رفتن به محتوای اصلی

محسن حیدریان تجسم تجربه و پیشگام درس‌گیری مبارزان ایران
03.05.2020 - 11:15

محسن حیدریان تجسم تجربه و پیشگام درس‌گیری مبارزان ایران

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کآرام درون دشت شب خفته ست
دریایم و نیست باکم از توفان:
دریا، همه عمر خوابش آشفته ست
محمدرضا شفیعی کدکنی

جوانان چپ فعال سیاسی، از آن میان محسن حیدریان، در دهه سال‌های ۱۳۵۰ با وجود آگاهی کم سیاسی و شناخت ناقص از تاریخ ایران و عملکرد روحانیون، با آرمانی بزرگ برای رهائی و کرامت مردم ایران وارد میدان مبارزه پیچیده سیاسی شدند.

محسن انسانی چند وجهی بود، با قلبی بزرگ: فعال سیاسی-مدنی، منتقد سیاسی، متفکر و نویسنده‌ای انسانگرا و خشونت‌پرهیز. زندگی او سرشار از آفرینش و درس‌آموزی بود. او یکی از نخستین کنشگران چپ در نقد عملکرد و تاریخ چپ ایران و جنبش جهانی سوسیالیستی، تمامیت‌خواهی (هم تمامیت‌خواهی چپ و هم مذهبی) و رویکرد به حقوق بشر، دموکراسی و مصالح و منافع ملی ایران بود.

از عشق او به امر مبارزه و اعتلای کرامت انسان همان بس که پس از هشت ساعت کار روزانه، رسیدن به بچه‌ها و خانواده، چندین کتاب فلسفی، ادبی، سیاسی و تاریخی و صدها مقاله، سخنرانی، مصاحبه، نقد و بررسی ادبی و فرهنگی آفرید که همگی در راستای آزادی و اعتلای وطن و بهبود کرامت انسان و سربلندی ایران است.

محسن در اول بهمن ماه سال ۱۳۳۴ در جنوب تهران چشم به جهان گشود و همانجا به دبستان و دبیرستان رفت. در دبیرستان مروی درس خواند. در دوران نوجوانی و دبیرستان، با مطالعه نشریات و کتاب،‌ به مسائل ادبی، سیاسی و فلسفی بسیار علاقه‌مند شد. در جنبش دانشجوئی پیش از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ فعالانه شرکت کرد. در سال ۱۳۵۸ در رشته زبان و ادبیات انگلیسی از مدرسه عالی پارس فارغ‌التحصیل شد.

محسن از دوران دبیرستان کشتی می‌گرفت و صاحب مدالهایی در مسابقات دانش اموزی و جوانان کشوری بود. در دوران دانشجوئی در کنار درس و فعالیت سیاسی، ورزش را از یاد نبرده بود و تا سطح قهرمانی کشتی دانشجویان سراسر کشور پیش رفت.

 

دو سال نخست جنگ میان ایران و عراق را در لباس افسر وظیفه در میدادن‌های جنگ انجام وظیفه کرد. اما یک سال بعد، در سال ۱۳۶۳ به دلایل سیاسی به همراه خانواده، به شوروی سابق مهاجرت کرد. دو سال در آنجا و نیز دو سال را در افغانستان گذراند.

از سال ۱۳۶۸ ساکن سوئد شد. در این کشور ابتدا در رشته علوم اطلاعات و کتابداری و سپس در علوم سیاسی از دانشگاه گوتنبرگ با درجه کارشناسی ارشد، فارغ‌التحصیل شد. با پایان تحصیلات در سوئد، چهار سال پژوهشگر و مدرس علوم اجتماعی و چند سالی مدیر پروژه هم‌پیوندی مهاجران سه شهر سوئد بود و نیز مدتی بعنوان مربی آموزشی کار کرد. سپس در اداره کار سوئد استخدام شد و تا آخرین روز زندگی درآن اداره کارمند بود.

محسن سرشار از شور زندگی بود. کار می‌کرد، ورزش می‌کرد، می‌نوشت، سخنرانی می‌کرد، در فعالیت سیاسی و مدنی در سوئد و کشورهای دیگر شرکت می‌کرد. این شور و عشق به زندگی و زیبائی قویش او را به مبارزه با زشتی و پلشتی می‌کشید. در این واقع‌گرائی امیدوار و خوشبین بود. غروب یکی از روزهای تابستان گذشته برایم زنگ زد و گفت: هفته بعد غروب جمعه بدون خانواده و بدون ماشین بیا پیش من تا با چند نفر از دوستان دور هم باشیم. گفتم چه مناسبتی است، بگو تا آماده بیایم. گفت نه، فقط خودت بیا اینجا پیش همه دوستان توضیح می دهم. به خانه او رفتم. دوستان دیگر زودتر آمده بودند. شامی مفصل با غذاهای ایرانی و بزمی شایسته ترتیب دادند. بعد از شام محسن با روحیه‌ای عالی گفت: شاید شما نمی دانید که من مرض قلبی سختی دارم. تنها چاره ادامه زندگی یک عمل جراحی و تعویض قلب است. چند ماه در نوبت بودم، حال قلبی پیدا شد. هفته آینده، عمل جراحی پیوند قلب دارم. دکترِ من گفت احتمال زنده ماندن من پنجاه در صد است. گفتم، اگر دیدار آخر باشد با شما عزیزان باشم. من از زندگی و عملکرد خودم راضی هستم. هر چند برخی رویدادها ناعادلانه و ستمگرانه بود و برخی راه‌های رفته با شناخت امروز، بیراه، امامن راضی هستم و در حد توان سعی کردم برزمم و از مواهب زندگی بهرهمند شوم.

آن شب، شناخت من از محسن عمیق‌تر شد و دریافتم، از عشق به زیبائی و زندگی است که تا پای جان برای از میان برداشتن زشتی‌های حیات خستگی‌ناپذیر می‌رزمد. او شجاع و بی‌باک، در عین حال پاک، زیبائی‌شناس، هنردوست، زیباپسند و آرام بود.

شکست انقلاب بهمن و فروپاشی ارودگاه سوسیالیستی  یکی از عوامل بنیادی تحول فکری ما چپ‌ها  بود. تحول نظری در ما تدریجی و دردناک بود. اما، محسن در میان ما یکی از برجسته‌ترین و بی‌واهمه‌ترین در پذیرش تغییر بود.

محسن دو آرزوی بزرگ داشت که شوربختانه، هیچکدام برآورده نشد:

نخستین آرزوی او این بود که ایران را آزاد و آنرا بخشی از جامعه جهانی و کوشا در راه صلح و اعتلای کرامت انسانی و رواداری ببیند. به ایران برگردد و قله دماوند را دوباره فتح کند.

آرزوی دیگرش این بود که بعد از بازنشسته شدن، بدون غم نان، یکسره به پژوهش ادبی و سیاسی بپردازد. همانطور که خود می‌گفت، روزی هشت ساعت برای جنبش کار کند.

محسن قلبش برای ایران و ایرانی می‌طپید، تحولات ایران را مدام پیگیری می‌کرد و بزرگترین آرزوی او سربلندی ایران و ایرانی بود. نگاهی به برگزیده‌ای از آثارش نشان می‌دهد که چقدر حساس و موشکاف ایران و زندگی مردم را زیر ذره‌بین داشت و چگونه در باره بسیاری از رویداهای میهن ما موضع‌گیری انساندوستانه، روادارنه، وحدت‌طلبانه، قهرپرهیزانه و صلح‌جویانه کرد.

محسن در کنار کار نظری گسترده از فعالیت سیاسی و عملی غافل نبود. قبل از انقلاب در سازماندهی مبارزات صنفی-سیاسی دانشجویی  و در تشکیلات «سازمان نوید» فعال بود. با شروع فعالیت علنی حزب توده ایران، نخست به عنوان عضو کمیته‌ی مرکزی سازمان جوانان و سپس عضو مشاور کمیته‌ی مرکزی حزب فعالیت کرد. با انتقادی ژرف از سیاست، خط مشی، عملکرد و ایدئولوژی حزب توده ایران، از آن جدا شد. از سال ۱۳۶۸ در صفوف «حزب دمکراتيک مردم ايران» فعالیت کرد. محسن يکی از پايه‌گذاران و مؤسسان اتحاد جمهوری‌خواهان ايران بود. او عضو هئیت تحریریه نشریه «راه ارانی» و نشریه «راه آزادی» بود.

نارسائی قلبی، محسنِ ورزشکار، کشتی‌گیر دوران جوانی و مبارزه خستگی‌ناپذیر سال‌های سخت بیم و هراس را سرانجام روز سه‌شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۸ از پای درآورد. و محسن در شکوفاترین و خلاق‌ترین دوران حیاتش ما را ترک کرد.

محسن بغایت مردم‌دوست و مهربان بود. از نوجوانی در نانوائی سنگکی پدرش کار می‌کرد و روابط اجتماعی گسترده‌ای داشت و در حد توان از دردهای مادی و روحی هم محله‌ای‌هایش می‌کاست. آموختن و گسترش علم و دانش برترین برنامه همه عمرش بود . در محله خزانه کتابخانه ای راه انداخته بود و همگان را به خواندن کتاب تشویق میکرد و هدیه‌اش به عزیزان و دوستان، بیشتر وقت ها، کتاب بود.

در انقلاب بهمن ۵۷ فعالانه شرکت داشت. همه جا با مردم بود از رساندن نفت به خانه‌های تهیدستان هنگام کمبود نفت تا تقسیم زمین‌های زورآباد میان حاشیه‌نشینان تهران.

انساندوستی در سراسر اندیشه و عمل او جاری بود. زمانی که به اجبار تن به مهاجرت داد، تمام وسائل زندگیش در ایران را به نیازمندان بخشید نه به خانواده اش، به آن عروسی که جهیزه نداشت و یا به آن خانواده‌ای که پدر و نان‌آور خانه را از دست داد.

او تحلیل‌گری ژرف، با دانش، مستقل و اصیل بود. در سیاست‌ورزی مسالمت‌جو و با هرگونه کاربرد خشونت، چه فیزیکی، چه اقتصادی و چه روانی، مخالف بود، در عین حال هیچ‌گاه، هیچ گفتار، رفتار و کردار نظام سرکوب و دروغگوی حاکم بر کشور ما را نادیده نمی‌گرفت و نمی بخشید.

 

با همکاران در اداره کاریابی گوتنبرگ

او یکی از نمایندگان برجسته روشنفکرانی چپ مدرن بود. چپ عدالت خواه، انسانگرا و در عین حال قهرپرهیز. هرچند دوران نوجوانی و جوانی تحت تاثیر ایدئولوژی‌ تمامیت‌خواه لنینیستی قرار داشت ولی با تجربه انقلاب ایران و مشاهده کشورهای سوسیالیستی، با تمامیت‌خواهی، خشونت و پایمال کردن حقوق و کرامت انسان مرزبندی جدی کرد. او با گذر از تمامیت‌خواهی به انسان‌گرائی عدالت‌خواه، رواداری، خردگرائی، دانش‌گرائی و تجدد رسید. او این دستاوردهای نظری را و تجربیات مبارزاتی خود را با قلمی شیوا و رسا، که بی‌شک در تکامل فکری جنبش چپ نقشی تاثیرگذار داشت، به یادگار گذاشت.

 

یکی از بنیادی‌ترین ویژگی او نداشتن واهمه از انتقاد از خود و تغییر و تصحیح خویشتن بود. بی هیچ ادعا، بدون هیچ خودمعصوم‌پنداری و منزه‌دانیِ بیمارگونه، همواره لغزش ها و نارسائی ها را می پذیرفت و با آغوش باز اندیشه‌های جدید را پذیرا بود.

دیگر ویژگی اساسی او سخت‌کوشی بود. تا آخرین روز زندگی کار کرد و در فرصت‌های پس از کار و تعطیلات، صدها اثر ارزشمند و اصیل آفرید.

هرچند شیوع ویروس کرونا امکان گردهمائی و بزرگداشت برای محسن را از ما می‌گیرد، اما ما بی‌شک می‌توانیم، با مروری بر آثارش و کوشیدن در راه آرمان انساندوستانه، روادارانه، صلح‌جویانه و ایران و ایرانی دوستدارانه او، یاد او را گرامی ‌داریم.

محسن حیدریان نویسنده و پژوهشگری پرکار بود. ده‌ها کتاب و صدها مقاله، سخنرانی، ‌تحلیل و جستار در باره تاریخ، سیاست، ادبیات و فلسفه به فارسی و چندین گزارش و تحلیل در باره مهاجرت و تاریخ اندیشه و مسایل ایران و هم‌پیوندی به زبان سوئدی است (به پیوست ۳ مراجعه کنید). آرزو و تلاش فرهنگی و نظری او در راه بازسازی ایران با نقد و یادگیری از گذشته، بدور از جزم‌اندیشی، با عشق به ایران و برای ‏خوشبختی ایرانی یاد او را جاودانه می‌کند و آثار به یادگار مانده او همواره با ماست و کمکی برای رسیدن به آرمان والایش.

 

پ.ن. با تشکر از رضا امین دوست دیرین و صمیمی محسن که بسیاری از حقایق این یادنامه را او در اختیار من گذاشت.

 

۲۱ فروردین ۱۳۹۹

احد قربانی دهناری

گوتنبرگ، سوئد

پیوست‌ها

پیوست ۱: دل‌نوشته محسن پس از پیوند قلب

به مناسبت مرخصی ام از بیمارستان پس از پیوند قلب نوین

سلامی دوباره میدهم
به زندگی
به عشق
به تو
به خورشید
به باران
به طبیعت، دریا و کوهستان
به امواج خروشان دریا
که هیچ نقاشی قادر به تصویر کشیدن شان نیست

سلامی دوباره میدهم
به نیمه آزموده تر زندگی
به شیر سلطان جنگل
به چالش های در راه
به آزادی که اکسیر حیات است

سلامی دوباره میدهم
به کسانی که در ته خط در عطش آغازی دوباره می سوزند
به آنانی که پس از عبور از همه طاق‌های درونشان،
بی پایانی را در می یابند
تو هرگز به پایان نمی رسی و چنین باید باد

سلامی دوباره میدهم
به ایران، به سوئد
به معجزه رفاه اجتماعی
به رشد عالم گستر دانش
به همه کسانی که قلبشان برای انسان می طپد.

7 مارس 2019
محسن حیدریان

Idag får jag gå hem efter Hjärttransplantationen, med ett nytt hjärta

Hej igen
På livet
På kärleken
På dig
På solen
På regnet
På naturen, havet, berget
På sköljande vågorna ty ingen konstnär kan skildra dem

Hej igen
På ett nytt liv, med lärdomar i bagaget
På lejonen skogens konung
På kommande utmaningar
På friheten som är livets elexir

Hej igen
På de vid slutet drömmer om en ny början
På de som upptäckt att inne i var och en
Öppnar sig valv bakom valv oändligt
För du blir aldrig färdigt och det är som det ska

Hej igen
På Iran, på Sverige
På välfärdens mirakel
På vetenskapens universum
På alla som deras hjärtor slår för mänskligheten.

Sahlgrenska universitetssjukhuset, Göteborg
Den 7 mars

Mohsen Haidarian

 

 

 

پیوست ۲: بریده‌ای از رمان «جنگ و عشق»

محسن تمام دوران سربازی، به‌عنوان افسر وظيفه در جبهه خدمت کرد. خاطرات و احساسات این دوره خود را در رمان «جنگ و عشق» ثبت کرد. عکس‌های زیر از دوران خدمت نویسنده است.

