رفتن به محتوای اصلی

لبنان اندک اندک می‌میرد
25.08.2021 - 08:13

 

بیروت برای سه نسل از اشراف‌زادگان ایرانی در فاصله‌ انقلاب مشروطیت تا دهه‌ پنجاه قرن بیستم، ایستگاه معرفت با دو وجه شرقی و غربی بود. هم جمال‌زاده نویسنده و امیرعباس هویدا در بیروت به مدرسه و دانشگاه رفته بودند و هم تیمور و شاپور بختیار، و شگفتا که این امیرعباس و شاپور، دیرسالی در برابر هم ایستاده بودند. روزی که معلم هر دو، «تقی‌الدین الصلح»، نخست‌وزیر اسبق لبنان، در سفر رسمی‌اش به تهران از امیرعباس سراغ شاپور را گرفت، به او گفته شد که شاپور در زندان است. تقی‌الدین الصلح هنگام ترک تهران با شاگرد دیگرش، شاپور بختیار، که به خواست او از زندان آزاد شده بود، دیدار کرد.

download (69).jpeg
محمدرضا شاه در راه قاهره

محمدرضا شاه که در راه سفر به قاهره برای ازدواج با خواهر پادشاه وقت مصر در بیروت توقف کرده بود، چنان شیفته‌ لبنان شد که در دوران پادشاهی‌اش، مسایل لبنان را از نزدیک دنبال می‌کرد و دولت‌مردان لبنانی چون کمیل شمعون مسیحی و کاظم‌الخلیل شیعه و خاندان سنی الصلح و سلام، از جمله دوستان صمیمی او بودند. شمعون هرازگاهی برای شکار به ایران می‌آمد. 

مسعود کیمیایی نخستین فیلمش را، فیلم «بیگانه بیا»، در بعداز‌ظهری خصوصی برای رفیقانش نمایش داد. فیلم مرا سخت گرفت؛ به‌خصوص پریچه موطلایی‌ آن که در کنار بهروز وثوقی و فرامرز قریبیان و  فرخ ساجدی دلبری می‌کرد و دل و دیده ما هجده‌سالگان را در همان نگاه اول ربوده بود. «مسعود اینو از کجا پیدا کردی؟» اسفندجان منفردزاده با طنز پر مایه‌اش سر به سر کیمیایی می‌گذاشت که بابا این لوطی‌گری نیست که فرشتگان همه مسعودی‌اند!

download (70).jpeg
فیلم «بیگانه بیا» ساخته مسعود کیمیایی

درهمان جلسه با مارینا متر آشنا شدیم. زنی به غایت زیبا که مسعود گفت شش زبان بلد است و دختر یک اوکراینی –آلمانی مهاجر و مادری روسی ایرانی است. از او سولاتی کردم تا هفته بعد در مجله فردوسی، ضمن معرفی فیلم، چهره و زندگی او را دقیق‌تر شرح دهم. وقتی گفت نام خانوادگی‌اش جان بولاد است، تعجب کردم. اسم به‌گونه‌ای غریب آشنا بود، اما هرچه فکر کردم، کمتر چیزی به یادم آمد. 

چند صباحی گذشت. مسعود کیمیایی به‌شدت درگیر تدارکات «قیصر» بود. روزی اسفند (اسفندیار منفردزاده) زنگ زد که سوار شو بیا خانه ماریا، پدرش فوت کرده و می‌رویم گورستان روس‌ها. آدرس داد چهارراه حقوقی، در یکی از فرعی‌ها. رفتم. مارینا و مادرش سیاه‌پوش، و دخترک زیبای پنج- شش ساله‌اش  با پیراهن سپید گوشه‌ای کز کرده بود. مادر قهوه‌ای دلپذیر به ما داد و راه افتادیم. مسعود کناردست من در جلو بود و اسفند در صندلی پشت، مشغول شیطنت و یکباره به در ماشین می‌زد که ای وای علی ماشینت خرد شد‌. در گورستان، کشیش ارتدوکس مراسم را برگزار کرد و با هم به خانه مارینا بازگشتیم و ودکایی و نان و پنیری، و مادر که به یاد همسرش می‌نوشید و اشک می‌ریخت. 

