حادثه هفته، تحولی بزرگ در آیین سوگواری محرم بود که با هزینههایی بیش از همیشه، به نظمی که هرگز سابقه نداشت در شهرهای بزرگ برگزار شد. این بداعت بعد از مدتها کشمکش بین اهل مذهب و اهل علم رخ نمود و انگار تفاهمی بود بین جامعه پزشکی و صحنه گردانان. سینهزنان و عزاداران با ماسک و رعایت فاصله، در صفهای منظم سیاه پوش شدهتر از هر محرمی، در حرکت بودند. گرچه جادههای رو به شمال هم از انبوهی از خودرو همراه بود که هیچ عنایتی به هشدارها درباره گسترش کرونا نشان نمیدادند، شادی در هوای آزاد بر همه چیز غلبه داشت.
نشان دادن تصویری از آیتالله خامنهای که تنها فرد حاضر در حسینیه خود بود و نوحهخوانان و روضه گردانها به ترتیب روی منبر، زنده کردن یک سنت قدیمی شیعه بود که روضه حتی برای خانه خالی هم خوانده میشد. گرچه این بار دور از دوربینها، عکاسان و فیلمبرداران و تنظیم کنندگان مراسم هم در جنب و جوش بودند.
هفته هنر و فرهنگ، باید به قاعده سوگوار مرگ دو تن از بزرگترین هنرمندان ایران - سیا ارمجانی و منوچهر طیاب- میبود که هر دو بیرون از وطن درگذشتند، اما جنجال افشای آزارهای جنسی در فضای مجازی، که خود را به رسانههای حرفهای هم تحمیل کرد، فضای آزاد را بست.
در حالی که بخش عمدهای از جامعه شهری از عملکرد شبکههای اجتماعی در افشاگری آزارهای جنسی راضی مینمودند، پیشنهاد نمایندگان ارزشمدار مجلس به مسدود کردن شبکههای اجتماعی، به نظر کارشناسان نزدیک به دولت یک خطای بزرگ و در حقیقت تن دادن به خطاهایی است که در ۴۰ سال گذشته بارها آزمودهاند.
گروهی دیگر با اشاره به حضور خیلی فعال رهبر جمهوری اسلامی و مدیران بلندپایه در توییتر و سایر شبکهها، که گاه به جای مذاکره روبرو، پیامهایی بین ایران و کشورهای مخاصم در آنجا مبادله میشود، پرسیدهاند که آیا یک شبکه مخصوص پیام رسان ایجاد خواهد شد. حسن نمکدوست استاد ارتباطات و روزنامهنگار با تجربه در کانال روزنامه ایران نوشت «عنوان طرح را ساماندهی پیام رسانهای اجتماعی نهادهاند اما در واقعیت نقض آشکار حقوق ملت است.
مرگ دو گنج هنر
روزنامهها در تعطیل عاشورایی بودند که خبر رسید منوچهر طیاب، ایرانشناسترین فیلمسازها در وین درگذشت. مردی با سابقه شصت سال تلاش و هنرمندی، و ساختن صدها ساعت فیلم از خرده فرهنگها و زیباییهای طبیعی و میراثهای قدیمی ایران، مردی که نوشتهاند مستندسازی ایرانیان از وی بال و پر گرفت. در روزهای دیگر با یاد وی فرصتها پدید میآید که فیلمهای طیاب دیده شود، و بی شک کثیری از نسل امروز که این فیلمها را ندیده، انگشت حسرت به دندان خواهد گرفت که چرا وی را نشناختیم و رفت. او گوشه گوشه ایران - از حاشیه دریایی جنوب کشور که دهها فیلم آنجا ساخت و کتابی هم نوشت، تا دورترین نشانههای تمدن باستانی، میراثهای گمشده در تاریخ، در مستندهایش ثبت شده است.
سیا(سیاوش) ارمجانی، هنرمندی معمار، متفکری مبدع و سنتشناس بود و یکی از چهرههای شاخص هنری ایران. به تعبیر مریم عرفان هنرشناس او بزرگترین چهره هنر معاصر ایران بود. آثار او در سراسر آمریکا، اروپا و در ایران شناخته شده است. در دفتر تاریخ موزه متروپلیتن نیویورک او یکی از بنیانگذاران هنر عمومی و اینستالیشن (چیدمان) توصیف شده است.
زندگیش خواندنی و الگوساز میتواند بود. در ۱۳۱۸ در لاهیجان متولد شد، از نوجوانی آرام و قرار نداشت، بعد از سقوط دولت مصدق، به خواست و اصرار پدرش راهی آمریکا شد. یعنی فقط ۲۱ سال در زادگاه زیست. از اول به مینیاپولیس رفت و تا آخر همان جا ماند. اما چه جای نهان کردن است که زادگاهش در او بیشتر اثر گذاشت. نخستین اثر شناخته شده وی نشان میدهد که عمیقا با میراث ملی آمیخته بود. در سال ۱۹۵۸ میلادی بر روی پیراهنی که به پدرش تعلق داشت اشعاری از حافظ نوشته بود.
برگ برندهای که سیا ارمجانی همواره در آثار خود داشت استفاده به جایش بود از هر آنچه در سالهای کوتاه زندگی در ایران شناخته بود. همه را با خود همراه برد به این سفر طولانی.اغلب اوقات آثار او با الهام از سنتهای ایران در کنار تاریخ هنر اروپا است. در حالی که او سالهای زیاد بر هنر سرخ پوستان آمریکایی تمرکز کرد و در بسیاری از آثاری این خط پیداست اما سرانجام به ذات خود برگشت.
برای شناخت ریشه او خوب است بدانیم که یکی از آثارش با عنوان آرامگاهها؛ به تصویرگری آرامگاه شاعران، فیلسوفها و افرادی اختصاص دارد که بر زندگی و افکار او اثر نهادهاند. نزدیک به ۴۰ سال برای طراحی این مجموعه تلاش کرد. اما تمامی افرادی که در ذهن داشت بزرگان اندیشه جهانی نبودند مثلا برای نیما یوشیج مقبرهای با سقف شیروانیدار شمالی طراحی کرد. گرچه او برای هایدگر، آدورنو و حتی حافظ و در آخر خودش مقبره طراحی کرده است.
مقبره آخر با نام آخرین مقبره یا مینیاپولیس مکتوب، نمای شهری اطراف استودیوی ارمجانی است، در همان شهری که تقریبا همه زندگیاش را در آن جا گذراند.
در گزارشی در وبلاگ ویرگول آمده است که: این مقبره تصویری به اندازه ۵ متر مربع و نمایی از تمامی این شهر است و اشعار فارسی بسیاری در زمینه آن دیده میشود. او در خصوص اشعار گفته است که ذهنش پر از اشعاری است که بیشتر آنها را در دوران مدرسه، حتی به اجبار حفظ کرده بود و از ذهنش به در نمیروند.
مینیاپولیس مکتوب به گفته خود سیا ارمجانی مقبره خودش است. طرحی از مینیاپولیسی که تمام عمر در آن زندگی کرده است و پس زمینهای از اشعار فارسی که مدام در ذهنش تکرار میشود و کودکی و نوجوانی را در میان آنها سپری کرده است.
موزه متروپولیتن نیویورک چند ساعت بعد از درگذشت سیا ارمجانی با افسوس از درگذشت وی یاد کرد و او را انسانی انسان و اثرگذار و تاریخساز دانست. در روزنامه صبح مینیاپولیس از مشعل المپیک تابستانی ۱۹۹۶ در آتلانتا، برج و پل جزیره Staten در نیویورک، Round Gazebo در نیس فرانسه، و پل Irene Hixon Whitney در مینیاپولیس یاد کردند. آثار او در برخی از مهمترین مجموعه از موزههای دنیا جای گرفتند.
آثار ارمجانی بیشتر مدلهای معمارانه دقیق دارند. چنانچه از ساختارهای عمومی الهام گرفته، و بیانگر ایده خانه یا پلاند. باور او به دموکراسی و ارتباط باز به عنوان ملزومه یک جامعه سالم همراه با علایق فلسفی و سیاسی، سرانجام به تولید هنر برای حوزه عمومی منتهی شد.
مردان پرفروش سینما
تحول در سینما
سینمای ایران ششمین ماه کرونایی را پشت سر گذاشت، در حالی با شیوع ویروس تعطیلاتی طولانی مدت را تجربه کرد، تعطیلاتی که از ابتدای اسفند ۹۹ آغاز شد و تا تیر ماه امسال کشید.
در این شش ماه ۳۲ فیلم اکران شد. در این میان نام قدیمی کمتر بود. به تعویق افتادن اکرانها و مهمتر از آن تعطیلی کامل اکران نوروزی شکل صنعت فیلم را گویا تغییر داد. همزمان با این تغییر - به تعبیر یک منقد سینما- بینندگان سینمای جدی سرگرم چندین ایستگاه پخش بودند با آخرین فیلمهای جهان و انبوی از تاریخ سینما.
در این بین بازیگران متفاوتی در همین تعداد محدود سی و دو فیلم اکران شده به ایفای نقش پرداختند، بازیگرانی که زمانی تضمینی برای فروش در گیشه بودند، اما کرونا از آنها قدرتمندتر بود و صحنه را عوض کرد. خبرگزاری میزان در معرفی پرکارترین بازیگران (مرد) آمار سال ۹۹ را منتنشر کرد که نشان میداد قبل از کرونا هم تحولی اتفاق افتاده و برخی خبر از بازگشت فیلم فارسی داده بودند.
مطابق جدول میزان جدول چنین بود: جواد عزتی برای فیلمهای: شنای پروانه و جهان با من برقص. پژمان جمشیدی: ارتش سری، وجهان با من برقص. محمدرضا شریفی نیا: زنها فرشتهاند ۲ و خروج. مهرداد صدیقیان: تا ابد و عطر داغ.
خون بس
قربانیان میراث فرهنگی
خون بس همان رسم قدیمی که سالهای سال زنان دور از شهرهای بزرگ را قربانی و صلحهای قبیلهای و قومی کرد و حالا عدهای در صدد که در دفتر تاریخ ثبت ملی ایران شود، به عنوان یک اثر معنوی. فغان از زنها بلند شده است. چرا که نه؟ زهرا عباسی در گزارشی میدانی در همشهری، روایت خون بس را واگشوده.
با یک چمدان رختولباس به خانه بخت میرود؛ خانه بخت که نه، تو بخوان قربانگاه. چمدان کوچک است و جمع و جور، اما بار هزار سال ماجراهای شر و ریشسفیدیهایی را دارد که همیشه ختم به خیر نمیشود. عروسِ «خونبس» حتما زیر بار این رسم میشکند. تاوان خون ریخته دیگری را با قلب و جان او میدهند. انگار زندگیاش تاوان زندگیهای دیگری باشد. سخت است. جانفرساست. «در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته میخورد و میتراشد...» شاید... این پایانی برای انتقام و خونخواهی و خونریزی باشد، اما گویی برای این «شاید» او را قربانی میکنند.
رقیه» یکی از همینهاست که میگویم؛ عروس خونبس. ۶۰ سال از روزی که به عنوان «فصل» و در ازای زنده ماندن برادر، زن هفتم عبدالامام شد، میگذرد. «سرنوشتی که ندانمکاری برادر برایم رقم زد ۱۳سال بیشتر نداشتم. برادرم در یک دعوا، پسری از طایفه دیگر را کشت. بزرگان دو طایفه نشستند و تصمیم گرفتند به جای قصاص، دعوا را با خونبس خاتمه دهند.. یعنی خواهر قاتل به عنوان دیه، زن پدر مقتول شود که نوههایش از من بزرگتر بودند».
