سازاخ به معنی هوای تازه، نام فامیلیاش (یعقوب خدایی) رادوست نداشت. او که عضو سازمان پیکار بود، در سال 1360 با مارکسیسم مشکل پیدا میکند و کتابی مینویسد تحت عنوان "مارکسیسم افیون ملتها". سازماناش او را سر قرار "سوخته" شده میفرستند و سازاخ دستگیر میشود. در زندان مقاومت میکند. روزی یک همشهری تبریزیاش وارد سلولاش میشود و یک "فحش آبدار" نثارش میکند و میگوید: "داری بی خودی کتک میخوری؛ رفقایت همه چیز را گفتهاند..." محکوم به اعدام میشود ولی در این بین کتابش "مارکسیسم افیون ملتها" جانش را نجات میدهد و آخوند بیسوادی فکر میکند که این کتاب به سود اسلام خمینی است و از اعدام او صرف نظر میکند. دو سال و نیم زندان میکشد .
پس از آزادی، تلاش میکند که بهطور غیر قانونی از مرز خارج شود. باز هم دستگیر میشود و سرانجام در سال 1995 موفق به خروج از کشور میشود و در هلند بهعنوان پناهنده پذیرفته میشود و تحصیلاتش را ادامه میدهد و بهعنوان یک متخصص، سالها در این کشور خدمت میکند.
سازاخ بهعنوان نویسنده، چند سالی بود همکار سایت ایرانگلوبال بود و امیلها و کامنتهای رسیده را چک میکرد و در این راه هیج برخورد "خطی" نمیکرد و حقیقا دمکراسی را خوب میفهمید .
از دو ماه پیش مبتلا به سرطان نای شد و تصمیم گرفت روز دوشنبه در کنار خانواده و اقوامش به زندگیاش پایان دهد.
سازاخ تعريف ميكند كه اين جعبه مورفيني كه خودشان به همه جا حمل ميكنند مثل همان ضبط صوتهاي كارگران هستند كه در خيابان ها با خودشان حمل ميكردند و به اهنگ ( منم مسافر ، منم)،گوش ميدادند. ايشان بعد اضافه ميكنند كه او هم مسافر است.
مجموعه مقالات یعغوب خدایی (سازاخ ) اینجا را کلیک کنید:
صدای منحوس قاری قرآن بوی شکنجه میدهد
در ۲۰ تیر دستگیر شدم، دقیقا الان لحظهای بود که من با دهانی خونین و دندانهای شکسته، در حالی که از گوشم خون میآمد و تمام سر و صورتم خونی و کبود بود، در هشتی کمیته مشترک تهران با چشمانی بسته در انتظار نوبت بازجویی نشسته بودم و فریاد دیگر شکنجه شدگان در اتاق بازجویی و صدای منحوس قاری قرآن که در همه جا پخش میشد تا مغز استخوان، وجودم را آزار میداد،
من شارلی ابدو نیستم، من زبان به خون غلطیده اعدامیان سال ۱۳۶۰ هستم
آیا در کل ایران کسی بهتر از خمینی پیدا نمیشد که به نوفل لوشاتو فرانسه ببرند، و بعد هم در ماه نشانش دهند؟ در زمان شاه رساله خمینی در ایران ممنوع بود، ولی برای خبرنگاران تیزبین فرانسوی از جمله شارلی ابدو در پاریس، در نزدیکی نوفل لوشاتو که ممنوع نبود، یعنی آنها نظر خمینی را در باره زن و وطی از دبر زن حائض کفاره ندارد، را نخوانده بودند؟ ( لواط با همسری که عادت ماهیانه شده مانع شرعی ندارد) خوب هم خوانده بودند، حالا با مسخره کردن انتزاعی و کودکانه سطحی مثلا ریش محمد چه چیزی میخواهند؟
در خود ایران فقط دو نوع ابزار فکری دم دست بود،
۱ - دین اسلام
۲ - ایدئولوژی مارکسیستی (بخاطر همسایگی با شوروی)
طببعتا تنها احزاب گوناگون اسلامی و چپی در ایران مطرح شدند، خبری از لیبرالیسم و یا سکولاریسم و یا پلورالیسم نبود، و اگر هم بود، قطعا حذف میشدند.
در فرانسه عطری به قیمت دویست هزار یورو تولید می کنند. علت گرانی این اودکلن به این دلیل است که کارشناسان با مشتری صحبت کرده و عطر بر اساس بیوگرافی شخص از کودکی تا بزرگسالی، منطبق بر شخصیت آن فرد ساخته میشود. یک ایرانی رفته آنجا از زندگیش تعریف کرده، ادرار کردند تو شیشه تحویلش دادند.
کمونیستهای ایران همانند آخوندهای شیعه درک دقیقی از مقوله ریسک و مدیریت صنعتی ندارند
کمونیستها و اسلامگراها با قیچیهای زنگ زدهاشان نمیتوانند زمان را ببرند، چون تکامل صنعت با همگامی همه گروههای اجتماعی قادر به تکامل و پیشرفت میباشد، نه با تفکیک جامعه به دوست و دشمن.
شروع سال تحصیلی بود که معلم فقه فتوای در کجا نشستنمان را در سر کلاس صادر کرد، من و حسن سفید رو و کم سن و سال بودیم. ما را نشاند درست در ردیف اول و پشت میز معلم، حسن زیاد کنجکاو نبود، ولی من متوجه شدم که آقا معلم ما را به خواندن درس مشغول میکند و بعد میخوابد، در اثر تکرار این کار متوجه شدم که موقع درس دادن در پای تخته جلو شلوارش قلمبه میایستد، از یکی از همکاسیهایم شنیدم که بعلت اینکه او خیلی آدم معتقد و مقدسی میباشد، دستمالی بر سر دانبول مبارکشان میبندند تا در اثر فشار صرفه و یا عطسه، اگر قطرهای ادرار از او خارج شود، لباسش کثیف و نمازش باطل نشود، تا اینکه من کنجکاو شدم و متوجه شدم که وقتی که ما مشغول درس خواندن هستیم او زیر چشمی با حالت خاصی به من و حسن نگاه میکند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید