل می شود. آنگاه ما شاهد «حالت رئال و هولناک این فانتزی تجاوز»  و  برای مثال این دفعه فانتزی مورد تجاوز قرارگرفتن توسط جهان مدرن  شده ایم و یا می شویم. یعنی وقتی حضور و لمس «قدرت سیستم مدرن» به عنوان «تجاوز و تهاجم» حس می شود و موضوع و تمتع هولناک «پاکسازی  خاک و روان وطن و اسلام» از « نگاه نجس و دست نجس و خطرناک شیطان بزرگ و آمریکا» بر جامعه و قلب انسان ایرانی حاکم می شود، به جای اینکه به رابطه برابر و همزمان نقادانه با جهان مدرن و مدرنیت دست یابد، مدرنیت را بپذیرد، هضم و به شیوه نمادین در خویش پذیرا شود و اینگونه به مدرنیت متفاوت خویش دست یابد. یا با این برخورد خشونت آمیز با مدرنیت و ناتوانی به دیالوگ مدرن و ایجاد یک قرارداد هسته ای مدرن، زمینه ساز نوین حمله نظامی به ایران و تحقق ناخودآگاه فانتزی شان می شوند

 همانطور که وقتی با چنین نگاه انتقادی و پارادوکسی به این مباحث و «فانتزی هراس از تجاوز ایرانی» بنگریم، متوجه این نکته می شویم که جامعه و فرهنگ ما با اینکه همیشه مسیر گذار سلطه جویان و جهانگشایان بزرگی چون چنگیز یا اسکندر، اسلام و غیره بوده است، اما به هیچ وجه «قربانی» نبوده است. برعکس زمانهای فراوانی نیز به عنوان سلطه گر حضور داشته است و حتی اگر بخواهیم بگوییم که سلطه ی از نوع کوروش متفاوت بوده است،_ جدا از اینکه این یک چشم انداز احتمالی است و اگر تفاوتهایی نیز در برخورد بوده که چه خوب اما برای قوم تحت سلطه در نهایت او یک اشغال گر بوده است، حداکثر یک اشغالگر خوب مثل اسکندر یا حتی چنگیز برای برخی کشورهای دیگر بوده است_، اما باز این فانتزی یا تصور در واقع وسیله ای برای دستیابی به حس «پاکی دوباره و پاکی گذشته پرشکوه و از دست رفته است» و تکرار خطای اولی خویش و عدم توجه و قبول این موضوع اساسی که در واقع «اصلی نبوده است، زبان و فرهنگ پارسی و اصیلی نبوده است» که بخواهد حال دوباره «پاک و پارسی یا اسلامی شود». زیرا  زبان و فرهنگ این مرز و بوم همیشه تلفیقی بوده است، چه آنموقع که فرهنگ بین النهرینی با فرهنگ ماد و پارسی درهم آمیخته می شود و رنسانس هخامنشی رخ می دهد، چه در دوران اسلامی و رنسانس زبان فارسی، یا در حالت تلفیقی عرفان ایرانی با فرهنگ یونانی و یا مهری، درهم آمیختگی با سیستم شهری و فرهنگ یونانی در دوران سلوکیان و اشکانی یا با جهان مدرن از دوران صفوی تا مشروطیت و حال.

 

 همانطور که وقتی امروزه «قوم گرایان» از «پاکی زبان مادری ترک و عرب خویش»و  سرکوب یا تجاوز به او توسط «زبان فارسی» سخن می گویند و می خواهند به بازگشت به خویشتن بکنند و از دست متجاوزگر رهایی یابند، ما باز با همین فانتزی «تجاوز» به شیوه ای نو روبروییم. با همین خطای هولناک یا نارسیستی قدیمی به شکلی جدید روبروییم و طنز تاریخ و زندگی اینجاست که در این لحظه که فرد خشمگین ترک یا کرد می خواهد از متجاوزگر فارس و زبان و فرهنگ مشترک ایرانیش رهایی یابد، یک بخش مهم از خویش را بدور اندازد، دقیقا هر چه بیشتر به شیوه منفی «ایرانی» می شود و نکات منفی فرهنگ مشترک را نشان می دهد. همانطور که هر چه ما بخواهیم از خویش و تمناهایمان یا از تاریخمان بدور اندازیم و آنها را نفی بکنیم، حال به شیوه نو و گاه هولناک بر ما ظاهر می شوند، چه به شکل بحران و فاجعه مدرن سیاسی و فرهنگی سه دهه اخیر و ناتوانی از پذیرش مدرنیت و یا چه به خاطر خطر برادرکشیهای قومی در آینده. زیرا به قول لکان « آنچه به حالت نمادین (و بسان تجربه، روایت، قدرت دیگر یا نوین خویش) پذیرفته نمی شود، حال به حالت رئال و هذیان یا هولناک بر می گردد».

 ازینرو نیز وقتی بحث مدرن و پروسه مهم «ملت مدرن/دولت مدرن/ فرد مدرن» از طرف تمامی اهالی این سرزمین پذیرفته نشود و اینکه  وقتی  به دموکراسی و تقسیم قدرت و برابری حقوقی میان همه اقشار از یکسو و از سوی دیگر به اهمیت دستیابی به هویت ملی و مدرن «ملت واحد و رنگارنگ» دست نیابیم و آن هم از طرف همه اقشار و اقوام این جامعه، آنگاه این ضرورت تبدیل نشده به نماد و به یک اجماع جمعی، حال به شکل خشن و رئال و هولناک و برای سرکوب نیمه دیگر خویش بر می گردد ، یعنی به قالب «تئوری هفت ملت و کنگره ملیتهای ایرانی» از یک سو و از سوی دیگر تجزیه طلب خواندن هر مخالف تبعیض قومی برمی گرد و در نهایت سرکوب هر دو توسط قدرت حاکم..

حال با شناخت دقیقتر فانتری جمعی « قربانی تجاوز بودن» ایرانی و حالات آن بایستی این سوال اساسی را مطرح کنیم که چرا این «فانتزی قربانی تجاوز» اینقدر در ذهن و جان و روان فرهنگ ایرانی قوی و حاکم است، چرا این «فانتزی آنال/سادیستی» در ذهن و روان ایرانی چنین نقش مهمی را بازی می کند که هر رابطه ایرانی با دیگری و با غریبه، همیشه با این هراس و ترس از توطئه و تهاجم فرهنگی، اشغال و تجاوز فرهنگی و غیره همراه است. یا برای اینکه بهتر این معضل را بفهمیم بایستی از یک سو از خودمان سوال بکنیم چرا ایرانی در اعماق وجودش هنوز به فانتزی و فانتسم « وجود یک اصل و ابژه  اصیل و گمشده و پاک»، به «فانتسم مادری پاک و مورد تجاوز واقع شده» که حال بایستی نجات داده شود و ما به او برگردیم، احتیاج دارد؟ فانتزی و توهمی که باعث می شود او همیشه اسیر «ساحت خیالی و نارسیستی» باقی بماند، اسیر « نگاه و گمشده ای» و رابطه ی دوسودایی مسحورانه/خشماگین یا مهرآکین کودک/مادر یا پدر باقی بماند و نتواند نه با دیگری و غریبه، با مدرنیت به یک رابطه نمادین و برابر «فرد/دیگری» و «همراه با حالت پارادوکس علاقه و نقد» دست یابد، به مدرنیت خویش دست یابد. یا نتواند با رهایی از توهم «جستجوی اصل و بازگشت به خویشتن»، حال از درون بحران زبان فارسی و فرهنگ فارسی یا بحران هویت ایرانی بگذرد و  به جای اینکه به عقب و جستجوی یک توهم و تکرار بحرانش بپردازد، «به جلو» و به خلاقیتها و قدرتهای نوین زبان فارسی و فرهنگ ایرانی دست یابد، به «زبان فارسی هزارگستره» و «ملت واحد و رنگارنگ مدرن»، به «وحدت در کثرت نوین» و مدرن خویش دست یابد.

 

سوال دوم و نهایی برای درک این «فانتزی تجاوز» اما این است که از خودمان سوال بکنیم که این فرهنگ و زبان یا جریانات درونش چرا مرتب «میل و فانتزی تجاوز» دارد و به « چه شیوه میل تجاوز به دیگری» دارد؟

 

 زیرا فانتزی مورد تجاوز شدن همانطور که روانکاوی و فروید نشان می دهند، به این خاطر بشدت دردناک است و هضم نمی شود، زیرا آدمی در اینجا با یک فانتزی یا «فانتسم» درونی خویش و میل تجاوز به دیگری روبرو می شود. وگرنه قربانی تجاوز می توانست با لعنت فرستادن به تجاوزگر و بیان خشمش و سپس دیدن حقارت نهفته در عمل تجاوزگر پس از مدتی کم کم به خویش برگردد و راه خویش و زندگی عشقی جدید خویش را دنبال بکند. زیرا در فانتزی تجاوز یا «فانتسم تجاوز جنسی» همان میل «نفی نام پدر و قانون.5» نهفته است و نفی نیاز خویش به دیگری و تلاش برای کودک ماندن و بزرگ و فرد نشدن است، تلاش برای مسئولیت نپذیرفتن و عدم لمس نیاز خویش به دیگری و نیاز متقابل دیگری به خویش است. زیرا تجاوز گر می خواهد با تجاوز به دیگری در واقع خودش را بزرگ، قوی و بی نیاز و حاکم بر دیگری احساس بکند، دارای دلهره و هراس و  تمنای انسانی نباشد، ضعف و کمبود نداشته باشد و نیازمند به دیگری نباشد، و از آنرو که دقیقا اینها ناممکن است و ما برای دستیابی به فردیت و تمنایمان احتیاج به دیگری و رابطه و قبول نام پدر یا قانون، قبول نیاز خویش به دیگری داریم، از آنرو تجاوزگر محکوم به شکست است و در واقع کودکی است که می خواهد بزرگ و قوی باشد و بهای توهمش را با زندان شدن و شکست می پردازد. همانطور که همه ی این راههای افراطی و بازگشت به خویشتن شکست خورده و می خورند.

