رفتن به محتوای اصلی

با من در تاشکند بگردیم
"مهاجرت"قسمت چهل یکم
29.09.2020 - 12:48

اما محله "نوی پوت ،راه جدید "یا اصطلاحا بازار برنج یکی از محلات ازبک نشین پر جمعیت بود که اکثر خانواده های ازبکی در خانه های قدیمی حیاط دار زندگی می کردند.خیابان عریضی که از وسط شهر می آمد از محله نوی پوت عبور می کردوبه جاده فرغانه منتهی می گردید.
خیابانی که محله را بدو بخش شمالی وجنوبی تقسیم می کرد.درقسمت شمالی عمدتا خانه های قدیمی حیاط دار قرار داشتند با بزرکترین کارخانه روغن ومواد شوینده وبهداشتی ازبکستان که بالغ برسه هزار کارگر در آن ها کار می کردند. هیچ آپارتمانی در آن قسمت ساخته نشده بود حتی تا امروز. طرف جنوبی خیابان مجموعه ای از آپارتمان های بتونی در ترکیب با خانه های حیاط دارقرار داشت با اندک فاصله ای از کارخانه بسیار بزرگ "الکترو آپارات زاوت کارخانه ساخت وسایل الکتریکی " روی هم رفته منطقه ای صنعتی و کارگر نشین.
تمامی کادرهای سازمان بعلاوه یک نفر از هئیت سیاسی سازمان ساکنان این منظقه بودند.برخی بشوخی می گفتند منطقه چپها با فرماندهی فلانی .در واقع نیز چنین بود اکثریت قریب به اتفاق کادرها هم نظر بااودر چپ ترین جناح سازمان می ایستادند! بدنه اصلی کادرها که نخستین فشارها را برای بحث وباز بینی خط مشی سازمان وتجدید نظردرسیاست به رهبری وارد میساختند. تنی چند از آن ها در کار تحصیل بودند. تنی کادرحرفه ای وچند نفری نیز مشغول کار در کارخانه ها.همه دوستان قدیمی که چند روزی پیش آن ها بودم. منتقد بمن که موضع سیاسی مشخصی ندارم گاه چپ می زنم وعمدتا راست با عنوان فرد میانه رو نشسته بین دوصندلی.اما این مانع از دوستی سالیان نمی شد.
درآن مجموعه تا جائی که باد دارم شاید تنهایک کادرمخالف چپ و مشخصا طرفدارفرخ که همسری توده ای داشت زندگی می کرد. جزیره ای تک افتاده در میان دریای چپ که گاه بی نصیب از موج های دریای طوفانی نبود. با وجود سال ها دوستی و کار مشترک عملا نوع نگاه به خط مشی ومباحث جاری، این خانواده دو نفری را در انزوا قرار می داد.
روزهای بعد پلنوم بود وهمه سخت مشغول. من برای خودم میگشتم . حال از آن محیط خشگ و بسته خارج می شوم وشما را هم با خود در شهر تاشکند می گردانم .به موزه ملی بسیارزیبا اما فقیرتاشکند می روم موزه ای در سه طبقه با معماری پست مدرن بسیار زیبا! کاری که از دهه هفتاد درشوروی برای مدتی شروع شد وبرخی ساختمان های زیبا از جمله همین موزه ملی نمود که آن بشمار می رود .ساختمان تک وزیبائی که متاسفانه بعد فرو پاشی در بند بست بین برخی مقامات ازبکی با شرکت های ترکیه ای بی هویت، زیر عنوان بازسازی! قسمت های بیرونی بسیار ساختمان های بجا مانده از دوران سوسیالیسم را با نمای شیشه ای پوشاندند.
مورد موزه ملی نیز که نمای بیرونی آن که با پنجره های بزرگ مربع در هر چهار سوی بنا از کف تا طبقه آخر در فاب های رنگی بزرگ قرار داشتند در واقع شناسنامه این بنا بودند!از هجوم بی نصیب نماند .جای آن قاب های زیبا با سازه های شیشه ای بسیار بد قواره بدون فرم عوض شد وبجای آن ساختمانی با معماری داخلی پست مدرن در درون موزه وبیرون نمائی بدون هویت باقی ماند.
هر طبقه ساختمان بیانگر بخشی از تاریخ وهنر ازبکستان بود.جالب ترین بخش آن بخش نقاشی بود با کار های زیاد از نقاشان روس و ازبک .برخی کار ها واقعا خیره کننده بودند کار هائی از "ولکووف" "پلاستف" از" اوستا مومن " یک اثر از" ششکین"همراه با تعدادی از کار نقاشان کلاسیک اروپا و سوزن دوزی های نفیس تاشکند و بخارا.اما آنچه که ارزشمند ترین اثرهنری تاریخی درتاشکند بود کتاب های خطی زیادی بود با منیاتورهای دوره تیموری که بنوعی اوج هنر منیاتور بود که در کتاب خانه ملی بنام کتاب خانه "علی شیر نوائی" نگاهداری می شدند .نادر ترین کتاب های بجا مانده از قرن چهارم به بعد از "ابوعلی سینا" تا "ابوحامد محمد غزالی" ، "احمدجامی"از آثار نقشبندیه تا نسخه های بسیار قدیم از"البخاری" مثنوی های متعدد با حاشیه نویسی های تاریخی زمانی که مدارس اسلامی بخارا مهدعلمای دینی اسلام شمرده می شدند.
قران معروف عثمان که امیر تیمور در جریان جنگ با ترک ها از کف سلطان بایزید دوم خارج کرد وبه ازبکستان آورد حال در محل جداگانه ای نگاهداری می گردید. مجموعه بسیارعظیم و حیرت انگیز.
اما زیباترین بنای تاشکند ساختمان اپرا بالت تاشکند بود"تئاتر نوائی". ساختمان آجری بسیار زیبا که درمرکزی ترین قسمت شهر محصور بین سه پارک کوچک قرارداشت. درون بنا شاهکاری از گچ بری سنتی ازبکستان بود. صنعتی که قرنها قدمت دارد. قدمتی که اوج آن به دوره تیموری وآوردن استادان بزرگ اصفهانی به سمرقند وبخارا بر می گردد.این بنا که همزمان با جنگ دوم جهانی ساختن آن آغاز گردیده و درگرما گرم جنگ جهانی دوم ساخته شده محصول کار مشترک بسیار ملت هاست. از مهندس روسی "الکسی شوسف" که طراح بنا بود، تا کار هنری نقاشی بزرگ چون "اوستا شیرین" ازبک! همراه باکار یدی اسیران ژاپنی که در جریان جنگ دستگیر شده ودر تاشکند نگاهداری می شدند. مجموعه ای ساخته اند بسیار دیدنی.
با ارزان ترین بلیط جهان که سه دلار امریکا هم نمی شد در ردیف اول برای دیدن باله"شهرزاد" برگرفته ازداستان های هزار ویکشب یکی از زیبا ترین آثار "ریمسکی کورساکف"جا گرفتم .
حس غریبی داشتم فضائی زیبا با موزیک آرامی که پخش می شد. مردان وزنان ازبک ،روس ،کره ای در لباس های تمیز رسمی اما ارزان قیمت دسته دسته وارد سالن می شدند.کت شلوار دوخت غرب من که از بازار دست دوم فروشی های کابل تهیه کرده وبر تن داشتم در آن یکدستی لباس های شوروی کاملا بچشم می زد .اکثر کسانی که از کنارم رد می شدند نگاهی به لباسم انداخته وبا لبخند دوستانه ای به این مهمان خارجی خوشامد می گفتند.
چه موجود غریبی است انسان که حتی مورد توجه قرار گرفتنش بخاطر یک لباس دست دوم غربی نیز اورا سرشار از خود خواهی وغرورمی کند. لذت دیده شدن ، مورد توجه قرار گرفتن .در مورد من نیز چنین بود احترام زیاد وبرخورد های بسیار مهربان راهنما های داخل سالن حس خوش آیندی را در من باعث می شد! تشویقم می کردکه بیشترازحد در قالب یک جنتلمن فرو بروم. زنان روس و ازبک با آرایش کامل با دسته های گل که برای تقدیم به هنرمندان آمده بودند همراه عطر های نسبتا تندشان حال وهوای شادی بخشی به سالن می داد.نمایشی از یک فرهنگ هنری ،اجتماعی بالا .
یاد حال و روز فلاکت باری که طالار رودکی از روزهای بعد انقلاب در ایران به آن دچار گردیدافتاده بودم.بغضی مانند گردوئی کوچک از حسرت واندوه آن چه که در ایران می گذشت وآن چه که این جا می دیدم گلویم را فشارمی داد. چه بر سرمان آمد؟
سن بزرگ با دکوری دیدنی از بغدادودربارافسانه ای هارون الرشید، باارکسترفلارمونی ازبکستان که در چند قدمی من در قسمت پائین سن سرگرم کوک کردن دستگاه ها خود بودند دیدنی بود. ترکیبی از روس وازبک با لباس های فرم همراه مرد خوش سیما وجا افتاده ای که رهبر ارکستر بود.
اپرا بالت تاشکند بخاطر درصد زیاد روس های ساکن تاشکند ازبهترین های اتحاد شوروی بحساب می آمد. باارکستر، خوانندگان ورقاصانی که بخوبی در مدارس واکادمی های هنری تعلیم می دیدند طوری که برخی از آن ها در تئاتر بزرگ مسکو پذیرفته می شدند.شبی فراموش نشدنی!
کتاب هزارویکشب را خوانده بودم .اکثر شخصیت ها وصحنه ها را می توانستم در ذهنم به بغداد برگردانم شهرزاد را که در کنار بستر خلیفه سرگرم گفتن قصه بودتجسم کنم باعلی بابا وارد غارجادوئی شوم وبا سند باد بحری بادبان بر افرازم.
یکی از خاطرات فراموش نشدنی من در مهاجرت !
یک هفته پایان یافته بود در راه کابل بودم سرزمین دوم من وخانه ام .جائی که خانواده کوچک خودم و خانواده بزرگم تشکیلات سازمان ومردم افغانستان آن جا بودند.
جائی که رفیق اسد"حسن عرب زاده " داشت با سه نان خریداری شده به خانه می رفت. نان اول را تکه تکه کرده برای سگ های محل میریخت. نان دوم سهم بچه هاست بچه ها در حال بازیند به عمو اسد نزدیک می شوند تکه هائی از نان دوم رایا آن خنده دلچسب می کند" بیا سهند ،بیا سیامک، بیا میرویس "! نان دوم نیز تمام شده با یک نان باقی مانده بخانه می رود.همراه عطری انسانی سرشار از مهر که مهاجرت را برما آسان می کرد. هواپیما به بالای کابل رسیده است، کابل جان منتظر است! ادامه دارد ابوالفضل محققی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.