خیلی خوب شد که عاقبت فرزندان مرحوم ادیب برومند که روزهی سکوت گرفته بودند پس از یکسال و یک ماه افطار کردند و با ابراز نظرهای خندهدار بیپر و پایهی ضد و نقیض از پدر مرحوم مغفور خود به خیال خویش دفاع کردند. یکی از دوستان که از کم و کیف قضایای بین اینجانب و برادر کوچک پدرم (ادیب برومند) آگاه بود و فرزندان او را درست نمیشناخت. تلفنی به من گفت. با آبی که در سوراخ مورچگان رفته سه تفنگدار پس از سیزده ماه که خود را به کری زده بودند. با تمهید مقدماتی بزدلانه در به اصطلاح مصاحبه خود با ایبنا ماهیت خود را بر ملا کردند. میتوانستند از شما هم بخواهند که در ایبنا حضور یابید و با سند و مدرک از مدعای خود دفاع کنید. پسر کو ندارد نشان از پدر، تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
به دوستم گفتم البته شعر از مقوله جدّ نیست. به لحاظ جنبهی تخییل و خیال انگیزی موارد شمولش همانندی تام و تمام ندارد. جنبه قطعیت آن محرز و مسلم نیست. چنانکه جمعی از حکماء معتقدند بر خلاف ویژگیهای جسمی خصوصیات اخلاقی افراد از قبیل شرافت و رذالت- بلندنظری و فرومایگی – حق طلبی و واقعیتگرایی یا دروغپردازی و حقهبازی افراد پدیدهای فردی و شخصی است. جنبه ارثی و تباری ندارد. فرزندان ادیب برومند نیز به لحاظ فطرت شخصی افرادی حقهباز نیستند. نشنیدهام در پی فروش ملک غیر باشند. سر نزدیکانشان کلاه بگذارند. اشیاء تقلبی با امضاء جعلی بفروشند و از اعتماد خواهرزادگان و دیگر نزدیکان و معاشرانشان سوءاستفاده کنند.
طبیعی است که فرزندان ادیب پدرشان را دوست داشته باشند. بپندارند فرد درستکاری بوده است. رطب و یابسی را که سر هم میکرده شعر نغز بدانند. نثرش را بپسندند و طاقت نیاورند کسی بگوید بالای چشم پدرشان ابروست. اینها را یک مقدار به حساب بلاهت ذاتی و عدم ژرفنگری ادبی و یک مقدار به حساب علقه فرزندی آنها باید بگذاریم. به ویژه آنکه برادرزادههای پدرم همیشه سرشان به کار خودشان بوده از کم و کیف کارهای پدرشان اطلاع درست و دقیقی نداشتهاند. ناآگاهی از زشتی کارهای پدر آنها را درگیر ندای وجدان نمیکند.
از این گذشته چهل و چند سال زندگی در دیار ولتر به این جانب آموخته که هرکس باید بتواند آزادانه حرف خودش را بزند. این حق مسلم هر فرد است. این نیز گفتنی است که سکوت و خویشتنداری یک سال و یک ماهه برادرزادههای پدرم را میستایم. سجیه ی فطری آنان میدانم و نه موروثی پدری و اکتسابی از محیط تربیتی. چه مرحوم ادیب برومند به قدری از کفّ نفس بیبهره بود که در پایان مراسمی پس از آنکه شنید: اداره کننده جلسه دکتر سعید فاطمی از شاعر وطنخواه آزاده مرحوم حبیب الله ذوالقدر با عنوان شاعر ملی یاد میکند. زبان به پرخاش گشود. متقابلاً از واکنش تند دکتر سعید فاطمی که از قدرت بازو و زبانی بیپروا برخوردار بود بینصیب نماند.
بر بنیاد همین اعتفاد به حق پاسخ است که در قصیدهای که سالها پیش با عنوان (پاداش نمّام) خطاب به ادیب برومند سرودم. به حق طبیعی پاسخگویی وی اشاره کردم. البته چون موضوع قصیده اشاره به عملی منافی ادعاهای آزادیخواهانه او بود. درصدد استمالت برآمد و جوابی نداد تا مبادا باعث اطلاع و اگاهی عامه شود. جمعی که از چند و چون قضیه بیخبرند مطلع شوند. این جناب مستطاب با آن همه ادعای آزادیخواهی که میکند چه کرده است و چه کاره است. جا دارد برای اطّلاع از سوابق امر آن قصیده به نظر خوانندگان گرامی برسد. که گفتهاند: سوابق است که هرکار را نظام دهد>
پاداش نمّام
عمّ من آن بد گَهر ادیب برومند
آنکه بود شهره در تبانی و ترفند
مقدم او پیشگام نکبت و ادبار
آفدَمش موجب جدائی و آفند
بسته به دامان خاندان من افسوس
کوست چو ضحاک و ما چو کوه دماوند
رنجه ز قِصر سخاوتش دل اخوان
غرقه به کبر سخافتش زن و فرزند
با کنف ظلم دست و پای ببندد
در کنف همتش هر آنکه سپارند
گر فکنی سوی او کمند محبت
گیرد و بر گرد قامت تو کند بند
بر ستمش جای چون و چند و چرا نیست
گفت به او باید این معامله تا چند
نیست امید وفا زچشم سفیدش
بذر وفا در زمین شور نکارند
بر سر خوان ادیب نیش بود نوش
زهر شود در دهان کس چو نهد قند
دعوی فضل و هنر کند که نباشد
مَنهی و مال یتیم خواره هنرمند
عالم و آدم اگر ز جای بجنبند
چون کنه از خستش جدا نتوانند
کور نبیند شکوه و لطف طبیعت
طرف نبندد کر ار چه فحل دهد پند
ظلم رواداشت همچو نایب کاشی
در حق ما مستعان لطف خداوند
یاد وطن کرده بودم از پس هجرت
یاد صفاهان و شوش و شمشک دربند
پای به خاک وطن چو باز نهادم
بودم از این بازدید خرم و خرسند
پایوری پر خروش راه مرا بست
نامهی ننگی گشود و سوی من افکند
نامه گرفتم به دست و نیک بخواندم
بود به نثر تو ای ادیب همانند
حرف بد و واژه زشت و جمله زیان بار
وان همه مغلوط و سست پیکر و پیوند
جمله سخن چینی و دروغ و رکاکت
در پس هر واژه واژ گونه پساوند
نامه دریدم زهم به خاک فکندم
منقلب و پر خروش و شرزه و ارغند
پایور آن انقلاب و شور مرا دید
داد روادید من به طعنه و لبخند
گفت که این ساعی ادیب نما را
کارشناسان خبره نیک شناسند
در نظر ما چنین اراذل و اوباش
جمله به یک ارزن و پشیز نیرزند
لکهی ننگ تو زنده رود نشوید
گنده کند رنگت آب دجله و اروند
قسوره آسا بدان که قصد تو دارم
باشدم از نظم و نثر خود و کژآکند
میکنمت مدتی مشاهره با قسر
تا که به قصرت کشی حصار پدافند
یا تو رکاب افکنی به کهتری از من
یا به حضیضت کشم زقلهی الوند
سخت بسوزانمت در آتش غیرت
دور شود چشم بد چو ترکد اسپند
نیش به خود میزند اگر بفروزند
حلقهی آتش به گرد عقرب شش بند
گر چه نئی در خور مشاعره با من
بر چو توئی عارفان بها نگذارند
گرچه که هرگز ادیب گونه ادیبان
پیش ادیبان ادب نگاه ندارند
منتظر پاسخی زسوی تو هستم
وین ره دیرینه شاعران بسپارند
پاسخ هجو خود ار کسی نتوانست
اهل سخن جمله شاعرش نشمارند
منوچهر برومند م ب سها
اصفهان 10 فروردین ماه 1383 خورشیدی
اعمی دو چشم خصم هنر ناشناس من بنگر که در مجادله با او هنر کنم
سازم زتیر طعنه خدنگی سپر شکاف تا از سلیح و جوشن دشمن گذر کنم
منوچهر برومند سها
فرزندان مرحوم ادیب برومند پس از سیزده ماه سکوت روز سه شنبه 31 تیرماه 1399 مقارن ساعت ده و بیست و پنج دقیقه بامداد در حالیکه برای مصون ماندن از کرونا با رعایت ضوابط بهداشتی مجهز به پوزبند و دستکش بودند؛ در محل خبرگزاری کتاب جمهوری اسلامی ایران گرد آمدند؛ تا اظهاراتی مغایر با واقع را که مدتها قبل میتوانستند؛ بدون پوزبند و دستکش عنوان کنند؛ در اوج شیوع کرونا وبا به جان خریدن خطر احتمالی ابتلاء به این بیماری مهلک بر زبان آورند. درغیاب اینجانب مصاحبهای مهندسی شده باهماهنگی و طرح پرسش و پاسخهای از پیش تهیه شده داشته باشند. با ادعایهای واهی ومغلطه پراکنی وهوچی بازی خلط مبحث کنند. به قصد اعتلای نام پدرشان به بانوان ساجده سلیمی والهه شمس دو مصاحبه کننده منتخب خود بگویند: آنچه درباره پدرشان در گفتگوی مورخ 28 خرداد ماه 1398گفتهام؛ از قصیده فضاحت ملّی گرفته تا قضیه نزاع انتخاباتی اش دراردستان، درج تصویر برخی از اشیاء تقلبی در کتاب نگارستان ادیب، وموضوع در خواست ادیب برومند از دکترحریری برای حک نامش در ورودی کلیسای سن ژن وی یوِپاریس ، ونیز سخنان حقیرمنشانه پدرشان درباره مدد رسانی و کمک معیشتی به استاد خطایی و حضور اینجانب در سن چهارده پانزده سالگی درمجلس درس نهج البلاعه زندهیاد محمد تقی شریعتی و برخی از دیگر مجامع فرهنگی وادبی وخود داری دکتر حمیدی از نشر سرودههای ادیب برومند در کتاب دریای گوهرهمه به کل از صدر تا ذیل مطالب نادرستی بوده است؛ که به سابقه حس عداوت و حسادت برادر زادهای قدر ناشناس نسبت عمویش عنوان گشته است! از این رو برای رفع شبهه به موارد مورد اعتراض فرزندان ادیب برومند ذیلا پاسخ میدهم.
قصیده ی فضاحت ملّی ادیب برومند صدق مسلّم مسجّل است
واژه فضاحت را همواره ادیب برومند در مورد هر انتخاباتی که به نظرش آزاد نبود؛ بکار میبَرد. سرود رهایی – چاپ اول – تهران 1367 نشر پیک دانش – ص 27 سطر دوم
ادیب برومند به دروغ میگفت؛ تختی گفته: خودش نیز بیخود به عضویت شورای جبهه ملی انتخاب شده است!
کدام نامزد انتخاباتی را دیدهاید؛ که پس از آنکه انتخاب شده بیاید بگوید من بیخود انتخاب شدهام؟
نقل قول ادیب برومند از تختی، دروغ است. زیرا اگر تختی میپنداشت درخور عضویت در شورای جبههء ملّی نیست؛ خود از اول نامزد حضور در شورای جبهه ملی نمیشد.
آیا چهل سال بعد از مرگ کسی به دروغ از مرده نقل قول کردن نشان سفله منشی ناقل نیست؟
قصیده فضاحت ملّی منسوب به ادیب برومند صحت دارد. و قولی است که اعضاء سالمند جبهه ملّی جملگی برآنند. ابراز نظر شخصی من نیست. بارها وبارها از پیش کسوتان جبهه ملّی که به نحوی ظنزآمیز عنوان میکردند؛ این قضیه را شنیدهام. اینکه در گفتگوی مورخ (28 خرداد ماه 1398) با ایبنا گفتهام ادیب برومند پس از آنکه در سال 1341 منتخب کنگره واقع نشد؛ معترضانه شعری با عنوان (فضاحت ملّی) سرود؛ به استناد همین کنایات و اظهارات پیش کسوتان جبهه ملّی است، که به قرینه قرابت خانوادگی، ابنالوقتی عموی خود شیفتهام را به رخم میکشیدند. و با توجّه به اینکه واژه فضاحت وفضیحت دو واژه غالباً مورد استعمال ادیب به هنگام سخن گفتن و ابراز نظر در مواقع انتقاد از وقایع جاری مملکت بود؛ حرف سالمندان جبههء ملّی راست مینمود. وخلق و جعل آن بدون سابقه قبلی منطقی به نظر نمیآمد. از اینرو گفته فرزندان ادیب مبنی بر اینکه چنین قصیدهای را نه در دست نویس اشعار پدرشان دیدهاند؛ ونه شنیدهاند؛ در جایی پخش یا منتشر شده باشد؛ ابراز نظر شخصی است؛ که به منظور تبرئه پدر صورت گرفته است. و اینکه میگویند در دست نویس اشعار پدرشان دیده نمیشود؛ دلیل نسرودن آن قصیده نیست. چنانکه میدانیم؛ بسیاری از نوشتهها درطول زمان گم و گور میشود و بسیاری از آثار مکتوب منظوم و منثور را شاعر یا نویسندهاش؛ بنا برملاحظاتی به عمد از بین میبرد. از این گذشته ادیب برومند فرد باانضباط دقیقی نبود. برای پیدا کردن یک نامه، یک شمارهء تلفن، یک شمارهء حساب، چند ساعت جستجو میکرد. عاقبت نمییافت. بلیط هواپیمایش را شب قبل از پرواز گم میکرد. چمدانش را در بین بار فرودگاه تشخیص نمیداد؛ کدام است. گذر نامه اش را نمیدانست؛ کجا گذاشته. عینکش را نمیجست. طبیعی است؛ برخی از سرودههایش را مانند قصیده فضاحت ملّی یا قصائدی که در مدح شاه گفته اعم از قصیدهای که منجر به گرفتن مدال همایون شد؛ یا قصیده خیرمقدم از سفر آمریکای شاه که در سال 1328 به تقلید از صادق سرمد سروده بود؛ و نیز این قصیده فضاحت ملّی مورد نظررا مصلحتی گم کرده باشد. یا به پیروی از ملک الشعراء صبا که اوّل قصیدهای در مدح لطفعلی خان زند سرود وبعد با تغییر دادن لطفعلی به فتحعلی آنرا به پادشاه قاجار تقدیم کرد؛ عمل کرده باشد. آیا همین قصیده (رسالت ملّی) بر وزن (فضاحت ملّی) مندرج در کتاب سرود رهایی با قوافی صیانت و سلامت و حقارت و سعادت، وواقعیتِ شکست انتخاباتیاش، موید صحت انتساب قصیده فضاحت ملی به او نیست؟ ادیب برومند درتوضیح و تحشیهی قصیده رسالت ملّی در صص 423 و 424 کتاب سرود رهایی (1) چنین نوشته: "در انتخابات کنگره برای بر گزیدن اعضای شورای مرکزی بند و بستهای انتخاباتی و خورده(نادرست نوشته خَرده درست است) حسابهای داخلی که بر وفق مصلحت کلی جبهه ملی نبود؛ موجب آن شد که برخی از انتخاب شدگان در خور عضویت شورا نبودند و بعضی دیگر که سزاوار بودند انتخاب نشدند... عدهای ناراضی شده برآشفتند و به مخالفت با ترکیب شورا برخاستند و... یاغی گونه عمل نمودند"
آیا خوانندهای که نوشته ادیب برومند رامیخواند؛ میتواند؛ بپندارد؛ درچنین جوّ احساس نارضایتی ازتضییعِ حقوق، ادیب برومند انتخاب نشده نیز، که طبعی حساس و زودرنج داشته؛ چند روزی یاغیگرانه قلمکشی کرده باشد؟ یا خیر باید به ضرس قاطع آن را دروغ آشکار بداند. داوری در این باره با خواننده تیزهوش بیغرضی است که به دور از حب خویشاوندی و حسد و مرض دشمنی و قصد تخریب و تحقیر ادیب برومند داوری وجدانی کند. و با سبک و سنگین کردن قضایا ببیند آیا سرودن قصیده فضاحت ملّی توسط ادیب برومند زیر گنبد احتمال میگنجد یا خیر از محلات نشدنی ناگنجیدنی است.
نتیجه داوری ذهنی دیگران نا مشخص است. ولی آنچه مسلم است؛ این است؛ که خاطره سرودن قصیده فضاحت ملّی و یاد ناراحتی ادیب برومند از شکست انتخاباتیاش در کنگره 1341 جبهه ملّی، نه تنها در خاطره جمعی از دوستان و آشنایان او و اعضاء جبهه ملی باقی مانده است؛ و بارها و بارها بسیاری ازاعضاء جبهه ملی و آشنایان ادیب برومند آنرا بر سبیل مطایبه عنوان کردهاند؛ بلکه در همین جملاتی که از او نقل شد ظاهر است. همچنین در سخنرانیاش به مناسبت چهلمین سال در گذشت تختی که در حسینیهء ارشاد عنوان کرده است. علاقهمندانِ جویای واقعیت، میتوانند؛ به شبکهء جهانی یوتوب مراجعه کنند؛ و با دیدنِ ویدئوئی که ازآن سخنرانی تهیه شده است،از دقیقهء سیزدهم شاهد ژرفای احساسات جریحهدار شدهء ادیب برومند باشند؛ که پرت و پلاگوئی و نقل قول دروغ را به اوج میرساند.
قضیّه تکدر خاطر ادیب برومند و قصیدهء فضاحت ملّی او را اینجانب از افراد زیر شنیدهام: دکترسعید فاطمی- دکتر شاپور بختیار – داریوش فروهر– حمید ذوالنور –بهرام نمازی- فرزین مخبر – محمد مدیر شانهچی- دکتر عبدالرحمن برومند که همگی روی در نقاب خاک کشیدهاند. و اما از بین زندگان آقایان خسرو سیف- مهرداد ارفعزاده – مهندس مهدی مقدسزاده- مهندس هوشنگ کردستانی – رحیم شریفی – عیسی خان حاتمی شهود زنده این قضیهاند. ازمیان آنها جناب سیف همین دوسه روز قبل مجدداً تلفنی در جواب پرسشم، آن را تایید کردند و اظهار داشتند: آقای ادیب برومند، هرگاه از انتخابات کنگره وآن قصیدهء اعتراضی، صحبتی به میان میآمد؛ بر سبیل پرسش میگفتند: جبهه ملی رستم (منظور تختی) لازم داشت؛ ولی فردوسی (منظور خود ادیب برومند) لازم نداشت؟! و آقای عیسی خان حاتمی هم در پاسخم که گفتم در آن زمان عضو جبهه ملی نبودهاید؛ گفتند؛ از علی اردلان شنیدهاند. بنابراین قضیه قصیده فضاحت ملی ادیب برومند در حافظه تاریخی اعضاء سالخورده و پیش کسوت جبهه ملی به صورت خاطرهای فراموش ناشدنی همچنان باقی است. تکذیب فرزندان ادیب برومند چیزی را تغییر نمیدهد. خرد حکم میکند: که آن را به پای یک اشتباه سیاسی پدر بگذارند. و بگویند کیست که اشتباه نکرده است؟ تکذیب آنها در حالی که برخی از شهود واقعه زندهاند؛ جز آنکه حمل بر لاپوشانی شود؛ نتیجهای ندارد. به ویژه آنکه افزون بر شهود واقعه نفس سخنرانی ادیب برومند در مراسم چهلمین سال در گذشت تختی در حسینیه ارشاد به صورت امارهای موید آن است. و آنچه به مناسبت چهلمین سال درگذشت تختی در سخنرانی خود در حسینیه ارشاد با عنوان (منش گمشده) بیان کرده؛ بصورت فیلم بر روی شبکه یوتوب درمعرض تماشای خاص و عام است. ادیب برومند دراین فیلم پس از آنکه دقایقی "اظهار فضل" میکند و به غلط میگوید: "قهرمان" مَعرّبِ پهلوان است؛ در دقیقه سیزدهم فیلم میگوید: "پس از آنکه تختی در کنگره 1341 به عضویت شورای مرکزی جبهه ملی انتخاب گردید؛ تختی که اضافه بر تفکرات مردم نوازانه و نیک مردی از جهت درستاندیشی در مسائل سیاسی نیز مردی وارد و آگاه بود؛ روزی با کمال فروتنی گفت؛ من لازم نبود که به عضویت شورای مرکزی انتخاب شوم. من خود را در آن پایه نمیدیدم. بلکه من برای این خوبم که در آرایش نیروهائی که برای هواداری از جبهه ملی در گردهمآییها جمع میشوند؛ اقدام کنم. و حساب کسانی را برسم؛ که به جبهه ملی حمله میکنند و چاقوکشهای دولتی را از میدان به در کنم. من برای این موضوع شایستهتر بودم. تا برای عضویت شورای مرکزی، و این نشان میداد؛ آن مرحوم چه قدر فروتن است. و چه قدر در جای خود متواضع است و مردی شناسنده قدر و منزلت خود در جایگاه خویش است."
هر شنوندهای که اظهارات ادیب برومند را بشنود؛ و این متن را که دقیقاً از روی نوار یوتوب پیاده شده بخواند، اگر کمی دقت نظر داشته باشد؛ میفهمد؛ این اظهارات منسوب به تختی از زبان ادیب برومند مسبوق به سابقهای است. بر فرض صحّت قول ادیب برومند در نقل دقیق گفتههای تختی این حرف ها را تختی بی مقدمه و بی جهت عنوان نمیکند. بلکه برای تشفّی خاطرِ پریش و تقلیل آلامِ ادیب برومندی میگوید؛ که اعضاء کنگره او را به عضویت شورا انتخاب نکردهاند. و اگر اقوی دلیل صحّت اظهارات اعضاء پیشکسوت جبهه ملی مبنی بر تکدّر خاطر منجر به سرودن "قصیده فضاحت ملی" نباشد. حداقل امارهای بر صحت قضیه است.
اینجانب تحت عنوان (تختی قهرمانی والامنش و فروتن) شرح سخنرانی ادیب برومند در حسینیه ارشاد واشتباه ادبی او را که به غلط قهرمان را مَعرّبِ پهلوان عنوان کرده بود؛ در تارنمای خود نوشته ام. و یادآورشدهام: "قهرمان" معرب "کهرمان" است و فاعده تعریب و مَعرّب کردن واژههای غیرعربی را شرح دادهام. پس از آن وارد اصل مطلب شده نوشتهام: "اظهارات ادیب برومند مسبوق به این سابقه است که در جریان انتخاب اعضاء شورای جبهه ملی دوم به هنگام نخستین کنگره جبهه ملی در سال 1341 آقای ادیب برومند که در مراسم برگزاری کنگره سمت منشی داشتند؛ منتخب کنگره واقع نشدند و به عضویت شورای سی و پنج نفره جبهه ملی درنیامدند. در حالیکه شادروان تختی که حضورش در جبهه ملّی بر محبوبیت مردمی جبهه میافزود؛ منتخب کنگره واقع شد.
در آن زمان آقای ادیب برومند که از این موضوع بسیار ناراحت بودند؛ قصیدهای در نکوهش انتخابات کنگره تحت عنوان "فضاحت ملی" سرودند. که ضمن غرغرکردنها و گلایههای ناشی از عدم انتخابشان برای دوستان هم مسلک میخواندند. و مراتب ناخشنودی خود را از نحوه انتخاباتی که به انتخاب نشدنشان منجر شده بود؛ عنوان میکردند. تا اینکه به پیشنهاد آقای صالح شورا تصمیم گرفت؛ که از چند نفری که انتخاب نشده بودند؛ راساً دعوت به عضویت کند. و در پی این تصمیم شادروانان مسعود حجازی- یدالله سحابی- حسن نزیه – سعید فاطمی – ادیب برومند به دعوت شورا و تصویبش به عضویت شورا منتصب شدند. از میان دعوت شدگان دکتر عبدالرحمن برومند به واسطه جنبه انتصاب امر، عضویت این چنانی را، نوعی لطف و مکرمت به کسانی تلقی کرد؛ که به نحوی دموکراتیک انتخاب نشده بودند. از این رو عضویت شورا را نپذیرفت. ولی آقای ادیب برومند پذیرفتند و به مقصود شان رسیدند. " پس از این شهادت تاریخی که مستند به تاریخ شفاهی جبهه ملی منقول از اظهارات ِپیشکسوتان معمر جبهه ملی و مندرجات کتاب (رویدادها و داوری) جلد دوم خاطرات سیاسی دکتر مسعود حجازی از انتشارات نیلوفر – اقاریر ادیب برومند در فیلم یوتوب و مندرجات کتاب سرود رهایی او نشر شریعتی افغانی- ذیل قصیده (رسالت ملی) بر وزن (فضاحت ملی) است (1) اینجانب بر حسب وظیفه وجدانی ومسئولیت نویسندگی خود در تحلیل اظهارات ادیب برومند نوشتهام: "آنچه بیشتر مایه شگفتی آقای ادیب برومند میشد و حمل بر بیعدالتی و نقصان تشخیص انتخاب کنندگان میکردند؛ انتخاب زندهیاد تختی به عضویت شورا بود. زیرا در دنیایِ تخیلاتِ خود میپنداشتند که تختی ورزشکار به صرف نیروی بازو استحقاق عضویت شورا را نداشته است. ولی خودشان که به اصطلاح، ادیبِ بارعِ جبهه ملی بودهاند؛ این شایستگی را داشتهاند. و ناعادلانه منتخب گنگره واقع نگشتهاند. این سابقه ذهنی و تاثرات ناشی از آن موجب گشته چهل سال بعد از مرگ تختی در مجلسی که به منظور تجلیل از تختی برپا شده، جهان پهلوانی را که در خاطره جمعی ملّتی همنوای اعزاز مستمر است؛ در مرتبه مامور نظمی قراردهند؛ که به جای حضور در شورا بهتربود؛ با چاقوکشان و برهم زنان نظم مجالس رویارویی کند و به این منظور مطلبی را که در واقع مکنونات مستور ضمیر خودشان است؛ در جامه تعریف و تمجید ظاهری که در عین حال جنبه تایید ضمنی نیز دارد؛ بیان کردهاند و نیندیشیدهاند؛ که اگر چنین سخنی نیز بر فرض مَحال برزبان تختی آمده بود؛ شایسته بازگو کردن نبود. تختی شاید بر حسب فروتنی پهلوانمنشانه و مبادی آداب اجتماعی برای تشفی خاطر محزون مخاطب به شورا راه نیافتهاش گفته باشد؛ او هم بیخود انتخاب شده ولی هرگز او عنوان نمیکند؛ که او را میبایست؛ مامور دفع چاقوکشان دولتی میکردند. نسبت دادن این نوع اظهارات به شخص والامنشی مانند زندهیاد تختی که دستش از دنیا کوتاه است؛ واقعا تاسفبار است.
پس از آن به اقتضای قصدم که روشنگری تاریخی و ایفای وظیفه نویسندگی در جهت تنویر افکار عامه است. و نه برباد دادن کاههای پوسیده شخصی، یادآور شدهام: تایید ضمنی آقای ادیب برومند آنجا که میگویند (این نشان میداد آن مرحوم شناسنده قدر ومنزلت خود در جایگاه خویش است) علاوه بر آنکه توهینی مستقیم به تختی است؛ از مشتبه شدن امر بر ایشان ناشی میشود. چه گویی خود و دیگر اعضای شورا را طاووسان علیین طرازی میپندارند که از لون تالیران بودهاند. یا جنم بیسمارک وکلمانسو را داشتهاند. حال آنکه ناکارآمدی اعضاء جبهه ملی در نداشتنِ شم سیاسی قوی و ناتوانی تشکیلاتی و فقد تدابیر نظری و اقدامات عملی حضرات دستاندرکار، در بسامان رساندن یک سازمان سیاسی کارآمد، برای حضور کارساز در صحنه سیاسی کشور، و به دست گرفتن اداره امور جهت استقرار حاکمیت ملی نشان میدهد: سایر اعضاء شورا بر خلاف پندار آقای ادیب برومند تافتههای جدا بافتهء سیاستمدارِ دوراندیش و دانشوری، برتر از تختی نبودهاند. بلکه بیتوجهی این حضرات به وظیفه سیاسی تاریخیشان، که مایه ملال و تکدر خاطر زندهیاد مصدق نیز بود؛ موجب شد: درپیشگاه قاطبه ملت ایران مسئول نداشتن شمِ سیاسی و عافیت طلبی منفعلانه خویش باشند. وعملا نشان دهند؛ استحقاق نشستن در جایگاهی که به آنان تفویض شده بود؛ را نداشتند.
درحالیکه ادیب برومند درسخنرانی حسینیه ارشاد با نقل قولی دروغ جایگاه جهان پهلوان ایران را در حد شعبان بیمخ تقلیل رتبه داده است؛ و به همین مناسبت در مقالهای طویل و مستدل با تحلیلی دقیق از سخن نسنجیده وی سالها قبل یعنی در بهمن ماه 1393 ابراز ناخشنودی کردهام؛ و با بازتاب مثبت و نقل و نشر وسیع اش در عرصه مجازی روبرو شدهام؛ جهانشاه فرزند ارشد ادیب برومند در مصاحبه 31 تیرماه 1399 خود و در تقابل و تعارض با مصاحبه 28 خردادماه 1398 من گفته" آنچه پدرش درباره تختی گفته ونقل قولی که از تختی کرده جنبه تعریف و تمجید از تواضع فردی متواضع داشته؛ که صفت او بر همگان معلوم است. و نه حقیر انگاشتن او و در پی این ابراز نظر سطحی از مجله پیام ابراهیم مورخ 1397 و مصاحبه حسین شاهحسینی و ادیب برومند سخن به میان آورده و فروتنی این دو را در تعارف تقدم شروع مصاحبه خواندنی دانسته است.
زندهیاد تختی را در حد شعبان بیمخ پائین آوردن و جایگاهش را در تقابل با چاقوکشان ارزیابی کردن و سخنی سخیف را تعریف و تمجید به شمار آوردن یا از ادیب برومند که ابتلاء او به بیماری خودبزرگبینی و خودپسندی بر همه معاشرانش آشکار بود تصویر فردی متواضع ارائه دادن و آب خزینه تعارف کردن ادیب برومند و حسین شاه حسینی را جلوه دلپذیر فروتنی آنها دانستن نشان میدهد جهانشاه برومند در هفتاد سالگی به همان مرحله از ضعف تمیز و تشخیص رسیده است. که ادیب برومند در سن هشتاد و چند سالگی رسیده بود. یعنی در مسیرِ عدم تشخیص خوب از بد گوی سبقت را از پدر ربوده است.
جهانشاه برومند در ادامه اظهارات خود به قصد توجیه و تبرئه پدر و رفع و رجوع گزافهگوییهای وی در حسینیه ارشاد یادآور میشود، ادیب برومند در گفتگویی که در آبان ماه 1397 با فرید دهدزی خبرنگار مجله پیام ابراهیم داشته گفته وقتی از زندهیاد تختی شنیده که "جای من در کنار مردان سیاست در شورای مرکزی جبهه ملی نیست". ادیب به تختی میگوید: " پهلوان لزومی ندارد که همه اعضای شورا افراد تحصیل کرده سیاست باشند. و ما مردان پایبند به آرمانهای خود را میخواهیم. و شما واجد جمیع صفات انسانی و پایمردی هستی " سپس جهانشاه میپرسد چه ذهنیتی باید یک انسان داشته باشد که این نقل قول حاکی از تواضع را دلیل خود پرستی و تکبر شخص نقل کننده بداند.
خاماندیشی جهانشاه برومند و کوتاهدستی ناشیانهاش در فرآیند رفع و رجوع گزافهگوییهای خود بزرگبینانه ادیب برومند مقرون به ضعف حافظه زود هنگامش موجب شده فراموش کند آنچه مورد نقد و نکوهش قرار گرفته سخنرانی مورخ 10 دی ماه 1393 ادیب برومند در برنامه سلامی نو به تختی است. که ادیب برومند در آن روز به مناسبت چهلمین سال درگذشت تختی تحت عنوان (منش گمشده) با نقل قولی دروغ و سخنی سخیف برای تختی جایگاهی در حد شعبان بیمخ قائل شده. و فیلم آن بر روی شبکه تصویری یوتوب از دقیقه سیزدهم قابل تماشا ست. و مطلبی که در اعتراض و نکوهش آن نوشتهام در تارنمای "سکولاریزم" با عنوان "تختی و آقای ادیب برومند" در 6 بهمن ماه 1393 و با عنوان " تختی قهرمان والامنش و فروتن " در سایت "ایرانگلوبال" در 7 بهمن ماه 1393 (برابر با 23 ژانویه 2015) انتشار یافته است. و در آن مقاله از آقایان مهرداد ارفع زاده و مهندس مهدی مقدسزاده به عنوان شهود زنده مطلع از قصیده "فضاحت ملی" منسوب به ادیب برومند نام بردهام. و این مقاله مورد توجه و تحسین کاربران واقع شده. چنانکه یکی از خوانندگان در زیر آن نوشته" جناب آقای منوچهر برومند با درود بر شما که حقگویی را برخویشاوندی ترجیح دادید؛ اگر به آقای ادیب برومند دسترسی دارید. به آگاهی ایشان برسانید که کلمه قهرمان از لحاظ ریشه (اتیمولوژی) هیچ ارتباطی با کلمه پهلوان ندارد و معرب پهلوان نیست. ریشه قهرمان "کارمان" است و در متون قدیم به معنی پیشکار و مباشر به کار رفته و به کسی اطلاق میشده که کاری را به عهده دارد. جناب ادیب بهتر است در این زمینهها اظهارنظر نکنند. با احترام "این مقاله و زیرنویسهای آن را مرحوم ادیب برومند خواندهاند. در مورد غلطگویی ادبی خود و توصیهای که به ایشان شده به سکوت برگزار کرده به روی مبارک نیاوردهاند. ولی به دستیار مطبوعاتی خود گفتهاند بنویسد " مطالب منتسب به آقای ادیب برومند کذب بوده و ناشی از خیال پردازیها و تراوشات ذهنی عنادورزانه آقای منوچهر برومند است. ضمناً ایشان قصیدهای با عنوان موصوف نیز نسرودهاند. " و در پاسخ اینجانب که نوشتهام: تکذیب آقای ادیب خندهدار است. زیرا علاوه بر آن که هیچ عقل سلیمی قبول نمیکند؛ که تختی که خود نامزد عضویت در شورای جبهه ملی بوده؛ پس از انتخاب شدن بگوید من به درد شورا نمیخورم. و باید مرا مامور دفع چاقوکشان درباری میکردند؛ هنوز در بین بزرگان نهضت ملی آقایان سیف- درودی – ارفع زاده- ذوالنور –شریفی –متین دفتری –مقدس زاده –کردستانی- و پروفسور امین در قید حیات هستند. که حقایق وقایع را به خاطر دارند و اجازه نمیدهند کسی خاطره تختی را با خودخواهیهای خود مخدوش کند. تکه کلام آقای ادیب که تا همین چند سال پیش میگفتند"رستم را انتخاب میکنند ولی فردوسی را نه. "خوشبختانه فراموش نشده. شهود وقایع زنده هستند و از کم وکیف قضایا باخبر. در تقابل با این توضیحات باز دستیار مطبوعاتی مرحوم ادیب برومند به تقریر ایشان نوشت: " همین که شما افرادی چون امین و درودی و امثالهم را از بزرگان نهضت ملّی میدانید نشاندهنده عمق آگاهیتان از اوضاع است."
