رفتن به محتوای اصلی

نگاهی به سروش از دو منظر متفاوت !
01.01.2021 - 21:07
 
اولی یک سیاسیکار کلاسیک است و دومی یک جامعه شناس در حوزه جامعه شناسی سیاسی . چون بخشی از یک گفتگوی درون گروهی است، اسامی را حذف کرده ام
اول-
من هرگز به بحث درباره «ماهیت اسلام» و قیاس آن با ادیان دیگر ورود نمی کنم. ورود این بحث به حوزه سیاسی به حوزه خطرناک است. نمی توان یهودیت را دینی ستیزه جو و خشونت پرور تحلیل کرد ولی یهودی ستیزی را هم محکوم کرد. تا زمانی که دین، قومیت، ملیت (در معنای قومی آن)، جنسیت، نژاد، و هر مولفه دیگری که مظهر یا یکی از مظاهرِ «هویت جمعی» محسوب می شوند، هرگاه در سپهر سیاسی به قیاس ماهوی با یک دیگر گذاشته شوند چیز دیگری جز دگر ستیزی حاصلِ پنهان یا آشکار آن نخواهد بود. هر حزب سیاسی که با تکیه بر مولفه های یا فرهنگی رایج در میان جوامع در باره سلحشور بودن یک قوم و ترسو بودن قوم دیگر را جزو خصلت های ذاتی آن قوم برشمارد تنها همزیستی توام با عزت dignity آن قوم ها را به سمت تلاطم یا تخاصم سوق داده است. ما هرگز نباید تن دهیم که به نام ما یهودیت بدتر از مسیحیت و یا بالعکس معرفی شود. سروش به سنجش عیار خشیت و عذاب در کالبد قرآن و تورات و انجیل کمر بسته و نتیجه گرفته است به لحاظ میزان تکیه بر شکنجه و خشونت قران با دو کتاب دیگر قابل قیاس نیست. هیچ حزب و جمعیت و جنبش سیاسی که در راه عدالت و آزادی تلاش می ورزد حق ندارد به چنین بحثی ورود و درباره صحت و سقم آن اظهار نظر کند. بر ما واجب است که اعلام برائت کنیم از هرکس که چنین مباحثی را به نام ما در سطح جامعه ترویج کند.
روایت سروش، بر خلاف ظاهر خشونت گریز آن در واقع ترویج نظریه هانتیگتون است در باره مهم ترین تضاد جهان معاصر. فرجام این روایت، در آخرین تحلیل، همانا پیوند دادن اسلام با تروریسم و تبرئه «دنیای مسیحی» است. محمد رضا نیکفر ۱۵ سال پیش بحث «الهیات شکنجه» را پیش کشید و به تفصیل با رجوع به آیات قرآن نشان داد که بنیاد اسلام بر تقدیس شکنجه است. او حالا سال‌هاست که این بحث را کنار گذاشته و نظریه «ولایت شکنی»، از هر نوع آن، ولایت عهدی یا ولایت فقیهی، را جایگزین آن کرده است. عبرت آموز است سیر سروش و نیکفر در آفاق و انفس و فرجام بهت دیرپای هر یک بر خط زمان.
آنچه سروش درباره ماهیت قرآن، وحی، زندگی پیامبر، رفتار مسلمانان با غیرمسلمانان، و غیره و غیره گفته است در هزاران جلد کتابی که تا کنون به قلم فیلسوفان، مورخان، فرهنگ شناسان و دیگران بارها و بارها مطرح شده است. بحث های سروش بر گنجینه معرفت بشری افق های تازه ای را نگشوده است. خیلی از ما فعالین غیرمذهبی در مقطع خاصی از روند تحول ذهنی خود از گذرگاه هایی که سروش امروز از آن عبور می کند عبور کرده ایم. آنچه سخن سروش را نو، تاثیرگذار، نافذ و معتبر می کند، موقعیت و جایگاهی است که او در میان تمام محافل و مجامع اسلامی کشور داشته است. تمام اهمیت بحث های سروش در نسبت و در پیوند او با جنبش ها و برآمدهای سیاسی اسلامی است. بخش بزرگی از فعالین سکولار در کشور ما، فعالیت فکری و سمت تاثیر گذاری سروش بر جامعه دینی را مثبت و در راستای نیازهای جامعه متحول شونده ایرانی تلقی کرده و نقش او در نوسازی دینی را ستوده اند.
