رفتن به محتوای اصلی

دیدار معنوی مثنوی
07.06.2021 - 22:26

آب جیحون را اگر نتوان کشید                 هم ز قدر تشنگی نتوان برید

چون شدی عطشان بحر معنوی               فرجه‌ای کن در جزیره‌ی مثنوی

فرجه کن چندان که اندر هر نفس            مثنوی را معنوی بینی و بس

پیشگفتار

 برای چشیدن جرعه‌ای از بحر مثنوی، ذوقی لازم است که دیداری ست، نه شنیداری. مثنوی را باید با چشم " سِر" دید و به کشف و شهود دریافت. شروح مثنوی و مقالات راهنمای فهم آن تنها یکی از وسایل پیمودن این راهند. اصل، اشتیاق است و صدق؛ تا وقتی عنایت حضرت حق در رسد و خواننده را ذوقی در نهاد پدید آید. ذوق و شوق دیدار.

می‌توان با مثنوی ملاقات کرد و با  او درد دل گفت. هر صاحبدلی می‌تواند غم و شادی سر به مُهرش را که هیچ محرمی یارای کتمان  ندارد نزد مولانا برد و پاسخی در خور یابد. به شرط آن که سراپا دل و چشم باشد:

 آینه‌ام آینه‌ام مرد ِ مقالات نیم                                   دیده شود حال من ار چشم شود گوش ِ شما

اما چگونه "شنیدار" به "دیدار" مبدل می‌شود؟ از راه  سکوت و اندیشه‌ی عمیق در هر آنچه از مثنوی می‌توان دریافت. چنین تاملی  نهایتاً از مرزهای اندیشه‌ی انسانی فراتر رفته و با کشف و شهودی که از جهانی معنوی ست در یکدیگر آمیخته، سرانجام به الهام و اشراق خواهد رسید. آنگاه مشتاق فهم مثنوی، خودمعنوی می‌گردد و دانایی قیاسیش به بینشی "خلاق" تبدیل می‌گردد:

جان شو و از راه جان، جان را شناس                                  یار ِ بینش شو نه فرزند ِ قیاس!

فهم مثنوی معنوی 

اینچه می گویم به قدر فهم توست                                    مردم اندر حسرت فهم درست

برای ادراک منظور و مقصود کسی می‌بایست همچون وی اندیشید. امری روشن است که چنین چیزی عملاً محال باشد. هر کسی یک نسخه منحصر به فرد است. تفاوت در شخصیت و شرایط اجتماعی و تاریخی و فرهنگی و افق زبانی و زمانی و امثال آن، و حتی پیش فهم‌های متفاوتی که سازنده‌ی اعتقادات و باورهای افرادند، جملگی دست به دست هم داده، برداشت‌های متفاوتی را از "متنی"  واحد به وجود می‌آورند. موضوع متن می‌تواند گفتاری معمولی، نوشتاری ادبی، هنری، تاریخی و هر چیز دیگر از علوم انسانی ــ که در شمار دانش ریاضی و آزمایشگاهی صرف به شمار نمی‌آیند ــ باشد. قرن‌هاست که بر سر نوع شرح و تفسیر متون ادبی و هنری و غیر آن در علم هرمنوتیک بحث وجدلی ظریف در گیر است. این که برای فهم یک متن، آیا لزومی دارد که خواننده‌ی اثر، "مولف محور" باشد؟ یعنی همواره به دنبال دریافتن مقصود اصلی ِ عرضه کننده متن جستجو کند؟ در برابر  این اصطلاح،* ترکیب "مفسر منظری"وجود دارد که از "مرگ مولف" سخن می‌گوید. یعنی پدید آورنده‌ی یک اثر هنری همراه خلق آن، به تعداد روبرو شوندگان با اثرش باید منتظر تفسیر و تعبیر باشد؛ زیرا هر کدام  از این تاویلات می‌تواند وجهی از همان اثر را بنمایاند. اما در نظر "گادامر" و بسیاری دیگر از پژوهندگان هرمنوتیک، شایسته است که ارتباطی دیالکتیکی میان این دو وجه بر قرار گردد. پرداختن به جزئیات و روند این گفتگو و عملکرد متقابل آن در حوصله‌ی نوشتار ما نیست اما در مجموع، راه و رسم مفسران معتبر متون کهن و از آن جمله آثار مولانا دادن مزیت و اعتبار بیشتر بر "مولف محوری" می‌باشد. آنچه نویسنده‌ی این سطور باید بیفزاید این است که در مورد مولانا و دیگر گویندگان "اهل راز" چون حافظ و سنایی و عطار و بیدل و دیگران، پس ازسنگین و سبک کردن شرح و تفسیر مفسران ِ

معتبر، طی مراقبه‌های طولانی که ناشی از همسویی معنوی خواننده با گوینده‌ی همدل خویش است، امکانی فراهم می‌گردد که منظور و مقصود اندیشه‌ی وی روشن‌تر شود.

رهایی از دانستگی**

 حال با در نظر داشتن موارد یاد شده می‌توان به دیدار مثنوی شتافت. مقدمه این کار نخست کاوش در آثار مولوی پژوهانی ست که نتایج کارشان نزد عموم فرهیختگان این حوضه اعتبار دارد؛ مانند شرح‌هایی که استادانی چون فروزانفر و نیکلسون و همایی و زمانی و اکبر آبادی و انقروی و امثال آنان بر مثنوی نگاشته‌اند. گام دیگر پرداختن به دیدار آن است. اما نمی‌توان با کمبود وقتی که گریبان ِ بشر مضطرب ِ امروزی را گرفته است، با وی ملاقات کرد. می‌بایست ابتدا به شیوه و ترفندی دقایقی از مشغله روزانه کاست یا حتی دزدید، تا فرصتی همبرای اندیشیدن و تامل به دست آید. فرصتی برای انجام دادن "مراقبه‌ی خلا" ***  از آنگونه که قرن‌هاست درآیین " ذن ــ بودیسم" به آن می‌پردازند.

با این تفاوت بنیادین که سالکان آن طریق به دنبال یافتنپاسخ ِ "چیستانی"  که "استاد" مطرح کرده است کوشش می‌کنند، ولی در باره مثنوی معنویدرک معانی شریف آن مورد نظر ست. در این روش، نیازی هم به دیر نشینی نیست . تقریباً هرکس می‌تواند در محیط زندگی خویش دقایقی به گوشه‌ای  به دور  از بو و  صدا و نور و گرما و سرما پناه برد. و چه بهتر که در پرتو نور شمعی بنشیند و وقت سحری، در پس نیایشیاز سر اخلاص باشد. باید به آرامش دورن  رسید حتی به‌طور موقت. راه‌های متفاوتی نیز برای آن پیشنهاد می‌شود که در واقع  همگی آن‌ها بر یک موضوع  تاکید دارند: رهایی از دانستگی

یعنی تهی کردن ذهن و حافظه از افکار و آرزوها و دلواپسی‌ها و ترس هاوسوسه ها و داوری هاینیک و بد ِ بی مورد و هر آن چه  که به‌نوعی اندیشه را بکار می‌گیرند:

ساقیا آب در انداز مرا تا گردن                              زآن که اندیشه چو زنبور بود، من عورم

تنفس عمیق و آرام و تمرکز  فکر بر دم و باز دم و  اندام‌های انجام دهنده آن‌ها و توجه به نبض، ضربان قلب، یا گردش خون از جمله راه‌های مغلوب ساختن ِ هجوم خاطرات نیک و بد است. وقتی هم  افکار در ذهن رژه می‌روند، می‌توان کوشش کرد که بدون گرفتار شدن به وسواس، آن‌ها را چون خاشاک ِ فراهم آمده بر سطح ِ رودخانه آرام، به دور دست‌ها برد  و از نظر خود ناپدیدشان کرد ، تا به‌تدریج جریانی از آب زلال پدیدار شود. این همان خالی سرشاری ست ، کهبقول ِ عزیزمان اخوان ثالث:

از تهی سرشار

جویبار ِ لحظه‌ها جاری ست.

دفتر صوفی

دفتر صوفی سواد و حرف نیست                                   جز دل اسپید همچون برف نیست

پس از قرار گرفتن در حالت روانی مناسب و بیرون آمدن از تنش‌های بدنی و روانی، می‌توان دقایقی چند با مثنوی همنشین و هم سفر شد. خواننده  می‌تواند به نکات یا گوشه‌هایی از مثنوی که تمام روز فکر و ذهنش را به خود مشغول کرده است بیندیشد و شرح‌هایی را که بر آن‌ها نوشته‌اند در نظر آورد. زمانی که آن ابیات در این حال ِ معنوی ِ  "مراقبه ملا" درون ذهن تکرار شوند، امکان دارد به "یکباره" و بدون دخالت فکر، چنان روشن و بدون ابهام جلوه کنند، که مراقبه گر با اطمینان تمامی قلب، به خود بگوید: "یافتم"...این جاست که معنی از بطن معتی جوانه می زند و می‌شکفد و جهان تازه می‌گردد و این نو شدن را پایانی نیست:

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود                                  وارهد از حد جهان، بی حد و اندازه شود

گاهی نیز چنین پیش می‌آید که آن "بت عیار " بدون کوشش فرد، در طول روز به هنگام پیاده روی، رانندگی، یا اوقاتی که مشغله ذهنی مهمی پیش رو نیست، رخ می‌نماید و معانی نو کشف می‌شوند. البته لازم به یاد آوری ست، وقنی که تنها از "امکان" مکاشفه سخن می‌رود و نه روی دادن حتمی آن، نشان از این دارد که مشتاق درک مثنوی باید برایش از صبر و شکیبایی و استقامت مایه بگذارد و زنگ افکار موهوم و خاطرات نیک و بد را از دل بزداید:

آن را که درون دل عشق و طلبی باشد

گر ره ننماید دل آن را سببی باشد

رو بر در دل بنشین کآن دلبر پنهانی

وقت سحری آید یا نیمشبی باشد

و این همه خود بر مدار جذبه‌ای الهی می‌گردد که:"ناگاه آید ولی بر دل ِ آگاه آید". بسیار نادر است که غافلی را جذبه‌ی حق در رباید. مگر نه این که دوست حرمت دوست نگاه می‌دارد؟

باری ... برهمه این احوال می‌بایست عنایت حضرت حق را هم افزود که تنها بر سالکان پاکدل عرضه می‌گردد:

این همه گفتیم لیک اندر بسیچ

بی عنایات خدا هیچیم هیچ!

چشم ِ آلوده توان و استعداد ِ دیدن و دریافتن ِ هدایت الهی را ندارد. عارف جز دلی سپید، یعنی خاطری بی دغدغه‌ی افکار موهوم و باطنی سرشار از صدق هیچ ندارد. مولانا خود بر این روش، نظری خاص و تمام داشت. وی در مثنوی بارها بر مراقبه‌ای نظیر آن چه نوشته شد ــ البته در مرحله‌ای بس شریف‌تر ــ تاکید کرده است. چنان گرم و پر قدرت و گیرا که جان را به "جهشمی‌کشاند. "جهش ِ جان" به یاری عشق، به‌سوی اتصال به مبدا به جای پرواز آرام و دور و دراز، درسی ست که مولانا از آن یار شاطر، شمس تبریزی آموخت و خود فصل‌ها بر آن افزود. سخن در چون و چند آن چه در دیوان کبیر وچه در مثنوی معنوی در فرصتی دیگر با یاران عرضه میگرد.

ادامه دارد 

محمد بینش (م ــ زیبا روز)

نشانی این صفحه در تلگرام:

https://t.me/didarmasnavi

 زیر نویس:

هر دو اصطلاح "مولف محوری" و "مفسر منظری" در ادبیات مربوط به هرمنوتیک ساخته‌ی

نویسنده‌ی این مقاله می‌باشد و برای نخستین بار است که در زبان فارسی بکار می‌رود.

** اصطلاحی ست که عارف معاصر هندی "کریشنا مورتی" بکار برده است.

*** "مراقبه  خلا" در برابر "مراقبه  ملا" ، ــ تهی واری در برابر سرشاری ــ  دو حالت متفاوت در مراقبه‌اند . در نخستین کوشش می‌شود ذهن از هرگونه اندیشه و خیالی خالی شود و بر عکس آن در دیگری سعی بر این است که با تمرکز ِ توجه، ذهن تمام نیروی اندیشگی خود را روی موضوعیثابت نگه دارد. در طول ِ مراقبه این دو حالت بارها به یکدیگر تبدیل می‌شوند و یا حالاتی بینابینی پیش می‌آید. نکته باریک آن که  در  هر دو حالت، اراده  نقش تعیین کننده‌ای دارد و  همین  امر، برای از خود "بی خود" شدن مزاحمت ایجاد می‌کند. اما رفته رفته بر اثر تمرین و تکرار مراقبه، اراده فرد جایش را به جذبه معنوی ِ معانی ِ عمیق مثنوی می‌سپارد. شهود، یعنی یکباره متوجه معنای باطنی ِ مفاهیم شدن و بدون دخالت فکر آن‌ها را کشف کردن در همین مرحله رخ می‌دهد. 

هر دو ترکیب، از برساخته‌های نویسنده این مقاله است و برای نخستین بار است که در ادبیات فارسی بکار می‌رود.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

رضا وضعی
برگرفته از:
ایمیل دریافتی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.