   

 

چند روز از آزادی خرمشهر گذشته است. مرد جا افتاده و میانسالی که دو روز پیش از تهران بسوی خرمشهر حرکت کرده، با چهره‌ای ماتم زده تمام پیش از ظهر را در این شهر آزاد شده اما ویران می‌گردد. چشم‌های میشی رنگ پزشک ۵۳ ساله، مثل نگاه افعی تیز و آمیخته به سحر است. موهای کم پشتی دارد که هر قدر به پیشانیش نزدیکتر می‌شود کم پشت‌تر شده و پیشانی بلند او را از آنچه هست بلندتر نشان می‌دهد. در سراپای او آنچه در اولین نگاه جلب نظر می‌کند، چشم‌های میشی رنگ اوست. سبیل‌اش با صورت او که یک حالت مهربانی و طراوت از آن می‌بارد و با رایحه لبخند ملایم‌اش درمی‌آمیزد، ناسازگار است. فرنج کرم رنگ او، در همآهنگی با پیراهن مخملی روشنی که بر تن دارد، به او حالت بی نیازی و برازندگی می‌دهد. او یک پزشک جراح است که در بیمارستان امام خمینی تهران صدها مجروح جنگی را از مرگ نجات داده است. اینک افسوس می‌خورد که چرا شانس نجات حمید یوسفی را که مانند پسرش دوستش می‌داشت، دوباره نصیبش نشد. برای هزارمین بار با افسوس از ته دل آه می‌کشد. یادش می‌آید که سال ۵۵ چگونه با چشم بسته به مخفیگاه حمید برده شده بود تا جان او را نجات دهد. حادثه‌ای که نه تنها سرنوشت حمید را تغییر داد، بلکه پیوند ناگسستنی همچون پدر و پسر را بین او دو بوجود آورده بود. خاطرات همه آن سال‌ها به یکباره در برابر چشم دکتر جوینده زنده می‌شوند. پاهایش با لرزشی پر سر و صدا و سر و وضع ظاهری او نیز نشان می‌دهد که در زندگی متلاطمش جایی برای ظاهرآرایی وجود نداشته است. حرکات و رفتار دکتر جوینده می‌تواند یک هارمونی فکر شده را برای بیننده تیزبین تداعی کند. دکتر در شهر به دنبال یافتن جسد شهید حمید یوسفی می‌گردد. جوینده طبق یک عادت دیرینه با خود اندیشید و گفت: "شهید، نام برازنده‌ای است که از هر نظر به گم شده من می‌خورد: نوع شهادت، شجاعت، خواست درونی و نیز بی کس بودنش."
دکتر جوینده تنها کسی است که تا حدی از هویت و راز شهید با خبر است. او عادت دارد در لحظه‌های هیجان و اضطراب، شانه هایش را پیاپی بالا بیاندازد، دست‌هایش را با هیجان به این‌ سو و آن سو تکان دهد، ابروهایش را گره بزند و لب‌هایش را با لرزه‌های خفیف اما ریز و تند، بجنباند. فک‌هایش را مثل سنگ‌های آسیاب بهم می‌فشرد و با انقباض گونه‌های گوشتالودش، چین‌های صورتش را روی پیشانیش می‌ریزد. سیگارش را با نفس‌های بلند پُک می‌زند و دودش را تا اعماق ریه‌اش فرو می‌برد.
ميدان اصلی شهر خالى است. اما صدای آژیر آمبولانس‌ها که با سرعت در حال حرکت‌اند و نیز پرواز هلکوپترها بر فراز شهر آزاد شده، گوش او را نوازش می‌دهد. دکتر جوینده، که معمولا میانه خوبی با نظامیان ندارد، به سربازان، بسیجیان و سپاهیان که می‌رسد، به نشانه احترام قلبی سلام می‌کند و به آن‌ها دست تکان می‌دهد. سگی در شهر با دنده‌هاى بيرون زده و پوزه آویزان در حالی که از خستگى تلوتلو می‌خورد، به دنبال غذا می‌گردد. دکتر به چند سرباز که اونیفورم‌های كهنه بر تن دارند برمی‌خورد. یکی از آن‌ها يك كارتن مقوايی و دومی يك كيف در دست دارد و سومی بی دست است.
دکتر جوینده همين طور كه درشهر جستجو می‌کند، اخبار جنگ را هم می‌خواند، و به این می‌اندیشد که تاریخ شهر در همین چند روز به یکباره ورق خورده است. پیش خود فکر می‌کند: "سوم خرداد روز سمبلیک و تاریخی آزادی شهری است که نامش را به خونین‌شهر تغییر داده بودند. چند روزی بیش نیست که خونین‌شهر آزاد شده و دوباره خرمشهر شده است. نیروهای سپاه و ارتش و بسیج در روز آزادی خرمشهر با رشادت و نثار جان خویش بهترین هدیه را به مردم ایران اهداء کردند. در تاریخ ایران هر جنگ بزرگی که بوقوع پیوسته است بخشی از خاک ایران از کشور جدا شده و همه‌ی مردم ایران از شنیدن نام خونین‌شهر نگران این بودند که این‌بار هم ایران بی خرمشهر شود. با آزادی خرمشهر مردم ایران یکبار دیگر نشان دادند که به این سرزمین می‌توان حمله کرد و هزاران انسان و شهرهای آن را از بین برد، اما نمی‌توان آن را نابود کرد. ایران، ایران خواهد ماند و از هم نخواهد پاشید. متاسفانه ایران هم از نظر موقعیت جغرافیایی و هم از نظر زمامداری آن، پیوسته با بد اقبالی‌های بسیاری روبرو بوده، اما همچون سنگ خارایی است که گرچه گاهی موج‌های عظیم آن را به اعماق دریا برده و بعد تحولات جوی آن را به خشکی رسانده و سپس رودخانه‌ای آن را با خود به این سو و آن سو کشانده و زخم‌های زیادی بر آن وارد کرده و اینک در وسط دره بایری آرمیده است، اما پیوسته خاصیت همان سنگ خارا را حفظ کرده و در گذر زمان صیقل ‌خورده و با شکوه‌تر شده و به هر نیرو و قدرتی که خواسته به آن دست درازی کند، چیره شده است."
به نظر دکتر جوینده نخل‌ها سوخته و بی ‌كاكل و ديوار های فرو ریخته خانه‌های خرمشهر، آزادی خود را آرام و در سكوت، جشن گرفته‌اند. انگار که خيابان‌ها، كوچه‌ها و خانه‌های خرمشهر، حتی جدول‌ها و جوی كنار خيابان و منابع بزرگ ذخيره آب، كه در هر محله، غالباً در وسط یک میدان، روی پايه‌های پولادی نصب هستند، همه كوچكتر شده‌اند.
وقتی از کنار كارون می‌گذرد می گوید: انگار دانوب آبی است و به تصوير نورانی خورشید که توی آب فيروزه‌ای کارون شنا می‌کند، می‌نگرد و روی لايه‌های‌ قطور گل‌ رُس‌ که در اطراف رود کارون در اثر گرمای‌ آفتاب‌ ترك ‌خورده‌ و قطعه‌ قطعه‌ شده‌‌اند و شنیده بود که بسیجیان از این لایه‌ها با سر نيزه‌ اسلحه‌‌ خود کارگاه مٌهرسازی‌ درست می‌کنند راه می‌رود. صدای موتور قایقی همراه با صدای برخورد امواج به گوش می رسد. کنار اسکله یک لنج قدیمی سرگردان، آرام بالا و پایین می رود و با هر نسیمی تکان می‌خورد و مانند دو تکه استخوان که به هم سائیده می‌شوند، ناله می‌کند.
دکتر جوینده، با نامه مخصوصی که از دفتر ریاست جمهوری در دست دارد، به سوی مسجد جامع خرمشهر، یکی از معدود ساختمان‌هایی که پس از آزاد سازی شهر کمی سالم مانده است، می‌شتابد. این مسجد قبل از اشغال، مرکز فرماندهی و تدارکات و گردهمایی مدافعان شهر بود. به آن لقب نماد مقاومت داده‌اند. در داخل مسجد مراسم تدفين برگزار است. مراسم خاکسپاری و طلب آمرزش برای روح چند سرباز شهید.
دور جنازه‌ها تعدادی سرباز و چند نظامی با صورت‌هاى كوچك، ریش‌های انبوه و چشمانی سرخ ایستاده‌اند. یک روحانی جوان دعا را با سوز و گداز و تأسف و سوگوارانه می‌خواند. دکتر جوینده سر صحبت را با یکی از سربازان باز می‌کند.
از او می‌شنود که هنوز هزاران جنازه روی زمین افتاده و آن‌ها منتظر برگزاری چنین مراسمی برای آن‌ها هستند و هر لحظه جنازه می‌رسد.
قبلا می‌شد پرسيد اين شهر چند کشته داده است؟ چطور کشته شده‌اند؟ و آیا زن و بچه دارند؟ اما ديگر از اين پرسش‌‌ها نمی‌توان کرد. زیرا در اين روزها تعدادشان بطور حيرت انگيزى افزایش یافته و اینک جان بدر بردن حیرت انگیز است.
فقط بر تكه كاغذى - اسم، رسته و یا گردان- شهید را می‌نویسند و جنازه به محل دیگری منتقل می‌شود.