چند هفته‌ای بعد، مارینا زنگ زد. نخست برای تشکر از مطلبی که درباره روز تشییع جنازه پدرش در مجله فردوسی نوشته بودم، و بعد دعوتی به شام در خانه‌اش، و خواهش کرد که آقای عباس پهلوان هم باشند که به ایشان ارادت دارد و … 

ساعت ۷ شب رفتیم. مسعود هم بود و من با شگفتی ولید جنبلاط، فرزند کمال جنبلاط، دولتمرد بزرگ لبنانی، را دیدم که روی نیمکتی لم داده بود. مثل همیشه با کت چرمی، شلوار جین و بلوز فرانسوی و پوتین چرمی مشکی. 

ولید را در بیروت دوسه بار در دانشگاه آمریکایی دیده بودم که توی کافه‌تریا با امین جمیل و دانی شمعون، پسران پیر جمیل و کامیل شمعون که از مخالفان پدرش بودند، با شماری زیبارو تنگ هم نشسته بودند. 

آن شب، شبی تاریخی شد. مارینا تعریف کرد که جد بزرگش برادر جد بزرگ جنبلاط بوده است که در پایان قرن نوزدهم به اوکراین و مسکو می‌رود، ازدواج می‌کند و به عنوان امیری لبنانی ماندگار می‌شود، و او پس از دیدار یکی از عموهایش از این رابطه آگاه می‌شود و نامه‌ای به کمال جنبلاط می‌نویسد. بعد با ولید مراوداتی مکتوب برقرار می‌کند، و حالا ولید آمده است تا با او ازدواج کند و به لبنانش ببرد. مارینا از همسر اولش که از او جدا شده بود، دختری داشت که با او به لبنان رفت و امروز در هلند، از زیباترین مانکن‌ها و هنرپیشگان هلندی است. این قصه را نیز من در فردوسی نوشتم. مارینا به لبنان رفت و در قصر کمال جنبلاط منزل کرد.

download (71).jpeg
کمال جنبلاط، رهبر سرشناس و برجسته «دروزی‌های» لبنان

کمال جنبلاط، رهبر سرشناس و برجسته «دروزی‌های» لبنان، که در عین حال حزب سوسیالیست پیشرو او طلایه‌دار قومیت عربی و متحد شفیق جمال عبدالناصر و عرفات بود، همه ‌رژیم‌های راستگرای خاورمیانه را دشمن می‌دانست، اما وقتی نام ایران به میان می‌آمد، تأمل می‌کرد که هم سرسپرده مولانا بود و هم دلبسته خواجه شیراز و سعدی؛ ضمن آن که از الموت و حسن صباح چنان یاد می‌کرد که از کعبه آمال و قهرمان رویاهایش.

در کتاب «این زندگی من است» او در برابر سوال‌های متعددی که علیه پادشاه ایران عنوان می‌شد، از دادن پاسخ‌های منفی پرهیز می‌کرد و ضمن ستایش از فرهنگ و ادب و شعر و تصوف ایران زمین، زیرلبی می‌گفت پادشاه سرزمینی به عظمت ایران را هرگز ملامت نمی‌کنم. پسرش ولید که بعد از قتل پدر به دست عوامل حافظ اسد، رهبر سوسیالیست‌های پیشرو و دروزی‌های لبنان شد، با همسری نیمه‌ایرانی به لبنان بازگشته بود. و با آن که پیوندشان  دوام چندانی نیافت، اما تا کمال جنبلاط زنده بود، عروس ایرانی‌اش قدر می‌دید و بر صدر می‌نشست. هنوز سالی به شروع جنگ داخلی لبنان مانده بود که از لندن به لبنان رفتم و بعد از دیدار امام موسی صدر و کسب اجازه از او، به دیدار کمال جنبلاط شتافتم  (شرح این دیدارها یک سال قبل از انقلاب به صورت پاورقی در روزنامه اطلاعات، با عنوان «شش هزار کیلومتر در جست‌وجوی واقعیت» به چاپ رسید.)  

در قصر جنبلاط در مختاره با آن ستون‌های سنگی و اتاق‌هایی که شبیه اتاق‌های قصرهای عثمانی در استانبول و قاهره بودند، به اتاقی هدایت شدیم که کمال جنبلاط  با هیبت خود به‌رغم آن جسم نحیف، فضا را تحت کنترل داشت. بانوی خانه، امیره می‌شکیب ارسلان، در کنار همسرش، و مارینا سمت چپ میز در کنار ولید نشسته بود. من در سمت راست با دکتر مروان حماده، دولتمرد سرشناس دروزی (که سال‌ها بعد، از سوءقصدی طراحی شده از سوی رژیم سوریه جان سالم به‌در برد) و همسرش قرار گرفته بودیم.

 

همسرکمال جنبلاط و مادر ولید امیره می‌شکیب که در سال ۲۰۱۳ در سویس در گذشت

 

نورا شراباتی، همسر سوم ولید و مادر سه فرزندش

آن شب کمال جنبلاط مثنوی خواند. فارسی کمی می‌دانست. به متون هندی هم علاقه‌مند بود و اوپانیشت‌ها را بارها خوانده بود. از بودا گفت و از شاه نعمت‌الله ولی، و این که این‌ها هزار بار از این امام‌های شما برجسته‌ترند. از مانی گفت و از مزدک و این که حضرت زرتشت بزرگترین انسان روی زمین از بدو خلقت بوده است. سوری‌ها که او را کشتند، من در قاهره بودم. به سرعت به بیروت رفتم و برفراز جبل، برجنازه امیر جبل و دو همراهش نیایش ویژه انجام دادم.  ولید سوگند یاد کرد که انتقام پدر را از حافظ اسد بگیرد. اما مشایخ جبل او را منصرف کردند که ما تحمل قتل تو را نداریم؛ باید صبور باشی، حالا تو امیر کوهستانی. ولید صبورانه تحمل کرد تا روزی که توانست «مرگ بر بشار اسد» را در برابر سرای حکومتی در قلب بیروت فریاد بزند. اما به مرور، آن ولید پرشوری که یک بطر ویسکی را به ساعتی خالی می‌کرد، پیر و شکسته شد و روزهای سختی را می‌گذراند. هفته پیش با ریش نتراشیده و افسرده، در تلویزیون العربیه از دردهای لبنان در حال فروپاشی می‌گفت. سگ محبوبش کارلوس هم او را تنها گذاشت و حالا ولید است و مختاره و خاطره مارینا، و مادری که عاشقانه دوستش داشت.

لبنان پس از انقلاب ۵۷ ایران

شیعیان لبنان ورود آیت‌الله خمینی را (که فرزندش، سیداحمد، با دختر خواهر امام موسی صدر ازدواج کرده بود) به صحنه‌ سیاست، با شگفتی استقبال کردند. دو سال پیش از آن، احمد که میهمان دایی همسرش شده بود، در جنوب لبنان با روحانیون شیعه دیدار کرده بود و حالا همچون سایه‌ای در پشت سر پدرش ظاهر می‌شد. دو سال پس از انقلاب، وقتی علی‌اکبر محتشمی‌پور، از نزدیکان رهبر انقلاب ۵۷، به عنوان سفیر به سوریه رفت، دولت لبنان که با جنگ‌های داخلی و ظهور امیران جنگی اسمی بیشتر نداشت، سفیر رژیم ایران، حجت‌الاسلام فخر روحانی را که به «نبیه بری»، رهبر جنبش امل و رئیس فعلی پارلمان لبنان سخت تاخته بود و او را عامل آمریکا خوانده بود، اخراج کرد. از آن پس، عملاً محتشمی‌پور اداره امور لبنان را در دست داشت و چیزی نگذشت که از بطن جنبش امل، نوزادی به نام «حزب‌الله» را بیرون کشید. در دهه‌ هشتاد، جمهوری اسلامی ایران میدان نبرد با آمریکا و غرب را به لبنان کشاند.

 

از یک سو با چاپ تمبری که روی آن تصویر آیت‌الله خمینی بود و عنوان جمهوری اسلامی لبنان بر آن نقش داشت، آشکار ساخت که در صدد اسلامی کردن لبنان است، و از سوی دیگر با حمایت از حزب‌الله و وابستگانش که مقر تفنگداران دریایی آمریکا را در بیروت و قرارگاه فرانسوی‌ها را در دره‌ بقاع منفجر کردند و سفارت آمریکا را به خاک و خون کشیدند و شماری شهروندان آمریکایی و غربی را به گروگان گرفتند (از جمله ویلیام باکلی، رئیس دفتر سیا در خاورمینه که زیر شکنجه به دست ری‌شهری به قتل رسید و جسدش را در تهران سوزاندند)، به تسویه‌حساب با غرب مشغول شد.  ۲۰۰۰ نفر یا بیشتر از افراد سپاه که بعد از حمله اسرائیل به لبنان در سال ۱۹٨۲ در آن کشور مستقر شده و بعضاً حتی با دختران شیعه ازدواج کرده بودند، با این رویا در لبنان مانده بودند که بر لحاف چهل‌تکه خوشرنگ لبنان با ادیان و مذاهب و احزاب گوناگون، یک رنگ سیاه بپاشند و به عبارتی، لبنان را به حزب‌الله تحویل دهند؛ بی‌آن‌که دریابند لبنان برای غرب و جهان عرب، تجربه‌ای است که دوامش حتی در بدترین روزهای جنگ داخلی تضمین شده است. علیرضا عسکری، معاون اسبق وزارت دفاع، و فرمانده سپاه در لبنان برای دوسال  که به غرب پناهنده شد، جزئیات حضور سپاه و نقاط قوت و ضعفش را در اختیار اسرائیلی‌ها قرار داد و اسرائیل موفق شد ضربات سنگینی بر سپاه وارد کند. محسن موسوی، کاردار رژیم در بیروت، احمد متولیان، فرمانده سپاه، کاظم اخوان، عکاس خبرگزاری ایرنا، و تقی رستگار‌مقدم، مامور اطلاعات سپاه در لبنان، از بلندپایگان رژیم بودند که از سوی ایلی حبیقه، از فرماندهان گروه فالانژ لبنان، ربوده و تحویل اسرائیل شدند. 

رژیم در بازی زشت تبلیغاتی، ۳۰ سال اقوام آن‌ها را دور دنیا کشاند با این ادعا که این چهار تن زنده‌اند و در اختیار اسرائیل. بعدها ران آراد، خلبان اسرائیلی، را نیز در پی سقوط هواپیمایش برای معاوضه با آن‌ها اسیر کردند و چون به جایی نرسیدند، به قتلش رساندند. 

جنگ‌های داخلی لبنان را ویران کرد، اما لبنانِ فرهنگ و هنر و مدارس عالی و دانشگاه‌ها و السفیر و النهار و الحیات و اللواء، و مجلات الحوادث و المستقبل و الصیاد و سرمقاله‌های تکان‌دهنده میشل ابوجوده در النهار و ...، باقی ماندند. کنسرت‌های فیروز و ماجده الرومی، آلیسا و عاصی الحلانی، مارسل خلیفه و راغب علامه، و... برگزار می‌شد و جنگ حتی رابطه‌ها را به هم نریخته بود.

رفیق حریری، معلم و حسابدار لبنانی صیداوی که با رفتن به عربستان و برپایی یک شرکت ساخت‌و‌ساز، با ساختن  یک بیمارستان و چند اتوبان سخت مورد توجه امیرعبدالله، ولیعهد وقت و پادشاه بعدی، قرار گرفته بود، در پاسخ امیر که می‌خواست ۵ میلیون دلار به او پاداش بدهد، گفته بود به من یک گذرنامه و شهروندی بدهید. امیرعبدالله هم حریری را به شهروندی پذیرفت و گذرنامه سیاسی به او داد. حریری با این امتیاز، رفت‌و‌آمد به لبنان را شروع کرد. ده‌ها مدرسه ساخت و ۵۰۰ دانشجوی سنی و شیعه را برای تحصیل به فرانسه و بلژیک و کانادا فرستاد.

 با تلاش‌های او، و با میزبانی و صدها ملیون دلاری که سعودی‌ها به امرای جنگ و بزرگان سیاست دادند، سرانجام لبنان جدید در «طائف» زاده شد و ققنوس، بار دیگر از خاکستر خود برخاست. رفیق حریری با ثروتی که در دوران کار در عربستان سعودی اندوخته بود، برای بازسازی کشورش به میدان آمد و خیلی زود نشان داد که دولتمرد تیزبین و خردگرایی است که حساسیت‌های وطنش را می‌شناسد. ریاست دولت به او واگذار شد. 

در کمتر از ده سال، او لبنان را ساخت، با مانهاتان بیروت سولیدر به زیباترین شکل با آسمان‌خراش‌های زیبا. او حیات جدید لبنان را رقم زد و قانون دیرپای سهم‌بندی برپایه مذهب را کاملاً به اجرا درآورد: ریاست جمهوری و فرماندهی کل ارتش از آن مسیحیان مارونی، ریاست دولت با سنّی‌ها، و ریاست پارلمان از آن شیعیان شد. در واقع، از بدو استقلال لبنان چنین بود، اما قرارداد طائف خط کشی‌ها را واضح‌تر کرد که مثلاً اگر قرار شد وزیر خارجه ارتدکس نباشد، سهمش به شیعیان می‌رسید؛ هم‌چنان‌ که وزارت‌های کشور و دادگستری و کشور، بین مسیحیان مارونی و مسلمانان سنی و ارتدوکس‌ها و ارمنی‌ها، و به ندرت شیعیان، در گردش خواهد بود.

حضور سوریه در لبنان (که عملاً سی سال اراده ملوکانه‌اش از طریق ژنرال غازی کنعان و پس از او رستم غزاله) از سوی بازیگران اصلی سیاست پذیرفته شده بود، در کنار جمهوری اسلامی ایران که می‌کوشید از حزب‌الله یک‌شبه دولت بسازد، با مرگ حافظ اسد، بازیگر ماهر سیاست خاورمیانه و روی کار آمدن فرزند بی‌تجربه‌اش، دچار اخلال شد. اسد جوان تحمل پدر را نداشت. به همین دلیل، اگر از سیاستمداری لبنانی «نه» می‌شنید، سرنوشت او را به دستگاه عریض و طویل شوهر خواهرش، ژنرال آصف شوکت، رئیس «استخبارات» حواله می‌داد. رفیق‌ حریری تا زمانی که اسد جوان شأن او را رعایت می‌کرد، می‌کوشید با مسالمت مشکلات را حل کند. اما زمانی که دمشق بدون مشورت با او و وابستگانش، پارلمان لبنان را وادار کرد قانون را زیر پا بگذارند و ریاست جمهوری امیل لحود را (که شش سال ریاستش پایان یافته بود) سه سال تمدید کنند، رفیق‌ حریری برآشفت و از ریاست دولت کنار رفت. جانشین او، عمر کرامی، یک سنّی از طرابلس که از اعتبار برادر نامدارش، رشید کرامی، که خود قربانی یک عمل تروریستی شده بود، خرج می‌کرد، لبنان را دربست به سوریه واگذاشته بود. اما رفیق‌ حریری با حضور سنگین خود مانعی در این راه به حساب می‌آمد. قتل وی لبنان را نه فقط تکان داد، بلکه زیر و رو کرد. جنبش استقلال‌خواهی به خونخواهی رفیق حریری، به انقلابی منجر شد که خروج ارتش سوریه، روی کار آمدن دولت اکثریت ضد سوریه، و همبستگی کامل لبنان با ایالات متحده و غرب را به همراه داشت. در این میان، جمهوری اسلامی ایران نیز در کنار سوریه، از بازندگان بزرگ این تحول بود.

حمله اسرائیل به لبنان در ژوئیه سال بعد، بار دیگر قواعد بازی را بر هم زد. حزب‌الله با ربودن دو سرباز اسرائیلی زمینه‌ساز آن حمله شد، اما فرمان عملیات از تهران و دمشق صادر شده بود. ثلث لبنان ویران شد و حسن نصرالله، دبیرکل حزب‌الله، رسماً با نشان دادن چک ۳۵۰ ملیون دلاری آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران، از پول‌های حلالی یاد کرد که حزب‌الله در کنار موشک‌های فجر و زلزال از رژیم ایران دریافت کرده است.

پس از جنگ، اکثریت که عنوان جبهه ۱۴ مارس را به یاد رفیق‌ حریری بر خود گذاشته است، بیش از پیش دریافت که تا رشته حزب‌الله در دست دمشق و تهران است و کامیون کامیون اسلحه از ایران از راه سوریه به دست حزب‌خدا می‌رسد و دلارهای نفتی ایران چرخ حزب‌الله را می‌چرخاند، استقلال لبنان معنایی نخواهد داشت. به همین دلیل، در طول سال‌های  اخیر نوک تیز حمله جبهه ۱۴ مارس متوجه تهران و دمشق بوده است. اما پس از امیل لحود، جبهه به مرور ضعیف و از‌هم‌گسیخته شد. با روی کارآمدن میشل عون، ژنرال تبعیدی که با قتل رفیق حریری بختِ بازگشت به کشورش را یافته بود، دست در دست حزب‌الله، عملا راه را بر سعد حریری برای ادامه دادن راه پدرش بست. اسد با توطئه‌های پیاپی در حالی که خود درگیر جنگی ویرانگر بود که یک ملیون کشته و ۸ میلیون آواره و سوریه‌ای ویران بر جا نهاده بود، به توطئه و قتل دولتمردان مستقل و آزاده لبنان، همچون جورج حاوی، جبران توینی، پی‌یر جمیل (فرزند امین جمیل، رئیس جمهوری  اسبق که وکیل مجلس بود  و بعد از عمویش بشیر، دومین بزرگ آل جمیل بود که قربانی سوری‌ها می‌شد، ژنرال وسام الحسن، و ده‌ها تن دیگر ادامه داد تا فضای رُعب و هراس در لبنان برقرار باشد. شریک ایرانی و مزدوران حزب‌اللهی‌اش در لبنان، در این روند خطیر دست در دست دمشق داشتند (ودارند). ولید جنبلاط از ترس مرگ و به ویژه قتل پسر و جانشینش تیمور، خود را از صحنه کنار کشیده است و حرف‌های جنجالی و سرد و گرم خود را متوقف کرده و از حزب‌الله ضمانت گرفته است که پسرش را نکشند.

 

تیمور جنبلاط، ولیعهد ولید

لبنانی که روزی ملاذ و ملجاء همه آزادگان منطقه بود که از استبداد در وطنشان می‌گریختند، امروز با سلطه حزب‌الله و ذلت عون در برابر حزب‌الله، به خطرناک‌ترین و ناامن‌ترین کشور خاورمیانه تبدیل شده است که در بدترین شرایط اقتصادی، هر آن انتظار فروریختن ستون‌های اقتصادی و اجتماعیش می‌رود. سالی یک ملیون و نیم توریست ثروتمند از حاشیه خلیج فارس و سعودی، دیگر به لبنان نمی‌روند. کمک‌های مالی از سوی سعودی و امارات و کویت نیز به دلیل حضور رژیم ایران و حزب‌الله، قطع شده است. دیگر از لبنان زیبا و بافرهنگ قرن‌های ۱۹ و ۲۰ خبری نیست. در سالن اجتماعات دانشگاه آمریکایی بیروت، صدای فیروز را قطع می‌کنند و به جای آن عربده نوحه‌خوان‌های ولی فقیه بالا می‌رود. 

لبنان آهسته آهسته می‌میرد و بیروت، خاطره زیبایی است از نور و آواز و  حمراء و روشه و جبل و جونیه و کریزی هورس، که اندک اندک کمرنگ می‌شود. 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی
ایندیپند نت

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.