رفتن به محتوای اصلی

انقلاب در ایران چگونه آغاز میشود؟ پاسخ: از جایی نظیر این صحنه!
12.07.2021 - 13:46

 

 

    .. دوست خوبم!  این یکی از اون صحنه هایی هست که میگم در شرایط هیجانی در جامعه ای نکبت زده هیچ نمیشه کنترل کرد. شورش ها و انقلاب های هیجانی و بی برنامه درست در چنین مواقعی رخ میدهد که هیچ نقشه و برنامه ای برای آن ریخته نشده و اما رخ میدهد. این است تفاوت جماعت انسانهای هیجان زده و یک کامپیوتر. کامپیوتر بر اساس برنامه و دستور عمل میکند و اگر بگویی 2 ضرب در 3 چند میشود؟ بجز عدد 6 پاسخ دیگری ندارد. اما در جوامع انسانها چنین منطقی در کار نیست. در این جوامع 2 ضرب در 3 میشود 6 و این را همه میدانند. اما بسیار رخ میدهد که بسته به شرایط این جوامع پاسخ 6 نباشد بلکه 7 یا 4 یا 12 یا عدد دیگری باشد.

  شورش در مرکز آموزش های هوایی در 20  بهمن سال 1357  در میان جوانان دانشجو و هنرآموز که من خودم در میان آنها بودم و تحت تاثیر این هیجانات به فاصله ده دقیقه یک تفنگ ژ-3 بدست داشتم و بر بام ستاد مرکز آموزشهای هوایی سنگر گرفته بودم که با گارد شاهنشاهی درگیر شوم.  این درگیری میان لشگر گارد و دانشجویان و هنرآموزان نیروی هوایی، به لحاظ معنا و محتوا دقیقا شبیه شورش ملوانان در «رزم ناو پوتمکین» و بدون کوچکترین برنامه ریزی قبلی و حاصل هیجان محض بود! 

 انسانها و جمع مردمان وقتی دچار هیجان جمع هستند ممکن است تصمیماتی آنی بگیرند  که به احتمال قوی اگر در حالت عادی باشند  آن کار را انجام ندهند. لحظه انقلابی درست همینجاست. همینجاست که زمان شاه در درگیری ها مردم میرفتند در میان تیر اندازی ها کسی که زخمی شده بود را دست و پایش را میگرفتند از میدان در میبردند. یا سینه سپر میکردند که گلوله به بقیه نخورد. و این که سینه سپر کرده در مقابل گلوله در اون لحظه به تنها چیزی که فکر نمیکنه زن و بچه اش هستند که در خانه منتظرند او از سر کار با دست پر نان و میوه و گوشتی به خانه بیاورد. اینجا همان نقطه جوش شورش های جمعی است. از نوع همان که در تونس دست فروش کنار خیابان خود را آتش زد و بهار عربی وزیدن گرفت. اگر بخواهم مثالی بیاورم، نیروی هوایی نیز تعدادی از پرسنل آموزشی را تفنگ و فشنگ به دست شان داده بود و با ریو های ارتشی به مناطقی برای مقابله با تظاهرات خیابانی می برد. بدون کوچکترین آموزشی در این مورد. تصورش را بکنید جوانان 18 تا بیست ساله! ما دانشجویان در میان خودمان قرار گذاشتیم که اگر فرمانده مان دستور شلیک بدهد او را با گلوله بزنیم و به مردم بپیوندیم و زندگی مخفی آغاز کنیم. اما اگر مردم بخواهند اسلحه ما را از دست مان بیرون بکشند به پای شان شلیک میکنیم و اسلحه را نمیدهیم. حال اگر روز 5 شنبه 18 بهمن، کسی به من میگفت که روز شنبه 20 بهمن قرار است بین لشگر گارد و پرسنل آموزشی مرکز آموزشها درگیری مسلحانه رخ دهد.. آیا حاضری داوطلبانه در آن شرکت کنی؟ به احتمال قوی به او میگفتم من اصلا یک هفته به مرکز آموزش ها نمیروم تا در این درگیری ها کشته نشوم. (منطق 2 ضرب در 3 میشود 6).  اما همین من، با همین منطق، وقتی بی خبر و بصورتی هیجانی در مسیر اتفاقات قرار گرفتم، در شب جمعه 19 بهمن و صبح روز شنبه 20 بهمن دیگر پاسخ صحیح و منطقی به  به معادله 2 ضرب در 3 ندادم بلکه ظرف ده دقیقه اول درگیری مسلح شدم و روی ساختمان ستاد نیروی هوایی در مقابل گارد شاهنشاهی سنگر گرفتم (2 ضرب در 3 میشود 45!)  آنجا دیگر از دست «عقل و منطق محتاط» من کاری بر نمی آمد. و من فکر میکنم اینجا نقطه جوش جوامع هیجان زده ای است که هیچ امیدی به آینده شان ندارند. در سال 57 اینجور به ما القاء شده بود که بدبدخت ترین و فقیر ترین مردمان روی زمین هستیم که حق مان را که روزی 700 دلار پول فروش نفت مان است را از ما میدزدند و نمی آورند در خانه در بزنند و به ما بدهند. خمینی وعده آب و برق مجانی داد و خانه سازی.. آیا میتوان از روزی 700 تومن.. یعنی روزی 100 دلار آن زمان، یعنی ماهی 3000 دلار که قیمت یک ماشین پیکان بود صرف نظر کرد و خود را مغبون و زندگی مرفه مان را نکبت نپنداشت و برای گرفتن حق در لحظه ای هیجانی اسلحه بدست نگرفت؟ البته در آن لحظه مسلح شدن به تنها چیزی که فکر نمیکردم آن روزی 700 تومن بود. نیروی همدردی همین کسی که در ویدیو فحش های رکیک به رژیم میدهد مرا به آن ماجرا کشاند. من حال آن فحاش را درک میکنم. در آن روز بیستم بهمن ماه 57 که مسلح شدم.. این مرد در قالب من بود. 

