رفتن به محتوای اصلی

پیدا کردن ردی از یک دوست افغان در دانشگاه تبریز "مهاجرت " قسمت دوازدهم
دیدار با آقای عبدالله سپنتگر
22.07.2020 - 10:06

دیدار با آقای عبدالله سپنتگر
پیدا کردن ردی از یک دوست افغان در دانشگاه تبریز
"مهاجرت " قسمت دوازدهم

هنوز تعداد افراد سازمان کم بود وزندگی در هتل عملا وقت زیادی در اختیار ما قرار می داد .ازجمع سه خانواده اولی که به افغانستان رفته بودیم. همسر یکی از دوستان پزشگ بود وهمسران دوتن دیگرمان دانشچویان رشته پزشگی اخراجی از دانشگاه تهران وتبریز .در صحبتی که با مسئولان حزبی داشتیم قرار شد این دانشجویان اخراجی ناشی از انقلاب فرهنگی ایران تحصیل خود را در دانشگاه کابل ادامه دهند.
از طرف سازمان در هماهنگی با آقای اسد الله کشتمند که آن موقع در پست معاون شعبه روابط بین الملل حزب ومعاون آقای محمود بریالی که رئیس این شعبه بودند من به آقای عبدالله سپنتگر که مسئولیت نظارت بر وزارت علوم و آموزش عالی را از طرف حزب را بر عهده داشتند معرفی گردیدم.
دیداری فراموش نشدنی در ساختمان کمیته مرکزی حزب .وقتی وارد ساختمان شدم اگر درست بیادم مانده باشد مرا به طبقه سوم راهنمائی کردند بمحض بالا آمدن ازپله ها مردی با چشمان بسیار هوشیار ومهربان به استقبالم آمد . چهره ای جوان وخندان وچنان صمیمی که یک لحظه فکر کردم یکی از رفقایم در ایران است.
با محبت تمام به قول افغانی ها بغل کشی کرد."همان ماچ بوسه ایرانی "دستم را گرفت وبه اطاقش برد.یک لحظه خنده شاد ونگاه بسیار مهربانش از چهره او زدوده نمی شد. بشوخی گفت: " حال چریک های دیروز ما چطوراست ؟به افغانستان خوش آمدید ".
برایم چائی ریخت وراجع به ایران و وضعیت سازمان پرسید. اطلاعات خوبی در رابطه با سازمان داشت. ضمن تشکر از این همه محبت پرسیدم"رفیق عبدالله خیلی بهتر از من وضعیت وتاریخ سازمان را می دانید "!
خنده ای کرد برخاست از کمدی که بالای در ورودی اطاقش بود تعدادی کتاب نشریه کار و اکثریت را که در خارج چاپ می شد برایم آورد. بشوخی گفت: "یک عضوتان عضو حزب دمکراتیک خلق افغانستان هم هست .هر ماه کلی کتاب ونشریه های شما را برایمان می آورد ما بخوبی از مواضع شما با خبریم و خوشحالیم که امروز بسلامت شماها را در کنار خود داریم ".
کنجکاو شده بودم این کیست که هم عضو سازمان است وهم عضو حزب دمکراتیک .پرسیدم "آیا می توانم نام آن شخص را بپرسم"؟
خندید وگفت "حتما می شناسی نامش انور است وتخلصش آرمان تحصیل کرده ایران است وحال عسکر اردو در قندهار ".
نمی توانید حال من را در آن لحظه وتعجبم را از شنیدن این نام تصور کنید.او هم دانشکده ای من ویکی از صمیمی ترین دوستانم در دانشگاه تبریز بود .
خوشحالیم قابل تصور نیست .مهماندارم متوجه این ذوق زذگیم شد پرسید "می شناسید"؟
گفتم "بله وخوب هم می شناسم او دوست سالیان من در دانشگاه تبریزاست".
یکی از با استعداد ترین دانشجویانی که دیده بودم. اهل افغانستان بود . بورس تحصیلی دانشگاه تبریز رابخاطر نمرات خوب از طریق وزارت خارجه ایران گرفته بود. روانشناسی می خواند ودر همان ترم اول ودوم تمام نمراتش "آ"بود.
خون گرم ،احساساتی و بسیار فداکار در دوستی .هم اطاق یکی از بچه های خوب و سمپات مخفی سازمان دردانشکده بود. در یک برنامه کوه اورا با من آشنا کردند .آشنائی که در پایان برنامه یک روزه بیک دوستی پایدار تبدیل شده بود.
از سال دوم علنا در کنار بچه های چپ هوادار سازمان قرار گرفته وفعالیت می کرد . در تمام اعتصاب ها شرکت می نمود و گاه از باطوم گارد دانشگاه بی نصیب نمی ماند.
اعتصاب فرا گیری بنام اعتصاب پله کانی داشتیم که روزها طول کشید. اوکه خطاط بسیار خوبی بود نوشتن پلاکادرهای خطی را انجام می داد.زمانی که اعتصاب به اوج خود رسید و درگیری آن چنان شدت گرفت که از بیرون دانشگاه نیروی کمکی آمد. او نیز در کنار بچه ها بود. زمانی که رای بر تحریم امتحانات دادند او با وجود شاگرد اول بودن وتبعاتی که ان کار برای اوداشت به جمع تحریم کنندگان پیوست ویک ترم از تحصیل محروم گردید.
هرگز صحنه ای را که دانشجویان معترض و اعتصابی دانشکده مقابل اطاق آقای سرهنگیان رئیس دانشکده جمع شده و اعتراض می کردیم فراموش نمی کنم .هر بار که آن صحنه مقابل چشمانم می آید بی اختیار می خندم وچهره سرهنگیان و انور که حال ما "سیدش" می خواندیم در ذهنم شکل می گیرند.
در اوج شعار دادن آقای سرهنگیان رو به انور کرد وگفت: " آقای آرمان شماکه دانشجوی افغان هستید چه می خواهید "؟
اوجواب داد: "مثل همه من هم حقم را می خواهم "! بچه ها هورا کشیدند سرهنگیان گفت"شما که ماهانه هزار ودویست تومان کمک هزینه می گیرید از کدام حق صحبت می کنید؟ شما دانشجوی افغانی هستید سر تان را بیاندازید پائین و درستان را بخوانید "! او گفت "در حال حاضر دانشجوی دانشگاه تبریزم وتمام مسائل دانشگاه بمن هم مربوط می شود".
او آن ترم مانند بسیاری از دانشجویان که امتحان ندادند،امتحان نداد ویک ترم محروم گردید. کمک هزینه تحصیلش قطع شد. او بی آن که خم به ابرو بیاورد طبق معمول دستهایش را با هیجان بهم سابید وبا خنده مخصوص بخود گفت :"این هم تجربه دیگری است خب با شما ها گشتن با فلانی هم اطاق شدن هزینه هم دارد "!
اکثر دانشجویان بخانه های خود بر گشتند. اما او کجا می توانست برگردد؟در تبریز ماند .کاری در یک شرکت نقشه کشی یافت و شروع بکار نقشه کشی کرد. ..ادامه دارد ابوالفضل محققی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.