سیر تحول فکری که در میان اسلام گرایان دهه 40 تا نیمه های دهه 50، در راستای تزریق ارزش ها و رویاهای سوسیالیستی به جامعه دینی، نضج گرفت نیز از سوی فعالین مارکسیست با استقبالی شوق انگیز مواجه بود. ما در آن دوران حرف های دکتر شریعتی و آیت الله طالقانی را نشانه اعتبار و جاذبه اندیشه های چپ تلقی می کردیم و واقعا انتظار داشتیم که ترویج این ایده ها به واسطه مجاهدین به جامعه اسلامی به تحول، به نو شدن، به تطابق دین با جامعه مدرن کمک کند. زمانی که در بهمن ماه 1354 بیانیه تغییر ایدئولوژی مجاهدین خلق منتشر شد، هم در زندان و هم در سازمان فدائیان، همه ما تصریح کردیم که ما سازمان مجاهدین خلق را سازمانی مذهبی می شناسیم و معتقدیم که اسلام گرایان باید سازمان خود را داشته باشند و تغییر ایدئولوژی عده ای از مجاهدین، هرچند هم که شمار افراد بالا باشد، به آنها حق نمی دهد که سازمان مجاهدین را از آن خود کنند. حمید اشرف در مناظره با تقی شهرام تصریح می کند که این تلقی شما که در جامعه ایرانی اقشار میانی (خرده بورژوازی) تضعیف شده و طبقه کارگر تقویت شده است، نه جمع بندی دقیقی است و نه به شما حق میدهد که سازمان مجاهدین (خرده بورژوایی) را مارکسیست (پرولتری) اعلام کنید.
حال باید دید که طیف های اصلاح طلبان، ملی مذهبی ها، جامعه روشنفکران دینی و حواشی آنان نسبت به مواضع جدیدا اعلام شده سروش چه واکنشی نشان خواهند داد. من بسیار بعید می بینم که طیف های یاد شده سروش را همچنان یک تریبون بیان دیدگاه های خود معرفی کنند. شاید گروه هایی از دراویش یا حلقه های عرفانی سروش را مظهر درک درست از اسلام بیابند، اما جریان های سیاسی اسلامی که عمدتا تحت هدایت روشنفکران دینی قرار داشتند احتمالا دیدگاه های تازه را اسلام ستیزانه تلقی کرده و راه خود را جدا کنند.
هرگاه رابطه سروش با جامعه دین داران به سطح رابطه مجاهدین مارکسیست شده تنزل یابد، آنگاه سروش نیز به یکی از هزاران روشنفکری بدل خواهد شد که پس سیر آفاق و انفس سرانجام در حلقه درویشان و صوفی مسلکان و عرفا سکنی خواهد گزید.
در سال 54 به مجاهدین مارکسیست شده اعلام کردیم که «تغییر ایدئولوژی حق شماست» اما تاثیر کاری که شما با سازمان مجاهدین کردید را به سود اسلام واپسگرا و به زیان اسلام ترقی خواه ارزیابی می کنیم. جامعه ما ناگزیر از عقب راندن اسلام اقتدارکرا با کمک اسلام مداراگر است. اکنون هم باید دید عمل و تصمیم سروش در کشاکش به تقویت کدام سو کمک خواهد کرد. باید دید خیزش سروش علیه روندی که خود از علمداران آن بوده است به نوعی تکرار سویه گیری های تازه در سال 54 است؟
لحظه زمانی که دکتر سروش برای صدور بیانیه تغییر ایدئولوژی خود انتخاب کرده یک سوال جدی است. ما نمی دانیم انتخاب این مقطع با سیر تحولات و رویدادهای پیش روی مرتبط است یا نه. نقشه ها و رویاهای زیادی در میان طیف های از فعالان سیاسی در مورد تضعیف نظام حاکم و تقویت تمایل به گذار در 4 ساله اخیر به روی میز گذاشته شده است. در 4 ساله اخیر پیگیرندگان طرح های مربوط به تحول درونی نظام در حال هزیمت و ریزش و مدافعان براندازی و گذار در حال تهاجم بوده اند. هرچند با انتخاب بایدن شرایط تا حدی دگرگون شده اما شواهد قطعی در دست است که تلاش برای همگرایی نیروهای برانداز و تقویت شانس بازگشت به نظام سلطنت با قوت بیشتر پی گرفته شود. یک لحظه تصور کنیم که در میانه این خون فشان عرصه رستخیز آقای سروش به جای کند و کاو در تاریخ مفهوم سلطه و عذاب در اسلام ناب محمدی، شرح کشافی در بازگشودن مفهوم سلطنت با سلطه می گفت، یا در تاریخ سرهای بریده در کرمان و سنتِ دودمان براندازی و بردار کشی در میان شاهان و شاهزادگان غور می کرد، یا می پرسید که، در تاریخِ سلطنت، در کدام گاه مدارا در مسند مدیریت بوده است؟، آیا باز واکنش های روانشناختی بر رنگین کمان سیاست در کشور ما باز همین بود که اکنون هست؟