روز قبل اگر به آن دستفروش تونستی میگفتی که فردا دست به خود سوزی خواهد زد احتمالا به شما خواهد گفت: والله چندان دور از عقل نیست که چنین کاری بکنم اما فکر نمیکنم. فردایش این فرد خود را آتش زد و بهار عربی را براه انداخت. ( 2 ضرب در 3 شد 55)  انقلاب ایران با نوشتن یک مقاله در روزنامه اطلاعات جرقه اش زده شد بر اساس منطق نباید مشکلی پیش می آمد و بنا بود طبق معمول 2 ضرب در 3 بشود 6.. اما وقتی طلبه های قم شلوغ کردند ریشه ها و پارامترهایی داخل معادله شد که پاسخ عوض شد و 6 تبدیل به 7 و سپس به 11 و همانطور با تطاهرات تبریز و اصفهان و غیره قدر مطلق پاسخ بالا رفت.  

 در این ویدو نیز با صحنه مشابهی مواجه هستیم. جمعیتی هیجانی از پایین نظاره گر است و آنچه حاکم نیست عقل و منطق است.فردی که قول میدهد که« قول میدم کمکت میکنم، به جون زن و بچه ام کمکت میکنم،» و فحش رکیک به آخوند میدهد،  در این حالت دقیقا از صمیم قلب قول میدهد و به آن اعتقاد هم دارد. ولی فقط برای این لحظه بحرانی که شاید چند دقیقه طول نکشد بر این اعتقاد خود پابرجاست.  اگر روز قبل به همین آدم میگفتی که فردا یک نفر میخوهد خودش را به علت نداری از بلندی پرتاب کند. آیا حاضری که نصف درآمدت را به او ببخشی تا مدتی بگذرد و وضع زندگی اش مرتب شود؟  به احتمال قوی پاسخ این خواهد بود: این همه آدم چرا من بدم؟ حقشو بره از آخوندها و ملاها و روحانی و خامنه ای بگیره که پولش رو دارن میدن به فلسطینی ها چرا خودشو بکشه؟» (2 ضرب در 3 میشود 6). و همین آدم.. در این شرایط از صمیم قلب چه چیزهایی میگوید که واقعا در آن لحظه بحرانی به آن حرف ها و قول ها پایبند است 2 ضرب در 3 میشود  35 ).   فردا به احتمال قوی از این قولی که به آن فرد داده و از خودکشی او جلوگیری نکرده ممکن است به اندازه امروز و این لحظه راضی نباشد و حتا ممکن است قول خود را پشت گوش بیاندازد و فراموش کند. درست مثل مردمی که انقلاب کردند اما پس از آن برای نگهداری دست آوردهای شان در خیابانها نماندند و عده ای جوان جان برکف را در مقابل آدمخوران اسلامی تنها گذاشتند.  اما لحظه انقلابی در جامعه نکبت زده را سخنی دیگر است.

 در یک جامعه آزاد مثل اروپا مردم در مواجهه با چنین صحنه ای هیجان شان را کنترل میکنند و زنگ میزنند به آتش نشانی و پلیس و بدون دادن وعده ای سعی میکنند با حرف طرف را سرگرم کنند یا حرفهای دلگرم کننده بدون دادن قول مادی به زبان بیاورند. اما در ایران، در این صحنه می بینیم که برای آرام کردن فردی که از زندگی اش سیر شده، از فحش رکیک به ملا و آخوند برای آرام کردن طرف استفاده میشود. در واقع با این فحش های رکیک حرف دل این انسان ناراضی را میزنند تا آرام شود. فحش نهفته در دل آن مرد را بر زبان می آورند که دق دلی او خالی شود و راحت شود و از تصمیمش بر گردد. امروز شاهد روی بلندی رفتن همه انسانهای درمانده در ایران نیستیم. اما چندان فاصله ای هم با آن مرد درمانده در آن بلندی حس نمی کنند.  فقط چند پلکان با او فاصله دارند تا جانشان را بدست بگیرند و به این رژیم یورش ببرند. با چنین مردمانی و چنین احساسی رژیم باید بسیار ابله باشد اگر تصور کند که زیر پایش محکم است.  این سخن را با اطمینان کامل میگویم که اگر در لحظه ای هیجانی بین مردم هیجان زده و به جان آمده تعداد کمی اسلحه پخش شود یا به اسلحه های یک کلانتری یا پادگان دست یابند کار این رژیم تمام است. ممکن است یک تفنگ بدست از میان سرکوب گران کسی از مردم تظاهر کننده را هدف قرار دهد و بکشد. او این کار را نه بخاطر عقیده و اعتقاد که بخاطر پول میکند. آیا این فرد حاضر است بخاطر پول در جایی بایستد که از مقابلش گلوله ها بطرفش روان هستند؟ چه کسی حاضر است بخاطر پول جلوی گلوله بایستد؟ و اینجاست که رژیم مهم نیست چقدر نیروی سرکوب آموزش میدهد و مسلح میکند.. رژیم درست همینجا فرو میریزد. رژیم در همینجا که جان مردم به لب شان رسیده و چند پله تا بدست گرفتن جان شان فاصله ندارند فرو خواهد ریخت. در این شکی ندارم. فقط زمان است که این واقعه، در رزمناو پوتمکین رخ خواهد داد؟ در مرکز اموزش های هوایی رخ خواهد داد؟ با خود سوزی یک دستفروش رخ خواهد داد؟ یا در جایی مثل همین بلندی که این آدم میخواهد خودش را بکشد؟ 

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

انتشار از:

محسن کردی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.