رفتن به محتوای اصلی

هما تواب نشد، او رژیمی شد!
04.11.2020 - 05:05

یادآوری می شود که بازپخش این نوشتار صد درصد بی طرفانه بوده و برابر با پذیرش بی چون و چرای سخنان نوشته شده در آن نیست و خانم هما کلهری نیز حق دارد در برابر اتهامات وارده در این نوشتار از خودش دفاع کرده و پاسخ این نوشتار را بنویسد.

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

روایت رژیمی از زندان هایش / نگاهی به کتاب زندانبانم: "تابوت زندگان" نوشته: "هما کلهری"

آشنایی من با هما کلهری به خواندن کتابش (یادنوشته ها، تابوت زندگان، ۱۳۹۹) مربوط نمی شود، او زندانبانم بود! من در بند هفت قزلحصار بودم که زندانبان قبلی جایش را به هما داد، همان طور که زندانبان قبلی رفت که آزاد شود، هما هم می دانست که خط فاصل دوازده سال حکم زندان تا آزادی مدتی زندانبانی است و چه خوب شغلش را انجام می داد که بعد از آزادی پی در پی شغل برایش ردیف کردند! در حالی که زندانیانی که به اسم تواب آزاد شدند برای سال ها امکان پیدا کردن کار نداشتند ولی هما در روزنامه کیهان هوائی که دستگاه پروپاگاندای رژیم در افکارسازی جامعه را به عهده داشت و زیر دست عباس سلیمی از اعضای دفتر سیاسی سپاه قلم زد! من سه خاطره ویژه از هما را که در کتاب خاطرات زندانم (زیر بوته لاله عباسی) که سال ۲۰۰۲ نیز چاپ شده است در اینجا بازنشر می کنم:

یک - ..... امروز مسئوليت نظافت بند با من است، قابلمه بزرگ بند را می شويم و آن را کنار در بند می گذارم، هما نگهبان بند کنار دفتر ايستاده و تماشا می کند، با صداى بلند که همه افراد بند بشنوند می گويد: "قابلمه را بايد يک مسلمان آب بکشد نه يک کمونيست! اين قابلمه الان نجس است و برادران نمی توانند آن را براى آوردن غذا ببرند!" به سلول مى روم که دست و پاى خيسم را خشک کنم، کسى چيزى نمی گويد، حرف هائى درگوشى گفته می شوند و معلوم نيست چه اتفاقى خواهد افتاد! کنار سلول می نشينم که خستگى در کنم، صداى چرخ را می شنوم که از کنار در بند رد می شود و برخلاف هر روز نگه نمی دارد که قابلمه بند ما را بردارد! چه اتفاقى خواهد افتاد؟ تا حالا تواب ها تقسيم کار بند را می کردند و هر بار آبکشى قابلمه را براى يک تواب و يا يک مجاهد می گذاشتند که انجام دهد! ..... در اين چند روزه که توابان در بند نبودند تقسيم کار با مجاهدين بود و آنها طورى کارها را تقسيم کرده بودند که هرگز يک نمازنخوان قابلمه را آب نکشد و کنار در نگذارد! با يکديگر حرف می زنيم که آمادگى هر برخوردى را داشته باشيم هرچند نمیدانيم چه اتفاقى خواهد افتاد! يکى از مجاهدين که نقش رهبر را در بين بقيه بازى می کند به سراغم مى آيد و می گويد:

- قابلمه را به حمام برگردان، يکى از بچه هاى ما آن را همين طور آب نکشيده از حمام برخواهد داشت و به جلوى در خواهد آورد!

- يعنى الان نجس است و کافى است که دست يکى از شما به آن بخورد تا پاک شود؟ اگر اين طور فکر می کنى خودت آن را به حمام ببر و اين نقش را خودت به تنهائى بازى کن! از نظر من آن قابلمه هيچ اشکالى ندارد.

- می خواهى غذاى بند قطع شود؟

- فکر می کنی من چنين چيزى میخوام؟

با عصبانيت مرا ترک می کند و به سراغ دوستانش می رود، می بينم که دارند حرف می زنند، روز بعد از گرسنگى بيدار می شوم، ديشب غذا نداشتيم و خرما و کشمش که از فروشگاه خريده بوديم خورديم، خوشحالم که روز تمام شد و مسئوليت قابلمه ديگر با من نيست! حالا هر کس که از غذا نداشتن ناراحت است می تواند قابلمه را به داخل حمام برده و از مجاهدين بخواهد که پاکش کنند! سه روز مى گذرد و ما هيچ وعده غذاى گرم نداشته ايم! قابلمه کنار در است و نگهبانان حاضر نيستند که به آن دست بزنند چرا که يک کمونيست آن را شسته است! صبح روز چهارم است، قابلمه آنجا نيست، کارگران آشپزخانه به دستور مسئولين زندان آن را برده اند، ظهر پرده کنار می رود و يک قابلمه غذاى گرم داخل بند گذاشته می شود! ..... (صفحه نود و هشت)

حال ببینیم هما در کتابش این واقعه را چطور جمعبندی کرده است؟ "..... حاج میثم مرا به زیرهشت خواست ..... گفت از این به بعد دیگ ها را باید یکی از مسلمان ها یا منافقین آبکشی کنند و شما هم نظارت کنید! به شدت بیزار بودم از این که بایستم و ببینم چه کسی دیگ را آبکشی می کند، با اکراه قبول کردم و البته هرگز آن را انجام ندادم اما در بند اعلام کردم که دیگ باید توسط مجاهدها آبکشی شود ....." (صفحه دویست و هشتاد)

علیرغم ادعایی که در کتاب آورده شده هما هیچ گاه از قبل در بند اعلام نکرد که مجاهدین باید دیگ را آبکشی کنند، روزی که من دیگ را شستم و جلوی در گذاشتم اصلا نمی دانستم چه نقشه ای برایمان کشیده شده است، ادبیات کیهانی هما در این تحلیل او از سه روزی که به لطف دخالتش در مسأله کارگری بند غذا نداشتیم به خوبی نمودار است: "..... ماجرا سه روز پیاپی کش پیدا کرد، بند چند روزی بی غذا ماند، این حرکت برنامه ریزی شده توانست خوراک تبلیغاتی خوبی برای ملاقات ها و رادیوها فراهم کند ....." (صفحه دویست و هفتاد و نه) رئیس زندان متوجه شد که این حرکت کاملا خود به خودی بود، در غیر این صورت اگر یک درصد هم گمان می کرد که عمل من برنامه ریزی شده بوده علاوه بر بازجوئی رفتن حداقل برای شش ماه به انفرادی فرستاده می شدم!

دو - ..... در پنجره سلول نشسته ام، در فضائى که نيم متر در نيم متر است و به آسمان زيبا نگاه مى کنم، گاهى در اينجا مى نشينم و آسمان را نگاه مى کنم و به ياد گذشته غرق مى شوم، در اينجا آسمان خيلى وسيع و بزرگ است، عظمت آن آدم را تحت تأثير قرار مى دهد، بند هشت طرف راستم است و هواخورى در بين بند ما و بند هشت قرار دارد، به خاطر پرده آهنى کلفتى که جلوى پنجره هاى ما و پنجره هاى بند هشت زده اند هيچکس در سلول هاى بند هشت پيدا نيست، به آسمان نگاه مى کنم ..... منتظرم که ابرها سرخى خورشيد را بگيرند و بعد طلائى شوند و بعد بى رنگ و با رفتن خورشيد خاکسترى، دور از محيط هستم که صداى هما نگهبان بند را مى شنوم، براى چندمين بار از من می خواهد که به بازجوئی بروم، سر برمی گردانم، جلوى سلول ايستاده است و نگاهم مى کند، نمى دانم چرا بايد بروم ..... دوستانم نگرانند که برنگردم! سه نفر هستيم که نگهبان ما را پيش ميثم رئيس زندان مى برد و جلوى ما به ميثم مى گويد که اينها داشتند از پنجره سلولشان با بند هشت تماس مى گرفتند! تعجب می کنم و به اين فکر می کنم که چرا دارد دروغ می گويد؟ ..... ميثم بعد از اين که حرف هاى او را می شنود از ما می پرسد: "با بند هشت تماس مى گرفتيد؟" مى گويم: "شما پرده آهنى جلوى پنجره ما را نديدين؟ اگر ما بخواهيم تماس بگيريم نمى توانيم چون کسى را نمى توانيم در بند هشت ببينيم!"

- پس چرا پشت پنجره نشسته بودى؟

- براى اين که غروب را ببينم.

هما نگهبان بند دوباره شروع مى کند به گفتن اين که اينها داشتند با بند هشت تماس مى گرفتند ولى ميثم حرف او را قطع مى کند و از او مى خواهد که ما را به بند برگرداند ..... (صفحه صد و چهارده) البته همان طور که می توان حدس زد هما شجاعت و صداقت نقل این بخش از خاطراتش را نداشته است.

سه - ..... بعضی ها دارند بقيه را خيس می کنند و میخوان به همه آب بپاشند، نمی دانم چرا احساس خوبى ندارم ..... نگهبان را می بينم که آمده و تماشايشان می کند و از آنها می خواهد که صدايشان را پائين بياورند ..... نگهبان می آيد و اسامى کسانى را که بقيه را خيس می کردند می خواند! ..... آنها را دم در بند نگه می دارند، تعدادى مرد داخل بند می شوند، شلاق و تخت با خود دارند، همه ما در سلول ها نشسته ايم، از ما مى خواهند که برويم در راهرو بنشينيم و شلاق زدن آنها را تماشا کنيم، کسى از سلول بيرون نمی رود ولى ما صداى شلاق را می شنويم، بعضی ها با گذاشتن آينه به حالتى خاص همه صحنه را مى بينند، تخت را توى راهرو مى گذارند و از زندانيان که رديف ايستاده اند يکى يکى می خواهند که روى تخت بخوابند و به نوبت آنها را با شلاق می زنند، سکوت است و تنها صداى شلاق که هوا را می شکند و بر روى کمر زندانى می نشيند به گوش می رسد، گريه ناگهانى زن ميانسالى که در يکى از سلول هاى روبرو است و نمی تواند شلاق خوردن زندانيان را به خاطر آب بازى تحمل کند به گوش می رسد، شلاق زن با هر ضربه شلاق خدا و پيغمبرش را صدا می کند تا نيروى بيشترى براى ضربه بعدى به او بدهند! ....." (صفحه صد و پانزده)

جالب است که هما در کتابش واقعه فوق را این طور بیان می کند: "..... چند بار به هواخوری رفتم و تذکر دادم که سر و صدا راه نیندازند اما توجهی نکردند، این ماجرا با اخطار پاسدارهائی که با شنیدن سر و صدا از راهروی واحد به پشت بام بند رفته بودند ادامه و با بردن چند نفر به زیرهشت خاتمه یافت، آرامش، هرچند موقتی برقرار شد ....." (صفحه دویست و هشتاد و سه)

هدف از انتشار "تابوت زندگان" چیست؟

یک - ادبیات زندان

به لطف عمر چهل ساله جمهوری اسلامی ادبیات زندان بخشی از ادبیات فارسی شده است! از این رو رژیم هم در تلاش است که با روایت خود از زندان هایش این ادبیات را مخدوش کرده و روایتی به نفع خود به خوانندگان ادبیات زندان القا کند، هدف رژیم خنثی کردن ادبیات مبارزه و مقاومت در زندان است، این شغل کثیف قلمزنی علیه مبارزان و مبارزه را به زندانبانش تحت نام زندانی بریده یا تواب محول کرده است در حالی که همه می دانیم اکثریت قریب به اتفاق تواب ها و بریده ها رفتند دنبال زندگیشان، بخشی از آن بریده ها و توابین بعد از آزادی نتوانستند یک زندگی عادی داشته باشند و به خاطر شکنجه های زندان دچار ناراحتی های روحی و جسمی شده و تعدادی حتی دست به خود کشی زدند ولی زندانبانان که به واسطه شغلشان زندانی هم بودند و دیگر بازنشسته شده اند حالا شغل های دیگری در سیستم دارند، به نظر می رسد وظیفه جدید آنها نگارش "خاطراتشان" و دلسوزی برای شکنجه گرانی مثل لاجوردی و حاج داود باشد، کتاب هما برای پیشخوان موزه "عبرت" نوشته شده است نه در مواجهه با حقیقت و رو به تاریخ، این کتاب به راستی به موزه دروغینی تعلق دارد که رژیم می گوید شکنجه گاهی بوده که تنها رژیم شاه از آن استفاده کرده است در حالی که بیش از بیست سال پس از انقلاب این "موزه" یکی از مراکز اصلی شکنجه و اعتراف گیری بود، این بار توسط رژیم اسلامی!

دو - خراب کردن اپوزیسیون ضد رژیمی

قبل از هر چیز باید به این اشاره کنم که سه سال است که مردم در تظاهرات های عظیم خود با تمامیت در برابر این رژیم فاسد و جنایتکار به مبارزه تن به تن در خیابان ها برخاسته اند، رژیم حتی با تیر خلاص زدن به سر مردم در خیابان ها نیز نتوانسته است جلوی تظاهرات مردم را بگیرد و اکنون هم این "آرامش" نسبی و مسلما موقت را مدیون ویروس کرونا هست ولی جو ضد رژیمی همچنان می جوشد! مسأله این است که در شرایطی که خود رژیم هم از طغیان جامعه نگران است چاپ چنین کتابی چه هدفی در پیش دارد؟ چطور کسی جرأت می کند بیاید بگوید من زندانبان این رژیم کثیف بوده ام؟ هرچند هما هیچ جا نمی گوید زندانبان بوده است، او می گوید مسئول بند شده است چرا که می داند واژه زندانبانی چه بار منفی پشت خود دارد، او می گوید تواب بوده است در حالی که زندانبان تواب نبود یا تواب معمولی نبود، بعدا به تفاوت معنای عملی این دو واژه می پردازم، به نظر می رسد از ترس بلند شدن مردم رژیم از هر وسیله ای استفاده می کند تا به مردم بگوید اپوزیسیونش هم مثل خودش است!

یکی از اهداف کتاب هما خراب کردن اپوزیسیون و زندانیان مبارز است که این رسالت او از همان ابتدای کتاب شروع می شود، خراب کردن جریانات سیاسی و کمونیست ها را سعی می کند به شکلی زیرکانه به خواننده القا کند و به همین بهانه زمینه چینی بریدنش را از مبارزه نیز فراهم می کند، بدین وسیله مسئولیت فردی و امکان این که می توان به تنهائی هم مبارزه کرد و مبارز ماند را باقی نمی گذارد! به زمانبندی صفحات کتاب توجه کنید: "..... در اتاق سه نشسته بودیم که تلویزیون خبر مصاحبه کیانوری و احسان طبری را اعلام کرد ..... شرکت کنندگان در مصاحبه ضمن تشریح ابعاد سیاسی خیانت های حزب توده در انتقاد از مارکسیسم نیز مطالبی گفتند که پاسخی برایش نداشتم اما دوست داشتم وانمود کنم که چرند می گویند، بعد از پایان مصاحبه نزد دوستانم رفتم و باهم کیانوری و طبری را مسخره کردیم ....." (صفحه صد و سی و یک) دوروئی و تزویر در این چند سطر در لابلای تمام کتاب موج می زنند، به علاوه این که به وسیله تحلیل های توده ای هائی که زیر شکنجه تن به مصاحبه داده بودند برای بریدن خودش مقدمه چینی می کند!

"..... حاجی با قدی تقریبا بلند ..... حالا او نماد حکومت و غاصب آزادی ما بود، حکومتی که بعد از کشتن رفقایمان از دهان او داشت برایمان خط و نشان می کشید، پس هدف بعدی ما مبارزه با او بود ....." (صفحه صد و سی و شش) مسخره کردن مبارزین یکی از اهداف پنهان پشت این کلمات است، هدف زندانیان هرگز مبارزه با رئیس زندان نبود، زندانیان مبارز برای حق و حقوقشان در زندان مبارزه می کردند ولی هما در کتابش به اصطلاح قبل از این که به طرف رژیم برود این زمینه سازی ها را می کند تا به خواننده این ذهنیت را بدهد که در چه مناسبات سطحی بوده است و این که مایه ای برای مبارزه با رژیم نداشته است!