 

دکتر جوینده از جلوی تابلوی شرکتی که همان طور خراب مانده رد می‌شود و به میدانی می‌رسد که مغازه‌های دور و برش را با خاک یکسان کرده‌اند. آفتاب داغ خرمشهر سر و صورتش را رنگی کرده است. به یک بسیجی میانسال که نگاهی مهربان دارد بر می‌خورد. جای بریدگی بزرگی یک طرف صورتش و زخم و زیل‌های متعدد که احتمالا اثرات ترکش هستند روی صورتش دیده می‌شود.
می‌پرسد:" صورتت چطور شده؟ جنگ؟"
"‌ها. جنگ. روزهای اول جنگ که عراقیا حمله کردن خرمشهر، ما داشتیم زن و بچه‌ها را از توی خانه کنار نخلستان به سرپناه می‌بردیم که چندتا ترکش خوردم. توی صورت و توی این بازو."
به بازوی دست چپش دست می‌زند.
ـ " بردنت بیمارستان؟"
ـ "ها، همون شیرو خورشید. کوت شیخ. تمام بیمارستان رو هم عراقیا با وسائل و پرونده‌ها و با همه چی با خاک یکسان کردند. ما فقط توانستیم با زخم بندی تنظیف و همه چی فقط فرار کنیم این دست آب. دوتا برادرهام شهید شدند و زن و بچه‌هاشون بیچاره افتادند روی دست و بال ما."

دکتر جوینده به همراه این بسیجی، به محلی که آخرین اجساد شهدا را قبل از انتقال در آن نگهداری می‌کنند، می‌رود. سربازی روپوشی را از روی اجساد كنار می‌زند و صورت‌های آغشته بخون و سیاه شده آن‌ها را نشان می‌دهد. همگى جوان و قوى هيكل‌اند. پاهاى لخت و زردشان را پاپيچ پوشانده‌اند و يا درون چكمه گرفتارند. شكم‌هاىشان زرد است و موهاى‌شان آغشته بخون. برخی بی دست و پایند و برخی کاملا سالم بنظر می‌رسند، اما جای گلوله در وسط پیشانی شان باقی مانده است. به اجساد ياد داشت‌هایی آويزان است. سالن دلگیر و تاریک است. ساختمان آن قدیمی است و روی دیوارهای کج آن مملو از مگس است. قبلا از آن به صورت یک انباری استفاده می‌شده است. بوی تند اجساد و کافور که در گرمای شدید همه فضا را عفونی کرده است به مشام سرباز عادی است، اما دکتر جوینده تنگی نفس گرفته و در افکار خود غرق است و می‌گوید:
- چه زندگی‌هایی در این جا به پایان رسیده و دفن شده‌اند. هر یک از این جوانان چه لحظات بی شمار، آرزوها و امیدها و افکاری در سر داشته‌اند که اینک در چاه تاریک و بی کف جنگ فرو خفته و پس از چندی به فراموشی سپرده خواهند شد. ...!

سرباز پس از خواندن تکه کاغذی که به تابوت خونینی سنجاق شده است، روكشی را كنار می‌زند و می‌گوید:
ـ این سرگرد شهید حمید یوسفی است.
دکتر جوینده اندیشید که: " پس حمید به درجه سرگردی رسیده بود." ولی از این خبر تعجب نکرد. انگار چیزی را شنید که تنها تاییدی بود بر دانستنی‌هایش. اما سادگی و رنگ پریدگی جسد بی ‌درنگ به دکتر جوینده منتقل می‌شود. در خطوط چهره شهید اندوه و خشم آشکارا در هم تنیده‌اند. در صورت بی رنگ او، هنوز نوعی وقار و متانت را می‌توان دید که برتری معنوی و شکست ‌ناپذیری قهرمان را نیز القا می‌کند. جوانی که می‌خواست از مرزهای زندگی فراتر ‌رود.
دکتر جوینده در برابر جسد که در نظرش تجسم اراده و شکوه جوانی و نیز سادگی انسانی است، میخکوب می‌شود. صورت جوان ۲۷ ساله هنوز زیر انبوه ریش درخشش والای سادگی را حفظ کرده است.
دکتر جوینده که همچنان در افکار خود غرق است. و دود سیگارش را با پُک‌های بلند به اعماق ریه‌اش می‌فرستد، دستی به پيشانی‌اش که از عرق، سرد و چسبناک شده است می‌کشيد و در دل این سرود کسرایی را زمزمه می‌کند:

"آوازه خوان گذشت و لیکن ترانه‌اش
گل می‌کند به دامنه کوهپایه‌ها
خورشیدهای شب زده بیدار می‌شوند
یک روز از کمین گه تاریک سایه‌ها.

آه ای پلنگ قله، آه ای عقاب اوج!
گر آفرین خلقی شایسته تو بود
مرگی بدین بلندی بایسته تو بود.

آه ای بزرگ امید!
اینک که مرگ می‌بردت بر سمند خویش
اینگونه کامیاب
اینگونه پر شتاب
دکتر جوینده سپس با خود می‌اندیشد:
" زندگی در خدمت انقلاب و مردم و یا شاید جستجوی معنای زندگی اینگونه است. حمید مانندِ هر انسانِ و سرباز دیگری، برای آزادی خرمشهر شریک بوده است. امّا بقیه از این جان گذاشتن آنچنان رنجی نبردند که او برد. در وجودِ او چیزی وجود داشت که از او موجودی ناخرسند و سرکش، و "نابهنجار" ساخته بود. او این نابهنجاری، یعنی مثلِ دیگران نبودن، را همچون سرنوشت خویش پذیرفته بود و این بخت را داشت که با یک استعدادِ ادبیِ آنرا در خاطرات خود به بیرون هدیه کند. شاید اگر دفتر خاطرات او را با گوشِ هوش بشنویم و به پسِ پشتِ آن، یا به ژرفنایِ ناخود‌آگاه‌اش، بنگریم، افزون بر آنچه می‌گوید، با نشانه ‌شناسیِ گفتار یا سبک و هنجارِ آن بتوانیم چیزی را از نهانِ روانِ نویسنده آن پدیدار نمائیم. شاید او با آنچه نوشته چیزهایی را نگفته باشد و یا چیزهایی را یا مخفی کرده و یا آنها را به زبانِ رمز بازگو کرده است. پس کشفِ نهفته‌ها و ناگفته‌هایِ او، که "رازِ نهانِ" روانِ او را در بر دارد، کاری‌ ست سزاوار. شاید دفتر خاطرات او ، بازتابی ست از "روحِ زمانه". برآمده از یک فضایِ درونی، از درونِ یک "سوژه"ی سربسته و دربسته که با خود در حدیثِ نفس است. اما دردها و رنج‌هایِ راوی خاطرات، به گواهیِ همه زندگی‌اش بسیار بیشتر از یک درد و رنجِ فردی است. شاید با حسّاسیّت عجیبی که او داشت و با شاخک‌هایی تیزتر از همه آن رنج ها را در قالبِ دفنر خاطرات ریخته است. شاید این دفتر خاطرات بتواند پرده از شکل‌گیریِ وجدانِ زخمناکِ او بردارد. اما شکی نیست که شرمگینی، حسّاسیّت، و آسیب‌پذیریِ بی‌اندازه‌ی حمید، که خود را در پسِ زبانِ گزنده‌ی و رفتار مخصوص خود پنهان می‌کرد، تا بتواند به زبانِ روان‌شناسی، ناکامی‌های‌اش را با آن "جبران" کند، در پرتوِ حسِ‌ تیزبین و آشتی‌ناپذیر و حمله‌ور، تا مرزِ خود ویرانگری، او پیش رفته است. چه بسا، دو وجهِ ناهمسازِ روانِ او، یکی خودشیفتگی، و دیگری از-‌خود- ‌بیزاری او توانسته باشد حالت تهوّعی را که این جهانِ ویرانه بیخِ گلو‌یش را گرفته بود، با این دفتر خاطرات بیرون ریخته باشد."
دکتر جوینده درحالیکه در این تامل می‌کرد که صاحب این پیکر خونین، قهر و خشونت را حق انسان‌های زیرستم می‌دانست و در برخورد با مخالفان‌اش به شدت سرسخت و متعصب بود، ناگهان به صلح اندیشید. به این فکر کرد که اگرعمليات نظامی موفقيت‌آميزی که به آزادی خرمشهر منجر شد- با سياست تغذيه نشود و دو دولت نتوانند راه حلی برای صلح بیابند، آنگاه همه چيز دوباره تکرار خواهد شد.
او که همچنان در افکار خود غرق است، پیش خود می‌گوید:
"وجدان حمید در برابر هر سئوال مرتعش می‌شد. غریزه حمید چه بسا که از آگاهی‌اش چابکتر بود و و از او جلوتر می‌رفت. چه جوان بی تابی بود. روح شاعرانه و سرکش او از آتش و باروت و گلوله گرم می‌شد. او فردی بود که به اعتقادهای اخلاقی مسلح بود. تعصبات خاص خود را داشت. اما اين تعصبات قسمتی از نیروی محرکه‌اش بودند. نیرویی که سبب محکم شدن بيان و شدت یافتن حس و حفظ و اداره صداقت و وجدان حساس او می‌شد. اين تعصبات ميوه اعتقادات او بودند. من هيچ وقت از او دروغ نشنيدم وهيچ وقت ندیدم که حرص و خستی داشته باشد. در مرام او بی انصافی و قبول آنچه که به نظرش نادرست می‌آمد، وجود نداشت و با دیگران نیز قاطع و بدرستی رفتار می‌کرد. او به خاطر آن چيزی که بود، در هيچ يک از انضباط های سياسی و سازمان‌های سياسی موجود جا نمی‌گرفت. اين خود قسمت ديگری از شخصيت قدرتمند او بود."
دکتر از سالن خارج شد. با یک سرباز زخمی روبرو شد که در همان واحد حمید یوسفی خدمت می‌کرد. سرباز زخمی شهادت سرگرد حمید یوسفی را چنین حکایت کرد:
"گرما، تشنگى و گرد و خاک همه با هم به جنگ ما آمده بودند. با آن كه چند هفته‌ای از عملیات بیت المقدس که در نیمه شب دهم اردیبهشت سال ۱۳۶۱ آغاز شده بود می‌گذشت، اما عراقى‌ها همچنان پاتك می‌زدند. با بیرون راندن نیروهای متجاوز به پشت مرزهای بین‌المللی، بخش بزرگی از نیروهای عراق در منطقه بین‌ غرب کارون تا خط مرزی منهدم شدند. جناب سرگرد حمید یوسفی از پایان بخشیدن به ۱۹ ماه اشغال بخشی از حساس‌ترین مناطق خوزستان و آزادسازی خرمشهر، از خوشحالی در پوست نمی‌گنجید. یادم می‌اید که چهره‌اش پُر از گرد و خاک بود. آن روز تعدادى از بچه‌ها در سنگرها مشغول استراحت و گپ زدن بودند. چند نفر از بچه‌ها در حال نگهبانى و ديده بانى از منطقه بودند كه مبادا عراقى‌ها تحركاتى داشته باشند. به قصد كارى وارد سنگر مخابرات شدم. هنوز وارد نشده بودم كه دیده‌بان فریاد زد كه عراقى‌ها در حال ريختن آتشند. بچه‌های ادوات، آماده جواب دادن باشند. بچه‌ها بعد از آماده کردن خمپاره‌ها، براى اين كه گراى عراقى‌ها را به دست آورند ابتدا با گلوله‌هاى فسفرى شلیک می‌کردند. كار سختى بود. خود سرگرد بى توجه به اين كه شايد عراقى‌ها او را ببينند، شروع کرد به گرا دادن. بچه‌هاى ادوات هم مدام شليك مى‌كردند. سرگرد براى آخرين بار سربلند كرد تا گلوله شليك شده را ببيند. يك بار ديگر با بى سيم گراى به دست آمده را اعلام كرد، بلند شدن او موجب شد كه عراقى‌ها اين بار گراى او را به دست آورند. آخرين نگاه و آخرين گراى سرگرد یوسفی همزمان شد با شليك عراقى‌ها به سمت او و لحظاتى بعد او بود و انفجارى. همه ناراحت بودیم و گریه می‌کردیم. هول شده بودیم. آمدیم بالاى سرش. غرق خون بود. وقتی به من نگاه كرد آخرين حركت پلكش بود. انگار می‌خواست چیزی بگوید، ولی منصرف شد. فقط دستش را به نشانه وداع تکان داد. شاید هم قصد وداع نداشت، بلکه می‌خواست با دستش آسمان را نشان دهد. به هر حال قبل از اینکه چشم‌هایش را براى هميشه ببندد خیلی کم رمق، اما تیزبین و پُر معنی به آسمان لاجوردی نگاه کرد. نگاهش داشت با آسمان حرف می‌زد. نمی‌دانم در آن لحظه کوتاهی که با آسمان راز و نیاز می‌کرد، چه رازی نهفته بود که نه تنها غم انگیز نبود بلکه یک شکوه خاصی داشت. انگار داشت به آسمان می‌گفت: ای آسمان لایتناهی، جز تو و زیبایی بی پایان و جاودانت، همه چیزهای دیگر، همه ننگ‌ها و افتخارات، همه دلزدگی‌ها و دل شوره‌ها و همه عشق‌ها و تنفرها، چه بی معنا و پوچ بودند."
در همان لحظه‌ای که حمید می‌خواست دستش را به نشانه آخرین وداع بلند کند، ده‌ها تصویر مثل یک فیلم چند ثانیه‌ای، بی اختیار از نظرش می‌گذرد و ذهن سریع او با سرعتی جنون آمیز به حرکت در می‌آید. از میان تصاویر اثیری که در ذهنش با سرعتی غیرقابل کنترل عبور می‌کردند، زخم‌های دردناک و هیجان‌های زندگی نیز پشت سر هم در برابرش رژه می‌رفتند:
سیمای عصبی پدری تندخو، چهره دوست داشتنی "سیما" دختر همسایه، آوایی از یک "عشق نوميد" با زمزمه "که من آن راز، توان ديدن وُ گفتن نتوان"، اتوبوس‌های داغان و شلوغ خزانه ـ پارک شهر، یک مرد میانسال سبیلو در خیابان فردوسی، یک زن سرخ پوش بی نام و نشان، ناظم دبیرستان مروی با دماغ پهن شبیه بوکسورها که او و البرز را زیر سیلی و لگد گرفته بود، رشته کوه البرز که با رويای آزادی گره خورده است، قله پر برف توچال و زمزمه ترانه "مرا ببوس"، یک عکس سه نفره با البرز و "صادق کوچولو"، یک روز تابستانی داغ در خیابان اميرآباد، صحنه‌ی مخوف یک قتل، شلیک چند گلوله در خیابانی نزدیک میدان راه آهن، چند زخم نیمه عمیق بر بازوی راست و پهلو، چشم‌های میشی و سحر آمیز دکتر، یک پنجره تازه، پله‌های یک ساختمان چهار طبقه، عینک دودی و چشمان بسته، اتاق داغ زیر شیروانی، حافظ خوانی گریان، دهانی که همچون دهان یک سگ گرسنه‌ باز و بسته می‌شود، روز ورود از انگلستان، قبر مادر، نماز جمعه دانشگاه، یک قهوه‌خانه، دیدار با البرز جلوی در پادگان صفر یک، سکوت و تردید دردناک، جبهه‌های جنگ، خروج از پيله‌ تنهایی، تكه‌های پراكنده وجودش که به هم چسبانده می‌شود، کالبدی که به یک روح در حال محو شدن تبدیل می‌شود، یک خط ممتد... ذهن او که بدون هر گونه تقلایی برای گریز از این فرجام به خط پایان رسیده است. ............
دکتر جوینده با خود فکر کرد:
" پس اینطور به زندگی خود معنا داد. او هر چند که نتوانست با نگاه فراخ به استقبال روزها و حوادث ناشناخته بعدی برود، اما هر طور که بود بر ترس و درد وجدانش چیره شد. او خودش را اینچنین باز تعريف کرد. آدم پیچیده و سختی بود، اما بی‌نهایت خوش قلب و مهربان بود. حیف که فقط از روی احساسات عمل می‌کرد. او واقعا آدم عجیبی بود، من آدمی به این بغرنجی ندیده‌ام. او مثل یک بچه احساساتی بود و خیلی زود خونش به جوش می‌آمد. او با رازداری خاص خودش همه چیز را از دیگران پنهان می‌کرد، اما من تنها کسی هستم که تا حدی در جریان زندگی‌اش قرار دارم. حمید دوران کودکی سختی را گذرانده بود و از حمایت و محبت خانواده محروم بود و به همین خاطر او به دنبال خانواده‌ای می‌گشت که بتواند آن را جانشین خانواده خود سازد. اما متاسفانه جنگ به او مهلت نداد. شاید هم حمید یک "آدم زيادی" ‌بود که‌ در وجود خود زندانی‌ شده‌ بود. یک "آدم زيادی" ‌‌ که به‌ اوهام‌ و هذيان‌ روی‌ می‌آورد و يا دچار نوميدی ‌و بدبينی‌ و بی ‌اعتقادی‌ می‌شود، و به‌ ناگزير برای بازگرداندن باور و ایمان خود، تخيل‌ و احساس خود را در جای دیگری، در جنگ جاری می‌سازد. ذهن اين‌ "آدم زيادی‌" آرامش و قرار نداشت، انگار شادی‌ و شنگولی خود را از دست داده بود. اما همیشه می‌کوشید تا پيش‌ رو و شورنده‌ و مرد میدان‌های آزمايش ‌نشده‌ و آنسوی‌ كرانه‌ها‌ باشد. من هرگز‌ نديدم‌ كه‌ او تمايلی‌ به‌ تغيير دادن طبيعت خود داشته‌ باشد، حتی‌ وقتی‌ می‌‌رنجید و حقيقت‌ را به‌ طرزی‌ دردناك‌‌ می‌دید، باز نه‌ می‌توانست خود را تغيير دهد و نه‌ می‌گذاشت که تغییرش دهند. گاه‌ می‌دیدم که با اغراق‌ و با جزميت خاص آدم‌های خود آموخته‌ و بدون انسجام‌ سخن‌ می‌گفت. در چنين‌ مواقعی‌ او حق خود می‌دانست كه‌ جوش‌ بزند، دچار هيجان‌ بشود و خشم‌ بورزد و پرخاش‌ كند. اما هرگز اهل احتياط‌ و ترس‌ و ترديد نبود‌. هيچ ‌وقت‌ هم‌ نديدم‌ كه‌ از بحران‌ بهراسد،‌ او به‌ احساسات‌، يا وسواس ذهنی خویش بيش‌ از اندازه‌ ميدان‌ می‌‌داد. اين‌ خصايل‌ او اتفاقی‌ نبودند، بلكه بخشی از‌ سرشت و خمیر مایه او را تشکیل می‌دادند."
دکتر جوینده به سرعت به خیابان رفت. از ستاد، باز مانده‌های حمید یوسفی و مهم‌تر از همه دفتر خاطرات او را، که در واقع قصد اصلی‌اش از این سفر بود، گرفت. هنوز معماهایی در باره سرنوست حمید در ذهنش می‌چرخید. فکر کرد شاید این دفتر خاطرات کلیدی برای پاسخ به آنهاست. سپس روی خود را برگرداند. شدیداً افسرده شده بود. بی ¬حوصله و کسل است. کلام از درونش نمی¬جوشد. با قدم‌های بلند به سوی رودخانه کارون می‌رود، بدون آن که بداند چه می‌کند یا به کجا می‌رود. و هنگامی که به ساحل رودخانه رسید، به طرف سمت راست پیچید و راه خود را برای مدتی همچنان ادامه داد، گویی که غریزه‌اش او را به این کار مجبور ساخته است. او دورتر و دورتر می‌شود. یادآوری زندگی حمید، قلب او را به آتش کشیده است. او در زیر درختی که برگهایش ریخته است، می‌نشیند و در تنهایی زار زار می‌گرید.
انگار خرمشهر شور رفته است، نه از باران‌های موسمی خبری است و نه از هوای شرجی. شهر از هرم سوزان و بی رحم لهيب جنگ کز کرده و مچاله شده و در خود فرو رفته است ولی همزمان با برافراشتن پرچم‌های سه رنگ ایران، آزادی‌اش را به رخ می‌کشد. وقتی عده‌ای از میلیون‌ها آواره خوزستانی به شهرهایشان برگشتند، فشرده شدن شهرهایشان را نه فقط به اين دليل كه از نوباوگی به زادگاه خود خو کرده بودند بلکه به این دلیل که در شهری غير از زادگاه‌شان، زیسته بودند، بیش از هر کس دیگری حس می‌کردند.

