رفتن به محتوای اصلی

مردی که جوانیش را به زندان داده بود
22.08.2021 - 10:14

 

روز شمار یک جنایت هولناک "قسمت چهارم "
مردی که جوانیش را به زندان داده بود.
کلاه ایمنی موتورسیکلت را از سر بر می دارد غرق عرق و دود نشسته بر کناره های صورت ودور چشمان. چشمانی شاد ودرخشان که در قاب صورتی زیبا بدهانی پر خنده منتهی می شوند .
استاد دانشگاه هنر است بیشتر به یک پسرک شوخ می ماندکه لحظه ای آرام وقرار ندارد."بکجا چنین شتابان "؟می خندد "زمان تنگ است پیامی برای شکوفه ها باران دارم .میخواهم شاهدم را بر دارم به خانه تان بیایم." فارغ التحصیل دانشگاه دوسلدرف آلمان. کارگردا ن تئاتر،نقاد هنر! مردی بغایت ساده وفروتن !به اندازه ای که هرگز نمی توانی ازعادی ترین مردم کوچه وبازارش تفکیک کنی! دلچسب و مهربان.
ساعتی بعد همراه همسرش "شاهد" خانه ماست. در گفتگوئی ساده وصمیمی با مادرم.تمامی شب از خاطراتش، ازهنر،ازرویا هایش می گوید .می خنداند. مادر جای من و اورا کنارهم انداخته است. شاهد را در اطاق خودش. به خنده میگوید: «مادر، چرا جای ما را جدا می کنید؟ زیاد طول نخواهد کشید که جای ما را جدا خواهند کرد. بگذارید کنار هم بخوابیم!" آنشب دوعاشق در آغوش هم غنودند.خانه ما مرکز جهان بود.
چند ماه بعد غرق در چرک و خونابه نشسته برروی نیمچه پتوئی سربازی در راهرو زندان گوهردشت. ماه ها شکنحه می شود در همان راهرو نشسته بر تشکچه طاقت می آورد وبه هفت سال زندان محکوم می گردد.
اعدام های دسته جمعی آغاز گردیده! هئیت مرگ نشسته در کنارهم، صد ها زندانی در دلهره ای تلخ وسنگین صف کشیده برراهروها.
اورا می بینم بی هراس درمقابل گروه مرگ ایستاده است. هنوز به انقلاب باور دارد! هنوزآمدن بسیاری از رهبران حزب توده واعترافات اجباری را باور ندارد. سر سخت تر از آن است که گردن در برابر این هئیت وحکم خمینی سر فرود آورد.
مرگ را می پذیرد از اطاق بیرون می آید، بصدائی بلند مِی گوید:" این ها برای کشتن آمده اند جنایتی هولناک در جریان است ! اعدام می کنند!" صدایش در راهرو ها می پیچد.هشداری تلخ!وآگاه کننده.
ساعتی بعد پیکرش آونگ شده بر بالای دار باخنده ای محو و چشمانی زیبا که به ابدیت خیره گردیده اند. نامش "اصغرمحبوب" بود عضوی از اعضای حزب توده ایران.
"هنوز عادت نکرده ام در تاریکی بخوابم. همیشه دستمالی روی چشمانم می گذارم؛ نشسته بهتر می خوابم!"مردی که بیست و پنج سال در زندان های مختلف زمان شاه چنین خوابیده بود. مردی به غایت فروتن. بارها اوراق تصحیح شده تبلیغاتی را در خیابان از او گرفتم. می پرسم:"رفیق شما چرا؟ می گوئید: "چه فرقی می کند، من یا عضو ساده حزب؟ مبارزه است. فرصتی است تا بار دیگر جوانی را به خاطر بیاورم. فکر می کنم هنوز هیجان آن سالها را دارم.مبارزه برای آزاد زیستن چه میزان زیباست زمانیکه کودکان شادمانه بی هراس از فقر ،گرسنگی ،نابرابری ،بی هراس از آینده بازی کنند وتو صدای آن ها بشنوی خرسند باشی که من هم برای شادی آن ها جنگیده ام."
دو پاسدار برانگاردی را که مردی غرق در خون بابازوی شکسته بر آن دراز کشیده بداخل سلول پرتابش می کنند."باید می کشتنت!" مرددر میان درد خنده ای می کند "من زانو نخواهم زد! "
صورتش راتوسط شیئی تیز عمیق بریده است که نتوانند اورا همراه دیگر رهبران حزب توده پشت دوربین تلویزیون بیاورند.مردی که در اوح شور روزهای انقلاب در جواب دختران جوان حزبی که خواهان ازدواج با وی بودند با آن ته لهجه مازندرانی گفت:"من چطور میتوانم با یک دختر جوان ازدواج کنم؟ من جوانیم را به زندان دادم، چگونه حاضر شوم پیریم را به یک دختر جوان بدهم؟"
مرد نیک نفس بیشه های مازندران، مرد پیکارها. افسر بلند قامتی که جوانی اش و آنگاه پیرانه سری اش را به زندان، تازیانه و جوخه اعدام داد؛ بوسه از لبان مرگ که توامان زندگیست گرفت تا از حق حیات من و تو دفاع کند. چشم در چشم لاجوردی که در سال های قبل انقلاب همبند او بود دوخت و گفت "زمانه در مورد من وتو قضاوت خواهد کرد .بگذار زمان بگذرد !"
هئیت مرگ رای بر اعدامش می دهند. دو پاسدار مردی را که بیشتر سال های زندگیش در زندان گذشت چشم بسته بپای چوبه دار میبرند. رئیسی مردی که امروز بر مسند ریاست جمهوری اسلامی نشسته به نفرت و کینه برمردیکه بیشترکه سال های زندگیش را در زندان سپری کرده می نگرد! مردی که ساعتی بعد دو پاسدار اورا چشم بسته بپای چوبه دار می برندوطناب برگردنش می افکنند، صندلی از زیر پایش می کشند.خنده هستیریک پور محمدی در فضای اطاق مرگ می پیچد. لاجوردی می گوید:"از دست این توده ای هم راحت شدیم !عجب مرد سخت سری بود این "ابوتراب باقرزاده!"
نفر بعدی وارد اطاق مرگ می شود. تا جلادان نشسته بر صندلی ها بحکم مردی جبار بنام خمینی که هیچ حسی بملت نداشت و هرگز نه سیلی خورد ونه زندان کشید!حکم های چند دقیقه ای خود در مورد مرگ وزندگی یک انسان را صادر کنند.
ادامه دارد ابوالفضل محققی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.