ادیب برومند پس از انکه در دی ماه 1393 در حسینیه ارشاد تحت تاثیر آلام وجدان مغفول و عارضه خودبزرگبینی دامنگیرش به نقل قولی دروغ از قول تختیِ روی در نقاب خاک کشیدهِ پرداخت؛ و با توضیح سخیف نسنجیدهاش مورد اعتراض و نکوهش کتبی من در مطبوعات عرصه مجازی واقع شد؛ درصدد بر آمد به نحوی گفتههای نسنجیده خود را رفع ورجوع کند. به همین جهت در تابستان 1395 به ویرایش گفتههای قبلیاش با آقای فرید دهدزی تن در داد و با افزودن مطالبی به آن سعی در رفع و رتوش گفتههای پریشان کرد. تا اینکه این گفتگو چند ماه پس از مرگ ادیب در شماره 29 آبان 1397 مجله پیام ابراهیم منتشر شد.
کسانی که مایل به روشن شدن مطلبند؛ باید توجه کنند؛ جهانشاه برومند به جای آن که سخنرانی پدرش در حسینیه ارشاد و فیلم سخنرانی محفوظ در یوتوب را ملاک و ماخذ برائت پدر و پاسخگویی من قرار دهد؛ مصاحبهای را مستند دفاع از پدرش قرار داده که برحسب اظهار مصاحبهکننده در تارنمای (تاریخ ایرانی) در تابستان 1395 یعنی دو سال بعد از درج مقاله معترضانه من در ایرانگلوبال، با تجدید نظر ادیب برومند در مطالب آن تنظیم گشته و بر حسب گفته ناشر بنا به " دلایل گوناگون که مهم ترین آن گم شدن نسخه نهایی. . . . "بوده؛ چند ماه بعد از مرگ ادیب برومند منتشر گشته است.
از افراد دقیقالنظر تیزهوش بیطرف و بیغرضی که حب فرزندی جهانشاه به پدر از دست رفتهاش را ندارند، میپرسم آیا مندرجات مصاحبه مندرج در شماره 29 آبانماه 1397 مجله پیام ابراهیم جنبه نوشدارو بعد از مرگ سهراب را ندارد؟ و آیا به قصد رفع و رجوع و ماستمالی کردن سخنرانی حسینه ارشاد مهندسی نشده است؟ و آیا مبین عدم صداقت و منش عوامفریبانه نسنجیدهگویِ نادانی نیست؛ که پرده ریا را عیب پوش قبایح خویش ساخته بود و در نهایت ناجوانمردی در کوی جوانمردان نامور خیمه و خرگاه بی کفایتی میافراشت؟
در تایید اظهارات جهانشاه برومند پوراندخت برومند به سرودههای پدرش در رثای تختی و مقایسهاش با (پوریای ولی) اشاره کرده وگفته: " حال اگر کسی بیاید وادعایی طرح کند درباره شعری به نام فضاحت ملی که جایی چاپ نشده ومستند نیست قابلیت آن را ندارد که مورد توجه قرار گیرد؟
طبیعی است که ادیب برومند مثل هر ایرانی دیگر نسبت به تختی علاقهمند باشد و در مرگ وی به تبع احساسات خود و نیز به قصد استفاده از موقعیت پیش آمده برای مطرح کردن خویش و گفتن این که: (من هم هستم) ابراز سخنوری غمگینانه کرده باشد. این کار او منافاتی با سروده معترضانه فضاحت ملی او ندارد. سروده فضاحت ملی ادیب برومند در تقبیح یا ذم تختی نبوده بلکه در تنقید از انتخابکنندگانی بوده که به زعم مرحوم ادیب برومند (رستم) را به عضویت شورا انتخاب میکردند ولی (فردوسی) را شایسته ورود به شورای سی وپنج نفره جبهه ملی دوم نمیدانستند. از این گذشته آیا پوراندخت در سن شصت و پنج سالگی هنوز متوجه نشده که بسیاری از سرودههای پدرش جنبه خود مطرح کردن و استفاده از موقعیت پیش آمده داشت و یا اینکه در ایران هرکس میمیرد پس از مرگ عزیز میشود. مگر بیاد ندارد که علیرغم نقار چهل و چند سالهای که با پدر مرحومش داشتم. پس از مرگ وی در تقابل با شبنامهای که مخالفان سیاسیاش نوشته بودند چه مطلب بلند بالایی در رثایش نوشتم؟!
عضویت ادیب برومند به سمت منشی گنگره و انتخاب نشدن او به عضویت شورای جبهه ملّی دوم
پوراندخت برومند به قصد رد این نکته که گفتهام، پدرش به سبب خوشخطی منشی کنگره شد، با استناد به کتاب صورت جلسات کنگره جبهه ملی، نقل قولی از دکتر صدیقی کرده است، مبنی بر القاء فضل ادیب برومند و لزوم انتخاب وی در سمت منشی کنگره، مستندی که نه تنها نافی گفتار من نیست؛ بلکه موید آن نیز هست. زیرا اگر واقعاً مطلب نقل شده از دکتر صدیقی صحت داشته باشد؛ و ادیب که منشی جلسه بوده است، طبق شیوه همیشگیاش که از قول این و آن مطالبی در تجلیل و تعریف خود عنوان میکرد، عمل نکرده باشد، معنی سخن دکتر صدیقی، جز این نیست که فضل ادیب برومند ایجاب میکند، منشی کنگره باشد و به صرف همین القاء فضل که خوش خطی از موارد بروز آن است، ادیب برومند با صدوبیست و نه رای منشی کنگره شد. یعنی انتخاب کنندگان او را به اعتبار "خط و فضلش" برای منشی شدن درگنگره مناسب یافتند ولی به علت نداشتن کفایت سیاسی و عدم توان مبارزاتی در خور و شایسته عضویت در شورا ندانستند.
شاید بیمورد نباشد یادآوری کنم، سالها پیش پزشکی به نام دکتر سجادی که به فکر نویسندگی در مورد زادگاهش گز برخوار افتاده بود. کتابی تالیف کرد؛ و از ادیب برومند و دیگر شخصیتهای آن دیار درکتاب خود نام برد. ولی آنچه درباره ادیب برومند، نوشت، جمله به جمله و کلمه به کلمه مطالبی بود که قبلاً ادیب برومند درباره خود نوشته بود! معذالک ادیب برومند در تارنمای خود به کتاب دکتر سجادی استناد کرد! تا به پشتوانه مطالبی که خود درباره خود نوشته و درکتاب دکتر سجادی بازنویسی کرده است، برگی دیگر بر دفتر افتخارات خود بیفزاید! استناد پوراندخت به کتاب صورت جلسات کنگره جبهه ملّی تالیف طیرانی هم همان وجه را دارد. یعنی نقل و نشر گفتههای ادیب برومند درباره خود اوست که به دکتر صدیقی نسبت داده است؛ و مولف کتاب صورت جلسات کنگره جبهه ملّی به بازنشر آن پرداخته است. به ویژه آنکه دکتر صدیقی چنانکه معروف است، از فصاحت و بلاغت گفتار برخوردار بود. و به نظر نمیرسد؛ کلامی که مطابقت فعل با فاعل نمیکند و به لحاظ ارکان سخن ناقص است، سخن او باشد!
تظاهر و ریا و انحصارگرایی و خودمحوری که از خودخواهی و خودپرستی ناشی میشود، از موارد کیش شخصیت است؛ که شوربختانه درکردار و گفتار ادیب برومند به نحو بارز دیده میشد. و حقارت ذاتی او را علیرغم نقش بزرگمنشانهای که میخواست به صورت تصنعی ارائه دهد؛ ظاهر میساخت. به تبع همنشینی و برخورداری از القاء خوی پدری است؛ که فرزندان او، توجّه به مبادی ادبی و رفت و آمد و انس و الفت با اهل ادب و سیاست را منحصر به پدرشان میدانند؛ مساعی فرهنگیِ دیگر افراد خاندان پدری و حشر نشرشان با اهل ادب و فرهنگ و سیاست را به دیده کتمان مینگرند! حال آنکه گرایش پدرشان به جانب شعر و مبادی ادبی و هنری به سائقهی علاقهمندیهای خانوادگی و محیط تربیتی صورت گرفت. پدر بزرگم مصطفی قلیخان فرانسهدان و شاهنامهخوان و خوشنویس بود. از کودکی به فرزندانش فرانسه آموخته بود. و به خوشنویسی تشویقشان میکرد. سر مشقهای سید گلستانه را که یادگار دوران خوشنویسی کودکیاش بود؛ در اختیارشان میگذاشت. و آنها را به خوشنویسی وامیداشت. از این رو پدرم و عموها خوشخط و خوشنویس بودند. عمویم سرهنگ علیخان شکسته نستعلیق را به قدری خوب و اصولی مینوشت که خواندن نامههای او برافراد عادی نامیسر بود و جز آشنایان با شکستهخوانی نمیتوانستند رسائل او را که به سیاق منشیان قاجاری مینوشت؛ بخوانند. و این بدان سبب بود که توجه به خواندن متون ادبی و خوشنویسی ونگهداری کتب خطی خوشنویسی شده مصور و اشیاء عتیقه هنری در خاندان برومند از سالها قبل از تولّد ادیب برومند مرسوم و معمول بود.
حاج محمد صادق خان برومند عموی پدر پدر بزرگمان یعنی برادر کوچک سرتیپ محمد رضاخان گزی که مردی خوشخط و اهل ادب و هنر دوست بود؛ کتابخانهای معظم با چند هزار کتاب خطی خوشنویسی شده مصوّر و کتابهای چاپ سنگی طبع بمبئی داشت. از آنجا که صاحب فرزندی نبود؛ همسرش حاج فاطمه بیگم در اواخر عمر بر اثر زوال عقل به جای آنکه آنها را در اختیار مرحوم سرگرد علی محمد خان رزمی وصی مورد نظر حاج محمد صادق خان بگذارد؛ به حاج عبدالله خان امینی سدهی پسر خواهرش بخشید. حاج محمد علی خان کلانتر عموی دیگر پدر پدر بزرگمان هم خوشخط و اهل شعر و ادب بود. و به همین جهت فرزندان او سلیمان آقا خان و میرزا یحیی خان هر دو خوشخط طراز اول و سخنور و گوینده بودند. سلیمان آقاخان قصائدی در مدح شاهان پهلوی سروده بود. میرزا یحیی خان برومند محبوب علیشاه متخلص به صفا که از دراویش خاکساری بود؛ غزلیات متعدد عارفانه و قصائدی در مدح و منقبت حضرت علی علیه السلام و ائمه اطهار و اشعاری در وصف دکتر مصدق و جانبداری از ملی شدن نفت میسرود. این دو برادر از معاشران و مصاحبان مرحومان شیخ محمد باقر الفت و استاد حسن وحید دستگردی و عباس خان شیدای شهرکردی و میرزا سلیمان خان رکنالملک شیرازی متخلص به خلف بودند. از آنان و از ملکالشعراء بهار که در ایام سکونش در اصفهان در خلوت محمد کریمخان سالار، دوران تبعیدش را سپری ساخته بود؛ خاطرات متعدد بر زبان داشتند. خواهرزاده آنها رضا قلی برومند نیز خوشخط بود. انشاء منشیانه و قریحه شاعرانه داشت. به امید آنکه مدال همایونی مانند ادیب نصیبش گردد؛ به مناسبت ایام تاجگذاری سرودهای بلند در مدح شاه و تبریک و تهنیت تاجگذاری سروده بود. که با اینکه از نظر ادبی قابل قبول بود؛ مرحوم ادیب از روی حسادت، میکوشید عیب و ایرادی درآن پیدا کند. و چون نمیتوانست اشکالی بگیرد؛ گاه میگفت؛ "البته برای کسی که هر پانزده سال یک بار سرایندگی میکند؛ نباید انتظاری بیش از این داشت" وگاه میگفت: " مدال همایون که برایش به ارمغان نیاورد؛ که هیچ! رئیس دادگستریاش هم که نکردند؛ که هیچ! رئیس دادگاه جنائی هم نشد! کسی نیست به او بگوید؛ از به همزدن حلیم دیگ شاه چه طرفی میبستی؟ شعر گفتنت چه بود؟ به کجا رسیدی؟ فکر میکردی به کجا میرسی؟ گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار / کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر یار؟" حالا گیرم یک شعر هم گفتی هر پانزده سال یکبار با یک گل که بهار نمی شود.
این مقدمه را در شرح تعلقات ادبی خاندان برومند از این جهت عنوان کردم که مبادا امر بر فرزندان ادیب مشتبه شود. بپندارند؛ پدرشان از پشت بوته خار بار آمده و تمایلات هنری و ادبی او ودیعه ایست الهی که حضرت ربانی منحصراً و بدور از هر سابقه تباری به وی عطا کرده. بر بنیاد همین محیط تربیتی و جو فرهنگی است که مرحوم پدرم و دیگر عموهایم، با متون و ماخذ ادبی و تاریخی و سیاسی مانوس بودند. و با برخی از رجال عرصه ادب و هنر و سیاست یا معاشر و مصاحب بودند. و یا سابقه رفاقت تحصیلی داشتند. دیوان سعدی شاهنامه فردوسی کتابهای شعر عارف قزوینی و عشقی و فرخی یزدی، مکرم اصفهانی، نسیم شمال سیداشرف گیلانی و مجله توفیق و بابا شمل کتابها و مطبوعات بالینی پدرم بود. که آنها را غالباً با صدای بلند و گاه با آواز خوشی که داشت میخواند. به خواندن آثار طنزآمیز اعم از نظم و نثر علاقه وافر داشت و گاه برسبیل تفنن و به مناسب برخی از وقایع سرودههای طنزآمیز میسرود. به همین سبب با مرحوم ابوالقاسم پاینده و زندهیاد میرزا محمد علی مکرم روابط صمیمی معاشرت و مصاحبت داشت. علیرغم آنکه هیچ یک از این دوتن با محمد کریم خان سالار عموی پدر بزرگم میانه خوشی نداشتند. ولی پدرم اکثر سرودههای مکرم را از بر داشت و برخی از ابیات و نیمبیتیهای او ورد زبانش بود. برای حسین سخنیار معروف به مسرور احترام فوق العاده قائل بود. و هر وقت به اصفهان میآمد؛ به دیدن او میرفت. چنانکه یک مرتبه مرا به محضر او برد. تا در حضور مسرور شعر پیشه ور باهنر اصفهان را بخوانم. علّت ارادت وی به مسرور قصیده کوکنار مسرور بود؛ که گویا با خواندن آن پدرم که در جوانی برحسب تفنن گاهی با دوستان لبی به وافور میزده با خواندن آن قصیده دیگر به آن تفنن روی نمیآورد؛ و از قید گرفتاری احتمالی به دام اعتیاد رهایی مییابد. از دیگر شعرا و اهل ادبی که در اصفهان پدرم با آنها حشر و نشر و رفت و آمد داشت؛ عبارت بودند؛ از دکتر عبدالباقی نواب، مشفق ضرغام دهکردی، دکترمحمد سیاسی، علی مظاهری، جلال برجیس کرونی، جعفر نوابخش متخلص به نوا، محمد علی صاعد، اکبر جمشیدی، محمد حسین صغیر اصفهانی، رضا بهشتی متخلص به دریا. از رجال سیاسی با دکتر شاپور بختیار و سپهبد بختیار از دوران جوانی سابقه دوستی داشت. و همچنین با نصرتاله خان امینی شهردار تهران در زمان مصدق و میرزا محمد علی خان کشاورز صدر که در زمان مصدق استاندار اصفهان بود. ولی سابقه آشنایی و دوستی پدرم با این دو مربوط به دوران جوانی او بود. برای اینکه از برخی از شیرینکاریها و شوخیهای ایام جوانی پدرم اطلاع کافی و وافی داشتند و برحسب قول مرحوم ادیب برومند در ایام تحصنشان در سنا برای دیگر اعضای جبهه ملی و از جمله برای دکتر صدیقی قضیه میکروسکوپ پدرم را تعریف میکردهاند. و میخندیدهاند. هچنین پدرم با برخی از امرای ارتش از جمله با ارتشبد قرهباغی بر حسب سوابق تحصیلی در دبیرستان نظام و دانشکده افسری سابقه دوستی داشت. گاه برحسب اتفاق توسط برخی از خویشاوندان ارتشی میشنید؛ با ذکر خیری خاطرهای مشترک از ایام دانشکده افسری نقل کردهاند. در سالهای بعد از انقلاب در پاریس هر بار تیمسار ارتشبد قرهباغی را در شهرداری یا اداره برق یا بازار روز میدیدم؛ یادی از پدرم و عموی دیگرم سرهنگ علی قلی خان میکرد و خدا بیامرزی میگفت.
چنانکه میدانیم؛ بیشتر اهل هنر و ادب درکشور ما مبتلا به اعتیاد دود و دم یا شَربِ خمراند. و محافل اهل منقل محل تجمع برخی از اهالی عرصه قلم و ادب است. با توجه به این امر یکی از عموهایم مهدی قلیخان که ارتشی بازنشسته بود و به کشیدن تریاک اعتیاد داشت. با برخی از شعرا و ادبای اصفهان هم منقل بود. از آنجا که ازدواج نکرده بود؛ و درمنزل پدری مجاور محل سکونت ما زندگی میکرد؛ آشنایی من با تنی چند از شعرای اصفهان توسط او صورت گرفت که شبهایی که نوبت پذیرایی از دوستان به او میافتاد. به منزل پدر بزرگم میآمدند. برحسب معرفی عمویم با آنها آشنا میشدم. مرحوم مجید اوحدی یکتا که از شعرای فحل اصفهان بود و زندهیاد منوچهر قدسی که نمونه کامل بزرگ منشی فروتنانه و منبع زخار ذوق و ادب و هنر بود از آن جملهاند. مرحوم مهدی قلیخان بر خلاف ادیب عنصری پاک سرشت بود. و به مناسبت آنکه فرزندی نداشت. و همواره نیز مورد حمایت پدرم بود. به من و برادرم علاقه وافر داشت. و در امور اجتماعی نیز منافع عامه را مقدم بر منفعت شخصی میدانست. چنانکه در جایگاه نمایندگی شهرستان اصفهان از مقالهای که در انتقاد از نمایندگان شهر و شهرستان و مجلس در روزنامه اصفهان در دوران دانشجویی نوشته بودم و باعث تکدر خاطر برخی از منتخبان شده بود. و در انجمن شهرستان اصفهان از آن سخن به میان آمده بود. برنیاشفت. حتی مرا بوسید و مورد تشویق قرار داد. از دیگر خصوصیات او حفظ الغیب بود. به خصوص هیچگاه اجازه نمیداد. کسی نسبت به دوستانش کوچکترین اسائهء ادبی کند. به همین جهت در یکی از روزها که یکی از رفقای اهل منقلش عبدالحسین سپنتا شاعر و نویسنده و هنرمند معروف بر حسب شوخی در (ستون خندهدار است) برخی از تعاملات ادیب برومند را به طنر تصویر کرده بود؛ جرّ و بحثی بین مرحوم ادیب و مهدی قلیخان به مناسبت مقایسه عارف قزوینی و سپنتا درگرفت که پیامد ناگوار آن وارونه کردن قوری آب جوش در منقل مهدیقلیخان بود و تقابل خشمگینانه کوبیدن وافور به فرق ادیب برومند را در پی داشت. واقعهای که سالها پیش در مجله مهر نامه نوشتم. و به قدری باعث تکدر خاطر حضرات شد که برای زودن آن؛ فرد معلوم الحال ملکوکی به نام عبدالحسین را که سوابقش ننگینش در مدرسه عالی ترجمه و وزارت جلب سیاحان سابق که به پاک سازی اش منجر شد بر کمتر کسی پوشیده است؛ برآن داشتند مطلبی لایق ریش پدر معتاد و تعارف ستانش بنویسد!
عموی دیگرم ابوالفتحخان برومند افزون بر آنکه بواسطه صداقت و صفای ضمیر و محبت و ابراز مهر در خاندان ما همانندی نداشت؛ دانشمند زبده کمنظیری بود؛ که حدت حافظه و اطلاعات وسیع تاریخی ادبیاش در کمتر کسی از اهالی عرصه ادب و فرهنگ دیده میشد. بر زبان فرانسه و انگلیسی تسلط داشت. حافظهاش به قدری قوی بود که داستانهای شاهنامه فردوسی قصاید و غزلیات سعدی و حافظ و مندرجات برخی از کتب تاریخی و فرهنگ لغتهای انگلیسی را از بر میخواند. از افراد منحصر به فرد معدودی به شمار میآمد؛ که علم و ادب را برای نفس دانستن میآموزند و نه وسیله خودنمایی و تظاهر و ابراز وجود و تفاخر و تحمیل خودبزرگبینیهای خویش به اطرافیان. به لحاظ پیشه کتابداری با اکثر دانشمندان و پژوهشگران بزرگ کشور معاشر و مصاحب بود و با فراهم ساختن متون و منابع مورد تحقیقشان به آنها یاری رسانی میکرد. از انتشار بسیاری از کتابهای در دست چاپ خبر داشت. به پیشنهاد ادیب برومند برخی از سرودههای ایشان را که مناسبت موضوعی داشت؛ توصیه میکرد؛ مولفان و مصنفان آثار پرخواننده در کتابهای خود منتشرکنند. از آن نمونه قصیده امیرکبیر بود؛ که برحسب پیشنهاد ادیب با توصیه ابوالفتخ خان به مکی در مقدمه کتاب امیرکبیر حسین مکی چاپ شد. و بعد به واسطه آنکه ادیب برومند درکتاب سرود رهاییاش نوشت آن قصیده را بمناسبت مرگ امیرکبیر گفته و حسین مکی بدون اطّلاع و اجازهاش در کتاب خود گنجانده؛ مکی سخت برآشفت و در چاپ بعدی کتاب آن را حذف کرد.
ابوالفتح خان سالها قبل از ازدواج در اصفهان در منزل پدر بزرگم که مجاور محل سکونت ما بود زندگی میکرد. در آن زمان که مقارن دوره کودکی من تا پایان دوره ابتدائی بود؛ مصاحبت من با وی جنبه سرگرمی دلپذیر داشت. زیرا تلویزیون هنوز به اصفهان نیامده بود. به شیوه سنتی در اکثر منازل قدیمی زمستانها کرسی میگذاشتند. ابوالفتحخان زمستانها زیرکرسی مادر بزرگ و تابستانها در سرپوشیده خانه که هوای خنک داشت؛ مرا در کنار خود مینشاند؛ و با صدای بلند و با ضرب اهنگ حماسی شاهنامهخوانی میکرد. در مرگ سهراب و کور شدن اسفندیار و جنگهایی که به پیروزی ایران نمیانجامید؛ صدایش لرزان میشد و اشک از گوشههای چشمش به رخسار میچکید. به نحوی که اسطورهای باستانی در عوالم کودکی من تبدیل به واقعهی روز میشد. و بیش از پیش میخواستم بدانم ادامه این وقایع به کجا میکشد. به این ترتیب این او بود که از کودکی مرا با شاهنامه فردوسی آشنا کرد و به پیروی از خود که داستانهای بلند شاهنامه را از حفظ داشت؛ فراخواند. بعدها که توان خواندن شاهنامه را یافتم؛ از کلاس ششم ابتدائی تا تحصیلات دانشگاهی مجلدهای متعدد شاهنامه را که به چاپهای مختلف رسیده بود؛ از شاهنامه چاپی جیبی، تا شاهنامه مصوّر امیرکبیر، که به مناسبت جشنها چاپ شده بود؛ و شاهنامه افست شده بایسنغری، و شاهنامه افست شده از روی شاهنامه چاپ سنگی طبع هند را هدیه داد. همچنین بعد از آنکه واقف شد؛ به خواندن متون عرفانی علاقهمندم چند مجلد نفیس از مثنوی معنوی را در اختیارم نهاد. که از آن جمله است مثنوی مولوی چاپ علاءالدوله ازانتشارات کتابفروشی وصال که در سال 1356 مرحمت فرمود.
حال به چه مناسبت باید حقوق محبت بیشائبه او را از یاد ببرم؟ و ازبذلِ مساعی فرهنگی وی شاکر نباشم؟ و چرا باید حقوقِ خدمتش را ننویسم؟ یا به پای شخص دیگری بنویسم؟ درحالیکه اطمینان دارم؛ توجه و تشویق ابوالفتح خان به مبادی ادب آموزی منحصر و مخصوص به اینجانب نبود. برادر زادگان دیگر وی را نیز شامل میشد. شاید به پادافره آنکه عوام فریبی نمیکرد؟ ذخائر ملی را به خارج نمیفرستاد ؟ تابلو تقلبی به نزدیکانش نمیفروخت؟ کتابهای کتابخانه سلطنتی را صاحب نمیشد؟ دکتر مصدق و ملیگرایی و جانماز آب کشیدن و تظاهر به دینداری و اسلامپناهی را دام تزویر نمیکرد! و همه فن حریف نبود؟ و یا به گناه آنکه با حقوق کارمندی و درآمدِ ملکی پدری میساخت و میگفت: گرچه گردآلود فقرم شرم باد از همتم، گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم
کیست که در این میانه ناسپاس است؟ کیست که وجوه بارز فرهنگی و ترویج و تشویق شاهنامه خوانی عمویش را که با مهری بیشائبه اعمال میشد؛ به کل از یاد میبرد؟ و حاضر نیست بهای املاکی را که پدرش مازاد بر میزان مالکیت خود فروخته به دو دخترش بپردازد؟ آیا جای آن نیست که خون موج زند در دل لعل ، زین تغابن که خزف میشکند بازارش؟!
ابراز نظر سخیف ادیب برومند درباره مددرسانی به معاش استاد حسین خطائی
چو میزبان بنهد خوان مکرمت آن به
که از ملاحظه میهمان کنار کند
نه آنکه بر سر خوان لقمه لقمه او را
به زیر چشم ببیند به دل شمار کند
جامی
در گفتگوی بلند خود با ایبنا که روز سه شنبه 28 خرداد ماه 1398 منتشر شد. در پاسخ آقای دکتر محمد خلیلی شاعر و پژوهشگر جوان و جویای شیرازی که در نهایت ادب اجتماعی و بیطرفی حرفهای پرسیدهاند:
"ادیب برومند عموی شما بودند و در عرصه فرهنگ و ادب معاصر فردی سرشناس به حساب میآمدند ولی از شما قصیدهای با عنوان"پیکان سخن" منتشر شده که در سال 1380سرودهاید و سالها قبل در کتاب "جلگه آرزو"منتشر کردهاید که نشان میدهد روابط چندان دوستانهای نداشتهاید. آیا مطلبی در این مورد برای گفتن دارید و اصولاً خصوصیات روحی ادیب برومند از زاویه دید شما چگونه بوده که منجر به سرودن این قصیده شده ؟"
چنین پاسخ دادهام:
"البته مرحوم ادیب برومند در سرودن قصائد وطنخواهانه دستی قوی داشت و به مظاهر ملیّت ایرانی نیز ابراز عشق میکرد. از آلایش آلودگیهای وطنفروشانه به دور بود ولی شهرتی که از این راه به مدد نقل و نشر سرودههایش به دست آورده بود موجب میشد کمتر کسی به کم وکیف مبارزات صوری و چگونگی خوی و خصلت واقعی وی که در پس پردهای از ظواهر تبلیغاتی پنهان بود به درستی آگاهی یابد. به نحوی که گاه فهم ناقص متکی بر چشم ظاهرنگر و گوش خوشباور اهل زمانه ملکاتی به وی نسبت میداد که نه تنها در تجلّی عملی مشهود در کردارش دیده نمیشد. بلکه فاصلهای بس دور و مغایر داشت. چه منش واقعی او که بر مدار خودخواهی و خودنمائی میچرخید و مقرون به تکبر و تبری از تواضع و فروتنی واقعی بود از حدود حرف و ظاهرسازی و ریای وجیهالملکی فراتر نمیرفت. از راستی و درستی بیغل وغش و حقطلبی باطنی فاصله میگرفت. به نحوی که آنچه در رفتار عوامفریبانه او به چشم میخورد و فضل و امتیاز خود محسوب میداشت اهل معنی و دقت نظر عیب میدانند و سعی بر رفع و ترک آن دارند. اصرار او در نشر صیت فضائل و مکارم خود پنداشته به قدری بود که اگر به زعم خویش از کسی دستگیری کرده بود نه تنها در محافل و مجالس به بهانه درسآموزی به نیک کرداری یادآور میشد بلکه در تالیفات خود نیز مینوشت. چنانکه خریداری چند تابلو نقاشی را که سالها پیش مرحوم حسین خطائی نقاش بلند پایه اصفهانی کشیده بود. و از روی نیاز به بهای اندک به وی فروخته بود و صدها برابرارزش مادی داشت، به حساب نیکوکاری خود میگذاشت و از زمره کارهای خیر خود میدانست که منجر به سر و سامان دادن به زندگی مادی نقاشی معیل شده و شرح ماوقع بزخری کاسبکارانه خود را ضمن تذکار به ناهار دعوت کردن از زندهیاد خطائی در مقاله یادواره مانندی در کتاب طراز سخن مینوشت و منتشر میکرد. و از یاد میبرد که اینگونه اظهارات نه تنها دون شان اهل ادب و قلم است بلکه مغایر با شئونات خاندان اوست که سابقه چند صد ساله دارد و همواره به در خانه باز بودن و سفرهگستری شهرت داشته است."
در تعارض با اظهارات بالا که ثبوت صدقش بر کمتر دقیقالنظری پوشیده است، بانو پوراندخت برومند که گویا پدر مرحوم خود را سراسر حسن بیکم و کاست میپندارد و وجههی معصومیتی همانند ائمه اطهار برای وی قائل میشود، درصدد پاسخگویی برآمده است، ولی به جای آنکه پاسخی مستدل مرتبط با موارد مورد اشاره اینجانب بدهد، برای خلط مبحث و به خیال خود اغوای خوانندگانی که پنداشته است فقط سخن ایشان را مرکوز ذهن و ضمیر زودباور میکنند متوسل به مغلطه شده ضمن شرح بیموردی از موارد هنرشناسی پدر مرحومشان و برخی از مقالات وی در باب مسائل هنری و تجلیلی که ادیب برومند در کتاب طراز سخن از مرحوم خطائی کرده پرسیده است: " آیا سفارش تابلوئی با موضوع دیدار شیرین و فرهاد در بیستون به استاد خطائی و تحسین وی و ترغیب هنردوستان به خرید آثاری از این هنرمند کاری زشت و ناروا بوده یا شایسته و درخور تقدیر؟"
حال آنکه نقد من ناظر به موضوع تابلو و تحسین هنرمندان و ترغیب هنردوستان نبوده بلکه در رابطه با مطلب سخیف و حقارتمنشانهای است که به شرح زیر بر قلم ادیب برومند رفته است.
ادیب برومند در رابطه با آشناییاش با استاد حسین خطائی در کتاب طراز سخن نشر شریعتی افغانستانی چاپ اول بهار 1385سال ص 324 سطر16). چنین نوشته است: "از او دعوت نمودم که یک روز برای صرف نهار به خانه من تشریف بیاورد." (و در ص 325 کتاب طراز سخن از سطر اول تا سطر 7 چنین نوشته است: "پس از دریافت دستمزد که به پای اهمیت تابلو نمیرسید. من با وی دوست شدم و چون مردی وارسته و محجوب و صاحب چندین دختر و اولاد و از نظر مالی قدری در تنگنا بود، تصمیم گرفتم تابلوهای دیگری به او سفارش دهم تا به این ترتیب به معیشت او مدد کرده شود. باری در ظرف چند سال چندین تابلو و اثر هنری دیگر به سفارش حقیر برای دوستان و خویشاوندانم ساخت و با اجرت آنها سر و صورتی به امور معاشی خانواده خود داد."
داوری در مورد مطلب نقل شده در بالا را به عهده خوانندگان میگذارم که پیش خود بیندشند کسی که پس از گذشت بیش از نیم قرن نه تنها بیاد میآورد بلکه مکتوب میکند شخصی را برای (نهار) به خانهاش دعوت کرده دارای چه بَعد شخصیتی است؟ و دارای چه پایه و مایهای از استادی و ادب مقامی است که مانند غذا فروشیهای میان راهی (ناهار) را به غلط (نهار) مینویسد؟ آیا از جملهی "پس از دریافت دستمزد که به پای اهمیت تابلو نمیرسید. من با وی دوست شدم" این فکر در خواننده قوت نمیگیرد که سودجویی و نیل به منفعت شخصی عامل محرکه بوده و وی را به دوستی با خطایی واداشته است. و نه میل به هنردوستی و هنرمند ستائی و آیا این جمله مبین اقرار صریح وی به داشتن روحیه بزخری کاسبکارانه نیست؟
آیا جملات "چون مردی وارسته و محجوب و صاحب چندین دختر و اولاد و از نظر مالی قدری در تنگنا بود تصمیم گرفتم تابلوهای دیگری به او سفارش دهم تا به این ترتیب به معیشت او مدد کرده شود باری درظرف چند سال چندین تابلو و اثر هنری دیگر به سفارش حقیر برای دوستان و خویشاوندانم ساخت و با اجرت آنها سر و صورتی به امور معاشی خانواده خود داد" سخافت طبع نویسنده را نمیرساند که از یک سو بر خلاف اخلاق و رعایت آداب اجتماعی تنگدستی نقاش فقید بزرگ و نامآوری را برملا میکند و از سوی دیگر پرداخت دستمزد ناچیز چند اثر هنری را به حساب نیکوکاری دستگیرانه خود میگذارد و مددرسانی به معاش نقاش معیل تلقی میکند. آیا نویسنده این سطور و چنین طرز تفکری منحط در خور نکوهش نیست؟ اینجانب در همان زمانی که این کتاب را دیدم موارد اعتراض خود را به مرحوم ادیب برومند گوشزد کردم.
دلخوری ادیب برومند از دکتر حمیدی
به واسطه در خور چاپ ندانستن سرودههای ادیب برومند در دریای گوهر
اینجانب در مصاحبه خود در پاسخ پرسشی که درباره زندهیاد دکتر حمیدی شده چنین گفتهام. " با زندهیاد دکتر مهدی حمیدی که از اجله شاعران معاصر بود. از کلاس نهم متوسطه آشنایی داشتم. این آشنایی نخست از کتاب "بهشت سخن" آغاز شد که از کتابهای کتابخانه پدرم بود و گزیدهای از سرودههای سخنوران پیشین را دربرداشت. بعد از آن سه جلد "کتاب دریای گوهر" او را خریدم که کتابهای بالینیام شد. در کنار تخت خود گذاشته بودم و با خواندن آنها رفع خستگی میکردم. بعد کتابهای شعر او را خریدم. "ده فرمان" و" اشک معشوق" و"سالهای سیاه"را می خواندم و با سرودههای وی انس والفتی ژرف می یافتم. به نحوی که اگر بگویم بهترین ساعات و لحظات عمر خود را با سرودههای او سپری کردهام گزافه نگفتهام. در یکی دو سال آخر دبیرستان بودم که در روزنامه کیهان شادروان عبدالرحمن فرامرزی به مناسبت سخنرانی حمیدی در انجمن ادبی حافظ مقالهای مرقوم فرمود و مصافی ادبی درگرفت. دکتر صدرالدین الهی و نوگرایان به حمیدی میتاختند و فرامرزی از او حمایت میکرد. این مصاف راپیگیری میکردم و سخت علاقهمند بودم حمیدی را از نزدیک ببینم. یکی دو بار به مرحوم ادیب برومند گفتم با اینکه از حیث فکری مشی ادبی حمیدی را میپسندیدند و ارج مینهادند روابط نزدیک و رفت و آمدی با او نداشتند. تا حدی هم از اینکه در کتاب دریای گوهر سرودههایشان را درج نکرده بود دلگیر بودند. هر بار میگفتند: "آشنایی ندارم و میگویند خیلی تلخ اخلاق است. نبینید او را بهتر است برخی از اهل قلم را باید دورادور پیگیری کرد. آثارشان را خواند و به آنها نزدیک نشد."
تا اینکه مقارن با سالهای تحصیل در دانشگاه روزی در پارک شهر زینالدین کمال مجلس بزرگداشتی برای حمیدی ترتیب داده بود. به آنجا رفتم و در آنجا حمیدی و همسرشان را از نزدیک دیدم. دکتر مظاهر مصفا و همسرشان دکتر بانو کریمی سخنرانی کردند. در پاریس هم گاهی از اوقات با دکتر حریری در مورد دکتر حمیدی صحبت میکردیم. ولی سابقه ارادت من به حمیدی اقدم بود. همیشه در کمون خاطر حس اعزاز و احترام و محبت ژرف نسبت به او داشتم و احساس میکردم خلوص نیت دارد و بی جهت محسود واقع شده است. به همین جهت به مناسبت یکصدمین سال زایش او "کتاب حمیدی در دوردست خاطرهها" را در پاریس منتشر کردم و به مقایسه او با ملک الشعراء بهار صادق سرمد و ادیب برومند پرداختم و ثبوت رای و استقلال فکر و خط مشی مستقل او را در معرض داوری قرار دادم روحش شاد شاعری نامیرا بود و شعر و سخن را دستمایه مردمفریبی نکرد."
آنچه در فوق درباره زندهیاد حمیدی گفتهام، شرح خاطرهای است که یک دوستدار شعر و ادب فارسی درباره شاعری بزرگ در نهایت بیطرفی عنوان کرده است. افزون بر آنکه در این مطلب هیچ رد و نقض درباره ادیب برومند صورت نگرفته است. به نشانه حفظ حرمت از ایشان با فعل سوم شخص جمع یاد کردهام. دقیقاً با این عبارت: "با اینکه از حیث فکری مشی ادبی حمیدی را میپسندیدند و ارج مینهادند. روابط نزدیک و رفت و آمدی با او نداشتند تا حدی هم از اینکه در کتاب دریای گوهر سرودهای از ایشان چاپ نشده بود دلگیر بودند. هر بار میگفتند آشنایی ندارم. میگویند خیلی تلخ است. نبینند او را بهتر است. برخی از اهل قلم را باید دورادور پیگیری کرد. آثارشان را خواند و به آنها نزدیک نشد". ولی پوراندخت برومند علیرغم آنکه با بکاربردن فعل سوم شخص مفرد با لحن مودبانهای از مرحوم ادیب برومند یاد نکرده تحت تاثیر غلیان عواطف نسبت پدر مرحومش نتوانسته به دقت مطلب را بخواند به توهم آنکه جز این گفتهام. به تایید گفته من پرداخته و اظهار داشته ادیب برومند با دکتر حمیدی اختلافی نداشت. شعر حمیدی را به لحاظ استواری و استحکام تایید میکرد. سپس از کتاب نقطه و نگار نام برده گفته است: پدر در کتاب نقطه و نگار میگوید: رهی معیری، امیری فیروز کوهی و ... دکتر حمیدی در ادبیات معاصر هر یک نقشی و سبکی و شیوهای داشتند که اعتلای ادب فارسی را در این دوران نشان میدهد. ادیب برومند در مورد شعر کلاسیک و اصیل با حمیدی همنظر بود. هر چند امری عادی است که عدم تفاهم و تجانس اخلاقی مانع ایجاد صمیمیت بین آنها شده باشد. این عدم تفاهم و تجانس اخلاقی مانع صمیمیت بین ادیب برومند و دکتر حمیدی که پوراندخت برومند به آن اذعان کرده ناظر به این مورد بود که دکترحمیدی ادیب برومند را شاعر مبدع شیوا سخن نمیدانست. سرودههای او را در دریای گوهر چاپ نکرده بود. هیچگاه در هیچ مصاحبهای از او درعداد شعرای مطرح زمان نام نمیبرد. در باقی موارد موجبات همفکری کامل بر قرار بود. چنانکه هر دو آنها دارای احساسات ملی بودند. علیه سیاست استعماری و استبداد داخلی وابسته به بیگانه سرایندگی کرده بودند و نسبت به شعر نو به دیده تقابل و تعارض با شعر کلاسیک و تخریب ادب فارسی مینگریستند.
قضیه کلیسای سن ژن وی یو به قلم دکتر حریری در کتاب یادگار عمر
گلایه ادیب برومند از دکتر حریری به واسطه حک نکردن نام ادیب برومند در ورودی کلیسای سن ژان وی یو پاریس و شکرآب شدن روابط آن دو
شهریار برومند در اعتراض به اشارهای که به موضوع کدروت پدرش با دکتر حریری کردهام بسان کسی که از جریان این واقعه به طور کلی بیاطلاع است و هیچ گونه آشنایی با روحیات و درخواستهای بیمورد پدر ندارد، درصدد برآمده این واقعه را به کلی کتمان کند و حال آنکه شرح این گلایه و اختلاف در زمان حیات مرحوم ادیب برومند در کتاب یادگار عمر حریری که در سال 1370 خورشیدی در پاریس منشر شده آمده است و دکتر سیفالله وحیدنیا از دوستان و معاشران دکتر حریری هم که از جریان این اختلاف مطلع بود مجلدی از کتاب یادگار عمر را برای ادیب برومند از پاریس به توصیه دکتر حریری آورده و در اختیار ادیب برومند نهاده بود. بنابراین اگر لازم بود کسی این موضوع را تکذیب کند خود مرحوم ادیب برومند در زمان حیات خود و زنده بودن حریری درصدد نفی برمیآمد. ولی از آنجا که خودکرده را تدبیر نیست. چنانکه میگفت چون از مصاف قلمی دکتر حریری با شادروان حبیب یغمایی خبر داشت. سکوت پیشه کرد مبادا دکتر حریری قصیدهای همانند آنکه علیه استاد یغمائی سروده بود و با امضای صعیدی شیرخوانی در مجله ارمغان چاپ کرد برایش بسراید و واقعهای مکتوب در کتابی با شمارگان محدود ابعاد وسیع منظوم و منثور مطبوعاتی بخود بگیرد. دکتر حریری هم در توضیح درخواست ادیب برومند میگفت: واقع شدن کلیسا در نزدیکی محل سکونتم و ابراز آشنایی و احترام کشیشان که برخی از آنان را درمان کرده بودم، موجب شد. عموی محترمتان بپندارند؛ با توصیه به سرکشیش کلیسا و احیانا چرب کردن سبیل او می توانم نامشان را بر لوحه ورودی کلیسای سنت ژان وی یو حک کنم. دکتر حریری در مورد این ماجرا در ص 16 دو سطر آخر صفحه و ص 17 از سطر اول تا 17 کتاب یادگار عمر گزیده اشعار و مقالات ادبی پروفسور علی اصغر حریری چاپ و صحافی آبنوس پاریس بهمن 1370خورشیدی). مطالبی به شرح زیر نوشته است که در معرض مطالعه علاقهمندان قرار میگیرد.
"در سالهای اخیر هم یکی از سرایندگان معاصر با من طرح الفت ریخت. من بعضی از قصیدههائی که مینوشت میپسندیدم و روزی یکی از آنها را در روزنامهای خواندم و در نامه منظومی که به یکی از خویشاوندان خویش نوشتم از او یاد کردم. از آن پس چندان بر مهر و شفقت افزود که مرا شرمنده گردانید. من از چندان لطف و مهربانی مات و متحیر بودم تا آنکه راز از پرده بیرون افتاد روزی در ضمن صحبت گفت: (ای رفیق راستش را بگو چگونه نام ترا بر دیوار کتابخانه سنت ژن وی یو در ردیف ادیبان معروف کندهاند؟ هرچه بخواهی میدهم کاری بکن که نام مرا در آن وارد کنند.) پس از تحقیق معلوم شد که نام صاحب مقامات حریری است. ولی رفیق شاعر ما پنداشت که من با این توضیح میخواهم او را از سر خود واکنم. پس از آن زبان به بدگوئی از من گشاد و با یکی دو تن از دوستان گفته بود: (این حریری شخص حسود و بدجنسی است. فرانسویان میخواستند اسم مرا بر دیوار کتابخانه سنت ژن وی یوبگذارند او مانع شد. خود را به جای من قالب کرد.) چون این بشنیدم دلم پژمانی گرفت. آخر چرا ادیبی خویش را آماج حسادت من پنداشته؟ حاشا که خود را به چنین جسارتی مجاز دانسته باشم. اگر من به آلایشهای این دنیای دون حریص بودم مانند دیگر همگنان صاحب جاه و جلال و نام میشدم. به این روزگار سختی گرفتار نمیماندم. من کسی هستم که با وجدانی بیآلایش و سری بلند میتوانم فریاد بزنم که به دامن پاک سفیدم لکه حسادت و بدجنسی نمینشیند.
از حسد چون ممتلی شد مرد روی آرد به قذف
معدههای بد مزاجان را قی افتد از پری "
اشاره دکتر حریری به سرایندهای که بعضی از قصیدههایش را میپسندیده و روزی یکی از قصیدههای او را در روزنامه خوانده و در نامه منظومش که به یکی از خویشاوندانش نوشته از او یاد کرده کسی جز ادیب برومند نیست که دکتر حریری در قصیدهای با عنوان "پاسخ مکتوب احمد" به مطلع "احمدا عرض جواب از من اگر دیر شود / اعترافم به گناه آید و تعمیر شود" از او در ابیات پایانی قصیده به شرح زیریاد کرده است.
خواندم اشعار دلاویز برومند عزیز طبع او در خور آنست که تقدیر شود
الجزایر اگر آزاد شد از استعمار جز سلحشوری اهلش به چه تعبیر شود
باید ایرانی از این واقعه پندی گیرد ورنه در بند بلا خوار و زمینگیر شود
چشم بگشا که جهان عرصه نخجیرگهیست هر که خوابید به دام افتد و نخجیر شود
و در زیرنویس صفحه توضیح داده است. "منظور آقای عبدالعلی برومند متخلص به ادیب سراینده قصیده الجزایر پیروز است." علی اصغرحریری یادگار عمر (همان صص 149 و150).
خواننده گرامی یقیناً متوجه این نکته شده که در متن فوق بر حسب قول دکتر حریری ادیب برومند وی را به حسادتورزی متهم ساخته است و دکتر حریری نیز او را مبتلا به حسد منجر به قذف تشخیص داده است. قذف در لغت به معنی قی کردن، دشنام دادن، و افترا بستن است.
آری برخی ازحضرات میپندارند تمسک به واژه حسد پردهایست که صد عیب عیان میپوشد.
رشته الفت مرحوم ادیب برومند با واژگان حسد، حسادت، حسود، حاسد، محسود آنچنان مستحکم و ناگسستنی بود که به یاد ندارم او را دیده باشم و به مناسبتی غایبی را در مظان اتهام حسادت قرار نداده باشد و در ساختار جملهبندی خود یکی از پنج واژه یاد شده را بکار نگرفته باشد. جملاتی به این مضمون غالباً ورد زبان او بود. "امان از حسد" -"شما نمیدانید فلانی چقدر حسود است مرا که گرفته بودند میخواست دستی دستی یک کاری بکند تا او را هم بگیرند"- "از آدم حسود بترسید همیشه یک بامبولی درمیآورد"، "حاسد کار خودش را کرد زهرش را ریخت." "در همین جبهه دوستان چه حسادتها که نمیکنند" –"با اینکه در جبهه ملی حسود کم نداشتیم کشاورز صدر گفت روزنامهنگارها پرسیدند ادیب برومند؟ همان شاعر معروف؟ دکتر صدیقی وقتی شنید گفت خوب است خوب است در حالی که در جبهه حسود کم نبود"، "من یوسفم یوسف محسود بیگناه، دارم به گنج خانه دل صد هزار ناله و آه"، "آه چه میکند حاسد؟ آه چه میکشد محسود؟"،"حسود نیاسود"- و بعد پشتبند سخنان شکوهآمیزش از حسد و حسادت و حسود هنگامی که میدید لبخندی غیرارادی بر لبانم نقش بسته با لحن متغیرانهای میپرسید میخندید؟ وقتی میشنید میگویم شما چهطور ؟ شما به کسی حسادت نمیکنید؟ میگفت به کی؟ به کی حسادت میکنم. من که همیشه بر صدر نشستهام و قدر دیدهام و وقتی در پاسخش میگفتم مثلاً به این یارو سیاهه که دیروز در هایدپارک دست دختر چشم زاغه و موبوره در دستش بود میبوسید لحظهای سکوت میکرد و میگفت خوب که چی؟ میگفتم نگفتید "چه شانسی نصیب این مرد که قلتشن شده؟" میپرسید: "این طور گفتم؟ کی گفتم؟ نگفتم "و بعد میگفت "نه بر فرض که گفته باشم. سعدی هم گفته هرگز حسد نبرده و حسرت نخوردهام- جز بر دو روی یار موافق که در هم است. روزنامه افتخارات ملی را نخواندهاید؟ که جلال غنیزاده نوشته بود اگر بگوییم اشعار ادیب برومند از اشعارسعدی و حافظ برتر است اغراق نکردهایم."، "اگر نخواندهاید بروید بخوانید" واقعیت امر این بود که مرحوم ادیب برومند به واسطه ابتلاء به بیماری مزمن خود بزرگبینی و خود پسندی میپنداشت تافته جدا بافتهای است و برحسب همین حس خودخواهی و حسادت بیحد و حصری که وجود او را آکنده بود همواره با قیاس به نفس کردن همه را حاسد تلقی میکرد و در رابطه با همین حس حسادت جبلی اوست که در قصیدهای که در نکوهش او سالها پیش گفتهام از او چنین یاد کردهام:
ذرهای بودم کشیدم سر به اوج آسمان حاسدک گویدکه برخاک بیابان باز گرد
گزافه گویی ادیب برومند درباره مبارزهاش با صارمالدوله
ادیب برومند در کتاب سرود رهایی چنین نوشته است: "پس از صدور فرمان انتخابات دوره شانزدهم در سال 1328 نگارنده به قصد مبارزه با دستگاه وکیل تراشی اکبر میرزا صارمالدوله که در هر دوره با پشتیبانی وزارت کشور برگ برنده را برای گزینش نماینده مجلس در دست داشت به اصفهان رفتم و به جانبداری یکی از خویشاوندان نزدیک خود که سابقه بدی در بین مردم نداشت و نامزد نمایندگی اصفهان بود مبارزه را آغاز کردم. در این کشمکش که با شدت و سرسختی در شهر و بخشهای تابع اصفهان جریان داشت سرانجام با دخالت دستگاه حکومت و تعویض برخی از صندوقها انتخابات به سود نامزدهای منظور صارمالدوله (انجام پذیرفت) ولی برگزیدگان نه به آسانی بلکه با تحمل خسارات و مشقات و به مدد صحنهسازیهایی (که از سوی دولتیان به ظهور پیوست) موفقیت حاصل کردند. (ص21 سطر 4 تا15 سرود رهایی تهران بهار 1384 ناشر شریعتی افغانستانی).
ترکیب (انجام پذیرفت) را که ادیب برومند به جای (انجام شد) نوشته و جمله معترضه (که از سوی دولتیان به ظهور پیوست) را چون مصداق بارز ترکیبات مصدری ناهنجار و حشو زائد مخل فصاحت کلام است. به قصد در بینالهلالین قرار دادهام تا سبک بارد نگارش و شیوه مندرآوردی نویسندگی ادیب برومند بر خوانندگان گرامی بیش از پیش آشکار شود.
در ارتباط با مطلب بالا و آنچه ادیب برومند درباره مبارزه خیالیاش با صارمالدوله به قصد جلوگیری از دستگاه وکیل تراشی اکبر مسعود عنوان کرده اینجانب با توجه به سن کم ادیب برومند در آن زمان و سوابق خدمتگزاری سرتیپ سدهی پدر بزرگ زن ادیب برومند به مسعود میرزا و اکبرمیرزا و تفاخر حاج عبداالله خان امینی سدهی پدر زن ادیب برومند به سوابق خدمت شخصی و پدریاش به آن خاندان گفتهام ادیب بیست وپنج ساله از حیث سن و موقعیت اجتماعی در آن پایه و مایه نبود که بتواند در مقابل نواده ناصرالدین شاه قاجار ابراز وجود کند. آن هم نوادهای مثل اکبر مسعود با آن سوابق سیاسی که سالها قبل از تولد ادیب برومند چندین مرتبه به وزارت و حکومت رسیده بود. توجه دربار و حمایت دولت فخیمه انگلیس پشتیبانش بود. و با قاطعیت و جسارت از کشتن مادر خویش نیز ابا نداشت. بنابراین ادیب برومند بیست و چند ساله نمیتوانست در حالیکه نمکپرورده ظلالسطان را در خانه داشت کاری کند که مخالف منویات پدر زنش حاج عبدالله خان امینی سدهی باشد و او را در تنگنای خشم وخروش شاهزاده ناخشنود و دلگیر کند. کسی که با شاهزاده مبارزه میکرد امیر قلی امینی اخگر بود. بعد از این مقدمه از حاق مطلب پرده برگرفته گفتهام در انتخابات دوره شانزدهم دو تن از خویشاوندان به نامهای محمدتقی خان برومند و حیدرعلیخان برومند نامزد نمایندگی مجلس از حوزه انتخابیه اصفهان شدند. در مبارزات انتخاباتی آن دو که با شدت و شور ناشی ازخرج بیحساب دو رقیب ادامه داشت ادیب که از داییاش حیدر علی خان جانبداری میکرد به اتفاق مرحوم محمد ابراهیم برومند که مردی قوی هیکل بود و قامتی بلند داشت عازم اردستان میشود. در اردستان بین مصطفوی از حامیان حیدرعلی خان و عباس عسکری از طرفداران محمد تقی خان مشاجرهای رخ میدهدکه در حین آن مرحوم ادیب برومند نیز آماج حملات طرفداران محمد تقی خان واقع میشود. تا آنکه مرحوم محمد ابراهیم برومند با اسلحهای که داشته چند تیر هوایی شلیک میکند خود و ادیب را از مهلکه نجات میدهد. بعد از این واقعه ادیب از حیدر علی خان سی هزارمتر از اراضی حسین آباد گاریچه را واقع در بر جاده اصفهان تهران کارمزد میگیرد که چند سال بعد به مبلغ سیصد هزار تومان میفروشد و سرمایه معاملات ربوی و خرید و فروش اشیاء عتیقه میکند. در عین حال این واقعه خوش سرانجام را بدون آنکه وارد دقایق امر شود. در چاپ اول کتاب سرود رهایی به طور سربسته عنوان میکند. و به حساب مبارزه با صارمالدوله میگذارد. تحویل خوانندگانی میدهد که از کم و کیف قضایا بیخبراند. در حالیکه عباس عسکری از طرفداران برکشیده محمدتقی خان بود که رجلی ملی مردمی به شمار میرفت و از وجاهت مردمی وسیعی بهره داشت و صارمالدوله در این واقعه نه سر پیاز بود و نه ته پیاز.
حال در تقابل با مطلب فوق و برای رد واقعهای که زندهیادان ابراهیم برومند به اتفاق شوهرخواهرش حاج رجبعلی پهلوانی و برادر او حاج محمد پهلوانی و عمویشان نادعلی پهلوانی در جریان آن حضور داشتهاند و بارها و بارها شرح کشاف کشیده فرماندار قلدربازیهای عباس عسکری و توقیف ادیب برومند را در آن واقعه دادهاند. پوراندخت برومند به قصد خلط موضوع در پاسخ مصاحبه کننده که پرسیده است" آیا در رد این مدعا حرفی دارد؟" چنین گفته: " مسئله تجدیدنظر در قرارداد 1933 و طرح لایحه الحاقی حساسیت ویژهای را در خصوص انتخابات دوره شانزدهم برانگیخته بود. پدر نیز که در آستانه 25 سالگی قرار داشت و از سالهای نوجوانی اشعار انقلابی و میهنیاش علیه متنفذین و دستنشاندگان سیاستهای بیگانه در روزنامهها و جراید به چاپ میرسید به عرصه مبارزات انتخاباتی وارد شده از دایی خود حیدر علیخان برومند کاندیدای انتخابات اصفهان که در این موقعیت به ارکان نفوذ دولتی نزدیک نبود حمایت کرد. پدر در کتاب یادماندهها مینویسد من که سری پرشور از احساسات ملی در مخالفت با سیاست استعماری داشتم موقع را برای مبارزه با بنگاه وکیل تراشی صارم الدوله و مقابله با نفوذ فراوان او غنیمت شمردم. ادیب برومند ادعای مبارزه مستمر با صارم الدوله نداشته و صرفاً مسئله انتخابات دوره شانزدهم اصفهان او را به مقابله مقطعی با صارم الدوله کشانده بود. قابل ذکر است که در انتخابات دوره شانزدهم مجلس تهدید و ناامنی و تقلب متنفذین کارساز میشود و شکایات و مدارک مستدل مربوط به تقلب راه به جایی نبرده در اکثر استانها و شهرستانها وکلای حقیقی از جمله حیدر علی برومند به مجلس راه نمییابد. در همان زمان پدر دو چکامه انتقادی در مورد انتخابات تحت عنوان انتخابات رسوا سرود که در مجموعه اشعار ایشان و کتاب سرود رهایی به چاپ رسیده است. مسئله کمک مالی دایی به خواهرزاده در مورد فعالیتی که به نتیجه دلخواه نیز نرسیده است اصولاً موضوعیتی نداشته داستانسرایی و تراوشات ناشی از آشفتگیهای گوینده است که در سرتاسر این مصاحبه مشهود میباشد و ادعای معاملات ربوی که بارها به آن اشاره میکند خلاف واقع و نشر اکاذیب درباره کسی است که پاک دستیاش بر همگان روشن و مبرهن است. ضمناً آقای امیر قلی امینی اخگر صاحب امتیاز و مدیر مسئول روزنامه اصفهان از دوستان پدر بود و شعرها و نوشتههای پدر را مستمراً در روزنامه خود به چاپ میرساند.
پاسخ به بانو پوراندخت برومند را با استعانت از حضرت سعدی با این بیت آغاز میکنم
شوخی مکن ایدوست که صاحب نظرانند
خلقی به عجب از پس و پیشت نگرانند
و سپس نه برای اقناع مشارالیها که خود را به خواب زده است. بلکه برای روشن شدن ذهن خواننده بیطرفی که احیانا مایل است بداند کدام یک از طرفین گفتگو راست میگوید یاد آور میشوم:
نامزد انتخاباتی مورد حمایت ادیب برومند در دوره شانزدهم قانونگذازی مجلس شورای ملی یعنی مرحوم حیدرعلیخان برومند که پوراندخت نوشته به ارکان نفوذ دولتی نزدیک نبود. وی هنگامی که در دوره هیجدهم "در پرتو آزادی انتخابات بیدخالت دولت کودتا و فقد نفوذ صارم الدوله" مفتخر به نمایندگی مردم اصفهان در مجلس شورای ملی شد. از زمره نمایندگانی بود. که به لایحه کنسرسیوم که مغایر با روح و فلسفه قانون ملی شدن نفت بود رای مثبت داد و در تمام دوران عمر هیچگاه ابراز مخالفتی با دستگاه حکومت شاه نکرد. تا پیش از انقلاب رئیس حزب شهساخته مردم در اصفهان بود. با امیراسدالله علم وزیر دربار- دکتر باهری – پروفسورعدل – مهندس کاظم جفرودی- هلاکورامبد- دکتر کنی روابط دوستی و معاشرت نزدیک داشت.
ولی نامزد انتخاباتی مورد مخالفت ادیب برومند در دور شانزدهم که به نمایندگی مردم اصفهان به مجلس شورای ملی راه یافت. یعنی محمد تقی خان برومند در دوره شانزدهم به حمایت از دکتر مصدق و ملی شدن صنعت نفت چند سخنرانی مفصل کرد که در تلو آن با تکیه کلام (به ایدن بگویید) موجب شد. در دورههای بعد راه ورود وی به مجلس بسته شود. از این رو تا آخر عمر در زمره اعضاء جبهه ملی به ابراز نارضایتی و مخالف با حکومت شاه پرداخت و در مجلس ختم مرحوم شمشیری در اصفهان هم هنگامی که دید ساواک مانع شده است واعظ مدعو سخنرانی کند. کفشهایش را بیرون آورد. شخصاً به منبر رفت و فصل مشبعی از خدمات شمشیری را برشمرد و با انتقاد از دستگاه جابری که برگزاری مجلس ختم برای خدمتگزاران وطنخواهی مانند شمشیری را مانع میشود سخن را به پایان برد.
حاق مطلب این است که ورود مرحوم ادیب برومند با شعار (زر است و زور) در مبارزه انتخاباتی دوره شانزدهم نه به قصد مبارزه با دستگاه وکیل تراشی صارم الدوله بلکه به انگیزه حمایت از دایی میلیاردرشان بوده است. و برخورداری از بذل و بخششهای انتخاباتی وی و هرکس جز این بپندارد از فرزندان وی گرفته تا دوران بیخبر فریب عوامفریبی و دروغگویی ادیب برومند را خورده به شعور خود توهین کرده است.
ادیب برومند میگفت او زوریه نیست. بانکداری خصوصی میکند. احکام ربای معاملاتی بر پول جاری نمیشود. چون پول مکیل و موزون نیست.
موضوع معاملات ربوی مرحوم ادیب برومند هم امر پوشیدهای نیست و با توجه به اینکه طیف وسیعی از مردم از این قضیه باخبرند لزومی ندارد پوراندخت ربوی بودن ادیب برومند را کتمان کند. بلکه اصلح آنست که مانند پدرش که میگفتنند: "پول مکیل و موزون نیست حکم ربا بر آن جاری نمیشود در فقه بابی است به نام تخلص از ربا که با استعانت از موارد مندرج در آن باب مبادرت به معاملات ربوی میکنم. "پوراندخت نیز قائل به منع شرعی یا قبح و انگ اجتماعی در این مورد نباشد و بداند مانند کسالت کرونا که کم و بیش همه مردم به آن مبتلا میشوند. رباخواری نیز پیشهای بود که اکثر کسان راحت طلب و بیمناک از تغییر و تحولات تجاری که پولی در بساط داشتند. به مبادلات ربوی میپرداختند. و این عمل با عنوان شاعری و تظاهر به آزادیخواهی پدرشان منافاتی ندارد. به شرط آنکه به دغل و دروغ درصدد کتمانش نباشند و مانند ملکالشعراء بهار که در شرح احوال خود نوشته بعد از مرگ پدر صد تومان سرمایهاش را به صرف میداده به معاملات ربوی پدر مقر و معترف باشند و به یاد بیاورند که مادر مرحوم مغفور مبرورشان فرنگیس امینی سدهی که به رعایت کلیه امور شرعی رغبت وسواس گونه داشت. به قدری از معاملات ربوی ادیب برومند مکدر و ناراحت بود که در سفری که به عتبات عالیات مشرف شده بود به حضرت علی و امام حسین علیهم السلام توسل میجست که ممر معاشی دیگر حاصل شود و یا به مانند پدرتان که تقبیح مرا بیمورد میدانست میگفت بانکداری خصوصی میکند و میخواست با همین دو کلمه برای من بوک و مگری باقی نگدارد. پوراندخت نیز به جای آنکه به پشت دیوار حاشا پناهنده شود یا بپندارد در مقابل پیراهن عثمانی که بر سر چوب شده باید به دروغ و تکذیب روی آورد. دو کلمه بگوید: پدرش افزون بر شاعری و مبارزه با استبداد و استعمار و خرید و فروش کتب خطی مصور مذهب در زمینه بانکداری خصوصی نیز دست درازی داشته است و بداند در حالیکه اکثر جواهر فروشهای تهران در قبل از انقلاب از جمله آقای امیر مظفریان که در حال حاضر در لوس آنجلس به سر میبرد در قبل از انقلاب از پدرش پول قرض میگرفتند کتمان ربوی بودن پدرش ناممکن است. اگر سید اکبر و شاهرودی و نیلیپور که دلال صرف بودند مردهاند. و اگر کهندل و نعمت بخش و عجمی و دکتر امیر نیرومند که مستمراً به ابوی بدهکار بودند در قید حیات نیستند. من زندهام و خوب به یاد میآورم که کار (آقای غ) یکی از دامادهای بازار مرغی که به پدرش بدهکار بود در مقطعی به ورشکستگی کشید و فلان گز فروش اصفهانی که نمیتوانست دیونش را به وی بپردازد هر بار چند جعبه گز انگشت پیج میفرستاد. شاید خاطره گزهای انگشت پیچ (آقای س) موجب تقویت حافظه فرزندان ادیب برومند شود و دست از کتمان ربوی بودن ابوی بردارند.
حدیث هنر شناسی ادیب برومند و نگارستان ادیب
در مصاحبه سال پیش در پاسخ پرسشی که درباره کتاب نگارستان ادیب کردهاند چنین گفتهام: کتاب "نگارستان ادیب" به سر ویراستاری دکتر حمید فرهمند بروجنی از کتابهای هنری ارزشمندی است که در پرتو کاردانی و حسن کارفرمایی ناشر که همان سرویراستار کتاب است انتشار یافته از حیث عکاسی و چاپ و صفحه آرایی و صحافی حرف ندارد.
ولی از لحاظ محتوا یعنی اشیاء ارائه شده و مقدمهای که مرحوم ادیب برومند نوشته است. جنبه القای نادرستی دارد و این واقعاً باعث تاسف بسیار است. که نویسندهای سالخورده که در حرف مدعی آزادیخواهی اصلاح طلبانه و مبارزه با نابجائی و نابکاری است. به علت کبر سن و عوارض ناشی از فراموشی در مطالبی که به این مناسبت مینویسد برخی از آثار را از حیث تقدم و تاخر زمانی باژ گونه معرفی کند و آثار برخی از هنرمندان متاخر را به قدما نسبت دهد.
از آن جمله یکی تصویر شماره 106 که عباس میرزا را نشان میدهد و رقم جعلی ابراهیم 1313 را دارد که کار عبدالله آدمیت است. که بر حسب سفارش مرحوم ادیب برومند و در ازای مبلغ سه هزار تومان کشیده شد و با امتحان کربن 14 تاریخ ترسیمش قابل تعیین است. تصویر شماره 112 که کپی لیتوگرافی رنگگذاری شده ژول ریشارد است تصویر شماره 111 که به آقا لطفعلی شیرازی نسبت داده شده. تصویر شماره 195 از قطعه خط " فلک کجروتر است از خط ترسا" که امضای مشکوک عمادالحسنی دارد. و چندین و چند نمونهء دیگر که کار نقاشان معاصر است.
در مورد خود مجموعه نیز گفتنی بسیار است. از جمله اینکه اعظم آثار مجموعهی ادیب برومند ساخته و پرداخته هنرمندان دوره زندیه قاجار و پهلوی و نقاشان معاصر است. قدمت تاریخی آثار دورههای صفوی تیموری مغول و ایلخانی و سلجوقی یا مملوک و جزیره و غیره را ندارد. ولی از لحاظ کثرت و تعداد قبلاً بسیار بیش از این بود که در این کتاب معرفی شده. قسمت اعظم آثار مهم این مجموعه که تک تک دیده بودم سالها پیش به فروش رسیده چنانکه تعدادی از قلمدانها و اشیاء لاک و روغنیاش به مجموعه دیوید خلیلی در لندن منتقل شده و در مجموعهی خلیلی است. باقی آن در نقاط دیگر متفرق است. از جمله کتاب تاریخ جهانگشای نادری نگارش میرزا مهدی خان استرآبادی و قرآن قاجاری خوشنویسی شده توسط زینالعابدین قزوینی معروف به معجزنگار که خوشنویس خاصه دربار فتحعلیشاه قاجار بود.
گفتنی است میرزا مهدی خان استرآبادی منشی نادرشاه افشار و جد چندم زندهیاد مجتبی مینوی ضمن نامهنگاری در دربار نادر مجموعهای بزرگ از کتب خطی و نقاشیها و مینیاتورهای متفرق در دست مردم را که در دوره تسلط افغانها از کتابخانه شاهی صفوی غارت شده بود، یا در لشکرکشی نادر به هند سپاهیان نادر غنیمت گرفته بودند جمعآوری کرد. مجموعهی او و کتابهای میرزا محمد حسین فراهانی متخلص به وفا که او هم از دوران نادرشاه به خدمات دیوانی اشتغال داشت و بعد در دوره زندیه به وزارت رسید و مجموعه کتابهایی که در خراسان نزد شاهرخ نواده نادرشاه بود و بعدها به تملک آقا محمدخان قاجار درآمد اساس و بنیان کتب و منابع تاریخی و تزیینی کتابخانه سلطنتی قاجار را فراهم ساخت.
فتحعلیشاه قاجار از مجموعهی این کتابها کتابخانه سلطنتی را بنیان نهاد. تعدادی از این کتابها و مرقعات در زمان ریاست میرزا علی خان لسانالدوله بر کتابخانه سلطنتی مقارن با پادشاهی مظفرالدین شاه دزدیده شد و به خارج انتقال یافت. از جمله مرقع معروفی که اکنون در موزه سنپترزبورگ قرار دارد و در زمان احمد شاه قاجار توسط یک دیپلمات روسی خارج شده است.
میرزا مهدی خان منشی کتاب جهانگشای نادری را در ایام خدمت در دربار نادر تالیف کرد و پس از آنکه آن را به کتاب آریان زمانه سپرد و به صورت کتاب مصور خوش نویسی شده قابل ارائه از کار درآمد. به شاهرخ نواده نادر که دردوره زندیه در خراسان دستگاه سلطنتی مستقل داشت. تقدیم کرد. این کتاب چنانکه پیش از این گفته شد باباقی کتب خزانه و جواهراتی که در اختیار شاهرخ بود به تملک آقا محمدخان قاجار درآمد. به همین سبب نیز به سیاق کتب کتابخانه شاهی ظهرنویسی (داخل در کتب خزانه داده) داشت ازکتابهای کتابخانه سلطنتی بود که پس از خرید از واسطهای به مجموعه ادیب برومند راه یافته بود.
همچنین قرآن نفیسی به خط زینالعابدین قزوینی معجزنگار که خوشنویس خاصه دربار فتحعلیشاه قاجار بود. و ادیب برومند در سال 1354 این قرآن را توسط محمد حسین دولتشاهی پسرخاله شاپور عبدالرضا خریده بود که همسر سوئیسیاش در کتابخانه فرح کار میکرد و خودش واسطه خرید برای موزه دردست تاسیس نیاوران و رابط ادیب برومند با دفتر موزه دربار بود. و از آنجا که کتیبه مهر ناصرالدین شاه قاجار در کنار نام کاتب درآن دیده میشد مسلم و مسجل بود که متعلق به کتابخانه سلطنتی سابق است. یعنی از ذخائر عامه مملکتی به شمار میرفت. و میبایست با اقدام قاطع دستاندرکاران به کتابخانه ملی که جایگزین کتابخانه سلطنتی سابق است بازمیگشت. البته این قرآن که از سال 1354 در مجموعه ادیب برومند نگهداری میشد در ازای مبلغی گزاف به جایگاه اصلیاش بازگشت. ولی به این بسنده نشد علاوه بر این نقل و انتقال نامشروع کاسبکارانه درصدد برآمدند منتی هم سر ملت بگذارند به همین جهت شایعه کردند که با وجود آنکه زکی یمانی میخواسته بابت آن سه برابر بهای پرداختی کتابخانه ملی بپردازد. ادیب برومند برای آنکه این قرآن در ایران بماند، آن را به یک سوم قیمت در اختیار کتابخانه ملی گذاشته است. حال انکه اهل فن میدانند اولاً زکی یمانی وزیر سابق نفت عربستان سعودی در زمانی که در قید حیات بود از مجموعهداران عرب طالب کتاب و قرآن و مخطوطات و کتب اسلامی نبود. ثانیاً آن دسته از مجموعهداران عرب که خواهان کتاب و قرآن و مخطوطات اسلامیاند. در پی قرآنهای کوفی و مملوک باستانیاند، نه قرآنهای تزیینی دوره قاجار که فاقد قدمت تاریخی است و اساساً برحسب عصبیت عربی به دیدن و داشتن آثار هنر ایران چندان علاقه و اعتنایی ندارند.
حال در تقابل و تعارض با این اظهارنظر کارشناسانه که حاصل نیم قرن سر و کار داشتن با آثار هنری و پژوهش و بررسی تاریخی است و برحسب احساس وظیفه فرهنگی و حفظ و صیانت از ذخائر هنری مملکتی عنوان کردهام. نخست پوراندخت برومند در سلک جملاتی تهدیدآمیز گفته "منوچهر برومند علاوه بر داستانپردازیهایی که ذکر آن گذشت. و اشاره او به اشتباهاتی که در توصیف آثار شده است با طرح این مسئله که برخی از آثار جعلی در این مجموعه قرار دارد و در مورد یکی از این آثار مدعی رقم جعلی توسط عبدالله آدمیت است که با سفارش پدر صورت پذیرفته عملاً با دروغزنی و افترا و ادعای کذب به نظر میرسد چشم خود را بر امکان پیگیری قانونی انتساب این عنوان بسته نگاه داشته است." سپس شهریار برومند گفته" اظهارات غیرمستند و غیرکارشناسانه آقای منوچهر برومند درباره این کتاب ارزشمند متاسفانه میتواند ناشی از بغض و حسد باشد. زیرا همانطور که قبلاً گفته شد از طریق راهنمایی و تشویق پدر به جمعآوری آثار هنری علاقهمند شده است."
در پاسخ دختر و پسر ادیب که از روی نادانی یا ناچاری متوسل به مهملگوئی ابلهانه گشتهاند. یادآور میشوم. اولاً آنچه درباره چگونگی تاسیس و تشکیل کتابخانه سلطنتی سابق گفتهام مستند به منابع و ماخذ تاریخی است. و آنچه درباره کتاب جهانگشای نادری و قرآنی که به خط زینالعابدین قزوینی گفتهام نیز مختصری است از مطالب مفصلی که سالها قبل از تدوین کتاب نگارستان ادیب و مرگ وی به کرات در جراید خارج از کشور و وبسایتهای مختلف نوشتهام. از آن جمله در سلسله مقالاتی که تحت عنوان سیری در هنر نقاشی ایران در مجله رهآورد مینوشتم در فصل مربوط به نقاشیهای دوره نادری و پس از شرح مرقع موزه سنپترزبورگ و شرح جهد میرزا مهدی خان منشی در تدوین آن مرقع به کتاب جهانگشای نادری و چگونگی تهیه و تدوین و سوابق نگهداریاش در گنجینه شاهی اشاره کردهام و دستاندرکاران امور را به حفظ و جلوگیری از خروجش فراخواندهام. طرفه آنکه عین مقاله را یکی از خویشاوندان برای مرحوم ادیب برومند فرستاده بود. و در پاسخ گلایه ایشان گفتم به وظیفه ملی و تعهد نویسندگی خود عمل کردهام. همچنین سالها قبل از آن هنگامی که دلالی از لندن چند اسلاید از کتاب جهانگشا را برایم فرستاد و گفت کتاب در لندن است و در معرض فروش میباشد. فوراً مطلب مفصلی درباره کتاب نوشتم و خبر خروجش را به اصطلاح مخصوص مرحوم ادیب برومند روزنامهای کردم. در نتیجه مجبور به عودت کتاب به ایران شدند و بستن قرارداد با انتشارات صدا وسیما مجلداتی از آن به صورت افست چاپ شد و در اختیار همگان قرار گرفت. همچنین پس از آنکه به اشاره مرحوم ادیب برومند در برخی از وبسایتها عنوان شد ادیب برومند قرآن را به یک سوم مبلغی که زکی یمانی میخواسته بپردازد در اختیار کتابخانه ملی قرار دادهاند. چون این عمل را افزون بر آنکه مصداق بارز عوامفریبی دانستم. توهین به شعور جمعی ملت ایران تلقی کردم مطلب مفصلی نوشتم و ضمن ارسال برای جراید مختلف در چند وبسایت منتشر کردم. در آن زمان ادیب برومند در قید حیات بودند. خبر درج مطلب را شخصاً به ایشان دادم. و گلایه کردم این دیگر چه منتی بود که میخواستید سر مردم بگذارید؟ پاسخشان این بود که شفاهی به خودشان میگفتم روزنامهای کردنش ضرورت نداشت.
درباره نسبت دادن برخی از آثار متاخر به قدما نیز همانطور که قبلاً در مصاحبه سال گذشته خود گفتهام. و باز تکرار میکنم. کبر سن و عوارض ناشی از فراموشی موجب شده است ادیب برومند برخی ازآثارمندرج درکتاب نگارستان ادیب را از حیث تقدم و تاخر زمانی باژگونه معرفی کند و آثار برخی از هنرمندان متاخر را به قدما نسبت دهد. از آن جمله نقاشی شماره 106 است که تصویر عباس میرزا را نشان میدهد. و رقم جعلی ابراهیم 1313 را دارد. این نقاشی کار عبدالله آدمیت است. برحسب سفارش مرحوم ادیب برومند به مبلغ سه هزار تومان کشیده شد. در همان زمانها که خدمتشان میرسیدم. و در جریان خرید و فروش و معاملات بازرگانی ایشان بودم. به یاد دارم چند سال بعد نیز که تصویر عباس میرزا پشت جلد کتابی چاپ شده بود در کتابخانهای که در طبقه فوقانی منزل داشتند در حالیکه کتاب را در دست گرفته بودند. فصلی مشبع از توانایی و استعداد آدمیت تعریف و تمجید کردند. و با نهایت سرخوشی از خرید این اثر هنری به مبلغ سه هزار تومان و ارائه آن برای درج در پشت کتابی پرخواننده که منضم به قید نام نامی ایشان بود ابراز خرسندی خردمندانه کردند. این عین واقع است. شهدالله بیکم و کاست. البته امکانات تکنیکی و امتحان کربن 14 موید آنست، گذشته از آنکه برای اهل فن و کسانی که با نقاشیهای عبدالله آدمیت آشنایی داشته باشند هم قابل تشخیص است. حال این نکته را بر گفته پیشین خود میافزایم. شاید ادیب برومند بر حسب کبر سن و فراموشی عارضی نقاشی عبدالله آدمیت باغوای امضاء و تاریخ جعلی مشهود بر آن اشتباه معرفی کرده باشد ولی اگر وارثان او آنچه در این باب گفتهام را به سمع رضا نپذیرند و تصویر شماره 106 کتاب نگارستان ادیب را به عنوان کار آقا محمد ابراهیم مورخ 1313 قمری که سال مرگ ناصرالدین شاه است بفروشند عامدانه و با سبق تصمیم و اطلاع مرتکب فروش یک اثر هنری با امضاء جعلی شدهاند. همچنین یادآور میشوم تابلو رنگ و روغنی که منظرهای طبیعی را با حضور چند قوچ در کنار رودباری نشان میدهد و با شماره 54 در صفحه 251 کتاب نگارستان ادیب چاپ شده گرچه منظرهایست مانند مناظر نقاشی شده مشهود بر جوانب قلمدانهای سمیرمی ولی صحت انتساب آن به سمیرمی قطعی نیست. توضیح آنکه این تابلو را حوالی سال 1350 اینجانب از یکی از اخوان حجازی در بازار چیتسازهای اصفهان به مبلغ هزار تومان خریدم و به آقای ادیب برومند به مبلغ هزار و پانصد تومان فروختم. این تابلو در آن زمان فاقد امضاء سمیرمی و تاریخ بود تا حوالی سال 1355-56 نیز که در سرسرای ادیب برومند آویزان بود امضاء و تاریخی نداشت. تصویر ایستاده بانویی که در صفحه 117 به شماره 188 به چشم میخورد نیر از جمله آثاریست که صحت انتسابش به سمیرمی محل شک است. ادیب برومند این دو نقاشی را در کتاب میرزا محمد باقر نقاشباشی دهنوی سمیرمی به عنوان اثر سمیرمی معرفی کرده است. هنگامی که به تبع درج مقالهام در آن کتاب مجلدی از گلزار نقاشباشی به دستم رسید عدم صحت انتساب قطعی این دو نقاشی را به مولف کتاب تذکر دادم. تصویر محمد شاه قاجار مشهود در صفحه 287 و به شماره 18 که کپی نقاشی احمد از نقاشان قاجاری است قدمتش به سال 1300 هجری قمری نمیرسد. از نقاشیهای دوره پهلوی است.
اما در پاسخ داوری سبکمنشانه شهریار برومند که ابراز نظر مرا به قیاس نفس خویش حمل بر حسادت کرده باید بگویم. این سخن سخیف حقیرانه نشان میدهد از عوالم مجموعهداری به کلی بیخبراست. توهم، او را به مهملگویی واداشته است.
نمیداند آثار مندرج در کتاب نگارستان ادیب با توجه به آثار گرد آمده در مجموعه خلیلی و ابوالعلاء سودآور و دیگران دارای ارزش و اعتبار مجموعهداری به معنی اخص کلمه نیست. جنبه قدمت تاریخی و موزهای ندارد. نه برحسب تاریخ و تقدم تاریخی و نه برحسب موضوع و مقال آثار هنری فراهم آمده و نه سیر تطور تاریخی را در هیچ شعبه از هنرهای ترسیمی ایرانی نشان میدهد. کتابی است مانند کاتالوگهایی که گالریهای تجاری و موسسات حراجداری منتشر میکنند. بررسی اجمالیاش به وضوح نشان میدهد جمع آورندهای متفنن داشته که فاقد دید دقیق علمی و دقت نظر مجموعهداری بوده است.
جایگاه هنر شناسی ادیب برومند
جایگاه هنر شناسی ادیب برومند نیز که محدود به شناخت نسبی مینیاتورهای دوره تیموری و صفوی و نقاشیهای مکتب ایرانی سازی و اشیاء و ادوات لاک و روغنی از قبیل قلمدان وقاب آیینه و خطوط و کتب خوشنویسی شده مصور مذهب بود جنبهی ژرفای کارشناسانه نداشت. در سالهایی که خدمتشان میرسیدم. یک سلسله مطالب درهم برهمی درباره سلسله نسب برخی از نقاشان دوره قاجار عنوان میکردند که از برخی معمران مانند مرحوم تقوی و دیگران آموخته بودند و بعدها که تحقیقات دامنهدار و وسیع آقای محمدعلی کریمزاده تبریزی با انتشار کتب جامع وی در شرح احوال و آثار نگارگران قدیم ایران در اختیار اهل فن قرارگرفت بطلان ابراز نظرهای مرحوم ادیب برومند محقق شد. افزون برنقصان اطلاعات تئوری ایشان که متکی بر اظهارات غیرعلمی و نسنجیده از دهان دیگران بود. از حیث عملی هیچ اطلاع دقیقی از نحوه عمل کرد نقاشان و نگارگران یعنی تکنیک کار نداشتند. به نحوی که بین پرداز قلمی با گرده پاشی با پمپ و وسایل صنعتی فرق نمیگذاشتند. و بدون ابراز نظر و تشخیص کارشناسانه نقاشان قادر به تشخیص آثار اصیل هنری نبودند.زنده یادان جعفرآقا سلطان القرایی، فخرالدین نصیری امینی ،احمد سهیلی خوانساری ، ومحمد علی کریم زاده تبریزی که در زمینه نگارگری و خوش نویسی و کتاب شناسی خبیر و صاحب نظر بودند؛بر فنون خطاطی و نقّاشی و صحافی وتذهیب وتشعیر تسلّط عملی داشتند. و از لحاظ آگاهی تاریخی نیز پژوهشگرانی زبده به شمار می آمدند. که ابراز نظر هایشان مستند به اسناد و منابع تاریخی و کثرت اثار هنری در معرض دید در آمدهء آنان بود.ولی ادیب برومند جز آنکه شکسته نستعلیق را تا حدی خوش می نوشت؛ هیچ سررشته عملی از هنر های ترسیمی نداشت. از این رو هنر شناسی وی جنبه تفننی و سلیقه شخصی و زیبا پسندی ظاهری داشت. ونه عمق و ژرفای کارشناسانهء علمی و عملی ، چنانکه کتاب قلمدانی که تالیف کرد، نیز فاقد جنبهء علمی و اهمیت پژوهشی است. بیشتر به کتابچهای میماند که حاوی نام برخی از نقاشان است که نامشان را بر برخی از آثار دیدهاند. یک نمونه از عدم دقت علمی ایشان در این کتاب مطلبی است که درباره قلمدانی با امضاء (علی بن محمد زمان) نوشتهاند که در سلسله مقالاتم در فصلنامه رهآورد به آن اشاره کردهام. با ارائه آثار موزهای (محمدعلی بن محمد زمان) و چگونگی سبک و سیاق کار او یادآور شدهام: "با توجه به این که آثار موزهای این نقاش همواره امضاء (محمدعلی بن محمد زمان) دارد. آن یک قلمدانی که از وی با امضاء (علی ین محمد زمان) به نظر ادیب برومند رسیده از آثار واقعی (محمد علی بن محمد زمان) نبوده.
در زمینه شناسایی خطوط نیز آگاهی چندانی نداشتند. نمونه عدم تشخیص درستشان همین قرآن زینالعابدین قزوینی معجزنگار بود که پیش از آنکه به دست ادیب برومند برسد کسی که آن را به نحوی مشکوک تصاحب کرده بود برای امحاء تعلّق قرآن به کتابخانه سلطنتی سابق صفحه آخر قرآن را که در کنار نام کاتب ممهور به مهر ناصرالدین شاه قاجار بود چسبانده بود و آقای ادیب برومند که قادر به تشخیص کاتب از روی سیاق و شیوه نگارش نبودند آنرا به محمد باقر سمسوری نسبت میدادند.
در این مورد خاطرهای دارم که در 17 شهریور ماه 1393 در پاریس نوشتهام و آن در مورد روزی است که در سال 1355 قبل مسافرت به پاریس برای خداحافظی به اتفاق ادیب برومند خدمت مرحوم استاد همایی رسیدم و شرح کامل آن با عنوان (یادی از حضرت استاد جلیل آقا میرزا جلالالدین همایی قدس الله روحه العزیز) در بخش یادوارههای تارنمای منوچهر برومند در دسترس است. بخشی از آن که مرتبط با موضوع سخن است در زیر نقل میگردد.
".... بعد از سلام و احوالپرسی و اظهار لطف و بزرگواری استاد همایی از عموجان پرسیدند تازگی چه سرودهاید؟ ایشان هم جزوهای را که با عنوان ارمغان سفر حج با خود آورده بودند و حاوی دو قصیده غرا درباره مکه و کعبه معظمه ومسجدالحرام و مدینه منوره بود وجهت تقدیم به محضر استاد با خود داشتند. دو دستی تقدیم کردند. مرحوم همایی ورقی زدند و از ایشان خواستند خودشان بخوانند عمو جان به شیوه رسای همیشگی شمرده و آهنگین با موسیقی خاصی که تکیه بر قوافی دارد دو قصیده را از مطلع تا مقطع خواندند و مورد تشویق واقع شدند. بعد عمو جان که پس از بازگشت از زیارت حج تمتع مرحوم محمد حسین دولتشاهی پسر خاله شاپور عبدالرضا... قرآن خوش نویسی شده مذهب بسیار نفیسی برایشان آورده بود و از این بابت شاکر و مسرور بودند به استاد همایی گفتند: البته پروردگار تبارک و تعالی صله این اشعار را از دریای کرم بیپایان خویش مرحمت فرموده و در توضیح مطلب اظهار داشتند قرآنی به چنگ آوردهاند که در زمان فتحعلیشاه نوشته شده ولی صفحه پایانی قرآن را که حاوی نام کاتب و تاریخ تحریر و مالک اسبق قرآن است. شاهزاده خانم قاجاری وارث قرآن که گویا یکی از نوادگان مظفرالدین شاه است. برای آنکه نام خاندان فروشنده معلوم نشود با چسب فراوان به جلد قرآن چسبانده است. ولی برحسب مشخصات خط میتوان تشخیص داد خط آقا محمد باقر سمسوری است) استاد همایی درباره چگونگی خط و نحوه نوشتن حروف و دانگ قلم چند پرسش کردند و در پایان اظهار داشتند: "ای کاش با خود آورده بودید و بعد اضافه کردند با مختصاتی که میگویید علیالقاعده باید خط زینالعابدین قزوینی معجزنگار باشد که در شیراز به خدمت فتحعلیشاه باریافت و خوشنویس خاصه دربار شد."
سالها از این واقعه سپری شد. روزی در پاریس با آقای احمد عتیقی مقدم که صحاف چیرهدستی است صحبتی به میان آمد ایشان اظهار داشت روزی بر حسب پیشنهاد عموجان به منزل ایشان رفته و با دقت و کوشش ورق آخر حاوی نام کاتب را از جداره جلد جدا کرده و نام کاتب زینالعابدین قزوینی بوده است.
امروز که با خود این خاطرات را مرور میکنم و برای روشن شدن اذهان از نو بازنویسی میکنم میگویم این است فرق چسبیده کار و چکیده کار که عوام میگویند. آنکه استاد واقعی است برحسب اطلاعات قبلی و حضور ذهن ندیده میداند قرآن خط کیست و آنکه به عنایت مطبوعات عنوان استادی یافته نمیداند قرآنی را که در دست دارد و از صبح تا شام با آن محشور است به خط کیست. به صرف آنکه شنیده آقا محمد باقر سمسوری از خوشنویسان معاصر فتحعلیشاه است. به او نسبت میدهد.
جعبه نقاشی نصرالله امامی
سالی که گواهی ششم ابتدایی گرفتم مصادف بود باسفر زن و مادر زن و خواهر زن ادیب برومند به مکه معظمه و قصد ادیب برومند برای تهیه ارمغانی که میخواست موقع بازگشت ازسفر حج به همسرش پیشکش کند. مدتی درباره این پیشکش با مادر بزرگم صحبت میکردند. تا عاقبت تصمیم گرفتند یک جعبه نقاشی عتیقه بخرند. و یک روز با یک جعبه نقاشی که میگفتند به مبلغ دو هزار تومان از ساسون خریدهاند. از دردرآمدند خوش و خرم که هدیه ارزشمندی برای همسرشان به قیمتی کمتر از ارزش واقعی جعبه خریدهاند. من چون از همان زمان به آثار هنری علاقهمند بودم. و درباره این جعبه هم زیاد صحبت میشد. رفتم کنارشان نشستم تا جعبه را از نزدیک ببینم. جعبهای بود با تزیینات گل و مرغ که در وسط آن صورت بانویی که شکل اروپایی داشت نقاشی شده بود. پرسیدم کار کیست گفتند نصرالله امامی و توضیحاتی هم دادند که "ببین چقدر قشنگ کشیده است مرغ ها دارند با آدم حرف میزنند و گلها را مثل این است که تازه از درخت چیدهاند. حس حیات و سرزندگی در چهره خانم که روی جعبه دراز کشیده موج میزند". این گذشت تا سال 1355 که من مدتی در تهران پیگیر کار سربازیم بودم. و چون در همان زمان با ایشان مراوده خرید و فروش تابلو نقاشی و اشیاء لاک وروغنی داشتم غالباً منزل ایشان میخوابیدم. روابط مان بسیار حسنه بود. بیشتر اوقات در مورد اشیائی که میخواستم از ایشان بخرم توضیحاتی میدادند. در این بین یکی از آشنایان که میخواست هدیهای به اشرف پهلوی بدهد از من خواست یک جعبه نقاشی صفوی یا قاجار که از هر جهت اصیل و مرغوب و درخور پیشکش به والاحضرت باشد برایش تهیه کنم. شخص سفارش دهنده چون معروف و پولدار بود برای اینکه معتقد بود به خودش اشیاء را چندین برابر قیمت واقعی عرضه میکنند از من میخواست برخی از اشیاء درخواستیاش را تهیه کنم. بدون آنکه فروشنده بداند. خریدار واقعی کیست. من با سابقهای که از جعبه کار نصرالله امامی در ذهن داشتم و خیلی تعریفش را در زمان خرید از ادیب برومند شنیده بودم به ادیب برومند گفتم جعبهای که به فرنگیس خانم در بازگشت از سفر حج هدیه دادید را میتوانم ببینم ؟ آنرا نمیخواهند بفروشند؟ علت آنکه میخواستم آن را برای شخص مورد نظر بخرم این بود که هم با توجه به اینکه دربارهاش خیلی صحبت شده بود میپنداشتم که کار خوبی برای سفارش دهنده میخرم و هم چون قیمت خرید ده سال پیشش را میدانستم. حدود قیمتش دستم بود. در جواب گفتند آن را فروختم. تصویر روی جعبه نقاشی نبود. عکس برگردان بود.
این بود یک مورد دیگر از موارد هنرشناسی نسبی ادیب برومند در زمینه تشخیص آثار لاک و روغنی که رشته اصلی مورد علاقه و معامله ایشان بود.
قضیه مینیاتورهای هندوپرسان
سال 1349 چند روزی به اتفاق مادربزرگم تهران بودم. یک شب ادیب برومند که از خیابان منوچهری بازگشته بود. با خود دوازده مینیاتور به قطع نسبتاً بزرگ که هر یک جلوه تزیینی چشمگیر داشت آورد به مادریزرگم نشان داد و گفت امشب به لطف الهی شکار خوبی کردم. دوازده مینیاتور تیموری خریدم. دوباره حس کنجکاوی هنردوستانهام مرا به دقت و بررسی مینیاتورها راغب ساخت. توضیحاتی دادند که ببین چهرهها را چه جور کشیده و صفحهآرایی کنار اشخاص چگونه است. دو سال بعد یعنی سال 51 دو مینیاتور که از همان سری بود در اصفهان آقای شریعت که دلال اشیاء عتیقه بود عرضه کرد. به ادیب برومند تلفن کردم و گفتم دو مینیاتور تیموری که عین همانهاست که دو سال پیش خریده بودید شریعت آورده است. گفتند آن مینیاتورها تیموری نبود. سهیلی گفت هندوپرسان است. پس دادم.
قضیه خرید از بانو مهین وثوق
سال 1356در سفری که از پاریس در تعطیلات زمستانی به ایران آمده بودم. یک روز آقای ادیب برومند تلفنی به من که در اصفهان بودم گفتند: " بانو مهین وثوق دختر وثوقالدوله یک نقاشی آبرنگ از میراث پدری را به مبلغ صد و پنجاه هزار تومان در معرض فروش گذاشته و جوادی که واسطه است آن را آورده آیا مایل به خرید هستید البته باید به مبلغ خرید بیست هزار تومان بابت کارشناسی خودم بیفزایید" پاسخ دادم: همه را یکجا نمیتوانم بپردازم باید برگردم به پاریس و از پاریس برایتان بفرستم اینجا بابت بیعانه مبلغی میپردازم باقی را از پاریس حواله میکنم هنگامی که به تهران آمدم قبل از رفتن شصت هزار تومان به ایشان دادم خواستم تابلو را بگیرم گفتند: "فردا جوادی میآید اگر تابلو را نبیند کل بهای تابلو را طلب میکند. من هم در حال حاضر نمیتوانم بپردازم برای همین هم به شما پیشنهاد کردم بخرید. "تابلو نزد ایشان ماند. رفتم از پاریس معادل صد و ده هزار تومان برایشان حواله کردم. و تلفنی گفتم تابلو را به برادرم بدهند. ایشان پس از وصول کل مبلغ بهای تابلو و حق کارشناسی خود تابلو را تحویل اخوی دادند. چند سال بعد (آقای م ه) که با ایشان مراوده بازرگانی داشت ولی بین شان شکرآب شده بود آمد و گفت: در روز خرید من حضور داشته هرچه اشاره کرده متوجه نشدهام تابلو را نخرم. بانو وثوقی جایی نبوده این تابلو از نقاشیهای اخیر عبدالله آدمیت بوده ادیب برومند و مهدی جوادی صحنه سازی کردهاند. قبلاً تابلو را آدمیت برای فروش به او پیشنهاد کرده او نقاشی و تمام شدنش را به چشم خویش دیده است. گفتم مگر میشود چک را در مقابل چشم خودم ادیب برومند به حواله کرد سرکار علیه بانو مهین وثوق نوشت. طرف گفت خانم وثوق که آنجا حاضر نبود. چک را بعد از جوادی پس گرفته با هم قسمت کردهاند. تابلو فوقالعاده استادانه کشیده شده بود. و طوری از کار بیرون آمده بود که شخصاً در آن سالهای آغازین ورود به جرگه عرضهکنندگان آثار هنری متوجه تقلبی شدن آن نشده بودم. یعنی ولع نوجوانی و قلت آثار به چشم آمده به اضافه اعتماد به محبت و کاردانی ادیب برومند مرا به خرید اثری واداشت که با تحقیقات بعدی معلوم شد. یک تابلو نقاشی تقلبی به سبک قاجاری با امضاء جعلی است که در پی ابراز نظر نادرست ادیب برومند به تملکم درآمد.
این بود موردی دیگر از مواردی که به طور قطع عمق هنرشناسی ادیب برومند را زیر سئوال میبرد. ولی در مورد عدم پاکدستی و صحنهسازیاش این پروردگار تبارک و تعالی است که از حقیقت آن واقعه خبر دارد. شخصاً نمیخواهم یا نمیتوانم به خود بقبولانم که از تقلبی بودن آن مطلع بوده از این رو حمل بر سطحی بودن نگرش وی به آثار عرضه شده میکنم.
من نخواهم به بد و خوب کسان نکته گرفت تا نگویند که آن مرد خدا کافر شد
ما در این دهر گ واهان زمانیم و هگرز نتوانیم به دیوان قضا داور شد
قضیه قرآنهای فروخته شده به آقای ه ف
تابستان سال 1982 یا 83 بود که من سخت روی پروژه دیپلم معماریم که درباره مرکز توانبخشی معلولان جنگی بود کار میکردم. یک روز بعدازظهر زنگ اف اف به صدا درآمد و شخصی خود را معرفی کرد گفت از طرف آقای ادیب برومند آمده چون طرف را نمیشناختم از آپارتمان مسکونی خارج شدم. آسانسور گرفتم رفتم پایین دم در، در خیابان با او ملاقات کردم. مرد محترمی را دیدم که حدود چهل سال سن داشت. خود را معرفی کرد اظهار داشت از دوستان و همفکران ادیب برومند است. به قصد اقامت در خارج از کشور آپارتمانش را در تهران به مبلغ یک میلیون و پانصد هزار تومان فروخته بیاید یک سرپناهی در اروپا برای خودش بخرد در کنار دختر و همسرش زندگی کند و دخترش در رشتهای از علوم ادامه تحصیل دهد. و برحسب توصیه آقای ادیب یک قرآن که متعلق به همسر آقای ادیب بوده است را خریده به انضمام کتابی که ادیب برومند از عبدالله آدمیت برایش خریدهاند. دو شماره تلفن هم به او دادهاند یکی تلفن من در پاریس و یکی هم (م ک ت) در لندن که به او تلفن کرده طرف هم نمایندهاش را فرستاده آمده دیده عکسبرداری کردهاند فرستادهاند لندن ولی آقای (م ک ت) میگوید قدمتی را که گفتهاند ندارد. در خرید آن مغبون شده است. شما بیایید تلفن کنید با او صحبت کنید. طرف چون مرد محترمی بود پیشنهاد کرد در همان خیابان از تلفن عمومی تلفن کنیم. تلفنی با او صحبت کردم. عیناً همان حرفها را تکرار کرد. گفتم درست است که (آقای ه ف) وارد نیست. ولی با نظر و به توصیه ادیب برومند خریده است. آقای (م ک ت) پاسخ داد خب ایشان هم نفهمیده چی خریده به او انداختهاند. پس از چند روز که آقای (ه ف) در پاریس سرگردان بود. آقای ادیب برومند تلفن کردند که گفتند مبلغی به ایشان بپردازید که زندگیاش در آنجا مختل نباشد و قرآن و کتاب را هم در یکی از حراجیها برایش به حراج بگذارید. شاید مشتری پیدا کند. من چون از عاقبت کار باخبر بودم و در آن ایام هم اندوختهام باید خرج زندگی خود و خانوادهام میشد عرض کردم در موقعیتی نیستم که بتوانم گرهگشایی کنم. از طریق صراف برای ایشان حوالهای بفرستید. بعد هم به آقای (ه ف) توصیه کردم بهتراست به تهران بازگردد و در آنجا تسویه حساب کند. ایشان هم همین کار را کرد. برگشت به تهران به اتفاق همسر و دخترش تا چک یک سالهای را که در ازای قرآن و کتاب باز پس گرفته به او داده بودند وصول شد و عاقبت چند سال بعد دوباره به اروپا آمد. مقیم شد. هفت سال پیش همسرش را از دست داد. تنها زندگی میکند. مرد پاک طینت نادرالوجود باسواد و وطنخواهی است که همیشه آرزو میکنم سلامت باشد. شبی که عازم بازگشت به تهران بود گفت من شاعر نویسنده آزادیخواه چنین و چنانم حرف است و باد هوا به تن همه این حضرات یک صابون مالیدهاند.
قلمدان تقلبی سبک صفوی و خطوط تقلبی منسوب به میرزا غلامرضا
چند سال قبل یکروز آقای ادیب برومند از من دعوت کردند بروم منزل ایشان چند قلمدان متعلق به مهندس "ش" را نزد ایشان ببینم. روز موعود رفتم چند قلمدان قاجاری خوشکار بود که فروشنده غایب بهای گزافی بابت آنها طلب کرده بود. قلمدانها را دیدم و گفتم در حال حاضر بجز قلمدان صفوی و کتیبه خطهای میرزا غلام رضا در پی خرید دیگری نیستم. اگر کسی داشت و خواست بفروشد خبرم کنید. گفتند خودم چند قلمدان صفوی دارم. رفتند چند قلمدان نو که به سبک صفوی بر روی قلمدانهای تابوتی دوره صفوی کشیده شده بود آوردند به اضافه چند خط جعلی از میرزا غلامرضا با امضاء یاعلی مددست. بروی خود نیاوردم پرسیدم برای هرکدام چه مبلغ تقدیم کنم؟ بابت قلمدان سی میلیون و بابت خط هیجده میلیون طلب کردند. عرض کردم حواسشان را جمع کنند این روزها بازار پر است از کارهای تقلبی که هنرمندان جوان و میانسال متقلب به کمک امکانات صنعتی و دستاوردهای تکنولوژی وارد بازار میکنند. پاسخ دادند: "ولی اینها اصیل است"عرض کردم خدمتشان پس صبر کنید پول تهیه کنم.
شاید بیمورد نباشد خاطرهای دیگر در اینجا نقل شود. سال 1384 در اصفهان تابلوی سوختی بسیار ممتازی را که متعلق به یکی از دوستانم بود به بهایی که تا آن روز کسی نپرداخته بود از وراث او خریدم. انتشار خبرش موجب شد دیگران نیز تابلوهای خود را به من عرضه کنند. به همین جهت روزی به اتفاق یکی از واسطهها به منزل یکی از ثروتمندان اصفهانی رفتیم. تا تابلو سوخت اورا ببینیم. دو نفر از عتیقه فروشان اصفهانی هم همراه آمدند که اگر کار به پسند و خرید منجر شد، معامله را جوش بدهند. صاحب خانه (آقای ل) که قبلا نام مرا شنیده بود ولی برای اولین بار مرا میدید. از قیافه و نام خانوادگی متوجه شد ممکن است همانی باشم که با ادیب برومند نسبت دارم. طبق معمول پرسید با آقای ادیب چه نسبتی دارید من طبق روال پس از نقار چند ساله گفتم: ایشان برادر پدرم هستند. (آقای ل) گفت پس شما آن نواده عمویشان نیستید که میگفتند در فرانسه است. توضیح دادم چرا خودم هستم و نسبتهای مختلف متعدد با هم داریم. آقای ادیب برومند غیر از این که برادر کوچک پدرم هستند پسر عموی بزرگ مادرم هم هستند. من میگویم برادر پدرم هستند و ایشان میگویند نواده عمویشان هستم. (آقای ل) که روی شم و هوش خود متوجه شد ما دو نفر چندان رغبتی به یکدیگر نداریم. گفت: مثی اینس که شومارم مثی من چزودند. یه قلمدون از من یه ملیون و پونصد خریده بودند آ بعدش میخواسن پس بدند میگفتند گفتن نوس من که پس نگرفتم اما حالم خیلی گرفته شد. البته البته البته نمیشد گفت کم آدمین شعر و شعری و ملی گرایی شون جا خودشا داره تو کارو کاسبی اس که یه جوریند" در این بین آقای (احمد الف) هم که آنجا بود دو قطعه خط از کیف چرمی بزرگش بیرون آورد نشان داد و گفت این یکی کار من است و آن یکی کار میرزا غلام رضا به ایشان نشان دادم. گفتند هردو کار میرزاست. برای حفظ ظاهر گفتم کبر سن را دست کم نگیرید. پاسخ داد: کاری به سن ندارد توانایی خوشنویسیاش موجب این داوری شده خود میرزا هم زنده میشد نمیتوانست تشخیص بدهد خط او نیست".
این بود شمهای از موارد هنرشناسی ادیب برومند که از سالها پیش مورد تردید و شک اینجانب بود ولی طی سالهای متمادی تا آنجا که توانستم پردهپوشی کردم و به روی خود نیاوردم و حتی نگذاشتم مادر و برادرم از آن با خبر شوند. تا اینکه در سال 1983 پس از بازگشتم به ایران ادیب برومند که سکوت و خویشتنداری و سعه صدر مرا حمل بر نفهمیدن و متوجه کارها نشدن میکردند و انتظارات بیمورد داشتند. دفتر نقاری را گشودند که تا به امروز ادامه دارد. دفتر نقاری که پس از مرگشان بسته بودم ولی باز به دست فرزندان فریب خوردهشان باز شد.
هنرآموزی از محضر افادت اثر ادیب برومند
حدیث هنرآموزی ادیب برومند به اینجانب حدیث ذات نایافته از هستی بخشی است که مدعی هستیبخشی است. از این رو هرگاه این موضوع مطرح میشود دو بیت زیر به توالی و تقارن به خاطرم خطور میکند.
ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که بود هستی بخش
از سفله نیل مکرمت امید داشتن کشتی به اوج لجه حرمان فکندن است
آری سفله منشی ابلهانه موجب میشود که توضیحات راست و دروغی را که هر فروشندهای برای فروختن کالای مورد فروش خود به خریدار میدهد برخی از نادانان افاضه هنرآموزانه بپندارند و به تبع حقارت ذات شخصی و حماقت جبلی خویش از خریدار مغبونی که به گوشش حدیث لاطائل باطل خوانده شده انتظار سپاسگزاری داشته باشند.
هر فروشندهای برای فروش جنس خود توضیحاتی به خریدار میدهد. این توضیحات را ابراز فضل دانشگسترانه و افاضه هنرپرورانه دانستن فقط به ذهنی خطور میکند که خودخواهی شخصیاش مانع تشخیص حماقت ذاتیاش میشود. از اینرو دامنه وسیع هنر را به دانستیهای مغز کوچک خود محدود میکند.
در تقابل با چنین طرز تفکریست که قطعه "عتیقه شناس" را سرودهام:
عتیقه شناس
ایا عتیقه شناسا ملاف پنهانی
بیان فضل مکن ناروا ز نادانی
ز چشم و بینش خود دم مزن گه و بیگه
به برج و باروی حمقت مباش زندانی
درین عتیقه شناسی هزارها هنر است
ز ترک و تازی و چینی و هند و ایرانی
ز علم جامعه تا پی بنای فرهنگی
هنرشناسی تاریخی و زبان دانی
خبر ز دانش جغرافیای تاریخی
وجوه مصر و فنیقی و روم و یونانی
ز قوم مایا تا خلقهای افریقا
ز تیرههای مغول تا به قوم سریانی
سفر به قصد تجسس از آنچه بگذارند
به هر مقوله تفحص هر آنچه بتوانی
ترا کجا بود این دانش و فراست و فصح
چو فرق در و خزف را ز هم نمیدانی
کجا به خرمن دانش رسی به وقت درو
اگر به دشت هنر دانهای نیفشانی
سها بگوی به آن حاسدک که غره مشو
ز جهل وافر خود این چنین به آسانی
کسی که صد چو تو از هر هنر بود آگاه
نشسته بر در کاخ هنر به دربانی
گرت ز فضل و هنر بهرهای نداده خدای
ترا شناخته آن لایزال ربانی
که نفی عالم و آدم کنی به هر گفتار
به هر مقال کنی دعوی جهانبانی
تو از عتیقهشناسی کمی خبر داری
بلی به حد رنودان چاله میدانی
گر این زمانه از این ره شدت نصیب بدان
که بوده وضع خراب و حسینقلی خانی
تو همچو شاخه گلی کاغذی به یک برخورد
به چشم رهگذری بی خبر همی مانی
ولی به چشم حقیقت اگر ترا نگرد
بداند اینکه بود قلب این درخشانی
مرا به هجو تو زین بیشتر نبوده توان
تو خود از آنچه هجا کردهام دو چندانی
اگر ز نام تو یادی نمیکنم دریاب
که ممکنست از این هجو جاودان مانی
ولی ازین همه گفتار و شرح حال و عیوب
ترا به عین شناسند عامی و دانی
جایگاه ادبی ادیب برومند و چگونگی نظم ونثر او
در مصاحبه قبلی خود در پاسخ پرسش "در مورد نظم و نثر ادیب برومند چه میاندیشید؟" چنین گفتهام:
"البته نظمی به روانی ماء معین نمیسرود و نثری به روشنی و رخشندگی در ثمین نمینوشت. نثری روزنامهنگارانه داشت که گاه مغشوش به تعبیرات مندرآوردی و گاه مغلوط به اشتباهات دستوری بود و تناسبی با القاب و عناوین عنایتی مطبوعاتیاش نداشت. علّت بارز این امر آن بود که بنا به گفته خودش تا پانزده سالگی بیشتر روی نثرش کار نکرده بود.
ولی سرودههایش به ویژه قصائد میهنی او که سرشار از احساسات ملی است. سرودههای سخته منسجم و مستحکمی به شمار میآید که حاکی از سخندانی سرایندهایست که تهییج احساسات ملی را وجههی همت ساخته است و در برههای تاریخساز همنوا با ملتی که درصدد استیفای حقوق حقه خویش برآمده ندای حقطلبی منظوم سر داده و بازگو کنندهی آمال و آرزوهای افراد و آحاد ملت گشته است. ملتی زخمخورده از استعمار جهان خوار و استبداد وابسته به بیگانه که سابقه سربلندیهای تاریخی دارد و شایسته سروریهای جهانی است و به این قصد درگیر مصافی نابرابر است. ولی این قصائد که اغلب در زمان سرودن بر حسب نیاز به سمت و سو دادن مبارزات ملی شدن صنعت نفت سروده شده و مقصود غاییاش تهییج احساسات عامه در پشتیبانی از اقدامات مبارزاتی دولت وقت بوده است تاریخ مصرفی سپری گشته دارد. و جز مواردی معدود کمتر سرودهای از او میتوان یافت که کاربردی مستمر داشته باشد و از زمره سرودههایی باشد که از حیث تلطیف عواطف یا تقلیل آلام عامه موثر واقع شود. با بیان تمایلات به قالب لفظ نیامده خواننده همگان را هماره به کار آید. زیرا سرودههای وی در عین توجه به مظاهر سیادت ایرانی از کجاندیشیهای برتری طلبانه نژادی و قومی به دور نیست. بیشتر از آنکه در جهت القای آرمان یا فروزهای جهان شمول باشد جنبه تبلیغ حزبی و تظاهر به جنت مکانی و مقاصد پنهانی به منظور دستیابی بر عناوین بیمحتوای سیاسی دارد.
متشاعری که خون چهار دیوان را به گردن داشت
در پاسخ پرسشی نیز که درباره چگونگی خلق و ابداع یا نوآوری شاعرانه در سرودههای وی شده چنین گفتهام:
کار ایشان اصولاً در زمینه شعر و سرایندگی شاکله مستقلی نداشت. یا نقش عارف و عشقی را بازی میکردند و یا اینکه به صادق سرمد و ملکالشعراء بهار و ادیبالممالک فراهانی تشبه میجستند. گهگاه نیز به قصد مشق شاعری اقبال لاهوری از مصادیق فکری اقبال اقتباس میکرد. در غزلسرایی هم سرودههایش مولود متبرک عشق و دلدادگی واقعی نبود. باعث انتقال احساس و انفعال سراینده به خواننده نمیشد، ملاحت و گیرندگی غزل را نداشت. بیشتر رایحه قطعه و قصیده از آن به مشام خواننده میرسید. به دستاویز گوهرتراشی به تکرار مضامین شعری پیشینیان میپرداخت. جز مواردی معدود و استثنایی مبتکر خلق معانی و مضامین شیرین دلنشین نبود.
مطالبی که درباره نظم و نثر ادیب برومند گفتهام. ابراز نظر کارشناسانه است که در نهایت بیطرفی و براساس موازین و انگارههای ادبی عنوان شده است و با اینکه هیچ گونه تعارضی با واقعیت ندارد پوراندخت برومند بیآنکه هیچ توجیه منطقی داشته باشد به قصد آنکه به خیال خود در اعتلای جایگاه ادبی پدر میکوشد به ابراز نظرهای زیر پرداخته است.
"قصائد او بیشتر رنگ و بوی سیاسی و اجتماعی دارد و برخوردار از استحکام و استواریست و غزلیاتش خیالانگیز پر نقش و نگار و مشحون از ظرائف ادبی با مضامین عاشقانه عارفانه اخلاقی و سیاسی و اجتماعی است. سبک شعر او در قصیده خراسانی و غزلیاتش به سبک عراقی متمایل است. پدر به جهت آنکه روحیهای بلندپروازانه برای سرودن شعر فاخر داشت بیشتر در قالب قصیده شعر میسرود زیرا قصیده برای آرمانهای میهنی و آزادیخواهانه مناسبتر بود و قصیدهسرایی دشوارترین شیوه برای بیان مقصود به شمار میآید"
مطالبی که پوراندخت بیان کرده تعارضی با سخن من در مورد قصیدهسرایی ادیب و مضامین سیاسی اجتماعی و انگیزههای وطنخواهی و شیوه منسجم سخن او ندارد. جز اینکه پوراندخت فراموش کرده است که بگوید پدرش سراینده مبدع نیست و تمام هم و کوشش این بوده پا جای پای بهار و سرمد و ادیبالممالک فرهانی و اقبال لاهوری بگذارد. از مضامین فکری آنها اقتباس کند و در همان اوزان و قوافی سرودههای بسراید. در حالی که هر کس به سرودههای این شاعران نظری بیفکند و با سرودههای ادیب مقایسه کند، با اندک درنگی بر این نکته دست مییابد و موضوعی نیست که بشود پنهان کرد، کسی نتواند بفهمد. هر کس ولو اطلاع اندکی از شعر و ادب فارسی داشته باشد، در مورد سرودههای ادیب برومند همان داوری را میکند که انوری درباره سرودههای امیر معزی کرد و گفت کس دانم از اکابر گردنکشان نظم _ کورا صریح خون دو دیوان به گردن است. با این تفاوت که امیر معزی از اکابر گردنکشان نظم بود و ادیب برومند از متتبعان نظم بود و اگر امیر معزی خون دو دیوان عنصری و فرخی را به گردن داشت ادیب برومند خون چهار دیوان بهار _ سرمد _ ادیب الممالک_ و اقبال را به گردن دارد.
سخن از غزلیات ادیب برومند به میان آوردن و به آن جنبه سخن دلپذیر از دل برآمده دلنشین دادن نیز جنبه تصدیق بلاتصور دارد. غث و سمین و تشبهات بارد غزلیات ادیب برومند را سالها قبل در مقالهای با عنوان (آفات گلهای موسمی) که نام آخرین دفتر غزل ادیب برومند است. نوشتهام و در تارنمای شخصیام در دسترس علاقهمندان قرار دادهام. هرکس مایل به خواندن آن باشد میتواند به آن بنگرد. تاریخ نگارش آن هم مربوط به زمان حیات آن جنتمکان است. از حیث مضامین منتخب مقتبس مشهود در غزلیات آن کتب هم خودشان با توجیه گوهرتراشی اعتراف به اقتباس از مضامین دیگر شاعران کردهاند. حالا هرچه میخواهد پوراندخت در تعریف غزلیات پدر داد سخن بدهد.
دکتر لطفعلی صورتگر از شاعران فحل و استادان واقعی ادب فارسی که سالهای متمادی صاحب کرسی ادبیات تطبیقی بود و بر زبان و ادبیات انگلیسی هم تسلط کامل داشت و استاد دکتر حمیدی و بسیاری از استادان صاحب نام ادب فارسی بود و همین بیت او که میگوید: (هر باغبان که گل به سوی برزن آورد، شیراز را دوباره به یاد من آورد) کافی است او را شاعری نامیرا بدانیم و در کفه ترازوی سخنسنجی هیچ یک از ابیات سرودههای ادیب برومند را به لطافت و گیرایی و تاثیر بخشیاش درخور مقایسه نیابیم وجایگاه کلی احاطه اش بر ادب فارسی صدر مصطبه مجلسی است که ادیب برومند باید در صف نعال آن مجلس رخصت نشستن یابد. میگوید: "چون حافظ و سعدی غزل فارسی را به آن بلندای سخنگستری بردهاند؛ که دیگر کمتر سخنوری میتواند در این عرصه رخصت سرایندگی یابد؛ گرد غزل سرایی نمیگردم. همت خود را صرف قصیدهسرایی میکنم." در حالیکه شخصیت متوهّم ادیب برومند موجب میشود در جمعی از اهل ادب و هنر بگوید از زمانی که دفتر غزلیاتش منتشر شده مردم دیگر از دیوان حافظ تفال نمیکنند، به دیوان غزل او روی میآورند و طرفه آنکه بر مراد نیز دست مییابند و با این سخن موجب آن چنان شگفتی و اعجابی میشود که به محض رفتنش زندهیاد منوچهر قدسی به مرحوم جمشید مظاهری میگوید: جمشید جمشید دیدی چی چی گفت؟ دیدی چی چی گفت؟ و بعد این ابراز نظر متوهمانه نقل محافل ادبی و مایه خنده و طنز طبع شوخیگرای همشهریان اصفهانی میشود. روح حضرت بیدل شاد که فرماید:
شود سفله از صوف اطلس بزرگ خران را اگر آدمی جل کند
خنکتر ز زاغ است تقلید کبک که هندوستانی تمغل[1] کند
برنگی است بیدل پریشانی ام که از سایه ام طرح سنبل کند
در تعارض با این ابراز نظر که گفتهام: "ادیب برومند نثری روزنامه نگارانه داشت که گاه مغشوش به عبارتهای مندرآوردی و گاه مغلوط و رنجور از نابسامانیهای دستوری بود و تناسبی با القاب و عناوین ادبیاش نداشت و علّت بارز این امر آن بود که بنا به گفته خویش تا پانزده سالگی بیشتر روی نثرش کار نکرده بود"
پوراندخت برومند برای القاء شبهه و خلط مبحث چنین گفته است"یکی از ویژگیهای بارز زبان فارسی ظرفیت و آمادگی پذیرش این زبان در ترکیب و پیوستن واژههای آن به یکدیگر است منوچهر برومند به ترکیبسازی واژگان و نگارش ادیب برومند نیز نظر منفی دارد و به کاربردن واژگان پیوندی و مرکب را نشانه خود نمایی و برج عاج نشینی او قلمداد میکند در صورتی که پدر نیز مانند گویندگان و نویسندگان متقدم و معاصر بهره گیری از واژههای ترکیبی را نشانه توانمندی و گستره وسیع زبان فارسی است مدنظر قرارداده و در آثار خود ترکیبات آهنگین و خوشنقش را که به دست فراموشی سپرده شده جایگزین کلمات عربی و فرنگی نموده و بر زیبایی و دلنشینی سخن خویش افزوده است. "
نثری مغشوش به عبارتهای من درآوردی و سست و رنجور از نابسامانیهای دستوری و واژه سازیهای اشتباه و ناهنجار
یاوه گویی پوراندخت برومند به ابراز نظر کارشناسانه من جنبه خلط مبحث و القاء شبهه دارد. او به سان کسی که خود را به خواب زده باشد و یا از دقایق انتقاداتم از نثر سست و مغشوش و مغلوط پدرش که درباره کتابهای فراز سخن _ طراز سخن _ روزگاردژم _ سرود رهایی نوشتهام بیخبر باشد؛ و آنچه بارها درباره این کتابها نوشتهام؛ و در مطبوعات مختلف و تارنماها و عرصه مجازی نقل و نشر یافته را نداند؛ به ابراز نظری کلی میپردازد. که ناظر به کاربرد واژگان پیوندی و جایگزینی برخی از واژههای عربی به واژههای فارسی است. که نه مورد انتقاد من است و نه معمول و مستعمل نثر پدرش، از اینرو جا دارد برای روشن شدن ذهن خوانندگان گرامی به توضیح و تشریح مطلب دست یازم و نمونه نادرستنویسیهای ادیب برومند را بنمایم.
خواننده گرامی عرض من این است که به کاربردن افعال ترکیب یافته با واژهای بیگانه از موارد کاستی و موجب ناتوانی زبان فارسی است. زبان فارسی را از کارآیی ساخت و ساز واژههای نوین بازمیدارد. به همین سبب تا آنجا که در توان داریم بایداز بکاربردن فعلهای ترکیب یافته با واژههای بیگانه خودداری کنیم. و از فعل بسیط و آن دسته از واژههای فارسی که به سادگی قابل فهم است بهره یابیم. مثلا به جای استراحت کردن بگوییم آسودن _ به جای امتحان کردن بگوییم آزمودن _ به جای محو کردن بگوییم ستردن به جای حذف کردن بگوییم زدودن... همچنین زبان فارسی را از تاثیر مخرب ترجمههای سطحی از زبانهای بیگانه دور داریم. کاری نکنیم که ساختار نحوی زبان فارسی شکسته شود. هنگام نگارش نپنداریم که به سلیقه شخصی هر طور که دلمان میخواهد میتوانیم بنویسیم و هیچ و آداب و ترتیبی نجوییم و نکات و انگارههای دستور زبان فارسی را از نظر دور داریم. بیتوجهی به درستنویسی به ویژه از کسی مانند ادیب برومند که مدعی ادب مقامی است گناهی نابخشودنی و کوتاهی درخور نکوهش است. چون امکان دارد به صرف لقب دهان پرکن و تبلیغ دروغینی که درباره او شده از شیوه نگارش سست و نادرست وی پیروی شود.
حال جا دارد برخی از موارد نادرستنویسی سهلانگارانه یا ابراز سلیقه برج عاج نشینانه ادیب برومند را یادآور شوم تا سخنم از جنبه صرف ابراز نظر ادبی بیرون آید نمونه عینی نادرست نویسیهای ادیب برومند نشان داده شود.
"تصمیم گرفتم تابلوهای دیگر به او سفارش دهم تا به این ترتیب به معیشت او مدد کرده شود"
ادیب برومند – کتاب طراز سخن – نشر عرفان بهار 1385 (ص 325 س 9).
ترکیب معمول و مستعمل (تصمیم گرفتم) و ترکیب نامعمول و مندرآوردی (به معیشت او مدد کرده شود) هر دو از موارد به کاربردن فعل مرکب با واژه بیگانه است که موجب خرابی و کاستی زبان فارسی میشود و آن را از توانمندی و پالودگی بازمیدارد.
به جای (تصمیم گرفتم) میتوانست بنویسد (برآن شدم) و به جای (مدد کرده شود) میتوانست بنویسد (کمک کند)
"سراینده این شعر بر خلاف روش همگانی در ایران عقیدهمند است که دربارهی خائن و خادم باید برخوردی دوگانه داشت"
ادیب برومند- کتاب سرود رهایی -- نشر شریعتی افغانستانی بهار1384- (ص 244س 12).
ترکیب (عقیدهمند است) از دیگر موارد به کار بردن ترکیبی نامعمول و مندرآوردی و نادرست است. به جای (عقیدهمند است) میتوانست بنویسد (بر این باور است) یا (باور دارد). از قرار معلوم نمیدانسته (مند) پسوند دارندگی فارسی است و در ترکیب واژههای فارسی مانند: نیرومند – فرمند – برومند- زورمند- آبرومند- آرزومند- آزارمند- آزمند - ارزشمند- به کار گرفته میشود تا دارندگی را برساند و به کاربردن ترکیب (عقیدهمند) که از عقیده عربی و پسوند دارندگی فارسی ترکیب یافته از موارد بارز ابراز بیسلیقگی و نادرستنویسی است. گویندگان پیشین که واژههای ترکیبی را برای توانمندی و گسترش واژگان ادب فارسی به کار میبردند، از دقت نظر و آگاهی بر دقایق ادبی بیبهره نبودند چنانکه فخرالدین اسعد گرگانی آنجا که میگوید:
زپیری مغزت آهومند گشته است_ زگیتی روزگارت درگذشته ست
واژه (آهو) را که به معنی (عیب) است. با پسوند (مند) فارسی درست به کار میبرد.
"افسردگیهای ناشی از اوضاع وطن را در رامشگه دلدادگی کاهش بخشیدهام"
ادیب برومند- سرود رهایی – پیشین- (ص17 س 7)
کاستن: مصدری است که از نظر معنی مبین کم کردن و زدودن است و بخشیدن: ملازم معنی افزودن و دادن است و ترکیب (کاهش بخشیدن) مانند (خراب ساخت) که در جای دیگر بکار برده در کنار هم قرار دادن دو واژه است که از نظر معنی هماهنگی ندارند. اگر به جای (خراب ساخت) مینوشت (خراب کرد) و به جای (کاهش بخشیدهام) مینوشت (کاستهام) چه پیش میآمد؟ هیچ. ولی این مستلزم آن بود که یا درک درستی از بکارگیری واژه ها داشته باشد و یا از برج عاج توهمی که به وی جواز لجام گسیختگی ادبی میداد به زیر آید و به فارسینویسی درست تن دردهد.
"این چکامه را مرحوم علی اکبر مشیر سلیمی مدیر آزاده مجلهی گلهای رنگارنگ علاوه بر اینکه در مجلهی خود (به چاپ رسانید) با تدبیری به رضائیه و تبریز فرستاد که موجب تهییج احساسات وطنخواهانه آذربایجانیان ایران دوست (قرار گرفت.)"
ادیب برومند – همان – (ص 18 س 8تا 11).
آیا نمیبایست به روال و شیوه عادی سخن به جای (به چاپ رسانید) مینوشت (چاپ کرد) و به جای (موجب.... قرار گرفت) مینوشت (موجب.... شد) ضرورت نوشتن (که) حرف ربط تعلیلی که بعد از (فرستاد) آورده جز آنکه مخل شیوایی سخن باشد چیست؟
"پس از طی دورهی اول متوسطه و گرفتن سیکل که با امتحانات نهایی مشکل (انجام میپذیرفت)"
ادیب برومند – همان – (ص11 س آخر و ص 12 س اول).
به جای اینکه بنویسد: پس از طی دوره اول متوسطه که (گرفتن) سیکل با امتحانات مشکل (به دست میآمد) مینویسد: گرفتن سیکل با امتحانات نهایی مشکل (انجام میپذیرفت) روال درست سخن دربکار گیری واژه (انجام) آنجا که ضرورت دارد ودر معنی (شدن) کاریست به کار بردن با فعل معین است. ولی برج عاج نشینی نویسنده وی را برآن میدارد که فعل (شد) را ازنظر دور دارد و واژه (انجام) را در معنی (پایان) ضد (آغاز) با مصدر (پذیرفتن) به کار برد و یا مانند چاپ اول کتاب دردآشنا با (پوشش و پوشیدن) بیاورد. بنویسد "اکنون که این کار پوشش انجام پوشیده است."
"با کشته شدن خیابانی غبار اندوه و ناامیدی بر چهرهاش نشست و انتظارش (عقیم ماند)."
ادیب برومند- فراز سخن-نشر انتشار-تهران 1393 (ص170 س 11).
به جای آنکه بنویسد: انتظارش (برآورده نشد) نوشته انتظارش (عقیم ماند) که باز از موارد به کار بردن فعل مرکب با واژه بیگانه است.
"شاعر آزاده ما نسبت به سازش نظامالسلطنه با ترکها درباره آذربایجان (مشکوک گردید)."
ادیب برومند-همان (ص 171 س 1 و 2)
به جای آنکه بنویسد: (بدگمان شد) نوشته (مشکوک گردید) که باز از موارد ترکیب فعل مرکب با واژه بیگانه است و باعث بازماندن زبان فارسی از کارآیی درستنویسی میشود.
"غزل در اصل (روایتگر) حالات عاشقانه و راز و نیازهای عاشق و معشوق است که تجلیات عاطفی و سوز و گدازها و شکایتهای ناشی از وصال و فراق و وصف زیباییهای معشوق را دربرمیگیرد. ولی در امتداد زمان و به تدریج صبغههای دیگر هم پیدا کرده و دربرگیرندهی مطلبها و موضوعهایی از عرفان و اخلاق و زهد و مذهب و سیاست و نقد اجتماعی و مسایل دیگر نیز شده است."
ادیب برومند- گلهای موسمی- نشر شریعتی افغانستانی- تهران 1387 (ص 20 سطر 8 تا 12)
توجه کنید: نویسنده به جای آنکه بنویسد: غزل در اصل وسیلهی بیان حالات عاشقانه بوده است که تجلیات عاطفی را... دربرمیگرفته ولی در طول زمان... ویژگیهای دیگر هم پیدا کرده و دربرگیرندهی... مسائل دیگر نیز شده است و روال طبیعی و درست کلام را با به کاربردن فعلهای همزمان رعایت کند. برای یک فاعل یا مسندالیه سه فعل ناهمگون زمان حال – مضارع – و ماضی نقلی به کار میبرد. افزون بر آن بر خلاف انگارههای دستوری (گر) را که پسوندی فارسی است و در زبان فارسی گاهی به آخر (اسم ذات) میآید و بر شغل (دلالت) میکند مانند (آهنگر) و (زرگر) و گاهی به آخر (اسم معنی) اضافه میشود. مانند (ستمگر) و (دادگر) و مبالغه معنی فعل را میرساند با واژه (روایت) که مصدر متعدی عربی است و به معنی نقل کردن حدیث از پیامبر یا خبر از امامان است و نیز به معنی قصه و داستان میباشد ترکیب میکند و واژه نادرست (روایتگر) میسازد و به جای اسم فاعل (راوی) عربی یا واژه (گویا) یا (گوینده) فارسی به کار میبرد و نثر فارسی را دستخوش نابسامانی میکند. چنانکه (ابهام) مصدر باب افعال عربی را با مصدر مرخم (آلود) فارسی ترکیب میکند و واژه نادرست (ابهامآلود) را به جای واژه (مبهم) عربی یا ترکیب (در پرده) فارسی به کار میبرد. (ص 33 س 17 همان) تا به خیال خود به حافظ تاسی جسته باشد که میفرماید: گرچه گردآلود فقرم شرم باد از همتم ------- گر به آب چشمه خورشید دامن ترکنم. و فراموش میکند که حافظ برای واژه مورد نظرش ترکیب شیوا و گویای (درپرده) را در بیت: سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی – که بیش از چند روزی نیست حکم میر نوروزی به کار برده است. همچنین از یاد میبرد که (گرد) گذشته ازآنکه واژه فارسی واز نظر دستوری ترکیب آن با مصدر مرخم آلود نادرست نیست. ماده ایست که مانند نفت وگل و چربی و روغن خاصیت آلایندگی دارد، ولی ابهام جنبه الایندگی ندارد.
عبارتهای مندرآوردی
از دیگر ویژگیهای شگفتانگیز نثر ادیب برومند به غیر از واژههای مرکب غیرمعمول جملهها و عبارتهای مندرآوردی است که چند نمونه از آن به قرار زیر است:
"کوره راه پیچیدگی و دقیقه کاریهای خستگی آور" ادیب برومند-گلهای موسمی همان- (ص36 س 13). به جای: تمثیلهای دور از ذهن و دقت نظرهای خسته کننده.
"واکنش مخالفتآمیز دلزدگان و سرخوردگان" همان – (ص 36- س 7). به جای: واکنش مخالفان سرخورده
"دوره پدیدی سبکهای اصیل" همان-(ص 37 س 6 و7). به جای: دوره پیدایش سبکهای اصیل،
"گاه به گونهای اشاری از ممدوح ستایش شده " همان – (ص 23 س 19). به جای: گاه با اشارهای یا کنایهای از ممدوح ستایش شده.
"شکایتگزاری شده که رنگ خاصی به غزل داده" همان- (ص 24 س 9و10). به جای: گلایههایی که لحن شکوهآمیز ویژهای به غزل داده.
"در کشانیدن غزل به مرزهای اخلاق" همان- (ص 27 س 21). به جای: در گرایش غزل به مضامین اخلاقی.
"نکتهسنجیهای ابهامآلود" همان- (ص 33 س 17). به جای: نکتهسنجیهای دور از ذهن
"هموار شدن راه فصاخت بیان" همان – (ص 37 س 4). به جای: تحول تدریجی بیان و گرایش به سادگی گفتار.
"به طور ضمنی در غزل گنجیده شده" همان- (ص 22 س 14). به جای: به طور ضمنی در غزل گفته شده.
"آن را وسیله انگیزش مردم در پیشبرد نظریات سیاسی" همان – (ص 24 س 20-21). به جای: آن را وسیله برانگیختن مردم برای مقاصد سیاسی.
"پایگاه غزل را به بالاترین مدارج خود رسانید" همان – (ص 28 س 19). به جای: غزل را به اوج شیوایی ادبی رساند یا ارتقاء داد.
"به افراط کشانید" همان – (ص 35 سطر 11). به جای: از حد اعتدال فراتر رفت یا فرابرد.
"جادهء سخنوری" همان – (ص 37 سطر 2). به جای: سیر تکامل سخنوری.
"نکتهیابی پیچ درپیچ و پر ابهام" (ص 36 س 6). به جای: نکته یابیهای نامفهوم و دور از ذهن
" غزل از آغاز پیدایی تا کنون همواره مورد خواستگاری " همان – ص 38 س 9). به جای غزل از آغاز پیدایش تا به حال همواره مورد توجه یا مورد درخواست
"این امر بسیاری از اوقات اتفاقی و بدون علم پیشتر است" همان- (ص 39 س 22). به جای: این امر بسیاری از اوقات ناخودآگاه است.
"سبک اصفهانی به تدریج با دست عدهای افراط کار جنبه تعدیل و تعادل خود را در ارتباط لفظ و معنی یا ظرف و مظروف پشت پازد. "همان – (ص 35 س 8 و9). به جای: سبک اصفهانی به مرور به واسطه زیادهروی در مضمونپردازی از توجه به تعادل لفظ و معنی بازماند.
"در خواندن عادی و به تندی رد شدن از گفتار جاذبه خیز و سحرآمیز وی نمیتوان این گونه ظرافتکاریهای استادانه را بازشناخت" (ادیب برومند - فراز سخن – نشر انتشار 1393).
(به تندی رد شدن از گفتار جاذبه خیز) از موارد به کاربردن ترکیب واژههای نامعمول و سخن سرد بارد و بیمورد است. به تندی رد شدن از وسط خیابان – به تندی رد شدن از کنار فلان شخص – به تندی رد شدن با دوچرخه – به تندی رد شدن با ماشین شنیدهایم ولی به تندی رد شدن از گفتار از ابتکارات ادیب برومند است. شاید کسی که زبان فارسی زبان مادریاش نباشد، مثلاً یک فرانسوی که آمده فارسی یاد بگیرد با لهجه فرنگی بگوید: "آقا از گفتار من به تندی رد شدید" ولی یک فارسی زبان از افراد عادی بیمدعای ادبدانی نمیگوید چه برسد به اینکه مدعی ادب مقامی باشد.
"گفتار جاذبه خیز " باز ترکیبی مندرآوردی و نامعمول و بیمورد است که به جای (گفتار گیرا) به کار برده است. در زبان فارسی "گفتار گیرا" – "گفتار دلپذیر" – "گفتار خوشآیند" گفته میشود. ولی "گفتار جاذبهخیز" گفته نمیشود و واژه "خیز" را که دلالت بر خیزندگی و خاستن میکند فارسی زبان سخندان درست گفتار در ترکیب با واژههای "سبک"-"سحر" – "شب"— "صبح" به صورت "سبکخیز"- " سحرخیز" – "شبخیز" – "صبحخیز" به کار میبرد. جاذبه: نیرویی است که اجسام را به طرف خود میکشد. فارسی این واژه "گرانش " و معادل مصوب فرهنگستان این واژه "ربایش" است. دو واژه فارسی "کشش" و "گیرایی" را نیز میتوانیم جایگزین "جاذبه" کنیم
"لذتی که از شعر در مییابد چند برابر میشود و تحسین او را نسبت به سراینده بیشتر برمیانگیزد. " همان – ص 9 س 10). به جای: لذتی که از شعر میبرد چند برابر میشود و تحسین او را نسبت به سراینده بیشتر میکند.
در زبان فارسی لذت را با مصدر بردن و تحسین را با مصدر کردن به صورت لذت بردن – تحسین کردن به کار میبرند. "لذت دریافتن" و "تحسین انگیزیدن" ابتکار ادبی ادیب برومند است.
"در آن هنگام ایران در اشغال متفقین بود و در کوی و برزن سربازان متفقین دیده میشدند که به ایفای ماموریتهای خود سرگرم بودند و دیدار آنها همچون خاری در چشم دل ایرانی میخلید. این ناراحتی روحی به ویژه در جوانانی که هنگام پادشاهی رضاشاه (شنوای تبلیغات) پر سر و صدای سازمان پرورش افکار و غیره حاکی از توانایی و نیرومندی دولت شاهنشاهی ایران و پیشرفتهای کشور بودند بیشتر اثر داشت و خشم عمومی را از آن جهت برمیانگیخت که با این وضع خفتبار و ننگین که از حضور نیروی بیگانه در کشور دیده میشود. آن سخنرانی ها و تبلیغات توخالی چه بود و چرا با سیاستهای خودکامه و غیرمدبرانه به گونهای عمل شود و عواطف و احساسات عمومی به (مسخره پیوندد)؟"
(ادیب برومند – روزگاردژم – انتشارات مدیسه تهران – 1388 مقدمه س 6 تا 16).
در توضیح نابسامانی این شیوه از نگارش که علاوه بر برودت و ضعف تالیف نثر فارسی را به ابتذال میکشد. باید متذکر شد که عامه فارسیزبانان واژههای سخره و مسخره را با افعال معین مصادر شدن و کردن به کار میبرند و نه با افعال مصدر پیوستن چنانکه فارسیزبانان میگویند: مسخره شد. مسخره کرد. مسخرهاش میکنند. مسخره خواهد شد. مسخره میشود. همچنین هیچ فارسی زبانی نمیگوید شنوای تبلیغات شدند، یا شنوای تبلیغات شدیم. فارسیزبان سخندان میگوید: تبلیغات کردند. تبلیغ شد. تبلیغاتشان را دیدیم. تبلیغاتشان را شنیدیم. پس آن تبلیغاتی که میکردند چه شد؟ آنها که همه آن تبلیغات را دیده بودند و شنیده بودند میپرسیدند چه شد؟ گویا نویسنده روزگار دژم از یاد برده که واژه (شنوا) مانند واژه (بینا) و (گویا) و (دانا) صفت مشبهه است که با اضافه کردن الف به آخر فعل امر ساخته میشود و کاربرد ویژهای دارد دال بر ثبوت صفت در موصوف و نمیتوان آن را در معنی مفعولی (شنیده) به کار گرفت.
همچنین حرف (ی) در واژههای مرکب (خشم عمومی) و (احساسات عمومی) یاء زائد اضافی است. در ساختن ترکیبات وصفی و اضافی واژههای یاد شده نیازی به این یاء اضافی نیست. به جای (خشم عمومی) و (احساسات عمومی) که گویا به سیاق (حمام عمومی) به کار بردهاند، میتوان نوشت خشم عموم و احساسات عامه.
"اپرت ایران پرآشوب درسال 1326 نگارش یافت و در زمستان آن سال به (پایمردی) هنرپیشه میهنپرست روانشاد ناصر فرهمند در سالن (تاتر) اصفهان به صحنه درآمد." (همان – صفحه 7 پیشگفتار س 22).
در جمله بالا (پایمردی) به جای همکاری یا کمک به کار رفته است و (تاتر) به جای (تماشاخانه) که یک واژه مرکب درست مفید معنی است. به چه مناسبت نویسندهای که شور و شوق واژهپردازیاش موجب میشود به جای واژه (گیرا) بنویسد (جاذبهخیز) از بکار بردن تماشاخانه که به سیاق مهمانخانه – گلخانه – اسلحه خانه – خم خانه. . . کاربرد یافته خودداری میکند؟
گرچه امروز در پی استعمال رائج عامه واژه (پایمرد) در مورد همکاری یا کمک به کار میرود و برخی از فرهنگنویسان معاصر نیز به علت کثرت استعمال و رواج در معنی اخیر نیز ضبط کردهاند با این وصف از آنجا که معنی لغوی مستعمل این واژه در ادب فارسی به معنی (شفاعت) است به کاربردن آن واژه در غیر معنی شفاعت حداقل در بین اهل ادب جایز نیست. چنانکه جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی در سروده معروف خود خطاب به پیامبر اسلام (ص) میگوید: ای خلق تو پایمرد عالم.
تفاوت بین یک استاد ادب که بر دقایق نکات ادبی و بکار بردن درست واژهها واقف است با یک نویسنده عادی که به صرف طی مدارج آموزشی و چند سال تحصیل سطحی قلم به دست گرفته رعایت همین نکات و دقایق است که اگر مدعی ادب مقامی از آن سر پیچد لقب (ادیبی) به خوددادهاش جنبه (مازاد) وعنوان عنایتی مطبوعاتی استادیاش جنبه (زائد مازاد) مییابد.
"کیان ارثی رل مرا اجرا میکرد." همان- صفحه 8 س14
به کاربردن ترکیب (رل مرا اجرا یا بازی میکرد) به جای (نقش مرا برعهده داشت) مطابق با ساختار نحوی زبان فارسی نیست. درزبان فارسی (نقش داشتن) به سیاق (دست داشتن) کاربرد نحوی دارد. نه (رل بازی کردن) به کاربردن ترکیبات و اصطلاحاتی از قبیل (رل بازی کردن) یا (دوش گرفتن) به جای (حمام رفتن) و (زنگم بزنید) به جای (به من تلفن کنید) (زیر پوشش بهزیستی است) به جای (زیر سرپرستی بهزیستی است) از موارد طرز نگارش مخل و مخربی است که ساختمان نحوی زبان فارسی را تحت تأثیر تهاجم فرهنگی و ترجمه متون فرنگی که به دست مترجمان ناوارد شده ازکارآیی مستقل زبانی باز میدارد. و در گفتار ونوشتار کسانی دیده میشود که بی مبالاتیهای فرهنگی و اخلال در ساختار نحوی زبان فارسی را ناپسند نمیدانند. باکی ندارند زبان فارسی دستخوش اغتشاش و درهم ریختگی نحوی گردد. آیا جای تأسف نیست که شخص ادبمداری نیز بانی این نوع سهل انگاری ادبی وتوسعه و ترویج شلخته نویسی شود که مدعی ادب مقامی است و درمقالهای تعلیم زبان فارسی را مقدم و مهمتر از همه درسها قلمداد میکند؟ (3)
اپرت ایران پرآشوب و نمایشنامه نویسی ادیب برومند
قضیه دم خروس و قسم حضرت عباس
پوراندخت برومند به قصد هوچیبازی و خلط مبحث که وهنش دامنگیر خود او و پدرش شده درخصوص اینکه گفتهام اپرت ایران پرآشوب مورد استقبال چندانی قرار نگرفت و پس از آن دیگر ادیب برومند اپرتنویسی نکرد. چنین گفته است: "استقبال مردم از این اپرت حماسی را نادیده گرفتهام وآن را نمایشنامهای ناکام ارزیابی کرده بر آن قلم بطلان کشیده غرضورزی نابکارانه را آشکار ساختهام " این ابراز نظر سخیف وابلهانه پوراندخت برومند که حاکی از نابکاری خود اوست در حالی عنوان میشود که نه من و نه او هیچکدام این اپرت را ندیدهایم. بلکه داوری هر دوی ما بربنیاد گفتههای پدرم و اظهارات ادیب برومند است. که درپیشگفتار کتاب روزگار دژم – (انتشارات مدیسه تهران، ۱۳۸۸ ص۷، س22 و ص8 تمام ص). به شرح جریان نمایش اپرت ایران پر آشوب پرداخته است. با این تفاوت که پوراندخت چون فاقد توانایی تجزیه وتحلیل گفته ها و شنیده هاست؛ اظهارات پدر را مانند بز اخفش دربست پذیرفته ولی من باتوجه به اقرار صریح ادیب برومند که گفته است: با سفر کیان ارثی به تهران مدت نمایش اپرت ایران پرآشوب بیش از پانزده روز در تماشاخانه اصفهان دوام نیافته و مهرتاش نیز قبول نکرده این اپرا در تهران اجرا شود به این نتیجه رسیدهام؛ که اگر اپرت مورد توجه واقع شده بود. کیان ارثی قصد سفر بیموقع و بر خلاف برنامه نمیکرد. ومهرتاش نیز از نمایش آن در تهران سر باز نمیزد. و ادیب برومند نیز اپرتنویسی را برای همیشه کنار نمینهاد.
مگر نه اینست که اپرتی موفق تلقی میشود که نمایشش به جای یک ماه برنامه پیشبینی شده چند ماه ادامه یابد و بعد از آن هم در شهرهای مختلف به نمایش درآید، و نویسندهاش کار اپرتنویسی را به مثابه تجربهای موفق که مورد توجه و اسقبال واقع شده پیگیری کند؟
ادیب برومند در کتاب یادماندهها – (نشر عرفان، تهران 1391، از ص180 تا 185). نیز درباره اپرت ایران پرآشوب شرح مفصلی نوشته که هر خواننده بی نظری بخواند با اندک دقت نظری متوجه تضاد اظهارات او میشود. دم خروس را از لای قبای او بیرون میبیند و قسم حضرت عباس وی را قبول نمیکند. واقعیت امر این است که این نمایشنامه در سال 1326 بعداز تخلیه آذربایجان از تجزیه طلبان و همزمان با بروز اغتشاش درکردستان و صفحات جنوب ایران به منظور تهییج احساسات ملی هماهنگ با سیاست کلی دست اندکاران امور مؤید به تأیید و تجویز مقامات مسئول در تماشاخانه اصفهان به مدیریت ناصر فرهمند به روی پرده رفته است. و همانطور که خود ادیب برومند نیز متذکر شده "موضوع اپرت تشریح اوضاع آن زمان ایران از جهت غائله شمال و موضوع تجزیه طلبی در آذربایجان به رهبری سید جعفر پیشهوری ونیز هیاهوی جنوب و خیزش ایلات و عشایر به رقابت با رویداد آذربایجان و نابسامانیهای کلی مملکتی بوده است" (همان – ص 181 س12 تا 16)، و درشب ویژه دعوت از اعیان و محترمان شهر تعدادی از سرتیپان وسرلشکران که از تهران به اصفهان آمده بودهاند تا برای بازرسی به شیراز بروند نیز به دعوت ناصرفرهمند به تماشاخانه رفتهاند. رئیس آن هیأت سرلشکر امانالله میرزا جهانبانی درکنار فرهمند به توزیع جوائز پرداخته است. (همان – ص183 س 18 تا 26)، ولی درعین حال ادیب برومند عنوان کرده با اینکه اپرت جنبه انقلابی انتقادی داشته "حکمران نظامی اصفهان سرهنگ علیاکبر نامور که با وی دوست و مردی شجاع و وطنپرست بوده با اینکه مطالب اپرت تند و پرخاشجویانه بوده هیچ ممانعتی در برگزاری این اپرت که اعلاناتش روی کاغذ و با پارچههای بزرگ در و دیوار شهر را پوشانده بوده به عمل نیاورده و نشان داده که افسر با فرهنگ وجربزهداری است" (همان – ص 184 – س8 تا14)، چند سطر پایین تر نیز نوشته: "ولی در تهران وقتی با مرحوم اسماعیل مهرتاش مؤسس جامعه باربد برای روی صحنه آوردن آن مذاکره کرده ظاهراً مهرتاش به عنوان اینکه در تهران هنرپیشه خوشآواز کم است. ولی در واقع به علت خوی محافظهکاری بیحد خود از این کار پوزش خواسته و از اجرای آن خودداری کرده است. (همان – س16 تا 20)
آیا خوانندهای که این مطلب را میخواند جا دارد القاء شبهه ادیب برومند مبنی بر انقلابی انتقادی بودن اپرت ایران پر آشوب که جوائزش را سرلشکر امانالله میرزاجهانبانی به هنرپیشگان میداده به دیده شگفتی ننگرد؟ و چشمپوشی سرهنگ نامور از مقررات حکومت نظامی را به صرف دوستیاش با ادیب برومند باور نکند؟ و آیا جا دارد که خواننده از خود بپرسد چه ضرورتی دارد سراینده اپرت بخواهد به کارش که جنبه دفاع از تمامیت ارضی کشور را داشته جلوه سیاسی انتقادی نیز بدهد. وبرای خود وجههی انقلابی نیزقائل گردد؟ آیا اینگونه اظهارات پیش از آنکه توهین به شعور خواننده باشد حاکی از عدم شعور نویسندهای نیست که نمیفهمد چه مینویسد؟
قضیه جزع فزع ادیب برومند
به هنگام مخالفت کریمآبادی با حضورش درجبهه ملی
ماستمالی کردن تابلویی که به فرح اهداء شده بود
بذل مساعی جمیله اعضاء جبهه ملی برای تخریب یکدیگر
جهانشاه برومند در گفتگو با ایبنا قضیه پیشکش کردن یک تابلو نقاشی توسط ادیب برومند به فرح پهلوی را که موجب مخالفت مرحوم کریم آبادی باحضور ادیب برومند در حبهه ملی شده تایید کرده است ولی حرفهایی زده که با سخنان پدرش همخوانی ندارد. فقط مبین روابط پنهانی ادیب برومند با دربار شاهنشاهی و دفتر فرح پهلوی و موید مشاجره کریم آبادی با ادیب برومند است که طبق نوشته دکتر عبدالکریم انواری در کتاب تلاش برای استقلال به فحاشی نیز انجامیده است. (4)
ورود جهانشاه در این موضوع و توجیه ناموجه او نشان میدهد فرزندان ادیب برومند هر چه بکوشند قادر نیستند نابکاریهای پدر خویش که گاه از پرده ظاهر سازیهای ریاکارانه او بیرون افتاده منکر شوند. تلاششان برای دگرگون نشان دادن قضایای مربوط به پدرشان وسمه بر ابروی کور نهادن بی ثمری بیش نیست که راهی به جایی نمیبرد. جز اینکه مشتشان را باز میکند. و به کسر شخصیت ادیب برومند میانجامد.
از آن نمونه است سخنان جهانشاه درباره تابلویی که ادیب برومند به شهبانو هدیه داد که گرچه حاق مطلب را بیان کرده و از واقعیت روابط ادیب برومند با دفتر فرح پهلوی پرده برگرفته ولی دقیقا آنچه گفته مغایر با ابراز نظر رسمی ادیب برومند است که در صورت جلسه شماره 40 جبهه ملی چهارم ثبت شده. ادیب برومند در ابراز نظر رسمی خود در شورای جبهه ملی کوشیده به موضوع تابلو جنبه کمک به یک موسسه خیریه بدهد. و هیچ از ناصر خدایار و قصدش به ترغیب وتشویق فرح برای خرید آثار هنری سخنی بر زبان نراند. درحالی که جهانشاه برحسب اظهاراتی که پدرش خصوصی به وی گفته موضوعی را فاش ساخته که پدرش سعی در کتمان آن داشته است.
به نظر میرسد بهتر باشد برای روشن شدن مطلب نخست به نقل گفتههای جهانشاه اقدام گردد و سپس سند شماره چهل جبهه ملی چهارم در تناقض آشکار با گفتههای جهانشاه بازنویسی شود تا حاق مطلب دقیقاً معلوم گردد.
جهانشاه برومند به ایبنا چنین گفته:
"قضیه از این قرار بوده است که در آن سال زندهیاد ناصر خدایارکه خود نویسنده و خبرنگار و زمانی طرفدار دکتر مصدق بوده ولی بعدها مشاور دربار و فرح پهلوی گردیده به مناسبت آشنایی با ادیب برومند از ایشان میخواهد که چون تعدادی از گردآورندگان آثار هنری اشیایی را به موزه در دست تأسیس فرح پهلوی اهداء کردهاند ایشان نیز جهت تشویق ملکه به حفظ و نگهداری آثار هنری ایران اثری را به موزه مذکور پیشکش نمایند که در این رابطه استاد ادیب برومند هم با ارائه تابلویی به این کار مبادرت میورزند ولی بعد چند ماه این تابلو به دلایل نا معلوم به ایشان مسترد میگردد. ( دلایل معلوم است. ناصر خدایار، پس از بر ملا شدن قضیّه، تابلورا به واسطه التماس و الحاح و جزع و فزع حاصل از پشیمانی ادیب برومندِ مواجه با سرزنش اعضاء جبهه ملّی پس آورد. م ب)
این مسأله توسط مرحوم کریمآبادی دستآویزی جهت عدم انتخاب ادیب برومند در هیأت رهبری جبهه ملی سالهای آغازین انقلاب میگردد که ادیب برومند هم وکالت و ارتباط آقای کریمآبادی را در بانک ایرانیان آقای ابوالحسن ابتهاج مطرح میکند ولی سرانجام بگومگوها پایان میگیرد و ادیب برومند با رأی اکثریت اعضاء شورا به عضویت هیئت رهبری جبهه ملی ایران انتخاب میشود. حال آیا یک بگو مگو یا اختلاف نظر که نه تنها در بیشتر جلسات حزبی بلکه در یک جلسه مجتمع ساختمانی هم مابین همسایگان رخ میدهد رویداد مهم و قابل مطرح کردن در یک مصاحبه میتواند باشد؟" (پایان نقل قول از جهانشاه)
اکنون نظری بیفکنیم به سند شماره 40 و اظهارات ادیب برومند در پاسخ به ابراهیم کریمآبادی:
"آقای کریمآبادی:
آندفعه گفتم این دستهبندی وکارهایی که پیش میآید اسباب تأسف است. آقای ادیب برومند خودشان تابلو برای فرح تقدیم میکنند ومی آیند این جا میخواهند خودشان را جا بزنند. درباره اقوام برومند نیز بیاناتی ایراد نمودند.
آقای ادیب برومند:
من از بیقدری خار سر دیوار دانستم که ناکس کس نمیگردد از این بالانشینیها
دی در حق ما کسی بدی گفت ما از بد او نمیخراشیم
من از دوست عزیزم آقای کریمآبادی متشکرم که با سوابق دوستی دیرینه نمیدانم از کدام منبع به ایشان القاء شده تا اینگونه عقده دلشان را خالی کنند. مسأله تابلو که فرمودند تابلو به فرح تقدیم نشده بلکه یک مؤسسه خیریهای بود چند سال پیش اعانه جمع میکرد برای کارهای خیری که به مصرف میرسید یا نمیرسید اطلاعی ندارم به صنوف مختلف نامههایی مینوشتند وچیزهایی میخواستند از من هم خواستند. من از بیم تهدید اینکه آثار هنری که شاهکارهای هنر ایران است جمعآوری کردهام به سرنوشت کتابهای مرحوم کی استوان که از طرف ساواک فرستادند و همه را بردند دچار نشود تابلویی که به درد نمیخورد انتخاب کردم و فرستادم صرفا به خاطر اینکه تمرّدی نشده و آثار هنری از تعرض و دستبرد محفوظ بماند. و این تابلو به اندازهای متوسط و بیارزش بود که به فروش نرفت و الان نامهای که به من نوشتهاند که تابلو شما به فروش نرفته وآن را برگردانیدهاند موجود است. ومیآورم و ارائه مینمایم. سوابق من از 38 سال پیش به این طرف از موقع انتشار روزنامه نوبهار به وسیله مرحوم ملک الشعراء بهار تا کنون عالیترین خدمت از نظر سیاسی وادبی به مملکت کردهام. این بیهنرانند که میخواهند محاسن هنرمندان را بپوشانند. مرشد شما به خدمات ارزنده من اذعان و اعتراف دارند. شما از خودتان بگویید که در دستگاه ابتهاج چه خدمات کرده اید. (در این موقع مشاجرات لفظی با تبادل کلمات خارج از نزاکت بین طرفین درگرفت و جلسه بشدت متشنج گردید. پس از آرامشی که به توصیه رئیس جلسه و دیگران حکمفرما شد.
آقای دکتر ورجاوند:
چنین اظهار داشتند از طرف حزب جمهوری خلق مسلمان آمدهاند که جلسهای هست در رابطه با آنچه در قم روی داده و میخواهند تا تصمیم مشترکی اتخاذ شود. پرسیدم غیر از جبهه ملی از احزاب دیگر هم دعوت شدهاند گفتند از جاما – آزادگان – حزب ایران – رادیکال – پان ایرانیست و غیره ومنتظر بودند که جبهه ملی نمایندهای تعیین کند که در این گردهمایی شرکت میکنند. برای اعتراض به رویداد حمله به منزل آیتالله شریعتمداری وتنظیم برنامه سوگواری برای پاسدار مقتول و احیاناً راهپیمایی اگر مورد تأیید است تا پاسخ مثبت داده شود. تکیه بر موضوع و موضع امام است چون خود ایشان هم اعلامیه دادهاند تصور نمیرود اشکالی داشته باشد. اگر کسی را تعیین میفرمایید تا معرفی شود.
آقای فاطمی:
موافقت؟ موافقت با این عمل عملی پرمسالهداراز طرف جبهه ملی خواهد بود اگر اجازه میفرمایید آقای پارسا انتخاب شوند. ولی در مورد راهپیمایی بایست با دقت مطالعه شود. ( پایان نقل صورت جلسه شماره 40 حبهه ملّی به نقل از آرشیو دکتر عبد الکریم انواری منشی جلسه، مندرج در کتاب تلاش برای استقلال. م ب)
چنانکه میبینیم ادیب برومند درصورت جلسه شماره چهل هیچ از آشناییاش با ناصر خدایار و توصیه او به تشویق فرح برای خرید آثار هنر ایرانی سخنی بر زبان نیاورده بلکه به نحو ناشیانهای خواسته است قضیه تقدیم تابلو به فرح را کتمان کند. به عمل خود جنبه خیّرانه و کمک به یک مؤسسه خیریه بدهد. ولی در عین حال چون از شدت تزلزل خاطر نمیفهمیده چه میگوید موضوع ترس از ساواک و خطر گرفتن آثار هنری مجموعه اش را پیش کشیده که عذری تراشیده باشد، و درعین حال یک منتی هم سر مردم بگذارد که این کار را برای حفظ آثار هنری ایران انجام داده است. سپس یک مرتبه موضوع ترس و تهدید و خطر احتمالی دچار شدن به سرنوشت کی استوان از ذهن و ضمیرش پاک شده بی آنکه بگوید چگونه ترسی از عواقب کار به خود راه نداده میگوید تابلو بی ارزشی فرستاده که بفروش هم نرسیده و بعد از این شرح کشاف که به آیینهداری در محله کوران میماند. یک مرتبه به یادش آمده که از سی و هشت سال پیش مصدر مهمترین خدمات سیاسی و ادبی به کشور واقع شده و این بیهنرانی مانند ابراهیم کریم آبادیاند که میخواهند محاسن هنرمندانی چون ادیب برومند را بپوشانند. در حالیکه خودشان در بانک ایرانیان ابتهاج کار میکردهاند. موضوع تابلو را پیش میکشند. هیچ صحبتی نیز دراین جلسه برای انتخاب ادیب به عضویت هیأت رهبری به میان نیامده بلکه باقی جلسه در مورد دعوت حزب خلق مسلمان از جبهه ملی صحبت شده است. و آنچه جهانشاه در این باره گفته توّهمی بیش نیست.
حال هر خواننده بی طرفی که حرفهای جهانشاه و ادیب را کنار هم بگذارد بهراحتی متوجه میشود که ادیب سعی در پنهان کردن اصل ماجرا داشته و داستانی سرهم میکرده که راه مفرّ و برائتی پیدا کند و رطب و یا بسی که جهانشاه برومند لایشعرانه به قصد حمایت از پدر به هم بافته ازیک سو برملا ساختن روابط ادیب برومند با دربارو دفتر فرح پهلوی از طریق ناصر خدایار است. که دقیقاً مغایر با گفته رسمی پدر اوست. که در شورای جبهه ملی و کمسیون تحقیق و تفحص عنوان کرده تابلو را برای یک مؤسسه خیریه فرستاده است. (سند شماره 40) و از سوی دیگر مبین این واقعیت میباشد که مخالفت کریم آبادی وبرخی دیگر از اعضاء با ادیب برومند منحصر به یک دفعه نیست. بلکه موضوعی است که مکرر مطرح شده و به مشاجره خاتمه یافته است.
چنانکه نخسین بار کریمآبادی درموقع حضور ادیب برومند دراتحاد نیروهای ملی (5) موضوع اهداء تابلو را مطرح میکند. ولی اعتراض وی به واسطه حمایت شاپور بختیار از ادیب برومند مؤثر واقع نمیشود. (6) پس از آن بار دیگر در آذر پنجاه وهشت و اردیبهشت پنجاه و نه این اعتراض در رابطه با حضور ادیب برومند در شورای مرکزی جبهه ملی چهارم باز مطرح میشود این بار به واسطه تقابل وپاسخی که ادیب برومند به ابراهیم کریم آبادی میدهد. کار به فحّاشی میکشد.
دکترعبدالکریم انواری عضو و دبیر شورای مرکزی جبهه ملی چهارم در کتاب یادماندههای سیاسی خود درباره چگونگی روابط اعضاء در شورای مرکزی جبهه ملّی چهارم چنین نوشته است: "باری اساسنامه جبهه با تلفیق نظرات اصلاح شد. ولی بازی موش و گربه به بهانههای مختلف ادامه یافت. مجدداً به خانه صدیقی رفتند و دسته گل بردند و دعوتش کردند بیاید. آمد ولی این دفعه کار به شدت بالا گرفت. و دکتر صدیقی تهدید کرد که علیه جبهه ملّی مصاحبه مطبوعاتی خواهد کرد. عدهای از اعضاء شورا او را متهم به دیکتاتوری کردند. (7)
وضع تأسفآوری که در رده بالای رهبری وجود داشت. تا حد زیادی در بین اعضای رده دوم رهبری نیز موجود بود. همه به همدیگر میتاختیم و یک دیگر را متهم میکردیم. آن هم به صورت بازاری و عوامانهای که در روزهای انقلاب مد شده بود. فیالمثل دو نفر از اعضاء شورا ادیب برومند را متهم میکردند که به فرح پهلوی هدیه داده است. و او جزع و فزع میکرد که آن هدیه ارزشی نداشته و به همین سبب آنرا به او برگشت دادهاند. متقابلا ادیب کریم آبادی را متهم میکرد که در دستگاه ابتهاج بانک ایرانیان کار میکند. واز آنجا حقوق میگیرد. کار این مشاجرات لفظی گاهی به فحّاشی هم میرسید. و دست به یقه هم میشدند، و ولکن همدیگر هم نبودند. تا قضیه به کمسیون تحقیق ارجاع شود. (8)
حال موضوع مخالفت و منازعهای به این دامنداری در مورد وابستگی یا عدم وابستگی یک عضو جبهه ملی به دربار پهلوی را به مخالفت و تعارض اعضاء یک مجموعه ساختمانی مانند کردن و درخور مطرح شدن در یک مصاحبه مطبوعاتی ندانستن حاکی از نقصان منطق است که فصل ممیز آدمی از موجودات دیگر است، و دقیقاً در رابطه با کاربرد عقل ومنطق راهنما است که سعدی بزرگوار میگوید:
آدمی را عقل باید در بدن ورنه جان در کالبد دارد حمار
حیف از یک فسفر مغزی که صرف شرح احوال و بررسی آثار ادیب برومند شود
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشهی بامی که پریدیم پریدیم
وحشی بافقی
فرزندان ادیب برومند که برحسب علاقه کلیه مکارمی که پدرشان به خود نسبت میداده را دربست باور کردهاند و به معصومیت پدر چنان اعتقاد یافتهاند که کوچکترین نقدی را نسبت به وی بر نمیتابند از مصاحبه بیطرفانه سال گذشته من با ایبنا که ضمن ذکر جنبههای مثبت ادیب برومند برخی از ناهماهنگیهای گفتاری و رفتاری و موارد کیش شخصیت وی را بر شمردهام آن چنان ناراحت شدهاند که به ژاژخایی و هوچیبازی و مغلطه و دروغپردازی روی آوردهاند. اینجانب را به انگیزه حسادت و غرض شخصی به تخریب و تحقیر ادیب برومند متهم ساختهاند، و این در حالی است که از میزان محبت و علاقه قبلی عموزاده خود نسبت به پدرشان بیش از هر کس دیگر باخبرند.
ابراز علاقه سابق من نسبت به ادیب برومند که او را به مثابه مرادی در ذهن پرورده بودم برحسب پندارهای نوجوانی بود که در تِلوّ زمان به تقارن اعمال و رفتاری که از آن مراد به منصه ظهور و بروز رسید یک به یک زایل شد، و به چشم حقیقت بین دیدم آن مراد که در کعبه آمال جوانیام جای گزین بود به آنچه میگفت و ابراز میداشت تعهد عملی نداشت و خواجهای گفتاری بیش نبود، که چهره آرایی ریاکارانه میکرد و در کوی جوانمردان نامآور خیمه و خرگاه بزرگ فروشی خودکامانه برافراشته بود. که به تابش تجربه درگذرگاه زمان به سان برفی آب شد و در چاه ویل دمندان این جهانی فرورفت.
هر شهد ارادت که ز ما بود چشاندیم هر زهر عداوت که ازو بود چشیدیم
وز حیرت این شیوهی خنجرزدن از پشت مبهوت فرو مانده سر انگشت گزیدیم
پیمانه چو لبریز شد از دست جفاهاش ناچار به تن پیرهن صبر دریدیم
من احساسات جریحه دار شده فرزندان ادیب برومند را درک میکنم. و میدانم علائق فرزندی غالباً واقعیتهای وجودی پدر و مادر را از نظر دور میدارد، ولی ای کاش آنها نیز درک میکردند. که تندیسی که من از عموی محترم و معززم ساخته بودم به دست خود او ویران شد. و دیگر از دریچه دید من حائز مشخّصاتی نبود که در خور تجلیل و تمجید و تقدیس باشد. مازاد بر آن یک شخصیت سیاسی فرهنگی مدعی آزادیخواهی دیگر کسی نیست که مانند یک فرد عادی در دایره محدود و محصور خویشاوندی قرار گیرد وسخن گفتن درباره ناهماهنگیهای رفتاری وگفتاریاش به اعتبار جنبه خصوصی خویشاوندی جایز نباشد. بنابراین ابراز نظرهای من درباره نظم و نثر و وجوه فرهنگی سیاسی ادیب برومند نه بر بنیاد غرض و مرض و کینه و عناد که برحسب وظیفه فرهنگی است. که به تقارن اهمیتی که در وجدان مغفول خود نسبت به وی سابق براین احساس کردهام. رخ داده است، و هیچ اشکالی در این نمیبینم که در جایگاه پژوهنده ادب و تاریخ و هنر به بررسی شرح احوال و آثار او بپردازم وشناسایی وی را وجهه همت پژوهندگی خویش قرار دهم وبراستی کیست که بیش از اینجانب از جنبههای مختلف زندگی و شخصیت فردی و فرهنگی سیاسی وی با اطلاع باشد و بتواند حقایق وقایع زندگی فرازو فرود کارها غث و سمین سرودهها و زشت و زیبای نوشتههای وی را به دقت نظر توأمان با صراحت و ظرافت باز نماید ؟ و تصویر واقعی روتوش نشدهای از او ترسیم کند؟ آیا صرف وقت برای ارائه چهره واقعی اهل ادبی متظاهر به آزادی خواهی وپاکبازی در قالب نظم و نثر و طنز کتابی چون اندر شرح قضایا که طیف وسیعی از مدعیان سبک قدر خود شیفته و از خود راضی را در بر میگیرد، و عارضه کیش شخصیت را که از مبتلابهات اجتماعی ماست مینمایاند خدمت ماجور و مشکوری اجتماعی فرهنگی نیست؟ سی سال پیش در دفتر مجله آدینه مسعود بهنود با دیدن نقدی که بر کتاب سرود رهایی ادیب برومند نوشته بودم به من گفت حیف و هزار حیف از یک فسفر مغزی که کسی صرف ادیب برومند و بررسی آثار اوکند و مرا مشفقانه بدورباش از اتلاف گوهر وقت در این راه فراخواند. نصیحتی که نشنیدم و به راه پیمایی در این راه ادامه دادم. آیا در این اتلاف وقت مَصِرّانهام نشانهای از سِرّمحبت به چشم نمیآید؟ و آیا جای آن نیست که به مدعیان سبک قدری که دهان به ژاژ خایی گشودهاند بگویم:
کمال سِرّ محبّت ببین نه نقص گناه که هرکه بیهنر افتد نظر به عیب کند
کلید گنج سعادت قبول اهل دل است مبادآنکه در این نکته شک و ریب کند
آیا بررسی کردار و گفتار و آثار قلمی برجا مانده از یک گوینده نشانهی آن نیست که نگفتهام: "خود چیست مقدار زبد سنجی چو در مکیالها" ؟ زبد : به فتح اول ودوم به معنی "کف" است
حضرت سعدی که شیخ المشایخ ادب فارسی و معلّم ادب واخلاق اجتماعی است میفرماید:
آدمیزاده طرفه معجونی است کز فرشته سرشته و ز حیوان
فرزندان ادیب برومند به متمسک کدام استثنا میخواهند جنبههای بهیمی خوی و خصلت پدر خویش را منکر شوند؟ وبر اساس کدام منطق ذکر زشتی کارهای پدر شان را که به اقتضای ضعف نفس بشری صورت گرفته بر نمیتابند؟ به نظر میرسد این سروده وثوقالدوله را نشنیده باشند که میگوید:
گر روی زشت زشت نماید در آینه مرد حکیم خرده نگیرد بر آینه
نقش تو در زمانه بماند چنانکه هست تاریخ حکم آینه دارد هر آینه
در خجلت است برحسب اقتضای نفس از عکس روی مردم بد گوهر آینه
مرد حکیم آینه دار طبیعت است دارد ودیعه در دل و هم در سر آینه
برجستهتر نماید سیمای زشت را گر خوب را فزاید زیب و فر آینه
چشم دگر بباید تا بنگرد که چون تشخیص میدهد عرض از جوهر آینه
قهر خدای بنگرد و هیچ ننگرد بر گور کافران حلل و زیور آینه
بشناس قدر وی که بسا صورت کریه نشناختی گرت نبدی رهبر آینه
ابراز نظری سخیف به تَبَع سفله منشی خودبینانه
کار پاکان را قیاس از خود مگیر گر چه باشد در نوشتن شیر شیر
شهریار برومند با اینکه از روابط اجتماعی و حشر و نشری که از دوران نوجوانی با بزرگان عرصه ادب و هنر داشتهام اطلاع کافی و وافی دارد، رفتنم به مجلس درس نهجالبلاغه و تفسیر قرآن استاد محمد تقی شریعتی در مشهد و تهران و حضورم در انجمنهای ادبی و درک مجلس و استفاضهام از محضر افادت اثر استادان ادب را زیر سئوال برده، با نهایت بلاهت توام با وقاحت سعی کرده القاء کند: در فاصله سنی چهارده تا بیست و سه سالگی که در ایران میزیستهام، حصول چنین امکاناتی برایم ناممکن بوده، و برای آنکه مهملگوئی عوامانه را به اوج برساند، ابراز نظر کرده، در مقطع تحصیلات دبیرستانی نوجوانان اوقات فراغت خود را در تابستان به ورزش و یا شرکت در کلاسهای زبان و هنر.... میگذراندند نه اینکه به این آسانی موقعیتی را دارا باشند که بتوانند از محضر اساتید بزرگی چون استاد محمد تقی شریعتی و استاد محمود فرخ خراسانی و استاد همایی و دیگران بهره ببرند همچنین اظهار داشته در پاریس به علّت اشتغال به تحصیل در رشته معماری و شهرسازی فرصت حضور در محافل ادبی و کسب فیض از محضر اساتید ادب ایران را نداشتهام، تا با این ابراز نظر سخیف که به تبع سفله منشی مَکتسب از مَصاحبت پدر عنوان کرده به خیال خود کلیه دستاوردهای ذوقی و ادبی مرا منحصر به الهامات متوهّمانه ادیب برومند کند که جز سالی یکی دو هفته در بهار و چند روزی در تابستان بیش او را نمیدیدم و در این مدت نیز اگر فرصت گفتگویی دست میداد صرف شنیدن تعریف و تمجیدهایی میشد که آن بزرگوار از خود میکرد. یا از قول مردگان و غایبان دور از دسترس به خود نسبت می داد.
این ابراز نظر در عین حال حاکی از سطحینگری شهریار است که نمیداند ورود به انجمنهای ادبی و مجالس تفسیر قرآن و نهج البلاغه محدودیت سنی ندارد، و از آنجا که طبایع و سلایق مختلف است از قدیم گفتهاند: متاع کفر و دین بیمشتری نیست - گروهی این گروهی آن پسندند. همچنین این زحمت را به خود نداده که به کتاب قلمدان پدرش نظری بیفکند تا ببیند چگونه در همان سن نوجوانی توانستهام قلمدان صفوی ممتازی از شاهکارهای هنری رحیم دکنی را به دست آورم که پدرش برای آنکه بگوید چنین اثری را نیز دیده مجبور شده در کتاب خود از آن قلمدان و دارندهاش یاد کند. بگذرم از اینکه به کلی از یادش رفته یا هیچگاه اصلاً نشنیده چگونه در دوران ریاست جمهوری عبدالرّحمن عارف که به عتبات عالیات مَشرّف شدم؛ بدون اطلاع همراهان توانستم؛ در نجف اشرف به دیدن آقای خمینی بروم تا نامه آقای سید علی اکبر پرورش را به مقصد برسانم و تبعات بیم و هراسی که در دل همراهان انداختهام را به جان بخرم.
شاید یادآوری این نکته بیمورد نباشد که همه کسانی که در عرصه ادب و هنر بالیدهاند، از همان سن نوجوانی که احساس کشش روحی نسبت به مبادی ادبی و هنری کردهاند، آغازگر این راه بیانتها بودهاند. چنانکه زندهیاد احمد گلچین معانی میگفت از سیزده سالگی شروع به گویندگی کرده و به اقتضای طبع موزون ابیاتی میسروده است، به نحوی که در پانزده سالگی که آغاز ورود او به عرصه شاعری است به آن پایه از مایهوری ادبی میرسد که میتواند به سفارش برادرش ابیاتی در نکوهش تریاک بِسَراید و برای یک کارخانه ریسندگی که کارگرانش معتاد به افیون بودهاند بفرستد تا در آن کارخانه به دیوار آویخته شود وکارگران دیگر را از دام اعتیاد دور دارد.
برخی از ابیات آن سروده به شرح زیراست:
تریاک استخوان مرا پوک میکند در حالتی که کیف مرا کوک میکند
دندان و صورت و تن قد و قواره را زرد و سیاه و لاغر و لندوک میکند
زین حقهها که حقه وافور میزند بس مالکالرقاب که مملوک میکند
عبرت بگیر از من نالان که گشتهام بیمار رشتهیی که مرا دوک میکند
همچنین شادروان دکتر علی اصغر حریری تبریزی سابقه موزون طبعی خود را به دوران کودکی نسبت میداد. و میگفت قصیده یکصد بیتی تشویش مرگ را در شانزده سالگی سروده و روزنامه اردیبهشت تبریز را در هیجده سالگی منتشر کرده است. لازم است در اینجا عین نوشته او را نقل کنم. تا هم نثر شیوا و دلنشین او انگاره درستنویسی به دست دهد، و هم فرزندان ادیب برومند دریابند که نباید به قیاس کار خود و همگنان که در نوجوانی اهلیّت درک مجلس بزرگان ادب و هنر را نداشتهاند به صدور حکم کلی دست یازند و از یاد ببرند اغلب نام آوران عرصه ادب در نوجوانی و دوران تحصیل دبیرستانی پا به عرصه سخنوری و سخنگستری نهادهاند:
"من که علی اصغر حریریام از همان سالهای اول که به مدرسه رفتم به شعر وادبیات علاقه پیدا کردم و هنوز ده ساله نبودم که جملههای موزون میساختم، و از هر آنچه در طبیعت میدیدم متاثر میشدم قطعههای ابر را در آسمان مینگریستم و هریکی به شکلی تشبیه میکردم و همه اینها را به نظم یا به نثر مینوشتم. روزی در باغ بانگ پوپکی را شنیدم و بر وزن آن آهنگی ساختم. چون آن را نزد همدرسانم خواندم کسی باور نکرد که از من است. در امتحانات کتبی ابتدایی انشا، نامهای از ما خواستند، چون مَسوّده نوشتهام را به برادرم نشان دادم گفت مَحال است که این را تو نوشته باشی. گفتم محال یا نه محال نویسنده این نامه جز من کس دیگری نیست. هر چه از نظم و نثر مینوشتم در دفتری پاکنویس میکردم چون سال دیگر برمیآمد باز میخواندم و نمیپسندیدم، پس دفتر را پاره میکردم ودور میانداختم. برای اینکه آنها را با آثار استادان میسنجیدم و به سستیِشان پی میبردم، و به ناتوانی خود اقرار میکردم. از خود نومید میشدم و تصمیم میگرفتم که دفتر از گفتههای پریشان بشویم و دیگر پریشان نگویم. از حسن اتفاق خالزادم مرحوم اسمعیل نساج که از شعرای فحل خراسان بود تشویقم میکرد. (یادگار عمر_ همان - ص 6) من چنان که گفتم برحسب عادت احساسات درونی خود را از روی تفنن مینوشتم و پس از چندی باطل میکردم. روزی مرحوم امیرخیزی از اشعارم یکی را در روزنامه خورشید تبریز منتشر کرد پس از آن تاریخ دوسه قطعه برای خالزادم مرحوم اسماعیل نساج به مشهد فرستادم که یکی از آنها قصیده تشویش مرگ بود، که حاجی میرزا مرتضی شکسته آن را با شرحی در تمجید من در روزنامه خورشید مشهد منتشر کرد. این قصیده موجب حیرت اهل فضل و مورد بحث انجمنهای ادبی گردید. جایزههای فراوان از شهرهای مختلف ایران رسید. بدیعالزمان فروزانفر و ملکالشعرا بهار دوازده بیت آن قصیده را به قصیده مسعود سعد سلمان ترجیح داده بودند و بقیه را هم پایه اشعار او شناخته بودند شاهزاده محمد هاشم میرزا افسرکتاب المعجم را اهداء کرده بود و رئیس معارف تبریز کتاب لبابالباب همین قدر برای تشویق من کافی بود. گاه گاهی شعری از خود در جراید تبریز و مشهد منتشر میکردم، چون دوره مدرسه متوسطه را به پایان رسانیدم خودم روزنامهای به نام اردیبهشت ایجاد کردم (همان- ص8).
چند بیت از سروده تشویش مرگ حریری را که در شانزده سالگی سروده نقل میکنم تا ژاژخایان بدانند نه ادب آموزی حد نصاب سنی دارد و نه سخنوری استادانه در نوجوانی نامیسر و غیر ممکن.
فرسود تن ز زندگی تلخ وجانگزای من در پناه مقدمت ای مرگ دیرپای
ای کوه آتشین امل از جلو برو وی دست آهنین اجل از قفا برآی
ای مهر زندگی به عدم رخت بازبند وی ماه مرگ رخ زپس پرده بر نمای
ای زندگی بساط وجود از جهان بچین وی پای نیستی سر موجود را بسای
(همان - ص19)
دکتر رعدی آذرخشی نیز مسمط نوروزی معروف خود را در پانزده سالگی سرود، و در مقدمه سروده او که در همان هنگام در نشریه اداره ایالتی آذربایجان چاپ شد. نوشتند: ". . . همین نمونه، که سنجیدن طبعش را مقیاس صائبی است، بدون جرح و تعدیل تقدیم میگردد تا ادبا با امعان نظر دریابند که رعدی درآینده شاعری بزرگ خواهد بود" (حسین خطیبی- نگاه) (9) برخی ازدیگرآثاراوکه دردوره دبیرستان سروده شده و از آن جمله قطعه "آزمند"- منظومه "مرگ کودک"، ترکیب بند "نیمه شب خرداد"، غزل "پاکدامن" از حیث بافت کلام و نحوه کاربرد لغات پارسی وکیفیت وصف، درهمان زمان چنان مقبول افتاد که صیت سخنش به محافل ادبی مرکز نیز رسید (حسین خطیبی – همان)
ادیب برومند نیز در مقدمه کتاب سرود رهائی در بخش "اغاز شعر سرائی" نوشته است: در سال پنجم دبیرستان برای نخستین بار شعری را که راجع به "کار و کوشش" در بحر متقارب سروده بودم در سر کلاس خواندم. که توجّه شاگردان و معلمان را جلب کرد. و از سوی مرحوم پرورنده مدیر دبیرستان صارمیه برای درج در روزنامه عرفان که به مدیریت شادروان احمد عرفان انتشار مییافت فرستاده شد. چاپ شدن شعر مذکور در روزنامه و مورد تحسین قرار گرفتن آن مرا برآن داشت که گزیدهی سرودههای خود را از پرده کتمان بدر آورم و برای خواستاران بخوانم. درآن سال قطعاتی از آثار منظوم و مقالاتی از نثر خود را که به پارسی سره بود به منظور اظهار نظر و راهنمائی خواستن برای استاد ملکالشعراء بهار که در ایام تبعید به اصفهان به برخی از خویشاوندان من افتخار آشنائی داده بود فرستادم، و درپاسخ نامه مفصلی از استاد دریافت داشتم. که در آن نسبت به نثر مرا از پارسی سره نوشتن برحذر داشته و مرقوم فرموده بود "این قید که برای خود تراشیدهاید نثر شما را خراب میکند. زبان فارسی همانست که حافظ و سعدی به آن شعر گفته و نثر نوشتهاند شما هم به همان زبان بگویید و بنویسید. در مورد شعر نیز نوشته بود" طبعی دارید ولی ممارست کافی ندارید و برای رفع نقائص باید اکثر متون مهم شعر فارسی را از دوره غزنوی و سلجوقی به دقت و تکرار بخوانید و چندین هزار بیت از اشعار فرخی وعنصری و فردوسی و انوری و امیر معزی و ناصر خسرو و سعدی را به خاطر بسپارید. دستور زبان فارسی و مقدمات عروض و معانی بیان را یاد بگیرید و با اینکار قریحه خود را پرورش داده اشعاری بگویید، و برای استادان ادب بخوانید و از راهنمایی آنان استفاده کنید" (10) از نوشته ادیب برومند باید اتخاذ سند کرد و تحویل آقازاده ایشان داد و گفت اگر اظهارات پدر را به سمع رضا بشنود متوجه میشود: پدرش نیز در دبیرستان آغاز سخنسرائی و نامهنگاری با ملکالشعراء بهار کرده است، و اگر برود به کتاب نالههای وطن بنگرد خواهد دید ادیب برومند کتاب نالههای وطن را در بیست سالگی با کمک مالی آقامحمدخان برومند دایی آزادیخواه وخیّر و فرهنگ پرورش منتشر کرده و بواسطه آشنایی و مراودهای که ادیب برومند در بیست سالگی با مظفر اعلم ملقب به سردار انتصار داشته او تقریظی بر کتاب نالههای وطن او نوشته است. در حالی که مظفر اعلم قبل از نوشتن این تقریظ در سه دولت محمود جم، احمد متیندفتری، علی منصور، وزارت امور خارجه رضا شاه را برعهده داشته است.
شاید چند مورد یاد شده قبلی و این مورد آخر برای تفهیم موضوع به شهریار برومند کافی باشد که برای ورود به مجامع ادبی و مراوده و حشر ونشر با بزرگان عرصه ادب و هنر و فرهنگ و سیاست، آنچه ملاک امر است اهلیت و شایستگی فردی است و نه نصاب سنی.
و از آنجا که سرشت و ذوق و طبیعت انسانها متفاوت است، لامحاله اشتغالات فکری و ذوقی و تمایلات و حشر و نشرشان نیز متفاوت و متناسب با خلق و خوی و سرشت افراد خواهد بود.
اقتضای اصل و نسل و حشر و نشر و تربیت
در یکی تولید خلق و خلق دیگر میکند
نص قرآن است خلق آدمی را اختلاف
وین سخن را اصل استقرا مقرر میکند
وثوق الدوله
کانون نشر حقایق اسلامی و تاثیر استاد محمد تقی شریعتی بر برخی از نوجوانان
در دوران نوجوانی من همنسلانی که ورای خور و خواب و آسایش شخصی و تکالیف درسی احساس مسئولیت اجتماعی میکردند؛ و درجهت نیل به اهداف آرمانخواهانه به سعادت جمعی یا تربیت و تزکیه نفس میاندیشیدند؛ بر حسب تاثیر فکری محیط خانوادگی یا مراوده و معاشرت اجتماعی به سه گروه تقسیم میشدند؛ که حول محور سه جریان فکری تشکّل یافته بود. این سه جریان فکری عبارت بود: از (توحید باوری و دینگرائی اسلام شناسانه) - (ایران دوستی و ملیگرائی وطن خواهانه) - (دینستیزی و چپاندیشی مساوات طلبانه) البته هر یک از این سه جریان فکری، به شعب فرعی با افکار و اندیشههای ناهمگون تقسیم میشد. من باب مثال ایران دوستان و ملیگرایان به دو گروه پان ایرانیستهای شاهدوست و مصدقیهای مخالف سلطنت مطلقه شاه تقسیم میشدند. برخی از افراد نیز دارای افکار و آرمانهای التقاطی بودند. جنبههای موردپسند خود را از سه جریان اصلی گرفته بودند و از مجموع جنبههای مورد پسندشان بر اصول و عقایدی دست یافته بودند که در جهت توسیع و ترویجش میکوشیدند.
در این میان اینجانب به لحاظ تاثیر محیط خانوادگی و به تبع تربیت آموزشی آقای سید علی اکبر پرورش که معلم ادبیات و شرعیات بود، دارای تمایلات فکری ملیگرایانه مصدقی و توحید باوری و اسلام پناهی نوگرایانه بودم که توسط مهندس بازرگان و استاد محمّد تقی شریعتی تبلیغ و ترویج میشد. دورادور نام کانون نشر حقایق اسلامی که در محاق تعطیل درآمده بود، و رویکرد نوگرایانه و اصلاحطلبانه استاد محمد تقی شریعتی به مبانی دین اسلام را شنیده بودم. اطلاع داشتم آموزگاری فرهنگی است که در جریان ملّی شدن صنعت نفت مبارزات چشمگیر داشته و پس از کودتا به عضویت نهضت مقاومت ملّی در خراسان درآمده است. در زمینه قرآن و نهج البلاغه کار کردهای صاحب نظر است. به آموزش جوانان و آشنا ساختن آنان به حقایق اسلامی و انطباق آن با مسائل اجتماعی و مبتلابهات جامعه علاقهمندی دارد. تربیت نسل جوان را به منظور تغییر و تحول اجتماعی و نیل به روشنفکری اسلامی برعهده گرفته است. و اسلام را با گرایشی مدرن و معتدل که جنبه عوام زدائی و مبارزه با جهل و خرافه و جبرگرائی دارد تبلیغ میکند. متن زیراکس شده برخی از سخنرانیهایش مانند نیایش – علی شاهد رسالت – وحی و نبوت در پرتو قرآن را هم در کانون علمی و تربیتی جهان اسلام در اصفهان که در سال 1347 تاسیس شده بود؛ خوانده بودم. مندرجات این پلیکپیها که بعدها صورت مکمل شان را به شکل کتابهای چاپ شده به دست آوردم برایم جنبه آموزشی ارزنده داشت. به همین جهت طبیعی بود حضور در جلسات تفسیر قرآن و نهج البلاغه آن بزرگوار را مغتنم بدانم و از بیاناتی که در جمعی متشکل از افرادی با سن و سال مختلف و موقعیت و مشاغل اجتماعی متنوع عنوان میکردند استفاده کنم. حاجب و دربان و بگیر و ببند و کور شو دور شو و منشی و مستنطقی در کار نبود. بار عامی بود که جنبه فیضبخشی مربیانه داشت. این که شهریار برومند خواسته آن را امری امکانناپذیر تلقی کند اگر نشات یافته از رویکرد هوچیمسلکانه او نباشد. مبتنی بر دوری او از واقعیات اجتماعی و سطحینگری اوست که چون جایی نرفته و کسی را ندیده و جز شرح مکارم خودساختهای که پدرش از صبح تاشام تحویلش میداده چیزی نشنیده عنوان کرده است.
ورود به انجمنهای ادبی
ورود به انجمنهای ادبی نیز آزاد بود و اساساً فلسفه تشکیل این انجمنها این بود که هر فرد علاقهمند بتواند در روز معینی در محلی که به نقد و بررسی آثار ادبی اختصاص داده شده است و جمعی از صاحبنظران در آن گرد میآیند، برود و با فنون سخنوری و نقد آثار ادبی آشنا شود. حضور در انجمنهای ادبی فوقالعاده آموزنده بود. به ویژه آنکه سروده شاعران پیشین را سرمشق کار قرار میدادند و دقایق ادبی و مصادیق سخن سخته گویا و شیوا را باز مینمودند. انگاره و میزان سخن سرد و بارد با سخن گرم و گیرا به یمن توضیحات موشکافانهای که در انجمن ابراز میشد و در معرض داوری جمع قرار میگرفت، به دست میآمد. شرکتکنندگان در انجمنها نیز به دو دسته مفید و مستفید تقسیم میشدند. مفیدان با بلندنظری آموختههای خود را به مستفیدان آموزش میدادند. و به خواندن آثار فصحا توصیه میکردند و طبیعی بود که با علاقهای که به مبانی و مبادی ادبی داشتم سعی کنم، هرگاه فرصتی دست میداد، در سلک مستفیدان ادب از بارعام مجمع فیضی که به همت کارساز مشاهیر سخنوران زمانه برقرار بود، بهرهمند شوم.
انجمن ادبی فرّخ در مشهد
محل انجمن ادبی فرّخ منزل مسکونی استاد فرخ واقع در سه راه جم بود که هر صبح جمعه در بزرگ آهنیاش را نیمه باز میگذاشتند تا علاقهمندان به محفل ادبی استاد بتوانند وارد شوند. و پس از عبور از حیاطی که باغچههای گل آذین و درختهای سرسبز مصفا داشت به ساختمان آجری آفتابرویی برسند که بر کرسی ایوانی قرار گرفته بود. هر واردی پس از بالا رفتن از چند پله و رسیدن به سطح ایوان از دری که به راهروی ورودی باز میشد میگذشت، تا به اتاقی میرسید که در سمت راست راهرو بود. اینجا کتابخانه و محل انجمن ادبی فرّخ بود. متشکل از دو اتاق تو در تویِ مفروش بود که در اطرافش قفسههای کتاب دیده میشد. چند تابلو نقاشی و عکسی از جوانی استاد فرخ را نیز به دیوار آویخته بودند. فرّخ با موی سپید و وقاری که به وی حشمتی بیهمال میداد پشت میزش که در سمت راست اتاق نزدیک در ورودی بود مینشست. به هر تازهواردی که میآمد خوشآمد میگفت و از جا برمیخاست. پیشخدمتی نیز هر بار میآمد و با سینی چای از حضار پذیرایی میکرد. استاد فرخ پیش از همه از شاعران جوان کمتجربه میخواست سرودههایشان را بخوانند. بعد با لحنی که جنبه ارشاد و تشویق داشت نکاتی را که به نظرش میرسید یادآوری میکرد. غالباً با عبارت: "به این بیت نرسیدهای" یا "به آن برس" سخن را به پایان میبرد. خواندن شعر نو در انجمن فرّخ ممنوع بود. من برای اولین بار شعر "خیام بوی عشق دهد خاک کوی تو – امشب ز باده مستترم کرده بوی تو" را در انجمن ادبی فرّخ ، از عماد خراسانی که نخستین بار بود که او را میدیدم شنیدم. همچنین با آقای محمد حبیب الهی که بعد در دانشگاه اصفهان به ما زبانشناسی درس میداد آنجا آشنا شدم. استاد محمد قهرمان را هم که استاد فرّخ او را حضرت والا خطاب میکرد آنجا دیدم و نخست میپنداشتم یزدانبخش قهرمان داماد ملک الشعراءست.
انجمن ادبی ایران
انجمن ادبی ایران نیزعصر روزهای سه شنبه در طبقه فوقانی منزل استاد محمد علی ناصح واقع در امیریه کوچه مجاور چهار راه معزالسلطان منعقد میشد. در کنار جمعی از سخنوران نخبه و شاعران نامدار مستفیدان جویا وکوشا هم به آنجا میآمدند. تا از مراتب فضل استاد ناصح به قدر درک و توان فکری خود بهره یابند. به ویژه آنکه استاد ناصح با بلند نظری همواره لزوم مدد رسانی علمی مفیدان به مستفیدان را یاد آوری میکردند. وبه حاضران مبتدی اندرز میدادند، از خواندن آثار استادان سخن کوتاهی نکنند. فصاحت را از فصحا بیاموزند. جویبار طبع خود را با اتصال به سرچشمه قریحه گویندگان بزرگ غنی سازند. در نقد سخن گویندگان نیزهرگوینده سروده خود را بیت به بیت میخواند و استاد ناصح به دقت گوش میدادند و نظر خود را عنوان میکردند. نقد استاد به گونهای بود که گویندگان تازه کار ناامید نشوند و شاعران ورزیده به نخوت غرورگرفتار نگردند. و از آنجا که بر این باور بودند ، که نیل به مدارج کمال تدریجی است ، میگفتند باید به گوینده جوان فرصت داد تا به مرور از نقایص بکاهد و به پذیرفتن انتقاد خو کند. هرگاه نیز مضمون یا تعبیری را در خور نمییافتند میگفتند: هرچه درین پرده نشانت دهند- گر نستانی به از آنت دهند. این توصیه استاد را که به نقل از سروده نظامی عنوان میشد. همواره در گوش دارم و با یاد آوری آن از سهل انگاری در نوشتن و به کار بردن عباراتی که به سرعت برقلم میرود دوری میجویم. با دکتر خلیل خطیب رهبر، دکتر عباس کیمنش و نصرت الله نوحیان نخسین بار در انجمن ادبی ایران آشنا شدم. در انجمن ادبی ایران کلاسهای ضمیمهای نیز دایر بود که درآن تفسیر قرآن برعهدهء استاد مشکوه، و تدریس زبان فرانسه برعهدهء استاد سروش بود، آموزش ترجمه عربی به فارسی، و شرح متون ادبی را نیز استاد ناصح شخصاً برعهده داشتند. ترجمه عربی به فارسی بسیار شیوا و گویایی که از کتاب سیره جلالی کرده بودند حاکی از اوج توان مترجمی زبده بود،که توانسته بود،با عباراتی سهل و ممتنع نثر مسجع عربی را در نهایت سادگی و ایجاز به نثر روان فارسی بر گرداند. و ایشان را در این فن شریف برصدر نشاند.
آری صیت فضل اعاظم عرصه ادب و هنر موجب شده بود به پیروی از دستورالعمل خذ العلم من افواه الرجال هر کجا هستم هر طور شده خود را به مجامع ادبی برسانم، تا اگر از بحر فضل ناشران مناشیر ادب و عرفان و هنر قسمت یکروزهای هم بیابم، در کوزه ریزم. دوران جوانی و نوجوانی خود را به بطالت سپری نسازم. دقیقاً همین معاشرتها و درک مجلس بزرگان و مشاهده فروتنی زینت افزای کمالات علمی سخنوران و دانشوران زبده بود که موجب میشد، فخر فروشیهای خودخواهانهای که ادیب برومند در عین قلّت معلومات به تبع خوی خان منشی روستایی ابراز میکرد نپسندم! و گاه مودبانه ولی صریح و بیپیرایه یادآور شوم، قبول خاطر و لطف سخن خداداد است! متقابلاً تاثیر تلخی حرف حق را در جبین به آژنگ روی کرده وی بنگرم! به یاد دارم، روزی غزلی از کتاب درد آشنا را به مطلع:
"ای دل نواز من که تویی بی بدل مرا سازم چرا غزل چوتوباشی غزل مرا "
را میخواندند و سخت از این بیت غزل که گفته بودند: "بنما چراغ سبز که همراه شرم سرخ -- آیم به پیش و بازگشایی بغل مرا" ابراز رضایت میکردند، و این در حالی بود که یکی دو روز قبل از آن به دیدن دکتر علی صدارت رفته بودم و ایشان غزل آشنایی را که در عنفوان جوانی به سال 1313 سروده بود برایم خوانده بود، لطف سخن صدارت که مرا سخت تحت تاثیر قرار داده بود موجب شد شروع کنم غزل آشنایی را که نسخه بازنویسی شدهاش را به همراه داشتم، برایشان بخوانم.
نه چنان ز آشنایان بَودت سر جدائی که ترا به یاد ماند ره و رسم آشنائی
ز گل آنچنانکه سرخی نرود به سعی باران نتوان به اشک شستن ز تو رنگ بیوفائی
به برون خرام و تیری به تفرّجی رها کن که ستادهاند جمعی پی بختآزمائی
زلب شکر فشانت خبری دهد مگر نی که به شکر آن لب وی شده بوسهگاه نائی
نظری زعشق باید که دگر پدید آید چو منی به جانفشانی چو توئی به دلربائی
چو به دوست دل سپردم بخود این گمان نبردم که نه بخت وصل دارم نه تحمّل جدائی
گرهی است هر ستاره که بود به کار گردون تو از او چگونه داری طمع گرهگشائی
مگر از بیان دلکش شود آن غزال رامم چو نسیم برگزیدم روش غزلسرائی
پس از آنکه سرودهء صدارت را تا پایان خواندم. ادیب روی در هم کشید و گفت مرغ همسایه همیشه در نظر کسان غاز است و در پیاش مرا به بیانصافی و سخن ناشناسی متصف ساخت. آن روز و روزهای پس آیندش هرچه کوشیدم نتوانستم بفهمم قصور من چه بوده که تعبیر (چراغ سبز) و (شرم سرخ) او را نپسندیدهام و امروز که وقایع گذشته را مرور میکنم به این نتیجه میرسم که اگر جهد ادبیام محدود به درک منافسات وی بود، به تبع چشم بستهی جز خان عمو ندیده و گوش سخن سختهی دلنشین نشنیده (چراغ سبز) و (شرم سرخ) وی را تعبیر باردی در ردیف (جیغ بنفش) به حساب نمیآوردم و باعث تکدر خاطر نادرالوجودی نمیشدم که میپنداشت از رخنهی آسمان بر زمین فرو افتاده و هر چه میگوید و میسراید میباید مورد پسند هر که میشنود واقع گردد.
در مورد حشر و نشر و کسب فیضم از خرمن فضل دکتر علی اصغر حریری تبریزی وصیتنامه آن بزرگوار و ابراز لطفشان در کتاب یادگار عمر کافی است که موجب سیهرویی کسانی شود که بیهیچ موجب و دستاوردی در پی انکار واقعیاتاند و ضعف منطق و کسر قوه تعقل و تفکر آنها را بر آن میدارد که رفت و آمد یک دانشآموز رشته ادبی و دانشجوی دوره ادبیات به مجامع ادبی را به دیده شگفتی بنگرند! و رطب و یابس پدر خویش را شکرشکنی طوطیان هند انگارند! و متوجه سخافت ابراز نظر حقیرانه خود نشوند.
زبان بریده به کنجی نشسته صم بکم به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم
تاریخ شفاهی خاندان برومند اصفهانی
تاریخ شفاهی خاندان برومند اصفهانی کتابی است مشتمل بر شرح احوال و سوابق آباء و اجداد و وقایع زندگی خاندان برومند که پس از تبعید امیر اصلان خان داغستانی و فرزندان وی به ایران از زمان شاه عباس بزرگ نخست در روستای گز برخوار در سه فرسخی اصفهان اسکان یافتند و سپس به مرور برخی از فرزندان آنها به سبب پیوندهای خویشاوندی حاصل از ازدواج به دو روستای دستگرد و خورزوق نیز نقل مکان کردند. یعنی در واقع شرح احوال خاندان برومند برخواری است. که به سبب آنکه از دوره پهلوی اول به اصفهان نقل مکان کردند و در زمره معاریف اصفهان به شمار آمدند جمعاً به خاندان برومند اصفهانی شهرت یافتند و همین جنبه معروفیت در اصفهان و زاد و ولد و فوت و موتشان در این شهر بود که موجب شد بر کتاب مورد نظرم، نام تاریخ شفاهی خاندان برومند اصفهانی بگذارم.
گفتنی است، اکثر افراد این خاندان که سابق بر این در سه روستای گز و دستگرد و خورزوق واقع در شهرستان برخوار سکونت و تعلّقات ملکی داشتند و در عداد خوانین و معتمدان محلی در روستا و شهر رفت و آمد میکردند، از حسن شهرت و خوی مماشات و مردمداری برخوردار بودند. به جز مواردی نادر که آن هم حکم استثا دارد از آنها به بدی یاد نمیشد. آن موارد نادر هم به سبب اقدامات مستبدانه و مرتجعانه محمد کریم خان گزی سالار اقبال بود که احدی از خاندان معظم و کثیرالعدد برومند به شمار میآمد، شوربختانه برخی از صفات مذموم وی از جمله خساست و پولدوستی و طمعورزی و حسادت و باجخواهی و سفلهمنشی و فضولی و ولنگاریاش که بر حسب همنشینی و تاثیر محیط خانوادگی به فرزند و نوادگان او نیز سرایت کرد، موجب شد منفور خاص و عام باشد.
از موارد بارز این سفلهمنشی موروثی کلّاش مآبانه ترفندی بود که اینان به کار بستند، و به عنوان تاسیس، بنیادی اقتصادی برای امور خیریه مبالغ معتنابهی از خویشاوندان گرفتند. ولی بنیاد نیکوکاری در شرف تاسیسشان به سرانجام نرسید. سرمایه جمعآوری شدهاش که طی سالهای طویل با مشارکت اغلب اعضای خاندان برومند فراهم آمده بود، هباءً منثورا شد. از حیث پیشینه موروثی نیز سوابق همکاریهای سالار با اقبالالدوله کاشی قبل از مشروطه و همقدمیهای فرصتطلبانه بعدیاش با خوانین و حکام بختیاری مشروطهخواه، مشارکتش در قضایای قحطی و احتکار گندم، نقش مرموزش در بلوای نان، دست پنهانش در واقعهء ترور معتمد خاقان حاکم مترقی اصفهان، یار دارا بودن و دل با اسکندر داشتنش در وقایع پشت پرده مهاجرت، رفاقتش با نایب حسین کاشی که به اتفاق وی به مهاجرت رفت، تا با نظامالسلطنه مافی ابراز همرزمی ظاهری کند، و در اثر مسامحه و بیلیاقتیاش دهها سیاهی لشکر دهاتی که همراه برده بود، هنگامی که در عیش و عشرت بسر میبرد، با شبیخون نایب حسین کاشی رفیق همرزمش کشته شدند و باقی همراهانش در سرما ی زمستان گرسنه و بیلباس حین گذز از کوه پیاده در راه مردند و حتی یک تن جز خود او که با انبانی از سکههای طلای عثمانی که از آلمانها گرفته بود و فاحشهای که ارمغان بازگشتش از این شکست مفتضحانه بود، هیچکس دیگر بازنگشت، همه موجب تنفر شعلهور درازمدتی شد که از او در کمون خاطر مظلومان زبانه میکشید، و مردم را بر آن میداشت که باغ محل سکونت وی را دارالاشقیاء بنامند! و به سبب همین جنبههای ناستودهء مشهود در کردار و رفتار او بود که میزرا محمد علی مکرم اصفهانی شاعر طنزپرداز خرافهستیز، ابوالقاسم پاینده نویسنده معروف، حاج ملاعلی گرگابی شاعر خوشذوق متخلص به بیدرام، شیخ حسن علیمی آدرمنابادی واعظ منتقد مبارز، احمد خان حیدری ادیب مورچه خورتی،احمد آقا مجد،رجبعلی پاینده،خانعلی علی ویس،حسن فدائی،قربانعلی فدائی، محمد خجندی، حسن سلطانزاده،حاج نایب محمدعلی گزی، حاج محمد علیخان کلانتر گزی به اتفاق فرزندانش سلیمان آقاخان و میرزا یحیی خان برومند که عمو و پسر عموهای او بودند، اسمعیل آقا برومند افسر ارتش، حاج غلامعلی خان نیرو، حاج مهدی قدیری خورزوقی، دکتر محمد برومند اولین پزشک خاندان برومند و جمعی دیگر از اهالی برخوار و اصفهان و نجفآباد و چهارمحال و بختیاری به مبارزه با او کمر بستند وکار به جایی کشید که به سبب نفرت عامه و توصیه مکرم اصفهانی، پشت دیوار خانهاش در محله پشت مطبخ اصفهان به مبال عامه کسبه و سکنه و رهگذران اطراف بدل شد. اهالی خوشحساب که ذکر بیداد پدر و لودگیها وقیحانه پسرش را از این و آن شنیده بودند، اصرار شگفتی در ادای دین به ساکنان آن خانه داشتند. به نحوی که به صورت مستمر میگفتند: " برویم زود بدهی خود را بپردازیم، به زنده و مردهشان مدیون نباشیم!"در این میان شایعهای که به اغوای رنود شهر شده بود، باعث گشته بود، برخی از مردم سادهاندیش بپندارند، تخلّی و اجابت مزاج در پشت دیوار باغ سالار از جمله امور خیریهای است که باعث اجابت حاجات میشود. از اینرو برخی از افراد که حاجاتشان برآورده نمیشد، به قصد اجابت حاجات و به نیت عمل خیر درصدد برمیآمدند بدهی خود را مصرانه بپردازند. بنّا و عمله و کارگر کارخانه، کاسب مغازهدار و شاگرد مدرسه فروشنده دورهگرد و رهگذر پرشتاب به محض نیاز به ادای دین مشغول میشدند. یادگاری در پشت دیوار باغ باقی میگذاشتند. و با احساس رضایتی که به ترّنم طلب آمرزش آمیخته بود، شاد و خندان میگذشتند!
از آنجا که موضوع تاریخ "انسان موجود" است، که منشاء وقایع نیک و بد میشود، و نه "انسان مطلوب" که منشاء خیر و خوبیهای مطلق است و این به علّت سرکشی نفس آدمی است که به سبب آنکه دستخوش عوامل خفیّ و جلیّ است، مانع میگردد، آدمی طوق اطاعت از همه جنبههای خیر را به گردن گیرد، خواه ناخواه آدمی مصدر صدور افعال و اعمال نیک و بد میشود، که در مجموعهای از رخدادها جنبه وقوع مییابد که هر یک صورت نیک و بد یا خیر و شرّ مطلوب و نامطلوب دارد. ولی گزارش و ثبت و ضبط وقایعی که دلالت بر بیداد نابکارانه یا ریا و مردمفریبی و اعمال مغایر با رحم و شفقت و نیکنفسی عاملان قضایا دارد، به تبع حب و بغض شخصی برای افراد واقعیت گریز ناخوشایند است. بدیهی است تاریخ شفاهی خاندان برومند نیز نمیتواند از این قاعده کلی مستثنی باشد و موجب تکدر خاطر کسانی نشود که نقل و نشر رخدادهائی را که متضمن منفعت معنوی اسلافشان نیست، نمیپسندند. این افراد متوجه نیستند که ضعف نفس و بیتوجهی به وجدان، نقیصهای است که غالباً گریبانگیر کسانی میشود که احساس شخصیت فردی نمیکنند و شوربختانه نمیدانند عظام بالیه رتبت عصام نمیدهد. مرا با اینان کاری نیست. داوری و خوشآمد و بدآیندشان را درخور اعتنا نمیدانم. بل که در جایگاه گزارشگری بیطرف میکوشم، تا آنجا که امکان دارد و میتوانم، در پی ثبت و ضبط حقایق وقایع باشم، و در این راه که از نیم قرن پیش آغاز به پیمودن کردهام هرگز ملالی به خود راه ندهم و کسی را رادع و مانع خود احساس نکنم!
روش نگارش تاریخ شفاهی خاندان برومند اصفهانی توسل به اخبار و شهادات بود و بهرهیابی از گواه، ولی به لحاظ آنکه مفسد فطرت صادقانه هر گواه یا دروغ عمدی اوست و یا اشتباه ناشی از کودنی و سهو عارض از بیدقتی او، لزوم ترجیح و تعدیل اخبار و وجوه بررسی خبری بر خبر دیگر و تکیه بر تواتر خبر و کثرت روات ضروری به نظر آمد.
به هنگام نقل خبر و به قصد ترجبح و تعدیل اخبار، بررسی شد، آیا مخبری که خبر از او نقل میشود، آن واقعه را مستقیماً خود دیده، یا شنیده است؟ و اگر شنیده است فریب نخورده؟ و اگر فریب نخورده آیا بر حسب حب و بغض و یا بنابر غرضی به عمد به تغییر یا جعل خبر نپرداخته است؟ و آیا اساساً احتمال عقلی وقوع واقعه و صحت خبر میرود یا خیر؟
در مواردی که راوی خبر یک شخص منفرد بود، و احتمال دروغ عمدی یا اشتباه سهوی میرفت، جستجو شد، نشانهای یافته شود، که بر درستی یا نادرستی گفتار راوی دلالت کند و نشان دهد، چه اهداف و اغراضی ممکن است در کار باشد که راوی را از راستی فطری به سمت و سوی انحراف و ناراستی سوق دهد.
همچنین از یاد نرفت که اشتباه سهوی مخبر یا از روی بیاطلاعی اوست که به سبب کمی و کاستی تحصیلی دست میدهد و یا به لحاظ نقص فطری اوست که مانع درک نکات باریک و فهم حقایق وقایع میشود. از این رو نقل و نشر روایتی معتبر و جایز محسوب شد، که مخبر یا راوی خبر نه معتاد به دروغ بود و نه مغرض و بیاطلاع و نه ناتوان از معرفت و حِس تشخیص و حَسن تمیز .
تقید به عدم انفراد راوی یا مخبر از این جهت صورت گرفت که در صحت خبر یقین حاصل شود. زیرا گواهی یک تن که بگوید وقوع واقعهای را از فرد موثقی شنیده یا به چشم خود دیده ودقت کرده، ممکن است از جلب نفع و ابراز غرض به کلّی عاری نباشد. به همین جهت خبر مخبر منفرد مظنون و مشکوک قلمداد شد و خبر مخبر متعدد هم مورد انتقاد قرار گرفت. زیرا به نظر آمد ممکن است، چند تن در اِعمالِ غرض یا اِبرازِ میل خاص مشترکالمنافع و همسلیقه باشند. به تبع آن به جعل خبری نادرست دست یازند. پس شرط احتیاط آن بود که به انحاء گوناگون و به کمک نشانههای مکتوب یا منقول خبر مخبر منفرد یا متعدد در معرض سنجش قرار گیرد و پس از راستیآزمایی دقیق، شرح چگونگی رخداد ثبت و ضبط گردد.
صرف نظر از اعتبار مخبر، توجّه به خود خبر هم ضروری تلقی شد، تا با بررسی خبر معلوم گردد، آیا افزون بر آنکه مخبر حائز کلیه وجوه و شرائط لازم از حیث راستگوئی و زیرکی و توانِ ثبت و ضبط خبر است باز آیا خود خبر با موازین عقلی و علمی سازگاری دارد، یا خیر؟ زیرا اعتماد به صادقالقول بودن و خوشحافظه بودن مخبر یا مخبران شرط لازم ولی ناکافی است که اتکاء به آن سدّ راه تاریخنویسی واقعگرایانه است!
حال پس از همه دقتی که در بدست آوردن اخبار و تدوین تاریخ شفاهی خاندان برومند به کار رفته، اگر فرد مغرضی تحت تاثیر ناخوشآیندیاش از نقل و نشر اعمال پیشین پدر یا پدر بزرگ خود بخواهد به آن جنبه اوهام بدهد، مخیر است که برای تشفی خاطر حزین خود و پردهپوشی رفتار ناستوده نزدیکان خویش، حرف دل خوشکنکی بزند. حتی میتواند، اصلاً کل مطالب مندرج در آن را کذب محض قلمداد کند. تلقی وی و ابراز نظر مخالفش در اصل مطلب تغییری نمیدهد. و منجر به محو حقایق وقایع از اذهان آگاهان نمیشود. زیرا گرچه برخی از فضلاء تاریخ را نسیجی از اوهام و دروغ خواندهاند، و ژان ژاک روسو گفته تاریخ فنی است که با کمک آن شخص از میان چندین خبر دروغ، آن خبر را که شبیهتر به راست باشد برمیگزیند، با این وصف این جنبه تاریخ چنانکه "رشید یاسمی" در کتاب" آیین نگارش تاریخ" یادآور شده مربوط به قضایایی است که معطوف به موارد پنچگانه (نفع و سود- موقعیت ویژه- مباهات – رد و قبول عامه – و رسوم ادبی) باشد. و مطلقاً نمیتوان همه مطالب تاریخ را منکر شد. زیرا برخی از قضایای تاریخی جنبه نتایج استدلالی یا تجارب حسی دارد و اطمینان بخش است. (11).
قصد دروغگو از نقل دروغ، چه کوچک و چه بزرگ ایجاد تاثیر خاصی در ذهن خواننده است. و تبیین و تشریح موارد پنجگانهای که رشید یاسمی یادآور شده به قرار زیر میباشد.
- نفع یا سود که بر دو نوع است، یکی نفع شخصی و دیگر نفع جمعی یا گروهی، مثل منافع خانوادگی یا اغراض حزبی و مذهبی که دروغگو را تابع هممسلکان خود میکند.
- موقعیت ویژه مثل بیم از بیان واقعیت به خاطر بازدارندگی سیاسی و اجبار به گزارشی مغایر با آنچه وقوع یافته که منافی با اصول مسلّم تاریخ است. مثل کار محمد تقی خان لسانالملک سپهر در ناسخالتواریخ که به اجبار بیم از بیان واقعیّت، علّت مرگ امیرکبیر را سکته عنوان کرده و نه رگ زدن او به دستور ناصرالدین شاه قاجار.
- مباهات مثل وقتی که منظور دروغگو جلب فخری است و به او فرصت خودنمائی و ترفیع جاه میدهد
- رد و قبول عامه، که دروغگو به قصد ابراز کرامت نفس و برای مماشات یا خوشآیند دیگران حرفی نادرست میزند. مثلاً میگوید فلان مقام را به او پیشنهاد کردهاند و او رد کرده است. یا برای مسقط الراس خود سوابق نادرست و پیشینه غیرواقعی درست میکند، تحویل همشهریان خود میدهد.
- رسوم ادبی، ادبا و تاریخنویسان اهل شعر و ادب برای ایجاد اثری ادبی از جعل وقایع و اعداد و اتفاقات اختراعی رویگردان نیستند. چنانکه رشید یاسمی میگوید: "هر کلامی از لحاظ ادبی زیباتر بود باید سوءظن نسبت به آن بیشتر باشد" بعضی از مورخین قدیم مثل اریستفان و دموستن چنان با مهارت قلمی مجعولات خود را پرورش داده بودند که تا اواخر قرن نوزدهم کسی در اروپا جرات نمیکرد در صحت روایات آنان تردید کند. هر جا اشخاص تاریخی خصال عجیب و احوال غریب نشان دادند ما باید بیشتر حذر کنیم. (12).
با توجّه به موارد پنجگانه بالا که موجبات ابتلاء به دروغگوئی را نشان میدهد، وانگارهای برای تشخیص صحت و سقم سخن است، جا دارد، راستیآزمایی شود، آیا آنچه ادیب برومند درباره خود گفته و به اذهان سادهاندیشان القاء کرده، واقعیت دارد؟ و یا آنکه منافساتی است که به قصد ابراز کرامت نفس به خورد خلقالله داده و برخی از ساده باوران که به بتپرستی راغباند، عین واقعیت پنداشتهاند، و آیا هیچیک از موارد یاد شده در مورد سخن اینجانب که در تاریخ شفاهی خاندان برومند ومصاحبهام با ایبنا به رد و نقض گفته عمویم پرداخته ام، صدق میکند؟
غرور ناشکستنی
ادیب برومند درباره قطعهای که با عنوان غرور نا شکستنی در کتاب سرود رهائی چاپ کرده و به مطلع "شد متهم به نزد امیری سخنوری _ کافتاد از سعایت بدخواه درشرور" آغاز میشود، و به دو بیت " گفتا اگر چوشیر به بند اندرم چه باک_ این فخر بس مرا که نیم رام چون ستور" و "دست زمانه گر شکند پیکر مرا _ زان خوبتر که بشکندم پیکر غرور" پایان مییابد و تاریخ فرودین 1342 را دارد در صفحه 380 کتاب سرود رهاِیی (نشر پیک دانش تهران 1367). چنین نوشته: "پس از دو سه ماه که از مدت زندانی بودن من در قزل قلعه گذشت روزی مرحوم سپهبد ناصرقلی برومند عموزادهام به دیدار مادر و همسر من میرود و میگوید من با مقامات امنیتی برای آزادی آقای ادیب برومند مذاکره کردهام گفتهاند، آزادی ایشان مشروط به اینست که قول دهند که از ادامه فعالیت سیاسی صرف نظر خواهند کرد و من گفتهام مشکل است چنین قولی بدهند. یک هفته بعد که همسرم برای ملاقات من به قزلقلعه آمد این گفته سپهبد برومند را برایم نقل کرد و من همان روز قطعه یاد شده را سرودم"
سروده غرور ناشکستنی و شرح نزولش به قلم ادیب برومند از موارد دروغ پراکنی گویندهایست که به قصد "کسب نفع خوش نامی "_"ابراز کرامت نفس"_ "جلب فخر و مباهات عامه"_ و "رسم ادبی جعل وقایع" عنوان شده است تا منجر به ایجاد تاثیر در ذهن خواننده گردد! و دقیقاً مصداق بارز این توصیه رشید یاسمی است که میگوید: "هر کلامی از لحاظ ادبی زیبا تر بود باید سوءظن نسبت به آن بیشتر باشد".
قرائن معقول زیر بردروغگوئی ادیب برومند دلالت دارد
1- در سال 1342 ناصرقلی برومند سرهنگ و شاغل در دفتر مخصوص بود. سیزده سال بعد ارتقاء رتبه سپهبدی یافت. ادیب برومند از آن جهت عنوان سپهبدی او را ذکر میکند، که هم مباهاتی باشد که پسر عموی سپهبدی داشته، و هم ابرازکرامتی گردد، برای جلب احترام خواننده نسبت به خود! و این علاقه اش به نشر صیت فضائل و این جنبه جلب احترامش نسبت به خود در یکیک واژههای که در نقل قول مجعولش آورده ظاهر است! توجه کنید به سیاق سخن مؤدبانهای که از قول مقامات امنیتی زمان شاه در باره خود جعل میکند: " با مقامات امنیتی برای آزادی (آقای ادیب برومند) مذاکره کردهام گفتهاند، آزادی (ایشان) مشروط به اینست که (قول دهند) که از ادامه فعالیت سیاسی صرف نظر (خواهند کرد) و من گفتهام مشکل است چنین (قولی بدهند)" یعنی مقامات امنیتی از او با عنوان "آقا" و ضمیر "ایشان" و"فعل دوم شخص جمع" استفاده میکنند. و مثلاً نمیگویند" ادیب باید بنویسد دیگر از این غلط ها نمیکند" وپسرعموی نظامی شاغل خدمتش نیز بیهیچ احتیاطی به مقامات امنیتی میگوید: "مشکل است چنین قولی بدهند." یعنی مرتکب تأیید ضمنی مواضع سیاسی، پسر عموی زندانی میشود.
2- درحالی که سرهنگ بازنشسته محمدرضا برومند پسرخاله مادر ادیب در آن زمان مصدر شغل امنیتی بالائی درساواک است، چرا مذاکره با مقامات امنیتی را ناصرقلی برومند، شاغل در ارتش باید به عهده بگیرد؟!
3- در فاصله فروردین ماه سال 1342 که ادیب برومند فخر میکرد که به جای آنکه "مانند ستور رام باشد به مانند شیر در بند است". و "مقامات امنیتی آزادیاش را مشروط به این میکردند که قول بدهد از ادامه فعالیت سیاسی صرف نظر کند" تا سحرگاه دهم خردادماه که سرهنگ محمد رضا برومند رِئیس امنیت تهران آن زمان رختخواب ادیب برومند را پشت ماشینش گذاشت و تحویل مادرش داد، که دخترخاله سرهنگ محمد رضاخان بود، چه پیش آمد، که ادیب برومند آزاد شد؟ آیا مقامات امنیتی از قول گرقتن صرف نظر کردند؟ یا اینکه ادیب برومند قول داد از ادامه فعالیت صرف نظر کند؟
4- آیا اساساً این سروده غرور ناشکستنی ادیب برومند و شرح پیوستش مصداق بارز جعل وقایع و اتفاقاتی نیست، که همانطور که رشید یاسمی ذکر کرده، ادبا و اهل شعر و ادب از آن رویگردان نیستند؟
5- افزون برقرائن فوق، برحسب اخبار متواتر و ابراز نظرکسانی که از اسفند 1341 تا دهم خرداد ماه 1342 با ادیب برومند در یک بند بودهاند، ادعای شیرخوئی مندرج در سروده او مصداق منافسه شاعرنه ایست، که جنبه کذب محض دارد! چنانکه همین چند سال پیش دکتر رضا یزدی تعریف میکرد: "شدّت نگرانی ادیب برومند در قزل قلعه به حدی بود، که دکتر عبّاس شیبانی توصیه کرد، بروم روحیهاش را تقویت کنم؛ به همین جهت شمهای به او قوّت قلب دادم و گفتم در این موارد مبارز باید مقاومت کند و سعه صدر داشته باشد، که پاسخ شنیدم که در زندان سعه ذیل حاصل میشود نه سعه صدر" حاجآقا مدیر شانهچی و مهندس هوشنگ کردستانی و مهندس حمید ذالنور و مهندس بهرام نمازی و جناب خسرو سیف هر کدام از اظهار عجز ادیب برومند در زندان به مناسبتهای مختلف و از جمله به هنگام اعتصاب غذا تعریف هایی میکردند. که شرحش موجب رودهبر شدن از خنده و هم باعث اطاله کلام میشود، و مجموعا مغایر با منافسات اوست.
حال باید دید، آیا هیچ یک از موارد موجب ابتلا به دروغگوئی مشمول سخن نویسنده تاریخ شفاهی خاندان برومند میشود که به رد و نقض گفتههای عمویش پرداخته است؟ به ضرس قاطع خیر! زیرا ردّ و نقض گفته عمو و اثبات دروغگوئیاش نه مفید فایده "سود رسانی" به برادرزاده است، و نه "مایه مباهات وجلب فخر او" و نه وسیله "ابراز کرامت و کسب خوشآیندی دیگران" و نه از موارد مرسوم و شیوه معمول اهل شعر وادب میباشد ،که برای خود "فروزه تراشی و جعل و خلق خصائل" میکنند! و بازدهی جز این ندارد، که هرکس بشنود یا بخواند، بگویدعجب کاری کرده که حرف عمویش را رد کرده! نباید این کار را میکرد! خوبکاری نکرده دروغ گوئی عمویش را برملا کرده! هرچه باشد عمویش بود! حالا دروغ گفته باشد! نباید حرمتش را میشکست!
بنابراین آنچه موجد بیان احوالات و رد و نقض گفته ادیب برومند شده، فقط و فقط تمایل به نقل و نشر حقایق و نشان دادن واقعیات و ثبت و ضبط رخدادهای زندگی و پایبندی به انگارهها و موازین تاریخ نویسی است. محقق یا مورّخ موظّف است، احوال رجل موثر مشهور در قضایای اجتماعی یا مشتهر و معروف در عرصه سیاست و زمینه هنر و شعر و ادب را روشن کند، و غایت اعمال او را نشان دهد. در باب اراده و نیّت و آراء و اعمال او تحقیق و تفحص و راستی آزمائی نماید. "درجه دانش و ذوق او و پایه ومایه معرفت و علو افکارش بسنجد وآشکار سازد." (13)
رشید یاسمی درکتاب آیین نگارش تاریخ بخش خصلت مسلّط بر رجال میگوید: "هر خصلتی که برشخص مستولی باشد، اعمال او را به رنگ خود درمی آورد، باید تحقیق شود که چگونگی آن صفت غالب چیست؟ مثلاً اگر سریعالغضب است، اگرترسواست، اگر متلوّن و هردم خیال است، اگر شهوتپرست و حریص است . . . . . . در دنباله این مبحث باید ذکر اشتغالات عادی او و طرز رفتار او را با دوستان وزیر دستان وزبردستان بیان کرد. امّا باید دیدکه ازچه راهی . . . . . اکثر این سنخ تحقبقات جنبه ادبی دارد و آنها را علمی نمیتوان دانست. برای اینکه در این امر حتی الامکان به صحت نزدیکتر بشویم و سیمای رجل تاریخی را تحقیقاً بتوانیم رسم و نقش کنیم باید دو نکته را در نظر گرفت: 1- اظهارات آن شخص را در باره خودش نباید باور داشت و سند قرار داد. 2- از آنجا که صنف تئاتر و رماننویس ما را عادت دادهاند که اشخاصی را بسازیم و احوال و افکار منظم و منطقی به آنان نسبت بدهیم. غالباً در ترجمه احوال رجال تاریخی هم به اشتباه افتاده سعی میکنیم با مواد قلیلی که در دست داریم حدساً اخلاق و افکار آن مرد را درست کنیم. هرقدرکه سند کمتر باشد این بافندگی خیالی آسانتر میگردد، و چون اشخاص که ساخته خود ما هستند منطقی تر و منظم تر از اشخاصی خواهند بود، که حالات آنها فقط مستند به مندرجات اسناد است، غالباً فریب خورده در این آدمسازی افراط میکنیم، بتهایی را که خود ساختهایم میپرستیم و به حقیقت وجود آنها ایمان میآوریم . . . . . . پس خلاصه این شد . . . . . . که در بیان حالات آنچه مربوط به موضوع بحث است باید بیشتر محل انتقاد قرار گیرد و در ضمن نگارش ترجمه احوال اشخاص نباید هرگز سند را منحصر به اقوال خودِ گوینده، خاصه اگر شاعر باشد، نمود و هر گز نباید مردانی را که خود ساختهایم حقیقی پنداشته و دیگران را هم بخواهیم به حدس و فرض خود معتقد کنیم."(14)
برحسب این رهنمود، اگرخوش باوری سادهانگارانه و بتسازی و بتپرستی خرد گریزانه را کنار بگذاریم، و دربررسی احوال ادیب برومند، تحقیقمان منحصر نباشد به آنچه وی درباره خود اینجا و آنجا نوشته یا به این و آن القاء کرده است، متوجه میشویم، حرفهائی که او درباره خودش زده و نزدیکانش به تبع او تبلیغ میکنند از سنخ همان مطالبی است که رشید یاسمی گفته اهل شعر وادب درباره خود میزنند، و هرگز نباید حقیقی پنداشته شود.
ملاک شناختن افراد عمل کرد آنهاست. که اگر موضوع بحث و محل انتقاد قرار گیرد، راستیآزمائی میشود و صدق و کذب حرف هایی که افراد درباره خود میزنند برملا میگردد. ملکالشّعرا بهار نیز لزوم توجّه به این نکته را در نظر داشته است. چنانکه میگوید:
مرد از عمل شناخته گردد مردی به شهرت وبه سخن نیست
نامرد جای مرد نگیرد سنگ سیه چو درّ عدن نیست
ادیب برومند که مدعی آزادیخواهی و مبارزه با استعمار و استبداد بود، در سن 92 سالگی در منزل شخصی به مرگ طبیعی ناشی از کهولت سن درگذشت. مرگ طبیعی او و زندگی آرام و بیدردسرش نشان میدهد، "مبارزات آزادیخواهانه او جنبه واقعی نداشت". بلکه در تماشاخانه زندگی ایفای نقش آزادیخواهی میکرد! فراز و نشیب و دشواریهای جانکاه دوران حیات وچگونگی مرگ و میر دیگر کسانی که پا به میدان مبارزه نهادهاند، بطلان ادعای او را نشان میدهد. روابط حسنه او با دربار پهلوی و مدیرالملک جم قبل از کودتای بیست و هشت امرداد که ارمغانآور مدال همایون برای او بود وارتباط پنهان بعدیاش از طریق ناصر خدایار و محمد حسین دولتشاهی که منجر به تقدیم تابلو نقاشی به فرح پهلوی شد، با باز تاب مطبوعاتی وپیامدهای ناگوارش در شورای جبهه ملی، که بر حسب نوشته دکتر عبدالکریم انواری به جزع و فزع وی انجامید، مبین کردار و رفتار واقعی اوست.
اوقات حیات ادیب برومند در قبل از انقلاب و بعد از انقلاب در آرامش مطلق سپری شد از گوشه دنجخانهاش تکان نخورد. به جز سه ماه و ده روز که در بهار سال 1342 در قزلقلعه با برخورداری از غذای خانگی در توقیف به سر برد، نه به زندانی رفت و نه تبعیدی را تجربه کرد، و نه ممنوع القلم و ممنوعالتصویر شد. کلیه مطبوعات پیش از انقلاب و بعد از انقلاب بی هیچ مشکل و اما و اگری سرودههای او را چاپ میکردند، در پیش از انقلاب مشمول عنایت کیهان دکتر مصباحزاده و بعد از انقلاب مورد محبت اطلاعات حجت الاسلام دعائی بود، تا جائی که حتی یادماندههای زندگی و شرح احوال خانوادگی او که متضمن تضییع کاعذ بود، هم در روزنامه اطلاعات چاپ شد. معاملات ربوی به گونهای که جنبه تخلص از ربا بر طبق موازین فقهی در آن رعایت میشد، تملک اراضی موات و خرید وفروش کتاب و قلمدان و اشیاء عتیقه ولو از صاحبان اصلی آنها نبود، اعم از ذخائر عامه مملکتی مانند تاریخ جهانگشای نادری و قرآن مکتوب زینالعابدین قزوینی یا اشیاء و ادوات عتیقه مصادرهای در برنامه کار روزانه او بود. در این کار حاج مهدی جوادی کودتاچی بیست و هشت امردادی واسطه و بازوی اجرائی معاملات و عندالزوم صدور اشیاء به خارج از کشور بود. که منفعت مادی بیشتری را نصیبش میکرد. همچنین از تسهیلات و امکانات دکتر محمد هویدا در این مورد برخوردار میشد. او ابائی نداشت که نقشی را که عبدالله آدمیت از عباسمیرزا کشیده بود، به مبلغ سه هزار تومان ازآدمیت بخرد و در کتاب نگارستانش به عنوان اثر آقا محمد ابراهیم نقاش معرفی کند، یا اینکه قطعه خط فلک کجرو تراست از خط ترسا را با امضاء مشکوک عمادالحسنی عرضه کند، و تابلوای را با امضاء الحاقی سمیرمی به عنوان کار اصیل سمیرمی به خورد خلقالله دهد، و حال آنکه افزون بر بررسیهای کارشناسانه امکانات تکنیکی و آزمایش کربن 14خلاف آنرا به اثبات میرساند.
عهد شکنی
منگر تو بدان که ذوفنون آید مرد در عهد نگاه کن که چون آید مرد
از عهدهء عهد اگر برون آید مرد از هرچه گمان بری فزون آید مرد
سنائی
ادیب برومند علی رغم آنکه مدعی حقوقدانی بود، و سابقه نیم قرن وکالت دادگستری در پی داشت، از ارائه وصیتنامه مادرش که به تقریر او نوشته بود، مبنی بر واگذاری یک پنجم اموال مادر بزرگ به فرزندان برادرش خودداری میکرد و پس از آنکه برای تنفیذ وصیت نامه کار به دادگستری میکشید، باز طرح دعوی مخالف میکرد تا با صدور حکم دادگاه بدوی و تجدیدنظر مبنی بر تنفیذ وصیّت نامه، اقوی دلیل عدم پایبندی به عهد و میثاق،نابکاری مادّی و قلّت اطلاعات حقوقی خود را به اثبات رسانده باشد.
سطح سواد ادبی او هم در این حد بود، که در سخنرانیاش در حسینیه ارشاد به مناسبت چهلمین سال درگذشت تختی، قهرمان را که معرب کهرمان است، میگفت: معرّب پهلوان است.
مورد دیگری که مبین مایه و پایه ادبی و چگونگی آگاهی تاریخی اوست اظهار نظری است که در یک سخنرانی درباره واژه "جز" مستعمل در سرودههای فردوسی کرده است. توضیح اینکه واژه "جز" به فتح اوّل و سکون ثانی و یا به فتح اوّل وثانی مشدّد که در برخی از ابیات شاهنامه فردوسی به کار رفته، به معنی جزیره و مخفف و مفرّس جزیره عربیست و منظور از آن در دو داستان شاپور و بهرام گور منطقه وسیعی است که مابین دو رودخانه دجله و فرات قرار دارد و درگذشتههای دور با حواشی نیزارها و بیشههایش محل زیست و نشو و نمای شیر و گورخر بود و در دوران اسلامی الجزیره نامیده میشد. محال خلافت ایوبیان و مقر حکومت صلاحالدین ایوبی قرار داشت. استعمال این واژه در شاهنامه موجب شده، در فرهنگ لغات پیشین و در شرح لغات و اصطلاحات شاهنامههای چاپ سنگی آن را مخفف و مفرس جزیره معنی کنند. فریتس ولف خاورشناس آلمانی هم که با دقت علمی موشکافانه یکیک واژگان به کار رفته در ابیات شاهنامه فردوسی را با ویژگیهای لغوی و کاربردهای دستوری طی بیست و پنج سال کار جدّی خستگیناپذیر بررسی و معنی کرده به همین معنی مندرج در فرهنگها و شاهنامههای چاپ سنگی دانسته است، ولی نقصان دانش ادبی و عدم آگاهی تاریخی ادیب برومند موجب شده این واژه را با "جز" معرب "گز" یکی بگیرد و نشان دهد تا چه حد با شاهنامه و اصطلاحاتش بیگانه است و تا چه اندازه در خور این لقب استادی است که به عنایت مطبوعات به او اعطاء شده است. آخر دوره ما دوره از صفت به دور افتادن واژه هاست! روح استاد مظاهر مصفا شاد باد که میفرمود: از کمال صفت به دور افتاد هر کلامی که از زبان برخاست
یکی از دوستان دانشور اصفهانی، آقای رضا ضیا که دارای درجه دکترا در ادبیات فارسی است و از جوانان دل آگاه و خوب درس خوانده دوران ماست، میگفت: شاید به جهت آنکه خون سه دیوان بهار و سرمد و ادیبالممالک را به گردن داشت، استاد نامیده میشد وگرنه موجب دیگری نداشت، که این حاتم بخشی مسرفانه در حق او صورت گیرد. چه نه در ادبیات پیش از اسلام و نه در ادبیات بعد از اسلام حائز شرایط استادی نبود. نه تالیف و تصنیف محققانهای براساس شیوه درست پژوهشی از او در دست است، و نه در فلسفه و عرفان و عروض و معانی بیان و ادبیت و عربیت و فقهاللغه رد پایی در خور مقام استادی از خود برجا گذاشته است!
بررسی بیطرفانه کردار ادیب برومند که از یک طرف داعیهء آزادیخواهی و مبارزه با استبداد داشت. و از طرف دیگر، پیش ازانقلاب با دربار پهلوی از طریق ناصر خدایار و محمدحسین دولتشاهی مرتبط بود و تابلو به فرح پهلوی تقدیم میکرد و تقویم اشیا لاک و روغنی موزه دربار را بر عهده میگرفت و پس از انقلاب نیز نه ممنوع القلم یا ممنوعالتصویر شد و نه زندانی و تبعید، نشان میدهد که ادعایش مصداق بارز سروده خود اوست که میگوید:
مدّعیرا از سبکقدریست دعویها فزون
ورنه سنگینمایگانراادعائی نیست نیست
او ابائی نداشت که نقشی را که عبدالله آدمیت از عباسمیرزا کشیده بود، به مبلغ سه هزار تومان از آدمیت بخرد و در کتاب نگارستانش به عنوان اثر آقا محمد ابراهیم نقاش معرفی کند. یا اینکه قطعه خط فلک کجرو تراست از خط ترسا را با امضاء مشکوک عمادالحسنی عرضه کند، و تابلویی را با امضاء الحاقی سمیرمی به عنوان کار اصیل سمیرمی به خورد خلقالله دهد!
هنگامی که قرآن نفیس به خط زینالعابدین قزوینی معجزنگار را که کتیبه مهر ناصرالدینشاه قاجار را در کنار نام کاتب دارد و همین کتیبه مهر شاه قاجار که برحسب نظر کارشناسانه بدری آتابای رئیس سابق کتابخانه سلطنتی دلیل تعلق هر کتاب ممهور به چنین مهری به کتابخانه سلطنتی سابق است، ادیب برومند خرید و فروش میکند و کتاب جهانگشای نادری را که سجع داخل در خزانه دارد را با تمام نشانههای تاریخی و از جمله نگارش صریح میرزا مهدیخان منشی که کتاب را به شاهرخ تقدیم کرده که حاکی از تعلق آن به کتابخانه سلطنتی سابق است در معرض بیع و شری قرار میدهد، ماهیت واقعی خود را بر ملا میکند. و بر ابراز نظرهای مدعیانه حاکی از صحت عمل خود قلم بطلان میکشد!
(1) ادیب برومند درتوضیح وتحشیه قصیده (رسالت ملی) بر وزن (فضاحت ملی) یادآور میشود: "درانتخابات کنگره برای برگزیدن اعضای شورای مرکزی بند و بستهای انتخاباتی و خورده حسابهای داخلی (کذا) به جای خرده حسابهای داخلی که بر وفق مصلحت کلی جبهه ملی نبود. موجب آن شد که برخی از انتخاب شدگان در خور عضویت شورا نبودند و بعضی دیگر سزاوار بودند انتخاب نشدند ولی کنگره به شورای برگزیده اختیار داده بود که چنانچه افراد شایستهای رأی کافی نیاوردهاند آنان را انتخاب و به شورا دعوت کند. از نتیجه انتخابات کنگره عدهای ناراضی شده بر آشفتند و به مخالفت با ترکیب شورا برخاستند و در حالی که خود را عضو جبهه ملی میدانستند یاغی گونه عمل نمودند." (ادیب برومند – سرود رهایی – تهران 1384 – نشرشریعتی افغانستانی صص 423و 424.
(2) تمغل: به فتح اول ودوم و ضم مشدد سوم به معنی تقلید روش و اطوار است.
(3) ادیب برومند – فراز سخن – نشر انتشار تهران 1393 ص 77 مقاله "تعلیم زبان فارسی مقدم و مهمتر از همه درس هاست".
(4) دکتر عبدالکریم انواری – تلاش برای استقلال – نشرساتراپ لندن- بهمن ماه 1393 – صص 269- 270.
(5) اتحاد نیروهای ملی که دردوم آبانماه 1356 آغاز به کار کرده بود. در 28 آبانماه آن سال با صدور بیانیهای اعلام موجودیت نمود و در سی تیرماه 1357 به جبهه ملی چهارم تغییر نام داد. ده نفر اولی که در این راستا شروع به فعالیت کردند. عبارت بودند از کریم سنجابی – شاپور بختیار – کاظم حسیبی – داریوش فروهر – ادیب برومند – حسین شاهحسینی – ابراهیم کریمآبادی- رضا شایان – علی اردلان – (دکتر عبدالکریم انواری _ همان _ ص 225.
(6) برحسب اظهار دکتر عبدالرحمن برومند و رحیم شریفی.
(7) دکتر عبدالکریم انواری- همان – ص 269.
صورت جلسه آذر ماه پنجاه وهشت به خط ذوالقدر منشی دوم سند شماره 39 – همان – ص348.
(8) دکتر عبدالکریم انواری – همان – صص 269- 270.
ضمیمه سند شماره 40 – همان – ص 349.
(9) دکتر حسین خطیبی – نگاه - مجموعهای از اشعار رعدی آذرخشی – نشر گفتار 1364- ص هفت مقدمه.
(10) ادیب برومند- سرود رهایی – نشر پیک دانش 1367- ص ۱۶ و ۱۷.
(11) رشید یاسمی. آیین نگارش تاریخ. انتشارات اساطیر. 1392. ص 112 س ا تا 9 و ص 67 س 6 تا ۱۳.
(12) همان.
(13) رشید یاسمی. همان. ص 152 س 19و ص 153 س۱ .
(14) رشید یاسمی. همان. ص153 س 2 تا پایان و ص 154 س3 تا 9.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید