رفتن به محتوای اصلی

روز شمار یک جنایت هولناک/ عباسعلی منشی رودسری
23.08.2021 - 09:14
 
 
روز شمار یک جنایت هولناک "قسمت پنجم "
بیاد مردی که عاشق زندگی بود.
"ای برگ ها که چنین مظلوم
از همدمان خویش جدا گشتید
آیا گناه شما این بود
– چون من –
که آفتاب خداتان بود؟" عباسعلی منشی رودسری
 
این سروده مردی است که پاکی وصفای درونش را می توانستی در روشنی وزلالی چشمانش که عشق به زندگی آن را زیبائی وعمق می بخشید احساس کنی. مردی که افتاب خدایش بود ،عشق به انسان وانسانی بودن غایت زندگیش.مردی که تا آخرین لحظه حیات از زندگی وزیبائی انسان سخن گفت.
حال او درون اطاقی نیمه تاریک رو در رو با مردانی ایستاده بود که تاریکی دوزخ درپشت مردمک چشمانشان اورا بدرون ظلماتی که مرگ در آن به انتظار نشسته است می کشاند .هئیت مرگی دست چین شده توسط مردی جبار وخون ریز که قلبی از سنگ داشت و درونی انباشته از کینه ونفرت تاریخی.
سخنی در بین نبود او از زندگی وآزادگی میگفت و هیئت نشسته بر مسند قضا ازمرگ.آنان اجرا کنندگان صحنه نمایشی بودند که نمایشنامه آن قرن ها قبل درغلاف شمشیرهای سر کج سوارانی که برای غارت وکشتار آمده بودند و هنوز بوی خون می دهند نهاده شده بود.نوشته ای که در تمامی طول این تاریخ هزار وچهار صد ساله بقوت خود باقی است.
"قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام اسلامی است، امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمایید، آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند اشداء علی الکفار باشند." حکم خمینی برای کشتارهای هولناک سال شصت وهفت.
دادگاهی در بین نیست وکیل وقاضی حکم خمینی است بر دستان جنایت کارترین افراد دست چنین شده توسط او.حکم از پیش صادر شده تنها وظیفه او رفتن به اطاقی است که چوبه های دار بر آن نهاده شده است.
ساعتی بعد مردی که چشمانی به زلالی چشمه ساران وقلبی به پاکی قلب کودکان داشت خیره شده به ابدیت جهانی را که انسانی میخواست ترک می کند با سرودی بر لب که سال ها پیش سروده بود
"...درویش را بر دار
می کنند
واو همچنان
سرود عشق
سر میدهد."
با آخرین دست نوشته برای فرزندانش.
" پیشکش به پرستوهای بی قرار پروازم بهاره ام و بیژنم روز عشاق بر شما که عشق من از عشقی پرشور هستید خجسته باد ."
برای همسرش "بانو صابری"
"ازشوق زندگی باز نمی مانی. می باری، می سازی، زیرا ریشه دراعماق دشت های بیکران زندگی وزیبایی داری. اشک هایت را با شمیم شکوفه های زندگیم بیژن وبهاره خواهی سترد، دردها و زخم هایت را از پنجه یخین غم رهایی می بخشی. صنوبرم! بمان و بخوان، بمان و بخند، جویباران پرشتاب و سیراب کنان با دامنی پُرگلخند در راهندبا یاد من بمان ولی همیشه برای زندگی و زیبایی بخند"
حال زنی مانده با خاطره مردی که چشمانی به زلالی عشق داشت .آری عشق زلال است! منعکس در چشمان عاشق. زنی عاشق که میان اندوه اورا بیاد می آورد مردی که می خواست او بماند! بخندد! در میان اشگی که هفت دریا در برابرش شبنمی است.
حال اومانده ! می خندد! زندگی می کند!در مقابل تصویر او می ایستد گل سرخی برموهایش می نهد. بیاد این نوشته می افتد "صبحگاهان بباغ رفتم ودامنی گل سرخ برایت فراهم آوردم اما بند دامنم بگسست گل ها راه دریا در پیش گرفتند .حال ای محبوب من اگر میخواهی بوی گل ها را دریابی سر در دامنم بگذار !"
امادیگر او سر بر دامانش نمی نهد ، شعری نمی خواند! او دیرگاهیست که رفته است. با شعر هایش ،آرزوها و عشق پرشورش! با چشمان روشنش ! با اندوهی تلخ وسوالی بزرگ در آن ها که راه بر او می بنند.
اورا بکدامین گناه کشتند؟ خانه کوچک ما اما انباشته از شادی ،عشق وزندگی همراه دو کودک را بکدامین جرم ویران کردند؟ ادامه دارد ابوالفضل محققی
 
 
 
 
 
 
 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.