رفتن به محتوای اصلی

حضور نادرست ما در اسلو
" سفر در دوران کرونائی"
02.09.2020 - 11:42

عصر هنگام است که به اسلو می رسیم .با تعدادی از یاران قدیمی قبل از رسیدن تلفنی صحبت کردم وگفتم که هتلی گرفته ایم شب هتل هستیم فردا همدیگر را خواهیم دید.
هتل خوبی است در مرگز شهر.دخترجوانی پشت یک ورقه نسبتا ضخیم پلاستیکی در قسمت پذیرش ایستاده است. نزدیک می شوم ومی گویم ما جا رزرو کرده ایم .نگاهی به من می کند قلم کاغذی می دهد و می خواهد که آدرسم را در سوئد بنویسم .آدرس وکارت شناسائیم را می گیرد وشروع به رجسترمی کند .همزمان رسول از راه می رسد و چیزی به ترکی بمن می گوید بطرف دستشوئی داخل لابی هتل می رود.
دخترک درمن نگاه می کند.می پرسد "با اجازه چه کسی به دستشوئی رفت" ؟می گویم" لابی هتل که دستشوئی رفتن اجازه نمی خواهد"! ضمن عقب کشیدن از پشت پیشخوان وصفحه پلاستکی با دست بمن اشاره می کند که از پیشخوان فاصله بگیرم وعقب تر بروم. دلیل حرکت زشت وزننده اش را نمی فهمم.لحظه ای قبل با احترام صحبت می کرد وحال مانند جذامی دیده مرتب عقب می کشد.
رسول بر میگردداوضاع را می بیند. به آلمانی از دختر سوال می کند. او که موقع ورود من با یک آلمانی بسیار سلیس آلمانی صحبت می کرد می گوید "آلمانی نمی دانم ومی گوید از امروز صبح سوئد وآلمان در منطقه قرمز قرار گرفته اند واز پذیرفتن شما معذور هستم!دردوران کرونا نمی توان بدون اجازه وارد هتل شد سر را پائین انداخت ، بطرف دستشوئی رفت".
می خواهم نزدیک تر بروم وبپرسم چند دقیقه قبل داشتی رجستر می کردی و آدرس می گرفتی اما باز با دست اشاره برعقب ایستادن می کند وتلویحا می گوید حضورمان غیر قانونی است!
چاره ای جز خروج نیست.
به چند هتل مراجعه می کنیم .جواب منفی است! احساسی بد! توام با نوعی دلواپسی داریم احساس خشک شدن رفتار انسان ها با هم در سایه ترس از کرونا .کرونا چه فاصله ای بین کشور هاایجاد کرده است! بین سوئد و نروژ که هرگز کسی نمی پرسید از کجا آمده ای! حال تشویش این که نکند واقعا ورودمان نادرست بوده از نقطه ای وارد شده ایم که مرز بانی نداشت و باید جوابگو باشیم .
چاره ای نیست به مناف یار بسیار دیرین زنگ میزنم وجریان را می گویم .آدرس می گیرد ومی گوید بیاستید تا بیست دقیقه می رسم. تقریبابطورهمزمان با وحید که با او نیز سابقه دوستی مان به سال ها مبارزه و دانشگاه تبریز می رسد از راه میرسند.شادی دیداردو رفیق سالیان دور لذت بخش است.
توضیحات وحید بعنوان یک پزشک که روزانه با کرونا در گیر است وحال نگران ماست تکانی بما میدهد. او اوضاع را وخیم تر از آن چه ما میدانیم تصویرمی کند ومتعجب است که چگونه مرز را پشت سر نهاده ایم وبیخریم از این که اسلو جزءمناطق قرمزاست که بدون در داشتن سند محکم ورود به آن نوعی قانون شکنی!
فضا به گونه ایست که احساس می کنیم واقعا نا سجیده سر از نروژ در آورده ایم .
آدمی چنین است وقتی ابعاد مسئله این چنینی را نمی داند راحت است اما وقتی اندک اطلاعی می یابد دل به تشویش می افتد آن اتکا بنفس و بیخیالی نخستین جای خود به شک می سپارد، عذاب وجدان که مبادا این کارمشکلی برای دوستان ایجاد کند .
معذب بودن رفقا را حس می کنم بخصوص که دو دوست دیگر من را نمی شناسند.می گوئیم هنوز وقت است می توانیم از نروژ خارج شویم وشب در چادر بگذرانیم! مناف می گوید نه "پسرم خانه خودش را دراخنیارمن نهاده وخودش به خانه من آمده تا شما با خیال راحت شب در آن جا باشید "ولی ما فکر می کنیم که باید خارج شویم . اصرار که می رویم وفرصت دیگر خواهیم آمد.
درهمین بین تلفن زنگ می زند شهناز همسر مناف است بشدت مصر" مگر من اجازه می دهم شما بیائید اسلو وبعد خسته وکوقته شب راه بیفتید وبروید! بدون اما واگر این جا خواهید ماند تا فردا ببینم چه باید کرد؟ به سهند گفته ام اومنتظر است که بروید وخانه را تحویل بگیرید"! میگویم "واقعیت این است که خود ما می ترسیم مبادا کرونا داشته باشیم وبرای دوستان فاجعه بیافرنیم "!از پشت تلفن طبق معمول می خنددمی توانم چشمان درخشان وصورت مهربانش را تجسم کنم می پرسد "چند روز هست که با هم هستید "؟می گویم "نزدیک به ده روزرسول آزمایش کرونا داده وآمده است "! باز میخدند "نگران نباشید هیچ کروائی بین شما نیست با خیال راحت بمانید تا فردا صحبت می کنیم "! تلفن را به وحید می دهم صحبتی می کنند ونهایت تصمیم براین گرفته می شود که شب در خانه سهند که در همان نزدیکی ومرکز شهر است بمانیم .
جائی که ایستاده ایم میدان بزرگی است با مجسمه عظیم یک کارگربا چکشی بر دوش در ورودی آن. محل تجمع تظاهرات چپ های نروژ و روز اول ماه می . ساختمان حزب سوسیال دمکرات هم در گوشه همین میدان است .
رستوران های دور میدان محل نشست اکثرا چپ هاست به رستوران باری بنام "سیاست"می رویم .غذائی واقعا لذیذمهمان وحید هستیم اصرارمناف برای حساب کردن راه بجائی نمی برد .
ساعتی می نشینیم در این فاصله از مناف در رابطه با کشمکش حزب چپ و سازمان اکثریت می پرسم .با وجودیکه سال هاست دیگر کار تشکیلاتی نمی کنم .امابخشی از جوانی ووجودم هنوز آن جاست. مسائل وتحولاتشان را دنبال می کنم . درد دل فراوان است از تنگ نظری ها ولجاجت ها می گوید .ازاین که برایش این همه پافشاری افرادی از حزب چپ بریک عضویتی افراد واین که اعضای سازمان فدائیان اکثریت نمی توانند با وجود عضو بودن در اکثریت عضو حزب چپ هم باشند قابل درک نیست.توضیح حقوقی دقیقی میدهد ومقایسه می کند این دو عضویتی را با دو تابعیتی افراد و در مواقعی استفاده منطقی افراد از این دو تابعیتی و تابعیت برتررا که برایم جالب است. می گوید درا ین باره مقاله ای نوشته است.
مناف حقوقدان است وورودش به هر مسئله عمدتا از زاویه حقوقی است و اعتقاد دارد قوانین ،اساسنامه وشرایط را باید بدرستی درک کرد وبراساس آن به نقد وهر حرکت دیگراقدام کرد.
می پرسد نظر تو چیست "؟چه می توانم بگویم زمانی که از دور دست بر آتش دارم به شوخی می گویم "امیدوارم بقول رفقای افغان جدال بر سر چوکی"صندلی" نباشد صندلی هائی با پایه های شکسته".بنظرم بهتر است بجای این همه کشمکش نیروی خود صرف پرداختن به این همه مسائل جاری کنند .من که در این دوسال متاسفانه یک کار عمیق وجدی از رهبران ندیدم! تمام وقت مشغول جدال وکشمکش.هرکدام ساز خود می زنند وماست خود را شیرین می دانند.بی آن که به واقعیت توانائی های خود، جای پای نهاده شده زمان بر پیشانی خود نظر کنند.چه فرقی می کند دو عضویتی ،حتی چند عضویتی مهم نقش وتاثیرشان درروند های سیاسی واجتماعی است ! توانائیشان دربرقرارکردن ارتباط با مردم، بخصوص جوانان.این چنین دیدی در عمل نه تنها بین خودشان بلکه در امر مبارزه هم مانع نزدیکی و هم گرائی با دیگر نیروهای اپوزیسیون می شود.زمان زیادی برای نسل ما نمانده وشاید هم آخرین پت پت های ماست که آن را هم صرف حدال عبثی می کنیم که واقعا خنده داراست.آفتابه لگن هفت دست شام ونهار هیچ چیز".
بی اختیار بیاد میز پایه شکسته فرخ نگهدار دردفتر سازمان در تاشکند می افتم میزی که به سختی سر پا بود در اوج کشمکش های چپ وراست یکی از بچه های چپ پشت میز می نشیند آرنج بر میز می نهد میز در می رود یکی میخندد و می گوید:" بیخود خودت را اذیت نکن تنها فرخ می تواند بالانس این میز شکسته را نگاه دارد کار تو نیست". اما زمان نشان داد که نمی توان مدت زمان طولانی بر میز شکسته تکیه داد وبالانس ایجاد کرد. همان موقع هم میز جدیدی باید خریداری می شد که تنها فرخ بر پشت آن ننشیند.میزی ساخته شده از خردجمع که در انحصار هیچ کس نباشد .میزی که بتوان بدو حب وبغض ومنیت های فردی با تکیه بر توانائی های واقعی افراد بدون دسته بندی وتعصب گروهی پشت آن نشست و آن چه که جدا از ذهن ما در واقعیت می گذرد را نوشت.
مناف توضیح میدهد که شهناز همسرش جزو چند متخصص وصاحب نظر نروژ در امر کروناست .او که استاد دانشگاه است وظفه اصلیش در حال حاضر مواظبت وترمیم صدمات حاصل از کرونا بر روی نجات یافتگان از این ویروس است.دستور العمل های تمامی بیمارستان ها و بخش های ویژه برای کروننا را "صدیقه قره گوزلیان" صادر می کند.مطبوعات نروژ در مورد او مفصل می نویسند .
شادی عمیقی سراسر وجودم را می گیرد.من چقدر خوشبختم که در کنار چنین دوستانی قرار دارم .سیمای مهربان وبی تکلف شهناز وصمیمیتی که شامل همه دوستان می شود در مقابل چشمانم نقش می بندد.حال دلیل آن سئوال و جواب وامر بر قطعیت نداشتن کرونا در ما را می فهمم و برخورد مستقل او در این که اجازه رفتن بما را نداد و ما را بمهربانی در خانه پسرش جای داد. ادامه دارد ابوالفضل محققی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.