در هر فضای بسته سیاسی، هرگاه که امکان سستی در کنترل وضعیت، یا چشم اندازی به سوی تغییر گشوده شود، چشم ها در چشمخانه ها به هر طرف خواهد چرخید و مظنه خواهد کرد که شاهین قدرت، اگر از این بام که بر آن نشسته است برخیزد بر کدام بام خواهد نشست؟ در چنین فضایی، سخنان همه ی بازیگران، اعم از فیلسوفان و پهلوانان، تا خادمان خلَص دین، تا هنرمندان و دیگران و دیگران، از چشم مدعیان قدرت سیاسی، به دقت سنجیده خواهد شد که باد را در بادبان کدام کشتی بان خواهد انباشت؟ با این سخنان از زبان سروش، برخی شام غریبان خواهند گرفت و برخی دیگر به مخده ای با نام حسین جام می بلند خواهند کرد.
دوم-
*از منظر فایده گرایی و پیامدمحوری consequentialism - که البته کاملترین روش شناسی برای سنجش اندیشه ها نیست اما در دنیای سیاست ناگزیر است - در نوشتهء سروش چیزی ندیدم که به مسلمان ستیزی دامن بزند. برعکس، متفکران مسلمان، امروز در دنیا اعتبار بیشتری برای ایمان دینی میلیاردها مسلمان به بار می آورند اگر به نقد خشونت چه در تاریخ و چه در متون اسلامی بپردازند. پویایی فرهنگ خود را به جهانیان نشان می دهند که درجا نزده اند و تلاش دارند برای گسستن از اسلام سیاسی که پیامدهای آن فقط ظرف چهل سال، چندین ملت را به کام نیستی و جنگ و سرکوب داخلی کشانده است. دشمنی این همه کشورها با ایران آنقدر دلایل مربوط به حکومت ایران دارد که نگرانی ما از این که فلسفیدن یک فیلسوف برای ما بمب افکن و جنگ و تحریم به بار بیاورد، شبیه به شوخی است و دست کم گرفتن هوش دیگران. سخنان سروش، فقط می تواند فریاد طرفداران آشکار و پنهان اسلام حکومتی در ایران را دربیاورد.
* محمدرضا نیکفر تا کنون هیچ جا ندیده ام از تز الهیات شکنجه پایین آمده باشد و مدعی لازم است برای این ادعا سند بیاورد. نیکفر را همیشه در جمع نواندیشان دینی و هم منتقد و هم یاور گفتگویی آنها دیده ایم. خودش می گوید که با عقل نظری اش نواندیشان را نقد می کند و با عقل عملی اش با آنها نزدیکی و دوستی و گفتگودارد (امیدوارم جای این دو عقل را اشتباهی نگفته باشم). نیکفر می گوید که تمام تلاشی که فرهنگ ایرانی و عرفانی و تلطیف شاعرانه و غیره برای مسکوت گذاشتن هسته های خشونت در متون اسلامی کردند و در برهه های شکوفایی تمدن ها موثر و غالب بودند، با ورود جوامع از جمله ایران به بحران های تمدنی و اقتصادی و فرهنگی رنگ باخته، غلبهء فرهنگی خود را از دست دادند و دیگر قادر به تلطیف هسته های شکنجه و خشونت نشدند و این پدیده ها در ایران همگانی شدند؛ شکنجه در سطح وسیع و با مشارکت هزاران نفر و اعدام و خشونت همه گیر با تکیه به اسلام که گروه های سیاسی هم طرفدار آن شدند. نظیر این تحلیل را ارنست کاسیرر در اسطورهء دولت (ترجمه دریابندری) می آورد در مورد غلبهء نازیسم: در اثر ناتوان شدن عناصر تلطیف فرهنگ و بیرون زدن مارها و هیولاهای افکار اسطوره ای که پیشتر "فرهنگ"، آنها را پس زده بود. من یاد شعر مولوی می افتم در حکایت مارگیر که می گوید "نفست اژدرهاست او کی مرده است، از غم بی آلتی افسرده است". خلاصه آنکه هنگام رویارویی با اندیشهء سروش باید با مولفه های نقد اندیشه کار کنیم، نه این استدلال که گفتن حرف سروش موجب بمباران و تحریم ایران می شود!
* ما ممکن است اته ایست و خداناباور باشیم و کلا با هیچ یک از نسخه هایی که هر یک از ادیان در تاریخ خود خلق کرده اند موافق نباشیم و هنگام گزینش جهان بینی خود، نتیجهء همه آنها را یکی بدانیم: این برخوردی پذیرفتنی است. من نوعی، برای تعیین جهان بینی ای که با خلق و خو و افکار و تجربه های انسانی ام جور در بیاید، تصمیم می گیرم که تفاوتی میان نسخه های خرافی، عرفانی، عقل گرا، سرکوبگر، رحمانی و یا مدرن و مدنی شدهء دین ها در نگریستن به جهان وجود ندارد. این برخورد را باید محترم داشت. اما بررسی در چارچوب تاریخ و فلسفهء ادیان و تاثیری که نسخه های متضاد ذکر شده بر پیشرفت یا واپسگرایی جوامع در طول تاریخ داشته اند، نمی تواند چنین دلبخواه و سلیقه ای باشد و به یک بررسی تاریخی مسئولانه و دقیق و مستند نیاز دارد. نمونه ها بسیار دارم. یک نمونه: نسخهء برداشت تحت اللفظی از داستان آدم و حوا در تورات حاصلی جز یک خرافه و کوتاه بینی نخواهد بود که با کل داده های علمی بشری متضاد می افتد. اما همین روایت آدم و حوا دستمایهء ایمانویل کانت است در تحلیل اختیار آزاد، مسیولیت پذیری و این نتیجه گیری در نظام تربیت روشنگری که در نهاد انسان شری ریشه دار هست، اما استعداد نیکی در انسان بر آن الویت دارد (رسالهء کانت: دین در محدوده های عقل صرف؛ پیرامون شر بنیادی که با شرح و ترجمهء کامل شیریندخت دقیقیان به فارسی منتشر شده ). نمونهء دیگر: جان لاک تز سکولاریزم و جدایی دین از حکومت و مدارا را در رساله "پیرامون مدارا " (با شرح و ترجمهء کامل شیریندخت دقیقیان به فارسی منتشر شده ) تماما با استدلال های درون-ایمانی پیش می برد و از روی تعالیم مسیح. ما زورمان به کانت و لاک نمی رسد که آنها را مرتجع بدانیم اما به رسم ایرانی ضعیف کشی، زورمان به یک متفکر دربدر و توبه کرده از راه گذشتهء خود و مغضوب حکومت می رسد.
*این که دانشمندان و فیلسوفان بزرگی در همین روزگار ما به متون دینی بها می دهند و باور دینی دارند، به دلیل نفهمی و خرافی بودن آنها نیست، بلکه به دلیل وجود نسخه های تاویل گرا و اندیشه برانگیز است که در ادیان مدنی شده قرن ها است صیقل خورده و جلو آمده اند. کاری که نواندیشان ما شروع کرده اند. این تصور که نواندیشان دینی اگر از اصلاح دین دست بکشند دین می خشکد و دربرابر علم زانو می زند و توده های میلیاردی دینداران خداناباور می شوند و بعد هم دنیا درست می شود، یک آرزواندیشی است و عامل به تعویق انداختن رشد فکری این توده ها.
*شاید بتوان گفت که متفکران نیز دارای بردارهایی در تاریخ هستند و نوک پیکان اندیشه های آنها به سمت های مشخصی روانه هستند. بردار شریعتی به سمت و سوی حکومت اسلامی و اسلام سیاسی و حکومتی نشانه رفته بود و افکار او مانند سنگ معلقی در فضا به مدار جاذبهء خمینی که رسید، یکراست در سیارهء سوختهء ای افتاد که ایران ما بود. اما نوک بردار اندیشه های سروش کدام سمت است؟ قطعا به سمت اسلام حکومتی و دین سیاسی و غیر مدنی نیست. شهاب سنگ لرزان سروش به سویی دیگر در حرکت است...

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی
برگرفته از:
فيسبوك نويسنده

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.