بر گرفته شده از رمان "جنگ و عشق" به قلم زنده‌یاد محسن حیدریان

 

 

پیوست ۳: گزیده‌ای از آثار

کتابها

مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان

مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان. تهران: انتشارات پیام امروز. سال ۱۳۸۱.

محسن این کتاب را به همراه بابک امیرخسروی نوشت.  کتاب بررسی مستند و تاریخی سه مهاجرت بزرگ جنبش چپ ایران، مهاجرت حزب کمونیست ایران، مهاجرت فرقه دموکرات آذربایجان و مهاجرت حزب توده ایران است.

كتاب در بر گيرنده تاريخچه ۶۳ ساله (۱۳۶۲-۱۲۹۹) مهاجرت اعضای سازمان‌های چپ ايرانی به جهان سوسياليسم است. در اين تاريخچه چهار دوره مهاجرت بررسی شده است:

الف) مهاجرت اعضای حزب عدالت (۱۲۹۹)

ب) مهاجرت اعضای فرقه دموكرات آذربايجان (۱۳۲۵)

پ) مهاجرت اعضای حزب توده (۱۳۳۲)

ت) مهاجرت اعضای حزب توده و سازمان فداييان خلق (اكثريت).

نويسندگان با گفت‌وگو با بازماندگان مهاجران ايرانی در شوروی سابق و بررسی اسناد بر جای مانده از محاكمات آنها در دادگاه‌های شوروی، بی‌عدالتی در حق این مبارزان را به روشنی روایت می‌کنند.

مردم‌سالاری چالش سرنوشت‌ساز ایران

 تهران: انتشارات فصل سبز، سال ۱۳۸۱.

 

 

 

 

 

سرآمدان اندیشه و ادبیات از دوران باستان تا آغاز قرن بیستم

تهران: انتشارات قطره. ۱۳۸۴.

سرآمدان اندیشه و ادبیات (از دوران باستان تا آغاز قرن بیستم، با تعمق اساسی بر دوران های رنسانس، روشنگری و واقع گرایی) بازخوانی زندگی و آثار بیش از پنجاه تن از متفکران، فلاسفه، نویسندگان، هنرمندان، و نظریه‌پردازان مرجع جهان از دوران باستان تا آغار قرن بیستم اختصاص دارد؛ ضمن آن که نخست دوران باستان (آنتیک) و قرون وسطی، سپس روند اندیشه، ادبیات، و معرفت در دوران رنسانس و روشنگری، در ادامه دوران پیش رمانتیک و رمانتیک، و سرانجام عصر واقع‌گرایی بررسی گردیده است که هم زمان با دوران ظهور نویسندگان و متفکران بزرگ و رونق اندیشه‌های سیاسی تا آغاز قرن بیستم است. در کتاب زمینه‌های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی پیدایش هر دوران تحلیل شده و تلاش گردیده علاوه بر تحولات مهم و دوران‌ساز هر عصر، به پنج پرسش بنیادی مربوط به آن دوران پاسخ داده شود؛ پرسش در خصوص چرایی، چگونگی، زمان، مکان، و علت پیدایش هر دوران. براین اساس، در کتاب، نخست، مهم‌ترین مشخصات هر عصر از نظر سیاسی، اجتماعی، و فرهنگی بیان گردیده و سپس زندگی و شخصیت چهره‌های اصلی هر عصر پیش کشیده شده و به ویژه شرایطی بررسی شده که به شکل‌گیری اندیشه و روش آنان یاری رسانده است. هم‌چنین، مهم‌ترین آثار آنان تحلیل و بررسی شده است؛ تحلیلی براساس شخصیت‌پردازی، محیط، توطئه، سبک، هنر راوی، و پیام و جوهر اصلی تفکر نویسنده.

 

از افلاطون تا همینگوی: باز خوانی زندگی و آثار نویسندگان و اندیشه‌ورزان بزرگ جهان

نشر دوستی، سوئد، ۱۳۹۰

در کتاب «از افلاطون تا همینگوی» نخست دورانهای باستان (آنتیک) و قرون وسطی بطور فشرده مورد تامل قرار گرفته است. سپس روند اندیشه، ادبیات و معرفت در دورانهای رنسانس و روشنگری با تفصیل و تمرکز بیشتری مورد بحث قرار گرفته است. سپس دورانهای پیش رمانتیک و رمانتیک آمده است. سرانجام عصر واقعگرایی که همزمان دوران ظهور نویسندگان و متفکران بزرک و رونق اندیشه‌های سیاسی تا آغاز قرن بیستم می‌باشد، مورد بحث و تعمق قرار گرفته است. پس از هر دوره سرآمدان آن نیز جای برجسته‌ای در این کتاب یافته‌اند.

در این کتاب زمینه‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی پیدایش هر دوران مورد بحث قرار می‌گیرد. همچنین کوشش شده است که علاوه بر تحولات مهم و دورانساز هر دوران، دستکم به ۵ پرسش بنیادی مربوط به آن دوران پاسخ داده شود: چرا؟ چه؟ کجا؟ چه وقت؟ و چگونه؟ سرآمدان اندیشه و ادبیات را هنگامی بهتر می‌توان شناخت که تولیدات فکری آنها در بستر زمان و مکان مشخص و در متن تحولات زمانه خود، پرتو افشانی کرد.

تاکید و تعمق بیشتر بر دورانهای رنسانس وروشنگری و واقعگرائی از آن جهت بوده است که این دورانها در واقع نقاط عطف پیدایش و شکل‌گیری «اروپای نو» و تکامل ذهنی مغرب زمین است که تاثیری همه‌جانبه در تاریخ غرب و بشریت داشته است.

جنگ و عشق

نشر دوستی. سوئد، ۱۳۹۲.

رمان جنگ و عشق، احساسات، مشاهدات و تجربیات محسن از دو سال شرکت در جنگ ایران و عراق است. بریده‌ای از این رمان را در پیوست ۲ می‌توانید بخوانید.

 

 

مصاحبه‌ها و سخنرانی‌ها

ایرانیان مهاجر دچار بحران روحی می شدند

گفتگو با «نسیم آزادی» محسن درباره سرنوست مهاجران در شوروی.

 

تصمیم به ایجاد ده مرکز جدیدغنی سازی اورانیوم در ایران

گفتگو با بخش فارسی رادیو سوئد در باره تصمیم جمهوری اسلامی در ایجاد ده مرکز جدید غنی سازی اورانیوم در کشور. محسن در تحلیل نشان می‎دهد که دلیل چنین اقداماماتی را ازسوی جمهوری اسلامی، وجود بحران عمیق سیاسی در داخل کشور و فشارهای بین المللی است. متن کامل گفتگو را در «مکانیاب همسان منبع» (URL) در زیر بخوانید:

https://sverigesradio.se/sida/artikel.aspx?programid=2493&artikel=3273711#

 

ایران به کدام سو می‌رود؟

مصاحبه دویچه وله با محسن پس از چند هفته‌ی پرتنش و خونین در ایران، و ادعای محمود احمدی‌نژاد در سخنرانی تلویزیون که انتخابات ایران را «آزادترین انتخابات دنیا» و خود را «نماد تغییر» خواند. او انتخابات را کودتای انتخاباتی یا «کودتای مخملی» و احمدی‌نژاد را ‌نماد دروغ و تقلب می‌خواند و به تحلیل تأیید سریع و غیرقانونی نتایج انتخابات از سوی خامنه‌ای و تظاهرات میلیونی مردم می‌پردازد. متن کامل مصاخبه را در «مکانیاب همسان منبع» در زیر بخوانید:

https://www.dw.com/fa-ir/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%AF%D8%A7%D9%85-%D8%B3%D9%88-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%AF-br-%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%AD%DB%8C%D8%AF%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86/a-4468321

 

درباره آزادی

گفتگوی سارا فرزاد از رادیو رهاورد با محسن حیدریان درباره آزادی. متن کامل مصاحبه را در «مکانیاب همسان منبع» در زیر می‌توانید بخوانید:

http://radiorahavard.se/archives/1798

 

گفتگوی سارا فرزاد از رادیو رهاورد با محسن حیدریان درباره وضعیت اعتراضات در ایران و دختر خیابان انقلاب.

http://radiorahavard.se/archives/2314

 

خاطرات یک فعال حزب توده ایران از کودتای ثور

گفتگوی علی امینی نجفی از رادیو بی.بی.سی با محسن درباره تحولات افغانستان

https://www.bbc.com/persian/afghanistan/story/2008/04/080425_v-coup-iranian-kabul-iv.shtml

 

حصر، سه سال صبوری و سرفرازی

سخنرانی محسن درمیزگرد "حصر، سه سال صبوری و سرفرازی" به مناسبت گراميداشت پايداری رهبران جنبش سبز در سومين سالگرد حصر آنها. به این سخنرانی را می‌توانید در یوتوب زیر گوش کنید:

https://www.youtube.com/watch?v=5niopUCppr4

و متن سخنرانی در آدرس تارنمای زیر بخوانید:

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/49613/

 

درباره انتخاباتخرداد ۱۳۹۲

گفتگو و تبادل نظر حول انتخابات خرداد ۱۳۹۲ در محل شبکهِ پشتیبانی از مدرنیته گوتنبرگ. متن کامل سخنرانی را می‌توانید در یوتوب زیر گوش کنید:

https://www.youtube.com/watch?v=PI4Eri9WF3o

 

آنارشیسم چیست؟

آنارشیسم چیست؟ حرکت آنارشیستی چه مختصاتی دارد؟ چرا در تاریخ سیاسی ایران به رغم شناخت کم از آنارشیسم، از آن به عنوان ناسزای سیاسی استفاده شده است؟ بحث درباره‌ی آنارشیسم در برنامه پرگار بی.بی.سی. با نظام جلالی و عمار ملکی. متن کامل گفتگو را می‌توانید در یوتوب زیر گوش کنید:

https://youtu.be/7avKkS-NOmg

 

سیر اندیشه تجددخواهی و آزادی در ایران

سخنرانی محسن در کتابخانه کسنینگتون لندن به دعوت کانون ایران. متن فشرده سخنرانی را در «مکانیاب همسان منبع» در زیر می‌توانید بخوانید:

http://www.jamali.info/alternate/230412_49/

 

دختران خیابان انقلاب

متن سخنرانی به مناسبت ۸ مارس روز جهانی زن در یتبوری سوئد

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/73675/

 

از «مدرسه ناموس» تا «ازدواج سفید»

متن سخنرانی به مناسبت ۸ مارس روز جهانی زن در یتبوری سوئد

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/68407/

 

 

سخنی بر مزار دوست از دست‌رفته روزبه فاطمی

در رثا و وداع با دوست نویسنده، شاعر وبنیانگذار انتشارات دوستی در گوتنبرگ سوئد، زنده یاد روزبه فاطمی (۱۳۳۷ – ۱۳۹۲)

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/48055/

 

ایران، اسلام،  مدرنیته

سخنرانی و گفتگوی محسن در جلسه روز ٩ سپتامبر ۲۰۰۵ در دانشكده حقوق دانشگاه لايدن هلند

 

مقالات

به مناسبت ۸۰ سالگی بوف کور

 

رفسنجانی سیاست‌ورزی هوشمند و فرصت‌ساز اما ناکام

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/67157/

 

فیدل کاسترو و چپ‌های ایران

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/66329/

 

چرا ترامپ پیروز شد؟

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/65868/

 

آیت‌الله خامنه‌ای به دنبال چیست؟

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/65036/

 

راه برون‌رفت دولت روحانی از محاصره کامل بیت رهبری

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/64360/

 

کیارستمی یا دولت‌آبادی؟ نفش شخصیت در ذهنیت

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/63200

 

۲۹اردیبهشت بزنگاه

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/69339/

 

طلسم اقتدار سیاسی

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/68951/

 

اقلیت‌های قومی ایران: گفت‌وگو یا «قهر»؟

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/68741/

 

چالشگری احمدی‌نژاد

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/68602/

 

رئیس جمهور در آزمون نظر و عمل

https://www.facebook.com/mohsen.haidarian/posts/10201840997329338

 

سازش و چالش در رویکرد انتخاباتی رفرمیستی

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/45917/

 

آقای رفسنجانی خوشامدی!

https://www.facebook.com/notes/mohsen-haidarian/%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D9%81%D8%B3%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%B4%D8%A7%D9%85%D8%AF%DB%8C-%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%AD%DB%8C%D8%AF%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86/10151674542974203/

 

خاتمی، آخرین پل میان مردم و حاکمیت

https://www.facebook.com/mohsen.haidarian/posts/10201135723137924

 

راز تداوم سوگواری حسینی در میان ایرانیان

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/71243/

 

جام زهر تنها جایگزین برجام

https://ghasem82amiri.blogspot.com/2018/05/blog-post_45.html

 

اجاق سرد همسایه

http://bukharamag.com/1388.12.2395.html

 

نشانه‌های امیدبخش سرآغاز دوران تازه

http://keyhanenovin.com/1392/

 

تصویر یک جارختی بر دیوار

http://www.newsecularism.com/2012/01/30.Monday/013012.Mohsen-Heidarian-Re-Tudeh-party.htm

 

رویای بهار ایران

https://www.newsecularism.com/2010/03/22.Monday/032210.Mohsen-Heidarian-Persian-spring.htm

 

واپسین ناگفته دکتر ابراهیم یزدی

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/70852/

 

معمای کابینه روحانی

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/70616/

 

فخرفروشی ایرانی

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/70434/

 

سردار سلیمانی! عمله استبداد نشوید!

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/70242/

 

«آتش به اختیار» به چه معناست؟

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/69724/

 

دو دهه دگرگون‌سازی تدریجی

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/69541/

 

نیچه، راه‌ گشـای مـدرنیته، فـردیت

https://cgie.org.ir/fa/news/154303

 

خروجی انتخابات:‏ خواست ملی تغییر

http://www.jebhemelli.info/%D8%AE%D8%B1%D9%88%D8%AC%DB%8C-%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%AA%E2%80%8F-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%85%D9%84%DB%8C-%D8%AA%D8%BA%DB%8C%DB%8C%D8%B1-%E2%80%8F%D9%85%D8%AD%D8%B3/

 

به مناسبت دویست و دهمین سالروز تولد «جان استوارت میل»

https://liberaldemocracy.info/tag/%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%AD%DB%8C%D8%AF%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86/

 

لویاتان ایرانی

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/74520/

 

ترور قاسم سلیمانی؛ هدیه‌ی ترامپ به خامنه‌ای

https://www.zeitoons.com/71574

 

اثرات ماندگار جنبش اعتراضی آبان‌ماه در سقوط و صعود رهبران سیاسی

https://www.zeitoons.com/70589

 

پدران و پسران

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/80492/

 

«لحظه ۲۲»

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/77516/

 

امیرانتظام وجدان آگاه یک ملت

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/75826/

 

«رضاشاه، روحت شاد»

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/72461/

 

فرمانروایی اشباح

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/74401/

 

گفتگوی ملی برای تحول ساختاری

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/73910/

 

عروج یکسان استالین و خامنه‌ای به قدرت

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/72505/

 

نخستین و ژرف‌ترین ملت سکولار خاورمیانه!

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/80680/

 

معرفی کتاب: دولت در ایران، نقدی بر نظریه "شیوه تولید آسیایی" کارل مارکس

https://news.gooya.com/2018/06/post-15655.php

 

گام مثبت آقای رضا پهلوی

http://isdmovement.com/2017/0117/010617/010617-Mohsen-Heidarian-A-positive-move-by-Reza-Pahlavi.htm

 

آیا «آشتی ملی» شانسی در ایران دارد؟

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/68008/

 

ویلیام شکسپیر: به‌مناسبت چهارصدمین سالمرگ

http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/61307/

 

انزوای "رهبر" و زوال ولایت فقیه

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/60922/

 

یک پیروزی استثنایی

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/60378/

 

دو حرف ساده

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/81545/

 

دستاوردهای بزرگ رضا شاه، هیچ ربطی به عامل قدرتهای خارجی نداشت

https://iranglobal.info/node/65948

 

شکل‌گیری فضای شبح‌گونه در نظام تصمیم‌گیری جمهوری اسلامی

https://iranglobal.info/node/65905

 

ژرفش بحران اعتماد عمومی به حکومت

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/72439/

 

یک پرانتز در تاریخ: درباره انقلاب اکتبر

http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/71958/

 

برچسب «ضد شوروی»

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/71649/

 

به‌مناسبت سالروز تولد فردریش نیچه: اینک انسان!

http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/71505/

 

در سراشیب زوال «جمهوریت»

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/71380/

 

رای به موسوی یعنی دور شدن از راه دوزخ!

https://iranglobal.info/node/22734

 

گزارشی افشاگرانه از پلنوم بیستم کمیته مرکزی حزب توده ایران

https://www.iran-archive.com/sites/default/files/sanad/hezbe_dmokratik-efshgarane.pdf

 

با تمام وجود و زندگی درگیر با موضوع: گفت‌وگو با محسن حیدریان در گرامیداشت بابک امیرخسروی

http://bonyadhomayoun.com/?p=12374

 

تک‌ستاره‌ای در ۴۰ سال آسمان تاریک حکومت دینی: نقد سینمای ایران

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/78496/

 

«شهرزاد» تحولی بزرگ در شخصیت‌پردازی ایرانی

http://www.iran-emrooz.net/index.php/farhang/more/61914/

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

احد قربانی دهناری

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.