نازار» هم سن و سال «رقیه» نیست. از سالهای دوری که عروس خونبس شده فقط رد سوختگی روی صورتش به یادگار مانده و سایه غمی سنگین روی چشمهایش. به سختی و با واسطه راضی به صحبت میشود. او در سالهای جوانی با صورتی که نیمی از آن در تنور خشم طایفه شوهر سوخته بود، از زادگاهش یعنی لرستان فرار کرد و به تهران پناه آورد.
نازار مانند رقیه بعد از عروسی کتک خورد، تحقیر شد و چون بچهای نداشت همه اینها برایش سنگینتر رقم میخورد: «یک روز کار از کتک و تحقیر گذشت. دو سه نفری سرم را گرفتند و داخل تنور بردند. صورتم سوخت، اما جگرم بیشتر. مدتی بعد از این اتفاق بود که تصمیم به فرار گرفتم.» همه عمر «نازار» خلاصه شد به اتاق محقری که همان سالها به کمک دوستی در تهران اجاره کرد و از ترس آزار و شکنجههای طایفه همانجا ماند تا موهایش سفید شد.
سومین کسی که گزارشگر همشهری دنبال کرده پری است او مانند «رقیه» پاخونی نبوده. او برای پیوند صلح میان دو طایفه ازدواج کرده، اما تراژدی زندگی او تفاوتی با پاخونیها ندارد. چه فرقی میکند دختر به عنوان دیه به طایفه مقابل برود یا وجهالمصالحه زمین و آب؟! زندگی برای هر دویشان یکجور رقم میخورد. یک نفر باید قربانی شود. «پری» هم با همین شرایط تن به ازدواجی ناخواسته داده. خانواده مادری او از طایفه بختیاری و ساکن یک روستا در مسجد سلیمان بودند. در این روستا دو طایفه عرب و بختیاری در کنار هم زندگی میکردند و در دعوایی میان آب، دایی «پری» از سوی طایفه عرب کشته میشود.
روضه منظم
میخواهم فكر نكنم
جمال ميرصادقي، نویسنده استخواندار و صاحب سبک، آخرای هفته در یادداشتی در صفحه آخر اعتماد دقیقترین توصیف را از خود و احوال فرهنگ در روایت کوتاهی نوشت:
«دفترم را تعطيل كردم، از امروز بايد خونه بنشينم، چقدر به تلويزيون نگاه كنم، يكی، دوتا كتاب بده كه بتونم خودم رو سرگرم كنم».
كتابفروش دو تا كتاب از تو قفسه بيرون كشيد: «اينها رو اين روزها خيلی میبرن»، از نويسنده عامهپسندی بود كه رمانهای هفتصد- هشتصد صفحهای مینوشت و بازارش گرم بود. به حقارت نگاهشان كرد و دهانش بیاختيار باز شد: «اين كتابها فقط آدمو سرگرم میكنه، از نويسندهاش چی بگم؟ میبخشيد اگه دارم فضولی میكنم، ما نويسندههايی هم داريم كه كتابهاشون فقط سرگرم نمیكنه، برای نوشتهشون ارزش قائلند.»
كتابفروش گفت: «نمیبرن آقا، بازار اينها گرمه. اين قفسه پر شده از اينها، هر روز هم به تعدادشون اضافه میشه.»
«تقصير ماست، اگه ما نخريم، اگه مردم نخرن، تعدادشون هر روز زياد نمیشه. اين كتابها چيزی ياد آدم نمیده». مرد شانه بالا انداخت و دو كتاب را گرفت و توی كيفش گذاشت. «نمیخوام چيزی ياد بگيرم آقا، هر چه تا حالا ياد گرفتم بسمه، میخوام فقط خودم رو سرگرم كنم و به هيچي ديگه فكر نكنم، به اين مملكت كه توش به دنيا اومدم و توش بزرگ شدم، فكر نكنم. به اين ويروس كه گرفتارش شديم و گرفتارمون كرد، فكر نكنم. اين چه بدبختی است كه ما گرفتارش شديم؟ همش غم، همش گريه، روزهای عزا و عزاداری...، همش...، همش...، میخوام فكر نكنم آقا».
کارتون هفته
تعطیلات کرونایی
فیروزه مظفری
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید