طرح روی جلد باید حرف اول را برای نزدیکی مخاطب با کتاب بگوید
01.02.2021 - 21:58
چند روز پیش با دوستی در مورد طرح روی جلد کتاب واهمیتش در جذب مخاطب حرف می زدم و اینکه کسی که طرح روی جلد را درست می کند تا چه حد باید با کتاب نزدیک باشد، نه بهتر بگویم یکی شود. یک جوری مثل مترجم و یا نویسنده. طرح روی جلد باید حرف اول را برای نزدیکی مخاطب با کتاب بگوید. در همین افکار به بخشی از کتاب وزن واژه رسیدم که یکی از شخصیت های داستان که به کار طراحی هم می پردازد، در مورد تجربه اش برای انتخاب طرحی مناسب برای یک کتاب حرف می زند. دلم نیامد آن را با شما به اشتراک نگذارم
بعدتر لیلاند به بُرک زنگ زد. بُرک گفت :«امروز راه حلی برای طرح روی جلد کتاب پاوز پیدا کردم. اول بدون آنکه عمیقاً به متن فکر کنم، تمام توجهام را روی نام کتاب گذاشتم . در خیابان کینزینگتونهای از پلههای ورودی یک خانه بالا رفتم و چندین عکس از هجوم آدمهای در رفت و آمد گرفتم. پنجاه یا شصت عکس . یکی از آنها به نظرم مناسب آمد؛ آدمهای کاملاً متفاوت با لباسهای کاملاً متفاوت و بازتاب نگرانیهای کاملاً متفاوت در چهرههاشان .ایدهام نشان دادن زندگی آدمها از زوایای مختلف بود. بعد از کار کردن روی عکس چاپش کردم و گذاشتم روی میز. از آن ناراضی نبودم. پس از آن چند ساعتی ترجمهی تو را خواندم و فهمیدم که از موضوع دور شدهام. The craft of livingباید نشان داده شود که بخش بزرگی از ابزار مورد نظر او فکر کردن، نوشتن و شعر است. حالا باید چه کار کرد؟ مدتی را به تماشای آثار نقاشان هلندی گذراندم و همینطور آثار نقاشان اهل پیمونت را بررسی کردم و بعد فکری به سرم زد. فکر کردن، مالیخولیا، شعر و نمایش آن در یک منظره. هنوز درست جا نیفتاده بود، با این همه به همپستدهیث رفتم که در این فصل سال انگار به دست یک نقاش هلندی کشیده شده است. نیمکتی به چشمم خورد که پشتش پر از خاربوته بود و چند قدم جلوتر منطقهای باز که تا حدی باتلاقی به نظر میرسید و همانجا مردی را دیدم که ایستاده بود و همانطور که در افکار خود غوطه میخورد ، سیگار میکشید. مثل دیوانهها شروع به عکس گرفتن کردم. حالا یک موضوع داشتم، کسی که منظره را در خود جذب میکرد، کسی که میتوانست فکری در سر داشته باشد. به عکسها نگاه کردم و دیدم که جای واژه خالیست. یک کتاب روی نیمکت گذاشتم ، بعد آن را تبدیل به یک کتاب باز با مدادی در وسط و چندین نشانه دور و برش کردم . بهتر شد، اما هنوز به اندازه ی کافی خوب نبود. مخاطب باید به این نتیجه میرسید که آن کتاب، کتابی است که مرد پیش از برخاستن مشغول خواندنش بوده و حالا همانطور که در کنار باتلاق ایستاده در موردش فکر میکند و چه بهتر که نویسنده کتاب خودش باشد و اگر به جای کتاب یک نسخهی دست نویس میبود، این فکر بهتر جا میافتاد؛ دستهای کاغذ دست نویس و رویش یک مداد و بر آن نام کتاب با خط شکسته :The craft of living.طرح را برای شوان فرستادم و او خیلی خوشش آمد. گفت (میدانستم که از عهدهاش بر میآیی.)خودت میدانی که چه کاری برایم کردی؟»
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
کیانوش توکلی
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید