رفتن به محتوای اصلی

تاشکند پلنوم وسیع
"مهاجرت" قسمت سی سوم
09.09.2020 - 10:59
 
 
در میان کشمکش چپ وراست .توافق برای برپائی پلنوم وسیع راه حلی بود که می توانست در آن اوضاع واحوال از شدت بر خوردها بکاهد وحداقل برای مدتی تشکیلات را بدور از این همه جنجال وچنگ ودندان نشان دادن بهم نسبت به رعایت مصوبات کنگره ملزم سازد.
من در این کشاکش و یار گیری حضور نداشتم و بعنوان سانتر متمایل براست شناخته می شدم .اما در تشکیلات حداکثر تلاش خود را می کردم که با هر دو جناح روابط صمیمی گذشته را حفظ کنم !امری که سخت بود اما ممکن .چرا که خوشبختانه من تا روز آخر این رابطه را داشتم وبعنوان یکی از مسئولین درمسائلی که پیش می آمد یا بنحوی مورد مشاوره قرار می گرفتم هرگز جانب فردی را با در نظر داشت گرایشاتش نگرفتم .برای من ملاک خود شخصیت فرد بود.من:" تماشاگربستان بودم " دوستان هم پذیرفته بودند که من زیاد آدم تئوریک مد آن روز ها نیستم بقول دوستی با گرایشات لیبرالی در بین انقلابیون بر خورده بودم.
روزی عزیزی در دفتر گفت "کاش می رفتی دنبال نقاشی و شعر و شاعری واین همه زحمت نه بخود می دادی نه به تشکلات" اما جزئی از خانواده بودم و حق آب وگل داشتم که به گونه ای هر دو طرف هوایم را داشتند ولذا در بین سه نفری که ازکمیته کابل ومرز برای رفتن به پلنوم وسیع انتخاب شده بودند قرار داشتم. به هر حال عضو تحریریه رادیو بودم "بهزاد کریمی به عنوان مسئول رادیو با تمام کش و قوس بین ما همیشه نظر لطفش بمن ومهرش بی پایان بود و در زمان سر خوشی گلایه از رفتار برخی افراد و کل کل کردن با من برایش خالی از لطف نبود.او در انتخاب افراد برای رفتن به پلنوم نقش جدی داشت "!
متاسفانه باز در این انتخاب ها نام هیچ یک از زنان عضو سازمان ساکن در افغانستان نبود .نمی دانم مردان چه چیری را عمیق تر و دقیق تر از خانم ها می دانستند وطوری بر خورد می شد که گویا مسئله بقدری مهم است که فقط مردان قادر به حل آن هستند.من به یکی از مسئولین گفتم ."کدام مسئله هست که فرضا فلانی می تواند حل کند وهمسرش نه "؟اندکی نگاهم کرد و"گفت انتخاب ها بخشی به موقعیت افراد بر می گردد."موقعیتی که ببهای نهادن بار گران بر دوش همسران امکان پذیر می شد.
واقعیت این است که همیشه در سازمان نگاه مرد سالارانه نسبت بتمام مسائل بوده وهست ودر عمل مشخص هرگز زنان یک پای جدی کار شمرده نشده وهنوز هم نمی شوند. صرفا در لفظ و موقع بالا رفتن گیلاس ها یادشان می افتیم وبه سلامتی آن ها می خوریم .فضا درکارسازمانی، توانائی ها و مهم کردن مسائلی که آنقدر مهم هم نیستندمانند یک فرد سنتی این باور را بوجود آورده که مردان ، تنها مردان !قادر به باز کردن گره های کوری که از نظر من خودشان بوجود آوره اند می باشند.
زنان چه صبورانه تن به این نگاه وتقسیم وظایف می دهند !
یاد خاطره ای از یکی از حوزه های سازمانی یا حزبی زنان در ایران قبل از ضربات می افتم .همسرم تعریف می کرد که دریکی از این حوزه های سیاسی یکی از خانم ها در دادن خبر های سیاسی و نطر بسیار فعال بوده .روزی وقتی یکی از خانم ها سوال می کند " چگونه این همه اشراف بر خبر ها داری"؟ در جواب می گوید "مدیون همسرم هستم ما تقسیم کار کرده ایم تمام کار های خانه بر عهده من است از شستن ورفتن غذا پختن و...همسرم هم که تشکیلاتی است کارش خواندن ودنبال کردن مسئل سیاسی است یاداشت بر می دارد وقبل از جلسه همه را بمن منتقل می کند".طنزی تلخ از تقسیمی واقعی در زندگی اجتماعی حتی احزاب سیاسی با شعار دمکراسی خواهی.
بهر حال روز موعود فرا رسید.
افغانستان ومرز نیم روز در این روزها مهمترین مرکز ثقل جابجائی مسئولین درون کشور به کابل ونهایت از کابل به تاشکند بود.حداقل من کوچکترین اطلاعی از این جابجائی ها وسیاست ناطر بر آن نداشتم وتنها می دانستم که هر کدام از جناح های چپ وراست سازمان نسبت به نفوذ وبرندگی شمشیرش تلاش می کند افراد هم نظر با خود را به پلنوم بیاورد.زور آزمائی که چشم را بر خطر سایه انداخته وهشدارهای داخل مبنی براین که حد اقل بخشی از تشکیلات در تور جمهوری اسلامیست می بست.
