از "حمزه فراهتى" و آن دو عزیز دیگر
20.02.2021 - 18:00
وقتى امروز به آغاز آشنائیام با زندهنام "حمزه فراهتى" انديشيدم خودم هم باور نكردم كه اولين ديدارم با او نه در زندانِ پيش از انقلاب، و نه در جريان ساختن فيلم مستند بلندم در مورد صمد بهرنگى پس از انقلاب، بلكه درست در بحبوحهى انقلاب (آذرماه ١٣٥٧) و در منزل دوست نازنينم "عاطفه گرگين"، آنهم نه در ایران، که در پاريس بود!
همانطور كه اخيرا در سوگ زندهنام "منوچهر كلانترى" نوشتم، من در آذرماه ١٣٥٧ تنها يك ماه پس از آزادى از زندان براى حدود پنج هفته به اروپا سفر كردم و پس از ديدار با برادر كوچكترم در فرانكفورت به دعوت منوچهر كلانترى به لندن رفتم و دو هفته بعد براى ديدار با عاطفه به پاريس آمدم تا از همانجا به تهران برگردم.
در همان چند روزى كه در آپارتمان كوچك عاطفه، مهمان او و فرزندش "دامون" بودم يك شب "سعيد سلطانپور" به همراه "مهرداد پاكزاد" و حمزه فراهتى – گروه معروف به "كميته ى از زندان در تبعيد" – كه تازه از سفر به آلمان يا ايتاليا برگشته بودند به دعوت عاطفه به ديدارمان آمدند. شبى بود كه: چه گويم؟ عيب آن شب كوتهى بود!
سعيد را كه از قبل مىشناختم گرچه او هم مثل حمزه به دليل سبك بودن حبساش هيچوقت با من همبند نشد. اسم حمزه را هم البته به خاطر ماجراى غرق شدن صمد بسيار شنيده بودم. غريبهتر از همه براى من مهرداد پاكزاد بود؛ همان مهردادى كه از فرداى انقلاب كه به ايران بازگشت تا روزى كه خودش مرا راهى خارج كرد يكى از نزديكترين دوستان زندگىام بود.
درد خبر كشته شدنش به دست جلادان جمهورى اسلامى هنوز بر سينهام سنگينى مىكند. فرداى روزى كه خبرش را در هلند شنيدم به تنها درمانى كه مىشناسم، نوشتن، پناه بردم تا خودم را كمى آرام كنم. حاصلش فيلمنامه كوتاهى از آب درآمد براى نوجوانان با عنوان "يك نامه كوتاه" كه گرچه ساخته نشد اما در مجموعهاى با عنوان "قفل و پنج فيلمنامه كوتاه ديگر" به صورت كتاب منتشر شد كه بر پيشانىاش آمده: در سوگ زنده ياد مهرداد پاكزاد.
داشتم از آنشب مىگفتم. قرار شد يكى دو روز بعد، روز پروازم از پاريس به تهران، سعيد و مهرداد و حمزه با هم بيايند و مرا از منزل عاطفه بگيرند و برسانند فرودگاه. زمستان بدى بود و جدا از مشكلات فرودگاه تهران به خاطر اعتصابات، برف سنگين هم موجب كنسل شدن بسيارى از پروازها مىشد که آن روز هم شد. و ما اين را تازه در فرودگاه پاريس فهميديم!
به پيشنهاد مهرداد قرار شد مرا به منزل عاطفه برنگردانند و در منزل مهراد پيش آنها بمانم تا امكان پروازم به تهران فراهم شود. منزل مهرداد اما فقط يك اتاق زيرشيروانى كوچك بود در انتهاى راه پلهاى طویل با دهها پلهى باريك!
همخانگى ما چهار نفر در این اتاق كوچك، دو سه روزى طول كشيد و من بالاخره با پروازى غيرمستقيم در هفته اول ديماه ١٣٥٧ از طريق دمشق به تهران بازگشتم.
سعيد و مهرداد را به محض بازگشتشان به ايران ديدم و تماسم با هر دو مداوم بود اما حمزه را تنها گهگاه در مناسبتهاى مختلف مىديدم چون كمتر به تهران مىآمد.
تابستان ١٣٥٨ وقتى به دعوت "عباس كيارستمى" كه مسئول بخش فيلمسازى "كانون پرورش فكر كودكان و نوجوانان" شده بود ساختن فيلم مستند بلند "ماهى سياه كوچولوى دانا" در مورد صمد بهرنگى را شروع كردم از هر طريق كه مىدانستم سعى كردم حمزه را بيابم ولى موفق نشدم.
پانزده سال پيش وقتى حمزه با انتشار كتاب خاطراتش، "از آن سالها و سالهاى ديگر"، واقعيت غرق شدن صمد را به تفصيل شرح داد من در مطلبى با عنوان "ديرى است دروغ واقعيت را بلعيده است" دلیل جستجویم را برای یافتن حمزه در جریان ساختن آن فیلم شرح دادم كه براى پرهيز از دوبارهنويسى فراز مربوطه را در اينجا مىآورم:
[در این فیلم همه کسانی که به هر طریق با "صمد" در رابطه بودند حضور دارند، از مادر و برادر او گرفته تا زنده یاد دکتر ساعدی و نسیم خاکسار و قدسی قاضینور. از رحیم رئیسنیا و غلامحسین فرنود گرفته تا قهوهچی آذر شهری و عاشق حسن تبریزی. همانروزها تمام سعیام را کردم تا با "حمزه فراهتی" هم مصاحبهای داشتهباشم... میدانستم فیلمم بدون "حمزه" کامل نخواهد بود ولی تا وقتی فیلمبرداری به پایان نرسید موفق به دیدارش نشدم. پیدا بود نمیخواهد مقابل دوربین بنشیند و در این باره حرف بزند. بعد البته آمد و فیلم را هم خصوصی با همدیگر دیدیم (من علیرغم ممنوعیت فیلم، یک نسخه از آن را داشتم و حتی چند بار هم بدون اجازه در جمعهای مختلف نمایشش دادم). وقتی نمایش فیلم پایان گرفت "حمزه" خوشحال بود که در فیلم بر خلاف آنچه در افواه جاری بود علت غرق شدن صمد در ارس توطئه ساواک نامیده نمیشد هرچند با اتکاء به اسناد ساواک آذرشهر پروندهسازی علیه او به عنوان "عنصر خطرناک چپ" نشان داده میشد. من آن روزها با توجه به ناروشنی و رازگونه بودن مرگ صمد سعی کردم اصل را بر شناخت او و افکارش بگذارم تا رازگشائی غرق شدنش. این بود که فیلم را با آواز "عاشق حسن" که در قهوهخانهای در تبریز "صمدعمی گلمدی=عمو صمد نیامد" را میخواند به پایان برده بودم.] "از دور بر آتش" ٢٤ نوامبر ٢٠٠٦
البته حمزه چندين سال پيش از انتشار كتاب خاطراتش هم در مقالهاى به روشنى از روزى كه امواج ارس ماهى سياه كوچولوى ما را با خود برد حرف زده بود؛ همان رودى كه من و برادر صمد به همراه اكيپ فيلمبردارىام، كنارش قدم زديم و او در مقابل دوربين از صمد و يار صميمىاش حمزه سخن گفت.
آخرين ديدارم با حمزه شش سال پيش بود وقتى در جمع صميمى و فراموشنشدنى همبندان سابقم در حوالى كلنِ آلمان، سه روز را با هم گذرانديم. روز سوم وقتى ساك به دست براى خداحافظى از اتاقم در آمدم صداى ويلونزدن حمزه را از ايوان محل اقامتمان شنيدم. دوربين كوچكم را از ساك در آوردم و از او و ديگر دوستانى كه آمادهى رفتن بودند چند نمائى به رسم يادگار فيلم گرفتم.
حالا كه پاى فيلم به میان آمد سخن را كوتاه مىكنم و با تسليتى از صميم قلب به همسر و فرزندان و رفقا و يارانش، شما را با چهرهى دوست داشتنى زندهنام حمزه فراهتى در اين كليپ بسيار كوتاه تنها مىگذارم.
*
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
انتشار از:
کیانوش توکلی
افزودن دیدگاه جدید