رفتن به محتوای اصلی

قاضی منصوری را بهتر بشناسید !!
22.06.2020 - 14:39

اعظم جنگروی، یکی از دختران معروف به «دختران انقلاب» است که در طی سال ۹۶در اعتراض به حجاب اجباری، در محدوده تقاطع وصال در خیابان انقلاب روی سکو رفتند و روسری برداشتند. روایت خانم جنگروی یکی از دختران معروف به **** دختران انقلاب *** در اعتراض به حجاب اجباری و مواجهه او با قاضی منصوری در دادگاه اولین روزی که قاضی منصوری را دیدم، یک‌شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۶ بود. او آن زمان معاون دادستان تهران و سرپرست دادسرای ارشاد بود و قدرت زیادی داشت. من روز پنج‌شنبه ۲۶ بهمن بازداشت شده بودم. جرمم این بود که در تقاطع خیابان وصال روی سکویی رفته بودم که چند روز پیش از آن، ویدا موحد و نرگس حسینی، دیگر دختران خیابان انقلاب ایستاده بودند. من هم مثل آن‌ها شالی را به نشانه اعتراض بلند کردم و بدون روسری روی سکو ایستادم. < چهار روز در انفرادی در بازداشتگاه وزرا بودم. بازپرس پرونده با من صحبت کرد. گفت تو جاسوسی، عامل اسرائیل و آمریکاییی، بیا و بنویس که پشیمانم. به او گفتم کار من اعتراض به قانون ظالمانه حجاب اجباری بوده و این چه ربطی به جاسوسی دارد! گفت بنویس پشیمانم، وگرنه می‌روی زندان. قبول نکردم. بازپرس به مأمور زن گفت من را ببرد پیش منصوری. بازپرس جوان، قبل از رفتن، به‌نظرم از روی دلسوزی گفت پیش منصوری چیزی نگو ، زنِ همراه من هم نصیحتم کرد که چیزی نگو، منصوری می‌تواند راحت تو را بفرستد زندان. تنها وارد اتاق شدم. کسی در اتاق نبود. رفتم روی صندلی کنار میز بزرگ اداری نشستم. چند دقیقه بعد یک روحانی تنومند با عجله وارد اتاق شد. همین که وارد شد، داد زد مگر این‌جا خانه خاله است که روی صندلی نشستی، بلند شو بایست! ایستادم. در چشمم نگاه کرد و گفت: «ج..ه خانم، زنیکه خراب، دنبال شوهر بودی که رفتی روی سکو؟ روانی بودی که روسری از سرت برداشتی؟ زندگی تو را می‌گیرم، همه‌چیز تو را می‌گیرم.» ترسیده بودم و بغض داشتم. پرونده‌ام را ورق زد. گفت «رانندگی می‌کنی، گواهینامه داری؟ دیگر تمام شد، نمی‌توانی رانندگی کنی.» حرفش را عملی کرد. بعد از آن روز، سه ماه ماشینم را توقیف کردند. دوباره داد زد: «کار می‌کنی؟ تو روانی هستی،‌ صلاحیت کار کردن نداری، دیگر نباید کار کنی.» حرفش را عملی کرد. دو روز بعد خبردار شدم که اکرم مصوری‌منش، رئيس من در مؤسسه مطالعات و تحقیقات زنان، را احضار کرده‌اند و گفته‌اند که اعظم جنگروی نباید کار کند. من اخراج شدم و حتی حقوق ماه آخرم را هم نگرفتم. گفت: «درس می‌خوانی؟ دیگر نباید بخوانی، تو صلاحیت درس خواندن نداری.» حرفش را عملی کرد. دو ماه بعد وقتی پیگیر ارائه تزم در دانشگاه غیرانتفاعی ایوانکی در مقطع فوق لیسانس «هوش مصنوعی و رباتیک» بودم، گفتند نمی‌توانی دفاع کنی. و درس من هم نیمه‌کاره رها شد. یک نفر وارد اتاق شد. منصوری ناگهان لحن عوض کرد و مهربان به من گفت دخترم، برو گوشه اتاق بایست تا من کار ایشان را انجام بدهم. متعجب شده بودم، ولی تعجبم چند دقیقه بیشتر طول نکشید. مراجعه‌کننده که خارج شد، تهدید اصلی منصوری عیان شد. داد زد: «تو روانی هستی، تو حق نداری و نمی‌توانی از بچه‌ات مراقبت کنی. دخترت را از تو می‌گیرم و می‌دهم بهزیستی.» من طلاق غیابی گرفته بودم و حق حضانت دخترم را داشتم، ولی حالا او می‌خواست که این حق را از من بگیرد. فقط اشک می‌ریختم . دو ساعت من را آن‌جا نگه داشتند و بعد فرستادند زندان اوین. دستور منصوری بود؛ منصوری حرف آخرش درباره دخترم را هم عملی کرد و برای من دو دادگاه تشکیل داد. یک دادگاه برای اعتراض به حجاب اجباری که منجر به صدور سه سال حکم زندان شد و یک دادگاه درباره حضانت فرزندم. من می‌دانستم که طلاقم قانونی بوده ولی حرف منصوری باید اجرا می‌شد. در دادگاه دوم که یک ساعت بعد از دادگاه اولم تشکیل شد، گفتند مدارک تو برای طلاق ناقص است، طلاق بر می‌گردد و حضانت دخترت را به پدرش می‌دهیم. من و خانواده‌ام یک ماه دنبال یافتن مدارک طلاق قبلی در دادگاه بودیم، ولی مسئولان دادگاه می‌گفتند گم شده است. گفتیم ما حکم اجرایی داریم، ولی می‌گفتند چنین حکمی در سیستم ما ثبت نشده است. همه این کارها برای این بود که سرپرستی دخترم را از من بگیرند، همان‌طور که قاضی منصوری گفته بود. اوایل مرداد ۹۷ بود که پروژه‌شان را به نتیجه رساندند و احضاریه فرستادند خانه ما. گفتند ده روز وقت دارید مراجعه کنید و دختر را تحویل پدرش بدهید؛ پدری که پنج سال نیامده بود دخترش را ببیند. یک روز مانده به پایان وقت احضاریه، همراه دخترم به صورت غیرقانونی از مرز ایران خارج شدم و به ترکیه رفتم. می‌خواستم کماکان دخترم در کنار من زندگی کند. من و دخترم ماه‌های سختی را در ترکیه گذراندیم من در این سال‌ها، نه تنها در قامت یک دختر خیابان انقلاب که معترض حجاب اجباری بود و هست بلکه در قامت یک مادر که هر روز نگران بود دیگر دخترش را نبیند، ترس و هراس آدم‌های مثل منصوری را تحمل کردم. من و دخترم اکنون هزاران کیلومتر دور از ایران در کنار هم زندگی می‌کنیم، با شادی و آزادی. و غلامرضا منصوری نیز هزاران کیلومتر دورتر از ایران مرده است، با فلاکت و تحقیر. نمی‌خواهم بگویم که از این موضوع خوشحالم. دوست داشتم او در دادگاهی عادلانه و شفاف محاکمه شود.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

سازاخ
واتساپ

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.