هواپیمائی همه شرکت کنندگان در پلنوم را چه آن هائی که از ایران آمده بودند و چه مارا که از کابل می رفتیم با خود به تاشکند می برد. از آن جائی که قرار بود هویت افراد آمده از ایران مخفی باشد و مورد شناسائی ما که در خارج بودیم قرار! نگیرند بقول همان اصطلاح قدیمی سازمان نسبت به آن ها چشم بسته باشیم. تمهیدات امنیتی کاملا حساب شده ای بکار گرفته شده بود .
قبل از سوار شدن ما همه آن افراد را سوار هواپیما کرده بودند ودر آخرین لحظه ما را از قسمت انتهائی هواپیما وارد ودر همان آخرین صندلی ها جای گزین کردند.در طول پروازهم تنها دونفر از آن ها احتیاج رفتن به توالت پیدا کردند که با خواهش مسئول امنیتی که" رفقا سر خود را پائین بگیرید"! این معضل برطرف کردید .
من ورقیه دانشگری در آخرین صندلی نشسته بودیم تنها زن گروه ما که انتخاب او ربطی به کابل نداشت.من همیشه در کنار او حالتی از خوشحالی داشتم . فضائی که مهربانی وسیمای دلنشینش با آن دوچشم آبی پرشور،آمیخته با شیطنت دلچسب وقدرتمند در شخص بوجود می آورد. که بخش زیادی از این دوست داشتن به خاطره دوران پر شور جوانی و نقش او بعنوان زن چریک سازمان و همراه با اشرف دهقان وزندانی بودن طویل المدت او بر میگشت .به اولین دیدار بعد از انقلاب در تبریز که گویا سال هاست همدیگر را می شناسیم ونهایت کار مشترکمان در رادیو ودوستان خانوادگی گردیدن.
از همان آغاز نشستن موهای زرد مایل بسرخ نفر صندلی جلوی ما آن شیطنت دائم و کودک درون را در من بیدار کرد.آرام در گوش فران "نام خودمانی رقیه دانشگری در سازمان " گفتم "بنظرم من این رفیق جلوئی را می شناسم "! بجای فران فرد جلوئی زیر لب گفت "رفیق کنجکاوی نکن"هر دو زدیم زیر خنده معلوم شد که او کنچکاوتراز ما دونفر تمام حواسش متوجه پشت سری ها بوده.آرام پشت گردنش زدم و گفتم"نگران نباش کنجکاوی نمی کنیم اما این کلاه کپی تمام سرت را نمی پوشاند بهتر بود یک شال گردنی هم دور گردنت می پیچیدند".خنده و تکان تکان خوردنی که تا تاشکند ادامه داشت.
معلوم بود دنبال بهانه برای پی بردن به هویت این دو نفرمی باشد .گاه با کمر بندش ور رفت گاه صندلیش را عقب داد مرتب زیر لب می گفت " خوب خارج نشسته حال می کنید و تو ناکس پشت گردنم می زنی "! خنده هر سه!
در میان این خنده به تاشکند رسیدیم نخست ما را از در عقب خارج کردند وبا ماشینی که پای پله کان هواپیما بود به محل برگزاری پلنوم بردند . محلی در شمال تاشکند که بقولی بهترین آب وهوا را دارد منطقه ای بنام :دورمان " باغی بزرگ ومصفا که رود کوچک دورمان از داخل آن عبور می کرد ومی کند با درختان میوه وخرند های انگور با ساختمانی دو طبقه وزیبا که هتل شورای وزیران ودر اصل کمیته مرکزی بود. "حال این باغ بزرگ با ساختن ساختمانی با شکوه محل اقامت دائم ریاست جمهوری گردیده است".
ساعتی بعد هر کدام در اطاق های خود مستقر گردیدیم .هنوز لباس از تن نه کنده بودیم که کسی بدیوار اطاق کوبید. سپس دستی پر مو با پارچ بلوری آبی از بالکن اطاق مجاور بطرف اطاقم دراز شد "رفیق آب خوردنی ،نوشابه ای داری بریز داخل تنگ برایم بده "!
خودش بود رفیق مو سرخ ردیف جلو دسش را گرفتم گفتم "موهای دستت را هم که نزدی "؟کر وکر خندید "ای ناکس باز هم تو "؟گفتم چطوری خسرو جان دستش را با تنگ پس کشید "ای ناکس "!
ساعتی بعد با مسئول امنیتی که دوستیمان با او به سالیان ،به دوران نوجوانی، چریکی و خانه تیمی بر میگشت صحبت کردم .گفتم که" من این رفیق اطاق بغلی را می شناسم برای چه باید خودم را به نشناختن بزنم؟ اندکی فکر کرد و گفت "امیوارم دامنه کنجکاویت به همین رفیق ختم شود ".
لحظاتی بعد در اطاقم را زد باز کردم گفت "این هم رفیق اطاق بغلی تو همراه با هم اطاقیش ".
چنین شد که خسرو "کیانوش توکلی همراه هم اطاقیش به من یا من به آنها چشم باز شدم .آنشب تا پاسی از شب گفتم ،خندیدیم ، زدیم ورقصیدیم! بقولی قند در دل اطاق های دیگر آب کردیم :"این ها دیگر کی هستند که نرسیده جدیت فضا را در هم ریخته اند".البته همه حالتی شاد و سپاسگزار داشتند نسبت به پلنومی که محصول تلاش فوق العاده بود. ادامه دارد ابوالفضل محققی
Missing media item.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.