"..... یک روز عصر سیما مسئول بند آمد و اعلام کرد که همه باید بیرون برویم، نرفتیم، عده ای در راهرو قدم می زدند، بعضی که معمولا سنشان بیشتر بود و البته برنامه ها را سازمان می دادند این جور وقت ها کمردرد را بهانه و می رفتند زیر پتوهایشان می خوابیدند که جلوی چشم حاجی و مسئول بند نباشند ....." (صفحه صد و چهل و یک) نمونه ای دیگر از خراب کردن مبارزین!

"..... شکنجه شبانه هفته ای سه یا چهار بار تکرار می شد اما تأثیری بر عزم بچه ها نداشت، دیگر برای حاجی غیر قابل تحمل شده بود که عده ای مصرانه بخواهند قوانینش را بشکنند، در برنامه های مصاحبه شرکت نکنند و به دیگران هم خط بدهند ....." (صفحه صد و چهل و شش) بیچاره حاجی که چاره ای جز شکنجه زندانیان نداشت!

"..... بودند دوستانی که از عاقبت کار می گفتند ..... و هشدار می دادند اما این نظرات زود در جو هیجان زده بچه ها گم می شد، طرف شانس آورده بود اگر انگ بریده و منفعل و ترسو نمی خورد ....." (صفحه صد و پنجاه و شش) باز هم پروژه خراب کردن مبارزین! البته همه "هیجان زده" نمی شدند به جز آنهائی که کل مبارزه از ابتدا برایشان نه با دغدغه که با جوگیری آغاز شده بود.

"..... راستی تفاوت ما چه بود با فاشیست های ارتجاعی در استفاده ابزاری از آدم ها؟ ..... جوابی که به خودم دادم این بود که قدرت طلبی در ذات آدمی است، قدرتی که با حضور انبوه آدم ها رنگ می گرفت و جلوه گر می شد، چه در نماز جمعه و چه در راهپیمائی ها و میتینگ های ما همیشه کمیت حرف اول را می زد نه کیفیت ....." (صفحه صد و نود و نه)

و تیر خلاص به جریانات ضد رژیمی را آنجا می زند که می نویسد: "..... قدرت ما ریشه در کجا داشت؟ در آگاهی و آزادی طلبی؟ پس چرا از افرادی که رفتارها و انتخاب هایشان بر اساس هیجان جوانی بود و نه آگاهی و اعتقاد آن گونه استقبال می کردیم؟ حضور آنها خود به خودی نبود، ما روی دانش آموزها کار می کردیم ....." (صفحه صد و نود و نه) اینها به اصطلاح بخشی از اندیشه های قبل از زندانبانی هماست!

بیش از چهل سال از انقلاب می گذرد ولی هما هنوز هم درک نمی کند و یا نعل وارونه می زند، طبیعی است که در شرایط انقلابی بین سال های ۱۳۵۷ تا سی خرداد ۱۳۶۰ دانش آموزان نیز در دفاع از آزادی هائی که پس از بیرون کردن شاه به دست آورده بودند به خیابان ها آمده بودند، هما به جای زدن رژیم که هر نوع جمع شدن و فعالیت سیاسی را ممنوع کرد جریانات سیاسی را می زند! مگر رژیم این کار را نمی کند؟ البته هما هم این واقعیت را می داند که شرایط انقلابی زمینه ساز فعالیت دانش آموزان بود ولی منافعش ایجاب می کند که چنین بنویسد: "..... احساس می کردم دیگر نه به مارکسیسم و نه به راه کارگر کوچکترین تعلق خاطری ندارم، از قید آنها آزاد شده بودم ....." (صفحه دویست و بیست و شش) گوئی راه کارگر و مارکسیسم او را دستگیر کرده و زیر فشار گذاشته بودند!

"..... آیا سیاسیون پرچمدار آزادی، دیکتاتورهائی بی تخت و تاج نبودند؟ اگر تخت و تاج داشته باشند چه خواهند کرد؟ ....." (صفحه دویست و بیست و شش) در این برهه تاریخی که مردم رژیم را نمی خواهند و اگر تنها یک روز اسلحه هایش از کار بیفتند زیر رژه مردم له خواهد شد این کتاب رسالت تعیین و تغییر افکار عمومی را برای نجات رژیم به دوش می کشد!

سه - چای با طعم زندانبانی

"..... بعد از سال ها برای اولین بار چای بدون کافور در لیوان دسته دار بلور فرانسوی به جای شیشه مربا یا لیوان پلاستیکی می نوشیدم، چه عطری داشت، چای بدون کافور ....." (صفحه دویست و پنجاه و سه) بله، چای با طعم زندانبانی! هما هرگز از واژه زندانبان استفاده نمی کند و همه جا می گوید مسئول بند بوده است! خواننده ای که در زندان های رژیم نبوده است از آنجا که نمی داند هما زندانبان بوده است و با توجیهاتی که او نوشته است ممکن است ایراد زیادی در کارهای او نبیند، این گونه است که این کتاب مثل موزه عبرت مهندسی شده است تا نه تنها دل خواننده را برای زندانبان من به درد بیاورد بلکه آن طور که هما القا می کند احساس کند که اگر مبارزین هم قدرت را گرفته بودند همان جنایتی را می کردند که رژیم کرد و می کند! این گونه است که هما نه تنها با استفاده از واژه توابی که مسئول بند شده است و عدم استفاده از واژه نگهبان سعی دارد خود را بی گناه جلوه دهد بلکه مبارزین را در شکنجه هائی که می شوند مقصر جلوه می دهد!

"..... چند روز بعد در دفتر بند مستقر شدم و نقل و انتقلات انجام شد ..... همان طور که تصور می کردیم فورا فرمان بایکوت از سوی ساکنان سرموضعی بند صادر شد ....." (صفحه دویست و شصت و چهار) ما با هیچ زندانبانی وارد رابطه نمی شدیم! ایشان انتظار داشته ما بین او و پاسدارانی که زندانبان بند بودند فرق بگذاریم و ایشان را در آغوش بگیریم، ایشان در آغوش رژیم بود!

تنفر یکی از موضوعات احساسی کتاب است که جا به جا بروز می کند، این تنفر به اپوزیسیون ضد رژیمی مستقیما و زندانیان مبارز به شکل دروغگوئی علیه آنها بروز می کند، از این نظر این کتاب برایم جالب بود چرا که هرگز نمی دانستم امثال هما در چه منجلابی فرو می رفتند که از انسانیت تهی می شدند! بیشتر از سی سال است که از زندان آزاد شده است ولی همچنان دشمنیش را نسبت به مبارزین بند هفت که زندانبانش بود جا به جا با دروغگوئی نشان می دهد! به یکی دیگر از این دروغ ها اشاره می کنم: "..... ساکنان بند هفت مثل دیروز خود ما می اندیشیدند و تصور می کردند با بایکوت تواب ها و متلک پراکنی یا آزار و اذیت جسمی و روحی آنها گامی در جهت سرنگونی نظام برداشته اند ....." (صفحه دویست و هفتاد) شاید وقتی خودش هنوز با رژیم نرفته بود "مبارزه اش با رژیم" تا این حد نازل بوده است! تواب ها برای ما جائی نداشتند که بخواهیم به آنها متلک بگوئیم و یا آنها را اذیت کنیم، در واقع ما آنها را قربانی می دیدیم و می دانستیم که توبه، تاکتیکی برای آنها برای آزادیشان می باشد.

و اما طرز فکر و نفرت هما را نسبت به اپوزیسیون ضد رژیم در جمله زیر که مربوط می شود به بعد از آزادی او و وقتی که برای کیهان هوایی و زیر دست عباس سلیمی از اعضای دفتر سیاسی سپاه کار می کند باید دید، این که سی و چند سال بعد از آزادیش هنوز این چرندیات را می نویسد نشان از همان همای زندانبان دارد که منتظر است کوچکترین قانون شکنی از زندانی ببیند تا او را به شلاق ببندد: "..... در آن صفحات مقالات، بیانیه ها و یا سخنرانی های گروه های سیاسی چپ، منافقین، سلطنت طلب و لیبرال را نقد می کردند و پنبه شان را می زدند ....." (صفحه سیصد و بیست و یک)

چهار - هما تواب نشد، او رژیمی شد!

هما یکراست از زیر فشار بلند شد و زندانبان شد! بریده ها و تواب ها زیر فشار از مبارزه می بریدند ولی به طرف رژیم نمی رفتند، آنها از روی اجبار بی طرف می شدند ولی هما بی طرف نشد! هما به طرف رژیم رفت، آن هم چنان شتابان رفت که نقش کوچکی به او ندادند، او را زندانبان یکی از دو بند مبارزین زندان کردند! هما پشت واژه تواب پنهان می شود تا بتواند همکاری هایش با رژیم را توجیه کند، اکثر آنهائی که در قبر و یا در سلول های انفرادی طولانی مدت به عنوان تواب کوتاه آمدند در واقع قبول کردند مقررات بند را رعایت کنند، آنها حکمشان را می گذراندند که بتوانند بعد از خاتمه حکمشان آزاد شوند، آنها آن قدر مقاوم بودند و شرافت داشتند که اطلاعاتی به رژیم ندادند و حاضر نشدند با رژیم همکاری کنند.

در اینجا باید توضیح کوتاهی در مورد توابین بدهم، پس از انقلاب و در پی تلاش های رژیم برای سرکوب آن، در دهه شصت صدها هزار نفر دستگیر و هزاران نفر اعدام شدند! از آنجا که شرط آزادی امضای توبه نامه بود شاید ده ها هزار نفر در چهل سال گذشته مجبور شدند آن را امضا کنند، رژیم آنها را تواب می نامید، متأسفانه اپوزیسیون نتوانست خود را از فرهنگ و واژه های رژیم خلاص کرده و نگاه متفاوتی به این موضوع داشته باشد، هزاران نفر مجبور شدند به نام تواب از زیر شکنجه های متفاوت رژیم خلاص شوند، خیلی از زندانیان با توبه که تاکتیکی بیش نبود سعی کردند از زندان رها شوند، با جوی که در دهه شصت بود و این که نباید توبه کرد اکثر این زندانیان بعد از امضای توبه نامه یا ابراز انزجار در مقابل زندانیان دیگر دچار افسردگی شده و می رفتند دنبال زندگیشان چرا که به اشتباه فکر می کردند به درد مبارزه نمی خورند و رژیم همین را می خواست!**

توابین درجه داشتند، تعدادی یک توبه نامه کتبی را قبول می کردند، تعدادی می آمدند حسینیه در حضور زندانیان اعلام انزجار می کردند، تعدادی هم ممکن بود زیر شکنجه اطلاعات بدهند که بعضی از آنها حتی در زندان یا بعد از آزادی خودکشی کردند، درصد خیلی کمی از توابین نیز به نیروی فعال رژیم برای آزار زندانیان تبدیل شدند، آنها بعد از آزادی در خدمت وزارت اطلاعات قرار گرفتند و همچنان برای رژیم کار می کنند! گذشته از این که فکر می کنم ما نباید واژه تواب را که ساخته رژیم است استفاده کنیم این درصد پائین را نمی توان تواب نامید، رژیم همه را یک کاسه می کرد و تواب می نامید ولی واقعیت این است که آن معدود افراد با بقیه فرق داشتند و فرق دارند، آنها با رژیم رفتند و این مهم نیست که ابتدا زندانی بودند و بعد رژیمی شدند، مهم این است که آنها مثل هما رژیمی شدند و همچنان رژیمی هستند! تواب خطاب کردن آنها توهین به ده ها هزار انسانی است که در چهل سال گذشته زیر شکنجه مجبور شدند به درجات متفاوت کوتاه بیایند و مهر تواب خوردند!***

هما می نویسد: "..... از این رو است که کلمه منحوس تواب که ریشه در فرهنگ اسلام دارد در دهه شصت دگردیسی عجیبی یافته و با کلماتی چون خائن ..... مترادف شد، در داخل زندان چاشنی ترس و ارعاب و وحشت نیز با آن درآمیخت، به دلیل بار منفی این کلمه هیچ یک از توابان زندان های جمهوری اسلامی فارغ از حزب و گروه و سازمانشان تمایلی نداشتند به این نام خوانده شوند ....." (صفحه نه و ده) "..... واژه سرد و تلخ تواب اما با نام من و چند تن دیگر از برخاستگان تابوت گره خورده است ..... گوئی در چهار دهه زندان های جمهوری اسلامی تنها ما چند نفر تواب بوده ایم و بس ..... تواب بودن در برهه ای از زندگی از یک سو و جوسازی در فضای مجازی از سوی دیگر همواره چه در داخل و چه در خارج از کشور چون سدی محکم مانع پیشبرد فعالیت های اجتماعی و سیاسیم بوده و هست ....." (صفحه ده) چند تن از آن تواب های مورد نظر هما زندانبان شدند و اسمشان از کتاب من و بقیه افتاده است؟ طبیعی است نام برخی زندانبانان دیگر هم آمده، تفاوت هما با زندانبانان دیگر این است که او دو یا سه سال دیرتر به این کار روی آورد، زندانبانان دیگر برای پول کار می کردند، هما برای آزادیش، چه تفاوتی بین او و زندانبانان دیگر بود؟

هما سعی می کند رژیمی شدنش را که یک انتخاب سیاسی بود نه مذهبی پشت رسیدن به خدا پنهان کند: "..... خدا در درونم جوانه زد و تکثیر شد ....." (صفحه دویست و بیست و هشت) خیلی از بریده ها در مصاحبه ها همین را ردیف می کردند، همه آنها خدا را دیدند ولی بخش عظیمی از آنها از این جلوتر نرفتند و با رژیم همکاری نکردند در حالی که هما با کمال میل اطلاعاتش را می دهد: "..... سؤال ها البته تکراری بودند اما جواب های من نه! همان سؤال هائی که دو سال پیش هم در کمیته مشترک جلویم گذاشته بودند اما جواب های من حالا همان جواب ها نبودند، اصراری بر کتمان حقایق و دروغ گفتن به آنها نداشتم، نوشتم، راستش را نوشتم، همان طوری که وقایع اتفاق افتاده بودند ..... تعدادی اسم روی برگه نوشته بود، پرسید: کدام یک را می شناسی؟ برخی را می شناختم و برخی را نه، جلوی اسم آنها که می شناختم علامت زدم، - در مورد آنها هرچه می دانی بنویس، در را بست و رفت، بعدها دانستم به این کار تک نویسی می گویند ....." (صفحه دویست و چهل و هشت) "بعدها؟" از این نوشته این گونه برمی آید که گوئی هما هرگز کار تشکیلاتی نکرده، همه از ابتدای دستگیری می دانستند که این کار تک نویسی و لو دادن آدم هاست!

در ادامه می نویسد: "..... در بین اسامی هم افرادی بودند که بدون تعلق تشکیلاتی از نظر امکانات به سازمان کمک می کردند و به آنها امکاناتی می گفتیم، در لیست، نام برخی هواداران و چند نفری از اعضاء فعال که به خانه ما رفت و آمد داشتند هم دیده می شد، می دانستم چیزی درباره آنها نیست که قبلا رحیم ناگفته گذاشته باشد یا نکته تازه ای را مطرح کند ..... برایم فرقی نمی کرد که به درد کسی می خورد یا نه ....." (صفحه دویست و چهل و هشت) برایش فرقی نمی کرد اطلاعاتی که می دهد به درد رژیم می خورد یا نه! چطور این اطلاعات نمی توانست به درد رژیم نخورد؟!

پنج - عدم پذیرش مسئولیت فردی

هما در کتابش مسئولیتی در قبال فعالیت سیاسیش نمی پذیرد، اشتباهات خودش را هم به گردن جریانی که با آن کار می کرد و کلا جریانات ضد رژیمی می اندازد: "..... آن روز لعنتی و پاسپورت ها در ذهنم رژه می رفتند، آخر چرا؟ چطور می شود به این درجه از بی رحمی نزول کرد؟ آیا هدف وسیله را توجیه می کند؟ از این که اختیار زندگیم را به دست جریانی سپرده بودم که برای بقای خود هر عملی را مجاز می دانست از خودم بدم می آمد ....." (صفحه دویست و نوزده)

جریان از این قرار است که ماشین هما پنچر می شود، در حالی که داشته پنچرگیری می کرده مردی زحمتکش پیدایش می شود، کیسه پلاستیکی در دست داشته، آن را روی سقف ماشین هما می گذارد و شروع می کند به درآوردن لاستیک پنچر او: "..... نگاهم به محتویات کیسه گره خورد، چشم هایم برق زدند، چند پاسپورت و شناسنامه از درون آن کیسه پلاستیکی به من چشمک می زدند، دنبال فرصتی بودم که آن کیسه را بردارم، مرد جوان داشت لاستیک زاپاس را از صندوق عقب برمی داشت، سرش توی صندوق بود که در چشم به هم زدنی کیسه را برداشتم و سریع در کیفم گذاشتم، رفتم عقب ماشین و با لبخند از او تشکر کردم، لاستیک را برایم جا انداخت و ....." (صفحه دویست و بیست)

هما این تصمیم فردی خود در جاده را که ارتباط مستقیم به وجدان و اخلاق دارد را هم تقصیر تشکیلات می داند: "..... چگونه دزدی را اقدام انقلابی قلمداد می کردند؟ چرا؟ ....." (صفحه دویست و بیست و دو) این یک مسئولیت فردی یعنی کار او بوده است، گوئی تشکیلات آنجا بود و به او گفت پاسپورت های کسی که به او کمک کرده را بدزدد و او هم مثل یک ماشین الکترونیکی این کار را کرده است! گوئی خودش نمی توانسته فکر کند، همین مثالش نشان می دهد که حتی وقتی در جایگاه اپوزیسیون رژیم بوده هیچ احساس انسان دوستی نداشته است چه رسد وقتی که به رژیم پیوست و زندانبان شد!

"..... از پس چشمبند نوری سفید بر وجودم می تابید، انگار در پرتو آن نور دیگر دردهای پشت و ..... حس نمی کردم ..... وجودی دیگر در درونم جوانه می زد ..... به هر گوشه سر می کشید، جاری می شد و می رفت، مثل ماهی سیاه کوچولو، پایبند هیچ چیز نبود ....." (صفحه دویست و بیست و نه) ماهی سیاه کوچولو؟ با ادبیات رژیمی می نویسد ولی باز هم هر جا به نفعش باشد از ادبیات چپ می دزدد! گوئی این هم پاسپورت است!

شش - ادبیات رژیمی

از ابتدا تا انتهای کتاب هما پاسدارها را خواهر می نامد! برای مثال در صفحات چهل و هفت، شصت و دو، صد و یک و ..... در حالی که زندانیان مبارز هرگز پاسدارها یا زندانبان ها را خواهر و برادر صدا نمی کردند، تصور گفتن برادربازجو خنده دار است، این که حالا نزدیک چهل سال بعد از دستگیریش هم آنها را خواهر و برادر می نامد نشان می دهد که این کتاب نمی تواند نوشته توابی باشد که برای تخلیه سنگینی آن روزها به تحریر درآورده است بلکه این کتاب نوشته همان همای رژیمی است که کارش زندانبانی بود چرا که حتی در صفحاتی از کتاب که هنوز به بازجوئی نرفته پاسدار را خواهر می نامد و یا شاید در این کتاب ایجاب می کند که این طور بنویسد چرا که با خواهر نامیدن پاسدار از تضادی که بین رژیم با خواننده کتاب است کم می کند!

این که کتاب به زبان یا ادبیات رژیمی نوشته است را در بین خط ها به خوبی می توان خواند: "..... تا عصر کاغذبازی های اداری جریان دارند، ده بار اسم خودم و پدرم را و گروهک وابسته را می پرسند ....." (صفحه صد و شانزده) به جز رژیم کسی به جریانات سیاسی نمی گفت و نمی گوید گروهک! و واژه هائی چون تارهای عنکبوتی، برادر، خواهر، شرم، گروهک ها، دیدگاه های گروهکی، منافقین و .....

هفت - کتابی برای فروش در موزه عبرت برای دفاع از رژیم

هدف از انتشار این کتاب که دارد خیلی سریع از طریق نرم افزارهای اینترنتی دست به دست می چرخد نه تنها به سخره گرفتن ادبیات زندان بلکه دفاع از رژیم است! سؤالات متعددی مثل این که اگر جریانات "ما" هم قدرت داشتند همین جنایت ها را نمی کردند؟ از همان سؤال های رژیمی برای توجیه جنایت هایش است که از زبان زندانبانی که زمانی در یک جریان چپ بوده خوشتر است! از همان ابتدای کتاب می خوانیم که هما به نفی مبارزه می رسد! همان موقع که تازه پایش به کمیته مشترک رسیده ولی این طور وانمود می کند که به نفی جریانات سیاسی رسیده ولی نمی خواسته در مقابل رژیم کوتاه بیاید، پروسه بریدنش را که مسأله سیاسی است پشت تاکتیک توبه یعنی رسیدن به خدا پنهان می کند، این کتاب روایت رژیمی از زندان هایش برای مقابله با ادبیات زندان است، کتابی در راستای ادبیات کیهان و اطلاعات که هما در آنها دوره دید، این نوشته را با بخشی هائی از کتاب که نمایانگر ابتذال کیهانی است به پایان می برم:

توجیه سرکوب: "..... در آن مرگ اندیشی ها ..... خودم را جای حاجی می گذاشتم که اگر رئیس زندان بودم با زندانی شرور، معاند و مخالف سیاست ها و نظرات خودم چه می کردم؟ کدام دیکتاتور مخالفانش را تحمل می کرد؟ ....." (صفحه صد و هشتاد و هشت)

در نفی مبارزه: "..... اما در تردید بودم که با کشته شدن ما کدام مسأله جهان حل می شد؟ آیا نسل هائی که مقابل ظلم دیکتاتورها ایستاده بودند توانستند جهان بهتری بیافرینند؟ یا به قول رفسنجانی خطیب نماز جمعه همه چیز به خواست خداوند پیش می رفت؟ ....." (صفحه صد و نود)

همسانی سرکوبگر با مبارز: "..... پنداشتم لابد دوستی یا آشنائی از نزدیکان حاجی شهید یا اسیر شده که این گونه وحشیانه به ما حمله ور شد، فکر می کردم اگر آنها هم دوستان ما را شهید می کردند یا اسیر و قدرت در دست ما بود با آنها چه می کردیم؟ تلافیش را سر مخالفانمان درنمی آوردیم؟ ....." (صفحه دویست و یک) این گونه توجیه شکنجه های رژیم و مقایسه رژیم با اپوزیسیونی که در قدرت نیست تنها برای زدن مبارزین است و این که بگوید جریانات سیاسی هم مثل رژیم هستند!

توجیه سرکوب: "..... بدیهی است که خرده بورژازی که هیچ گاه در طول تاریخ کشور ما چنین قدرت و فرصتی را نداشته است با تمام قدرت و به هر قیمتی در صدد تثبیت موقعیتش باشد. برای رسیدن به این مقصود راهی جز سرکوب مخالفانش ندارد، با این تحلیل بهتر می توانستم فشار قیامت را در قبرم تحمل کنم ....." (صفحه دویست و هجده) یکی از موارد بسیار توجیه شکنجه ها و کشتارهای چهل ساله رژیم در کتاب!

چپ ستیزی و اخته جلوه دادن مبارزات رهائی بخش: "..... ما چه؟ اگر ما هم به قدرت برسیم مخالفانمان را ناز و نوازش می کنیم؟ این سؤالی بود که مدت ها ذهنم را به خود مشغول کرده بود، چرخه خشونت و قدرت را چگونه می توان متوقف کرد؟ اصلا ممکن است و شدنی؟ ....." (صفحه دویست و سه) نمونه بارزی از کشتن امید و روحیه مبارزه از طریق زدن چپ با ایجاد سؤال و این که بی خود تلاش نکنید، همیشه همین بوده و همین خواهد بود!

سلب مسئولیت از شکنجه گر: "..... سرم را انداخته بودم پائین و به پوتین های سیاه او (حاجی) و دمپائی های پلاستیکی قهوه ای خودم نگاه می کردم، دیگر از این پوتین ها نمی ترسیدم، از تصور گناهانی که مرتکب شده بودم و باعث شده بودم این پوتین ها مرا زیر لگد بگیرند از خودم خجالت می کشیدم ....." (صفحه دویست و شصت و یک) یعنی اگر شکنجه می شوید تقصیر خودتان است!

"..... سخنرانی آقای خمینی از رادیو پخش می شد، در مورد جنگ نفتکش ها می گفت و دشمنی آمریکا و انگلیس و اخیرا فرانسه و از پیشروی رزمندگان در جبهه ها و آمریکائی دانستن طرح صلح، داشتم به حرف هایش گوش می دادم، دیگر از او بدم نمی آمد ....." (صفحه دویست و دوازده)

وقتی که در کیهان هوائی کار می کند: "..... در واقع عباس سلیمی که از اعضای دفتر سیاسی سپاه بود در صدد انتخاب و پرورش تیمی از روزنامه نگاران با دید انتقادی در جهت رشد و گسترش نظام و انقلاب بود ....." (صفحه سیصد و هجده) "..... اگر چه در بحث ها فعال نبودم و بیشتر گوش می کردم اما در زمین سلیمی بازی می کردم و نظرات او را به خود نزدیک می دیدم ....." (صفحه سیصد و نوزده)

این نقل قول هائی که از کتاب هما در اینجا آوردم به روشنی بیانگر این واقعیت هستند که هما به یک تواب بدل نشد بلکه آگاهانه انتخاب کرد که به عنوان یک زندانبان با سپاه پاسداران همکاری کند تا حدی که حاضر شد خط قرمزهای اخلاقی را زیر پا بگذارد و به مهره ای سرسپرده در دست رژیم تبدیل شود، این کتاب نه یک زندگینامه، نه خاطرات یک زندانی و در ژانر ادبیات زندان که یک پروژه سیاسی، عقیدتی، تبلیغاتی است که هما مسئولیت انجامش را بر عهده گرفته است!****

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منابع:

* کتاب زیر بوته لاله عباسی ، انتشارات نسیم، چاپ اول ۲۰۰۲ در وبسایتم بازنشر شده است

** مبارزه با قربانی، ارزانترین پز قهرمانی

*** زندان ادامه دارد و من از "توابین" دفاع می کنم

**** یادنوشته ها، تابوت زندگان، نوشته هما کلهری، ۱۳۹۹

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

tabut-780

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تبریزی
http://www.nasrinparvaz.org/fa/2020/10/%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%b2%d9%86%d8%af%d8%a7%d9%86%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c%d8%b4-%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d9%87-%da%a9%d8%aa/

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.