 ازینرو وقتی ما با چنین فانتزی قدیمی، یا با چنین فانتسم مهم و تاثیرگذاری در یک فرهنگ روبرو هستیم، آنگاه سوال درست این است که «ما می خواهیم به کی و به چه کسی، یا به دیگری و به چه شیوه (آنال/سادیستی) تجاوز بکنیم؟» و چرا به این تجاوز و فانتزی آن به حالت معکوس و در قالب تجاوزشده و قربانی احتیاج داریم؟

 

زیرا آن فانتزی تجاوز که ما را زجر می دهد، چیزی جز اشتیاق پنهان خود ما برای «تجاوز به دیگری» نیست. او اشتیاق پنهان ما به دستیابی به «قدرت بزرگ و شکوه کامل، فالوس بزرگ و بهشت گمشده» از طریق چیرگی و سرکوب دیگری و قتل هر نیاز و تمنای خویش به دیگری، با کشتن کمبود و نیمه گمشده خویش است. همانطور که هر بازگشت به خویشتنی به معنای خشم و نفرت به دیگری و به تمنای دیگر خویش است و اینکه من به تو و به مدرن شدن، به نیمه ی قومی یا ایرانیم احتیاج ندارم و از تو بهترم، کامل و بی نیاز و بدون کمبودم. همانطور که آنکه مرتب از توطئه دیگران هراس دارد و تئوری توطئه مرتب می بافد،  در واقع «توطئه گر اصلی» است و می خواهد حساب دیگران را برسد. ازین منظر نیز به شکل تراژیکی منطقی است که ایران  در این یا آن توطئه علیه جهان مدرن و آمریکا در لبنان یا عراق دست داشته باشد، یا اینکه این ملیت گرایان نوی پان ترک یا پان کرد تقریبا همه، چه بخواهند یا نخواهند، به خاطر این حالت نارسیستی شان دچار اشتیاق و آرزوی پنهان «شکست دولت مرکزی و خلاء قدرتی» هستند که گویی آزادی خیالی آنها را بوجود می آورد، یا توسط اشغال ایران و شکست قدرت و امکان ایجاد حکومتهای منطقه ای و مورد نظر خویش.

 ازین منظر که بنگریم، معنای این عکس بالا نیز بهتر مشخص می شود. در ناخودآگاه جمعی، ایرانی خویش را چون این زن یا مادر مورد تجاوز توسط دستهای مختلف می بیند و می خواهد این زن یا مام وطن را از دستهای متجاوز پاک بکند اما این «بخش و مانیفست خودآگاه و سانسورشده فانتزی» است و بخش ناخودآگاه و اصلی این است که چگونه به این «زن و دیگری زیبا و اغوابرانگیز تجاوز بکنم» و قدرتم، بی نیازیم را نشان بدهم. اگر با خودمان صادق باشیم می بینیم که مدرنیت در فانتزی ما بیشتر این «زن اغوابرانگیز» است که هم شوق ما و هم خشم ما از دست نیافتن به او را بر می انگیزد تا آنکه متجاوز باشد. همانطور که آن متجاوز گر فارس یا ایرانی در خویش اغواهای فراوانی دارد که همان قدرت و تاریخ مشترک، هویت مشترک و تجربه مشترک است که استقلال طلب نوین ترک می خواهد به این قدرت دست یابد یا دوباره دست یابد، زیرا یادش می آید که آنها نیز تقریبا چندصدسال بر این مملکت حکومت کرده اند. به جای اینکه هردو چه ناسیونالیسیم یا شوونیسیم ایرانی و یا پان ترک و پان عرب که دو روی یک سکه و بازتولید کننده هم هستند، متوجه خطایشان شوند و اینکه به یکدیگر و در کنار هم بودن در چهارچوب یک ساختار مدرن و تحت یک هویت واحد ایرانی و رنگارنگ احتیاج دارند تا به قدرت و شکوه مشترک و همزمان متفاوت و قومی یا فردی دست یابند.

 

همانطور که وقتی بنیادگرای اسلامی یا حزب الله به مناطق شیک و خوش پوش و محل رفت و آمد زنان زیبای شهری حمل میکند تا مانع تجاوز به ناموس مذهب و آرمان و انقلاب شود، بایستی در فانتزیشان نگریست که در مورد این متجاوزگران اغواگر بالاشهری واقعا چه می اندیشند و چه می طلبند و اینکه چرا در هر ضربه ای که به این جوانان یا زنان شیک پوش و اغواگر می زنند گویی می خواهند در واقع همزمان  در آغوششان بگیرند و ببوسند و هم از خشم و اینکه هیچگاه بدست اش نمی آورند و از ترس خشم «دیگری بزرگ و پدر جبارش» می خواهند این زیبارویان را تکه پاره بکنند که باز هم معنایی جنسی دارد. یا چرا وقتی در جریانات جنبش سبز به برخی جوانان مدرن دختر و پسر در زندان کهریزک و غیره تجاوز کردند، متجاوزگر این تجاوز را برحق می دانست؟ چون به خیالش از ناموس دین و انقلابش در برابر تجاوز بیگانگان و سوسولها دفاع می کرد و هم آنچه در ناخودآگاه و زیر این تصورات خودآگاه می گذشت و باعث اصلی تجاوز جنسی می شد، خواستها و نیازهای سرکوب شده جنسی خودش و  تلاش برای چیرگی بر گره حقارت نارسیستی و دستیابی به حس بزرگی و قدرت مطلق بود که حال به شکل خشونت آمیز می خواست به ارضا دست یابد و از طریق داغان کردن و تجاوز به دیگری.

ازینرو «بازگشت به خویشتن» در هر شکل جمعی، زبانی، فرهنگی، قومی آن همیشه هولناک است و می خواهد به این توهم و دروغ خودشیفتگانه دست یابد که دوباره کودک و بیگناه شود، به بهشت گمشده و یگانگی با مادر باصطلاح پاک و باکره دست یابد و از طرف دیگر بناچار پارانویید، خشن، هیستریک می شود. یا متجاوزگر می شود و  ( معمولا با این استدلال که نمی خواهد اما مجبور است) به  دیگری تجاوز می کند، یعنی به خودش و تنش، به دیگری و به فرهنگ و کشورش و به تاریخ اش، به دگراندیش تجاوز می کند. زیرا می خواهد دوباره پاک، کامل و بی نیاز به دیگری  و نیمه گمشده اش گردد که همیشه تا حدودی گمشده و متفاوت باقی می ماند تا او از تحول و دست یابی به روایات نو و زبانهای نو وبدنهای نو بازنماند. زیرا چه متجاوزگر و چه «قربانی ابدی» که در نهایت دو روی یک سکه هستند و می توانند به هم تبدیل شوند، همانطور که تاریخ مستضعفان ما یا انقلابهای بزرگ نشان داد، می خواهند «کستراسیون و نام پدر» را نفی بکند، می خواهند محرومیت از قدرت مطلق و نیاز خویش به دیگری وبه قانون را قبول نکنند و دوباره با «مادرش و با مام وطن یا قوم یا مذهب» یکی و یگانه شود و در آن حل شوند، بیگناه و بی نیاز به دیگری و بدون کمبود شوند. ازینرو نیز بهای این دروغ و خشونت به خویش و دیگری را با گرفتاری در دام بحران و خشونت متقابل و تکرار فاجعه می پردازند. همانطور که عبور هر چه بهتر از این فانتزی جمعی آنال/سادیستی، از «فانتسم تجاوزشدن و تجاوز کردن»  و رابطه ی خیالی سیاه/سفیدی با دیگری، با خویش یا با مدرنیت و پذیرش کستراسیون و رابطه ی سمبولیک با دیگری و غیر لازم است، تا قدرتهای ما هر چه بیشتر شکوفا شوند و توانایی شکوفایی و خلاقیت فردی، فرهنگی، ملی و سیاسی، توانایی دگردیسی به رابطه و ساختارهای مدرن  رشد و گسترش یابند. تا ما چه در درونمان و چه در برون به ساختار نو، فردی، ملی و مدرن یا بالغانه دست یابیم، یعنی چه در درون و یا برون به یک «وحدت در کثرت مدرن» دست یابیم و روزی با این قدرت و ساختارهای دموکراتیک مدرن به حالات والاتر مدرن و ساختارهای «کثرت در وحدت و چندصدایی» دست یابیم.

ادبیات:

1

/2/3 دکتر موللی. مبانی روانکاوی فروید/لکان. بخش هویت ایرانی در مناسبت با غیر. ص. 218/234

3- Nachträglichkeit

4- Die Stellung des Subjekts. Christoph Braun.S. 160

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ناشناس

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.